حشری

همیشه حشری

من و هانیه بچه های ماقبل آخر و آخر یه خانواده شلوغ و مذهبی هستیم که اختلاف سنی قابل توجهی با خواهر برادرهای بزرگتر مون داریم. همین اختلاف سنی باعث میشد که احساس کنیم نه تنها با پدر مادرمون، که حتی با خواهر برادرهامون هم از دوتا نسل متفاوت هستیم. واسه همین من و هانیه […]

همیشه حشری بیشتر بخوانید »

خدیجه و کیرم

اول چند تا چیز بگم این داستان تو عسلویه اتفاق افتاده. من یه پسر 23 سالم به اسم محمد که تو یه شهر کوچک زندگی میکنم تو دانشگاه با یکی از بچه های دانشگاه به اسم جواد آشنا شدم که 31 سالش بود ما هم مسیر بودیم با ماشینش میومد دنبال من که باهم بریم

خدیجه و کیرم بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا