اسب سوار چالاک

بیست سال پیش شوهرم حمید که کارش تاسیساته گفت آماده شو برای سارا لباس و پوشاک زیاد وردار کاری در یک شرکت بزرگ دور از شهر و چند خونه‌ی ویلایی نزدیک اون گرفتم بریم اونجا تو ویلای مدیر شرکت که زن و شوهر جوانی هستن تازه خانمش فارغ شده بمونیم کارهامو انجام بدم شرکت و […]

اسب سوار چالاک بیشتر بخوانید »