عمو

مامانم دوباره عروس شد

بابام که فوت کرد عمو عبد خیلی کمکمون کرد از اون محله بردمون و یکی از ویلا هاشو توی شمال بهمون داد… همه چیز خیلی خوب بود تا اینکه کم کم متوجه نگاه های عموم به مادرم شدم اوایل زیاد جدی نگرفتم تا اینکه یه روز عموم اومد خونمون و شب موند معمولا شبها نمی […]

مامانم دوباره عروس شد بیشتر بخوانید »

عمو رابرت و مامی

عمو رابرت و مامی *** من آخرین بچه‌شان بودم مامان تو ۴۰ سالگی لوله هاشه می‌بنده از جوانترین عروسش جوانتر بود اینو همه میگن الان مامی ۶۲ سالشه نه یک تار مو سفید داره نه چروکی در صورتش همه اعضای بدنش مثل دختره خیلی هم بخودش می‌رسه از ماسک های طبیعی استفاده می‌کنه روزی چند

عمو رابرت و مامی بیشتر بخوانید »

عمو آمپول زن

سه سال پیش مریض شدم تازه ازدواج کرده بودم عمویم برد دکتر چندتا آمپول نوشت یکیشو مطب جلو چشم عموم زدن بقیه را عمو گفت خودم می‌زنم منم دنبال فرصت می‌گشتم تا عموم منو بکنه چون کیرشو بارها دیده بودم هم خوشگل بود و هم بزرگ چند بارم تو خواب منو با کیرش لاپایی حال

عمو آمپول زن بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا