امیر

عزیزم دارم کون مادرت میذارم

امیر ۳۵ سالش بود که بالاخره رضایت داد که ازدواج کنه. پسر حاجی بود و از یه خانواده بازاری و سنتی. در ظاهر مراسمهای مذهبی رو انجام میداد. حتی وقتی مغازه خودش رو در بازار گرفت و کارش رو از پدرش مستقل کرد مکه هم رفت و همه بهش میگفتن حاج امیر. ولی در واقع […]

عزیزم دارم کون مادرت میذارم بیشتر بخوانید »

منم دوست دارم منو بکنی

۱۰ سالم بود. پسر عموم که اینجا اسمشو امیر میگذارم، ۶-۷ سالی از من بزرگتر بود… اون زمان روابط خانوادگی بین پدرم و عموهام خوب بود و ما اغلب یا مهمون بودیم خونه شون و یا اونها خونه ما بودند. تو مسافرت‌هامون و دورهمیها از همون ۱۰ سالگی که با پسرعموها بازی میکردیم، متوجه نگاه‌ها

منم دوست دارم منو بکنی بیشتر بخوانید »

شما بگید چیکار کنم

سلام من امیر هستم ۳۸ سالمه و این داستان برای چند ماه پیشه… داستان از اونجا شروع شد که چندسال پیش خانومم با سحر تو باشگاه آشنا شد و کم کم دوستی شون قوی تر شد و رفت آمد ها بیشتر شد و منم با شوهرش دوست شدم اما نه زیاد چون از حمید شوهرش

شما بگید چیکار کنم بیشتر بخوانید »

اگه پول ندی میرم کس میدم

سلام.امیر هستم این قضیه تقریبا ۶ سال پیش اتفاق افتاده…   من با مامانم ۱۸سال اختلاف سنی دارم و این اتفاق تو ۱۶سالگی اتفاق افتاد که بابا مامانم به خاطر اعتیاد بابام همیشه با هم اختلاف شدید داشتن به طوری که بابام شاید هفته ای دو روز اونم ۲شب به بعد میومد خونه و خرجی

اگه پول ندی میرم کس میدم بیشتر بخوانید »

طوقی

سلام من امیر هستم این داستان مال خیلی وقت پیش هست …   من نزدیک به ۱۵۰ تا کفتر داشتم روی پشت بام. عموم هم زمان جوونیش دوست داشت هر وقت میومدن خونه ما میومد پشت بوم. یک دختر داشت به اسم فریبا که اکثرا اونم میومد ۱۶ سالش بود ولی هیکلش تو پر بود

طوقی بیشتر بخوانید »

زینب کیرخواره

سلام امیر سام هستم من یه دوست دختری داشتم به اسم زینب. حاجی این سینش خوب بود ۷۵ ولی کونش خیلی تخت بود کص مصشم سیا بود عوضش قیافش بد نبود حاجی ما باهم اوکی بودیم من میگفتم این زن زندگیه و ازین چرت و پرتا به عشق این زندگی میکردم بعد ۶ ماه زندگی

زینب کیرخواره بیشتر بخوانید »

به داییت میگم که منو به زور گاییدی

سلام دوستان عزیز بنده امیر هستم ۱۸ سالم خاطره ای که براتون تعریف میکنم واقعی هست داستان برمیگرده به تابستان ۵/۱۵ عروسی پسر عموی مادرم بود و داخل خونه خودشون برگذار میشد (عروسی از ساعت ۱۲ تا ۲۲ بود )   رفتیم ناهار رو خوردیم و نشسته بودم کنار داییم که یهو گوشی داییم زنگ

به داییت میگم که منو به زور گاییدی بیشتر بخوانید »

رهایی در بلغارستان

کس زن من تو دهن اون بود و کس زن اون تو دهن من بود . قلبم با تپش می زد . پاهای زنش افسانه را باز کرده بودم ، دستم را زیر کونش برده بودم و زبانم را با حرارت داخل کسش حرکت میدادم . زبانم کامل داخل کصش رفته بود و خلالهای داخل

رهایی در بلغارستان بیشتر بخوانید »

زن و شوهربازی با خواهر دوقلوم

سلام امیر هستم. داستانی که میخوام بگم برای خیلی وقت پیشه (سال ۷۹) داستان رابطم با خواهرم که باهم دوقلوییم ما یه خانواده ۶ نفره تو شهرستان بودیم که داداش بزرگم چندین سال بود ازدواج کرده بود و خواهر بزرگمم دو سال بود ازدواج کرده بود و من و خواهرم مریم که دوقلو بودیم دبیرستان

زن و شوهربازی با خواهر دوقلوم بیشتر بخوانید »

میلفی به نام مریم

سلام من اسمم امیره و ۲۶ سالمه. چند ماه پیش با یه خانم به اسم مریم اشنا شدم که ۴۰ سالش بود. یه زن سفید و گوشتی با سینه های ۱۰۵ تاحالا تو عمرم سینه به این خوشگلی و جذابی ندیده بودم. مریم ازدواج نکرده بود ولی تا ۳۵ سالگی باکره بود و پردش رو

میلفی به نام مریم بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا