مهردادم 24 ساه و این خاطره مال پارساله که سال آخر دانشگاه من بود. دو سال پایین تر از ما یک دختری به اسم ستاره بود که من ازش خیلی خوشم می اومد و دختر خوشگلی بود اما این قدر که شنیده بودم به کسی پا نمی ده نزدیکش نشده بودم و فقط به عنوان یه سال بالایی و سال پایینی با هم سلام علیک داشتیم و گاهی هم سر یکی دو تا درس عمومی که باهم داشتیم می دیدمش. یک روز سر یکی از کلاس های عمومی دیدم که داره به من جور عجیبی نگاه می کنه، البته نگاهش اینطوری نبود که فکر کنم از من خوشش میاد بیشتر جوری بود که انگار خطایی از من سر زده! خلاصه بعد از کلاس یه کم منتظر بودم ببینم چیزی می گه یا نه، و ازش پرسیدم که موضوع چیه، اونم با کلی ناراحتی به من گفت شنیده م که شما پشت سر من حرف زدین و… اصرار کردم تا بالاخره گفت که نسترن بهش گفته، این نسترن دوست دختر سابق من بود و خیلی هم رابطه ی خاصی نداشتیم اما انگار فهمیده بود من از ستاره خوشم اومده خواسته بود دست پیش بگیره و نذاره که من با ستاره دوست بشم. خلاصه بعد از یکساعت ماجرا رو براش تعریف کردم، هم ناراحت بودم و هم خوشحال از این که بالاخره به ستاره فهموندم که ازش خوشم میاد. آخرم شماره شو ازش گرفتم و باهاش یه قرار برای فرداش گذاشتم (و تو کونم عروسی بود!)
خلاصه که فردا با ستاره رفتیم یه کافی شاپ و یه کم حرف زدیم، دست شو گرفتم و یه کم احساسات بازی درآوردم و بهش گفتم اگه دعوتت کنم خونه م ناراحت می شی؟ اونم یه کم من من کرد و گفت به هرحال ما دو ساله که چشم تو چم همدیگه ایم و این طوری نیست که اعتمادی بهت نداشته باشم، اگر هم تو دوست پسر منی من با خونه ی تو اومدن مشکلی ندارم اما یه کم زوده و بذار بیشتر همدیگرو بشناسیم و … اینو که گفت فهمیدم داره ناز می کنه، کم کم راضیش کردم و قرار خونه رو برای چند روز بعد گذاشتم. تمام اون چند روز هم جلوی نسترن دوتایی می گشتیم و حرصشو درمی آوردیم !
خلاصه اون روز رسید و ستاره اومد خونه ی من. براش یه کم خوراکی و مشروب و … آوردم و نشستیم به حرف زدن. ستاره هم انگار دید من همچین عجله ای ندارم خیالش راحت تر شده بود. کم کم داشت شب می شد و ستاره گفت باید برگرده خوابگاه… خلاصه راضیش کردم زنگ بزنه و بگه خونه ی همکلاسی هاشه و دارن درس می خونن و… و شب بمونه. زنگ زدم شام آوردن و خلاصه داشت کلی خوش می گذشت. بعد گفت که لباس راحتی نیاورده، منم یکی از شلوارک هامو بهش دادم بپوشه وای چقدرم بانمک شده بود شلوارک براش گشاد بود و بندشو تا آخر کشیده بود و جمع شده بود… بعد از شام یه کم پتو و تشک آوردم جلوی تلویزیون پهن کردم و یه فیلم گذاشتم و چراغ هارو خاموش کردم و باهم دیدیم. یه کم در طول فیلم خودمونو چسبونده بودیم به هم و من دستشو هرازگاهی نوازش می کردم.فیلم که تموم شد سرمو برگردوندم سمتش و لباشو بوسیدم. اونم مقاومتی نکرد ولی تا دستم رفت سمت سینه هاش یه کم من من کرد منم زود دستمو برداشتم و همین طوری به بوسیدن ادامه دادم. دستمو می کشیدم روی کمرش و تا زیر تی شرتش می بردم و سوتینشو لمس می کردم. کم کم شروع کردم به نرم فشار دادن سینه هاش، دیگه چیزی نگفت و خودشو چسبونده بود به من. آروم دست کردم زیر تی شرتش و سوتینشو دادم بالا، سینه هاش توی دستم جا می شدن و یه کم سفت شده بودن، و چقدر لذت بخش بود فشار دادن شون… کم کم تی شرت و سوتین شو درآوردم، تنها نور اتاق نور صفحه ی تلویزیون بود (که چون فیلم تموم شده بود همون طوری آبی بود) و خلاصه خیلی تصویر سکس ای درست کرده بود نور آبی و سینه هاش. سینه هاشو یه کم لیس زدم و کم کم دستمو بردم پایین. احتمال می دادم مقاومت کنه که کرد، منم بند شلوارکو شل کردم فقط و دستمو بردم تو پاچه ی گشاد شلوارک (که براش شده بود مثل دامن انقد پاچه ها براش گشاد بودن!) و کونشو از روی شرت از پشت گرفتم تو دستم.. کونشو آروم ماشاژ می دادم و اونم دستشو آورد سمت دکمه های پیرهن من و اونا رو باز کرد. انگشتامو کم کم از پشت چاک کونش رسوندم به کسش، و از روی شرت یه کم کسشو مالوندم. سرمو برد سمت لباش و شروع کرد به لب گرفتن خیلی شدید از من.. و دیدم که شرتش هم نم دار شده… کیرم داشت شورتمو پاره می کرد،
