معمولا ما جمعه ها میایم محل، آخه فامیلامون اینجان اونروز هم من چون امتحان سنجش داشتم بعداز ظهر اومدم و مستقیم رفتم خونه داییم. زنگ زدم دخترداییم درو باز کرد و رفتم تو؛دیدم رو پله ها کفشی نیست بهش گفتم مادرم اینا اینجا نیومدن؟ گفت نه نیومدن؛ گفتم خونه کی هست؟ گفتش مامان حمومه بابا هم مهرانو برده زمین فوتبال. گوشی رو از جیبم درآوردم به پدرم زنگ زدم گفتم بابا کجایین؟ گفت ما صبح اومدیم خونه بابابزرگ گفتم من بیام اونجا؟ گفت نه ما غروب میایم خونه داییت منم گفتم باشه
از پله ها رفتم بالا به دختر داییم دست دادم و رفتیم تو خونه
دخترداییم اسمش یلداست , خیلی لاغره فقط قد کشیده ولی چهرش خیلی ناز و خوشکله خیلی هم سفیده. داشتم تلویزیون نیگاه میکردم یلدا هم داشت تکالیفشو می نوشت که زنداییم اومد تو اتاق گفتم سلام عافیت باشه گفت سلام از اینورا؟ گفتم شما که نمیاین طرف ما ؛ ما خودمون اومدیم زنداییم با یه شلوار پارچه ای و یه بلوز تنگ از حمام اومده بود البته زنداییم تقریبا لاغره و تو اون لباس فقط کون و سینه هاش قشنگ و خوشکل معلوم بودن و خودنمایی میکردن و همینم برای من کافی بود تا حشری شم. زنداییم رفت آشپزخونه و 3تا چای آورد و خوردیم گفت چی شد تنها اومدی پس بابا مامان کجان؟ بهش گفتم صبح خونه بابابزرگ بودن و غروب میان اینجا گفت پس حتما شام میمونین با خنده گفتم آره دیگه گفت داشتی میومدی نونوایی داخل محل بسته بود گفتم آره چطور مگه؟ گفت پس من زودتر برم نون بگیرم تا نونوایی کنار جاده نبسته گفتم من میرم میگیرم گفت نه تو بمون به یلدا تو حل تمریناش کمک کن فردا امتحان ریاضی داره گفتم باشه دیگه
زنداییه هم رفتو من موندمو یلدا
همونجوری که داشتم با یلدا ریاضی کار میکردم چشمم افتاد به خط وسط شلوارش که افتاده بود لای کسش و کناره هاشم خیلی قشنگ باد کرده بود تو یه چشم به هم زدن کیرم از خواب بیدار شد؛ من تا اون موقع به یلدا چشم بد نداشتم چون هم سنش کم بود هم اندامی نداشت که تو چش بیاد و اخلاقش هم هنوز بچه گانه بود ولی وقتی دو تا زانوشو بهم چسبوند و کف پاهاشو رو زمین گذاشت و کتابو روی زمین بین پاهاش گذاشت اون کس جمع و جور و نازش که از بین لاپاش زده بود بیرون کیرمو شق کرد؛ تازه به جاهای دیگه بدنش دقت کردم نوک سینه هاش یه حالت شهوت انگیزی از زیر تی شرت تنگش مشخص بود که آدمو وسوسه میکرد بخورتشون حالا دیگه کاملا حشری شده بودم موقع تمرین دستمالیش میکردم یه دستمو انداختم دو کمرشو ؛ کمر و پاهاشو طوری که شک نکنه لمس میکردم .دیدم نه نمیشه کیرم داره میترکه باید یه کار اساسی کنم تا زندایی نیومده؛ یهو یه فکری به ذهنم رسید که قبلا که بچه بودم برای لاس زدن با دخترای فامیل انجامش میدادم ولی یلدا سنش بالاتر از یه بچه بود و میفهمید گفتم بادا باد
بهش گفتم خسته شدی میخوای یه خورده استراحت کنیم اونم از خداش بود گفت آره خسته شدم گفتم پس برای اینکه حوصلمون سر نره بیا با هم یه بازی کنیم گفت چه بازی؟ گفتم اول برو یه روسری بزرگ بیار بهت میگم رفت و روسری رو آورد گفتم تو این بازی به نوبت یکی چشمش بازه و یکی چشمش با روسری بسته اونی که چشمش بازه یه چیزی رو میزاره تو دهن اونیکه چشمش بستس و باید با دهنش بفهمه اون چیز چیه
یلدا قبول نمیکرد و میگفت نه تو میخوای منو اذیت کنی و آشغال و چیز کثیف تو دهنم بزاری آخه حقم داشت چون من همیشه سربه سرش میزاشتم و باهاش شوخی های خرکی میکردم بالاخره با هزار جور قسم راضیش کردم اول چشم منو بست و رفت یه پاک کن گذاشت رو لبم منم سریع گفتم پاک کنه یه دوسه بار جامون عوض شد تا اینکه گفتم دیگه شروع کنم اول انگشتمو گذاشتم رو لبشو بعد بردم تو دهنش که گفت انگشت حساب نیست گفتم باشه الان میرم یه چیز میارم ببینم میتونی حدس بزنی.
