سرباز

نشد که نشد

چند ساعت پیش سرگذشتی از دهها مورد در سربازیم در سپاه را نوشتم متاسفانه مرور نکردم اشتباهات تایپی یا املایی آنرا بگیرم پوزش میخوام حالا که دوباره دارم می‌نویسم بد نیست یکی از خاطرات دوست هم قطارم «ب» را بنویسم *** زمستان بود تا رسیدیم مرکز استقرار بچه های تاسیسات، ارشد گفت دو تا برنامه‌ی […]

نشد که نشد بیشتر بخوانید »

هیپنوتیزم ب

دوستان این داستان مال چندین سال پیشه اتفاق افتاده الان که ۳۲ سالم هست نوشتم.   تا دیپلم گرفتم رفتم سربازی خدمتمو تو سپاه گذراندم محل خدمتم افتاد گیلان  ابتدا  لاهیجان بودم بعد از سه ماه اومدم رشت شدم سرباز قسمت تاسیسات کار فنی بلد بودم از جمله جوشکاری و برق‌کشی تا حدودی لوله کشی

هیپنوتیزم ب بیشتر بخوانید »

دستش دوا بود و کیرش شفا

سرباز بودم بیضه هام درد گرفته بودن.رفتم دکتر پادگان اعزام کرد بیمارستان ارتش.رفتم اونجا دکتر تا کیرمو دید یا بهتر بگم دودولمو دید چشماش باز شد گفت که باید بیای مطب…   کارتشو داد و گفت هر چه زودتر بیا.کارتو گرفتم و فرداش رفتم مطبش تو آرژانتین.گفت به خاطر این گفتم بیای اینجا چون آلت

دستش دوا بود و کیرش شفا بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا