امان از درد دوری
من و خونوادم تو ی روستا بودیم پدرم شهرکارمیکرد گاهی مادرم خیلی ناله میکرد من ۱۶سالم بودخواهرم ۱۵ سالش . شب شد مردی اومدکه قبلا دیدمش وگفت که ا طرف بابات پول آوردم مامانم خیلی باهاش راحت بود ولی فکرش نمیکردم. گفت روستامون شب مشکله برم مامانم هی میگفت مگرشما غریبه ای و خیلی خوشحال […]
امان از درد دوری بیشتر بخوانید »