شلوارک و شورتمو درآوردم و دوباره دستمو کردم توی پاچه ی شلوارک، و نوک انگشتامو از لبه ی شورتش کردم تو. درست فهمیده بودم کسش کم کم داشت خیس می شد، صدای نفس هاشم تند شده بود ولی انگار داشت جلوی خودشو می گرفت که زیاد سرو صدا نکنه. شلوارکو از پاش درآوردم، و سرمو بردم نزدیک کسش و از روی شورت با کسش ور رفتم. کسش برجسته بود و قلمبه و تپل بودنش کامل از زیر شورت و توی اون نور سکسی داشت دیوونه م می کرد……… شروع کردم به زبون زدن کسش، نوک زبونمو آروم می کوبیدم به چوچوله ش و با انگشت شست سوراخشو می مالوندم… دوباره انگشتمو از لای شورت کردم تو و این بار آروم فرو کردم توی سوراخ کسش…. بی قراری از تو حرکاتش معلوم بود اما هیچی نمی گفت، فقط دستشو برد سمت یه بالش و کشید به سمت خودش و گاز گرفت گوشه ی بالشو…. این حرکتش واقعا دیوونم کرد و شورتشو درآوردم… کسش پف کرده و قلمبه بود،
تمیز تمیز نبود (احتمالا حدس نمی زده روز اولی که میاد خونه م بخوام بکنمش!!) ولی زیادهم مو نداشت انگار که چند روز پیش موهاشو زده باشه، شروع کردم به خوردن و زبونمو می کردم تو… واقعا خوشمزه بود…. من عاشق لیسیدن کس های تپلی ام و کس ستاره هم درست یکی از همون کس ها بود! نیم خیز شدم و با نگاه ازش پرسیدم که ساک می زنه یا نه، سرشو آورد جلو و کیرمو کرد تو دهنش اما خیلی وارد نبود، منم عجله داشتم که سریع تر بکنمش… پاهاشو باز کردم و کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش… و آروم و یواش کردم تو، کسش تنگ تنگ بود و داغ داغ، و شروع کردم همون جور که تلمبه می زدم با سینه هاش ور رفتن… با هر بار تلمبه ی من سینه هاش موج خوشگلی برمیداشت.. بعد از چند دقیقه آبم داشت می اومد، کیرمو کشیدم بیرون و آبم ریخت روی شکمش… گشتم دنبال دستمال و دیدم چند متر اون ور تر روی میزه! مجبور شدم بلند شم و بیارمش نمی دونم چرا از جام که بلند شدم جفتمون خنده مون گرفت… شکمشو تمیز کردم و دراز کشیدم کنارش و بوسیدمش… بهش گفتم اومدی؟ اونم با یه لبخند گفت آره، ولی یه سوال! تو چرا ازم نپرسیدی که دختر بودم یا نه و همین طوری کردی تو؟!
وحشت کردم و توی اون نور کم، روی ملافه ها دنبال رد خون گشتم! داشتم فک می کردم که آره خیلی تنگ بود… نکنه واقعا دختر بود؟ و خواستم پاشم چراغو روشن کنم که گفت دراز بکش بابا.. من دختر نبودم…اگر بودم هم نباید می ترسیدی من خودم برای زندگیم تصمیم می گیرم نه آدم های کوته فکر دورو برم… من با دوست پسر قبلیم سکس داشتم اما خب به هم خورد رابطه مون. من هم بیشتر برای همین بود که با کسی دوست نمیشدم تو دانشگاه چون خیلی ها نمی فهمن که سکس دوطرفه ست و هنوز مثل صد سال پیش بین یه دختر آزاد که دوست داره از زندگیش لذت ببره و مثل همه ی دخترای دنیا زندگی معمولی داشته باشه با یک جنده فرق قائل نیستن…
خوشحال شدم از حرفاش چون می دیدم که بالاخره دختری رو پیدا کردم که همه چیز رو در اون پرده بکارت نمی بینه و نمی خواد کسی رو گول بزنه، خیلی از دخترا رو دیده بودم که با صد نفر سکس داشتن از پشت ولی پرده رو نگه داشته بودن!! خیلی بیشتر از ستاره خوشم اومد… تا آخر دوره ی دانشجوییم باهم بودیم و بعد رابطه مون تموم شد، و امیدوارم الان هرجا هست آزاد باشه و خوشحال….
نوشته: مهرداد