رفتم اونور اتاقو زیپمو باز کردمو کیر عزیزم که به حالت نیمه سفت آویزون بود رو درآوردم و رفتم جلوی یلدا کیرمو گذاشتم جلوی دهنش و به لباش چسبوندم گفت چقدر بزرگه چرا اینقدر گرمه گفتم اینا همه از نشونه هاشه باید با این نشونه ها بفهمی چیه؛ یه ذره که به لباش مالوندم ضربان قلبم رفت بالا تنم میلرزید همه اینا از روی شدت شهوتم بود وقتی میدیدم دختردایی خوشکم با اون صورت سفید و نازش داره با لباش با کیرم بازی میکنه از هزارتا فیلم سوپر بهتر بود. گفتم حالا که نفهمیدی باید با زبون لیسش بزنی بفهمی چیه گفت باشه و وقتی زبونشو درآورد یه دور ،دور کله کیرم چرخوند از صورتش معلوم بود که انگار یه چیزایی فهمیده منم هول شدم گفتم الانه که همه چی خراب شه که یلدا گفت بازم نفهمیدم چیه بزارش تو دهنم بفهمم چیه. با این حرفش انگار دنیا رو به من دادن کله کیرمو با احتیاط آروم گذاشتم تو دهنش گرمای دهنش با گرمای کیرم منو داغ کرده بود حالا کله کیرم تو دهن یلدا بود و داشت لباشو شل وسفت میکرد و زبونشو دور کیرم میچرخوند منم که جرأتم بیش تر شده بود کیرمو یه ذره دیگه فرو کردم تو دهنش که دیدم سریع سرشو کشید عقب وکیرم از دهنش اومد بیرون گفت چرا هی بزرگتر میشه؟ گفتم این از خواصشه.
ولی فکر کنم بو برده بود ولی به روش نمیاورد. دیدم خودش سرشو آورد جلو و دوباره کیرمو دهن گرفت و تا اونجا که دهنش جا داشت کرد تو دهنش دیگه داشتم دیوونه میشدم که یهو احساس کردم یه چیزی از کیرم ریخت تو دهن یلدا؛ بله آب هوسم ریخته شده بود تو حلق یلدا ؛یهو دیدم یلدا سرشو کشید عقب و حالش داره بهم میخوره؛ سریع کیرمو غلاف کردمو گفتم چی شد؟ یلدا گفت یه چیزی از توش ریخت تو دهنم گفتم تفش کن گفت قورتش دادم زیاد نبود ولی بوی بدی داشت. من که ترسیده بودم گفتم برو دهنتو آب بزن بازی بسه با کمال تعجب دیدم میگه نه من باید بفهمم چی تو دهنم بود ؛ساعتو نگاه کردم دیدم الانست که زنداییه سر برسه ؛ گفتم بعدا بازی میکنیم گفت آخه وقتی میخورمش خوشم میاد پیش خودم گفتم یه لحظه کیرمو میزارم تو دهنش آبمو میارمو خلاص که یاد اینکه یه بار قبلا هم ضایع شده بودم گفتم بی خیال ؛ به یلدا گفتم بسه دیگه الان مادرت میاد میگه هنوز تکالیفتو ننوشتی؛ همین که رفتیم سر تکالیف یلدا زنداییه سر رسید و من خیلی شانس آوردم که به حرف کیرم گوش نداده بودم. این ماجرا تو تابستون 90 برام اتفاق افتاد از اون موقع دیگه موقعیت پیش نیومد هروقت یه موقیعت پیش بیاد همین جا براتون مینویسم.