عزیزم دارم کون مادرت میذارم
امیر ۳۵ سالش بود که بالاخره رضایت داد که ازدواج کنه. پسر حاجی بود و از یه خانواده بازاری و سنتی. در ظاهر مراسمهای مذهبی رو انجام میداد. حتی وقتی مغازه خودش رو در بازار گرفت و کارش رو از پدرش مستقل کرد مکه هم رفت و همه بهش میگفتن حاج امیر. ولی در واقع […]
عزیزم دارم کون مادرت میذارم بیشتر بخوانید »