هدی و من سه سال است ازدواج کرده ایم.او اکنون ۲۰ سال دارد و من ۲۸ سال.وقتی من دانشگاه را تمام کردم او را که همسایه ما بود برای زندگی انتخاب کردم.دوران نامزدی کوتاه بود وهدی زود به خانه من آمد. از همان شب اول سکس برای او یک چیز وحشتناک و دردناک بود.بعدها هم اصلا علاقهای به سکس نشان نمیداد و فقط میخوابید تا من کارم را انجام دهم.بعد هم به سرعت میرفت تا خودش را تمیز کند.
ادامه این وضع برای من داشت غیر قابل تحمل میشد و دعواهای زیادی با هم می کردیم.از امتحان وضعیتهای جدید همیشه احساس گناه میکردو تلاش من برای نشان دادن فیلمهای سوپر به او بی فایدهٔ بود.من حتی تهدیدش به طلاق میکردم ولی او فقط گریه میکرد.
شغل من سفرهای بین شهری زیادی را شامل میشد و من همیشه زنان زیادی را میدیدم و در ذهن خودم سکس با آنها را تصور میکردم.ولی هرگز به هدی خیانت نکردم و با هیچ زنی رابطه نداشتم.در انتهای سال سوم کارم به دلیل فعال بودن و سود آوری برای شرکت،به من پیشنهاد شد خودم و همسرم برای تفریح و استراحت به ویلای مدیران در رامسر برویم و یک هفته آنجا بمانیم.بلیت هواپیما و هزینههای سفر از طرف شرکت پرداخت میشد.من با خوشحالی پذیرفتم و هدی هم با هیجان وسایل سفر را آماده کرد.از طرفی من خوشحال بودم که تنها پسر عمویم که همراز دوران نوجوانی من بود میدیدم.شاید ۱۳ سالی میشد او را ندیده بودم.او در چالوس در خانه پدری اش که به ارث رسیده بود زندگی میکرد.از همان فرودگاه او آمد دنبال ما و ما راتا ویلا رسا ند.اما ویلا به شدت کثیف بود و من تصور نمیکردم مدیران ما به این ویلای کثیف میآیند.با اصرارامین به خانه او رفتیم و قید ویلا را زدیم.هدی که حاضر نبود یک ساعت کنار هزار پاها و سوسکهایی که دیده بود بخوابد.از لحظه ورود به خانه یا ویلای امین دهان هر دوی ما از تعجب باز ماند.او تغیرات بزرگی در خانه داده بود و آن را مدرن کرده بود.حیاط پر از درخت،دیوارهای بلند5 متری که حیاط را از بیرون جدا میکرد و امنیت کاملی داشت.درب های شیشه ای ولوسترها ولوازم مدرن داخل خانه واستخر سر پوشیده در کنار ورودی ساختمان که 40 متری می شد.
او حتی برای عروسی من هم نیامده بود و زن مرا اولین بار بود میدید.کلی هم با ما شوخی کرد که چطور این حوری زیبا را به من داده اند و به هدا میگفت چی تو این دیدی که زن این شدی؟ میگفت من فکر کردم شما ۱۴ سالتون هست بس که باریک و قلمی هستید.هدا هم قرمز میشد ولی کم کم اخلاق امین آمد دستش.شوخیهای امین و خاطره گوییها و خوش زبانیهایش ادامه داشت و هدی هم میخندید.شام که خوردیم او طبقه بالا را نشان ما داد و از خستگی رفتیم که بخوابیم.هدی عادت دارد لخت و با یک شورت بخوابد.بیشتر شب هم دمرو میخوابد.من ۶۷ کیلو وزن دارم و هدی مرا سنگین میداند و تحمل وزن مرا ندارد.در عوض خودش ۱۶۵ سانت قد و ۵۰ کیلو وزن دارد و زمانی که لخت میشود استخوانهای پهلویش از دو طرف میزند بیرون و دندههایش را می شود شمرد.موهای بسیار بلند مشکی دارد که با هیچ روسری نمیتوان پوشاند و کمر بسیار باریکش به باسن گرد و بسیار خوش فرم او وصل است.سینههای او بر خلاف لاغری اش تو پر و گرد است و تنها نکته ای است که در مهمانیهای فامیلی همه مردها را به خودش خیره میکند.آرایش کمی میکند و چشمهای درشتش کافی است تا به چشم کسی خیر شود تا طرف معامله اش بلند شود.
در مقابل امین بر خلاف من بیش از ۱۰۰ کیلو وزن دارد.۲ مدال شنای کشوری و مدرک مربی گری شنا،باشگاه خصوصی شنا و غریق نجات .گاهی هم شنا در آبهای آزاد.هیکل بسیار ورزیده و توپر و قوی دارد که من اگر زن بودم روزی ۲ بار به او میدادم.
امین همه کاهای خانه را خودش میکند.شام پخت و نگذاشت ما دست به سیاه و سفید بزنیم.او و هدی ظرفها را با هم شستند و من تعجب کردم که هدی با او راحت است.بعد از شام هم ۲ تا قوطی ودکا داد ما خوردیم و هدی خیلی نرم تر و پر حرف تر شد.هدی تا سرش را گذشت خوابید و من هم برقها را خاموش کردم و خوابیدم.کمی به باسن های هدی که دمرو خوابید بود دست کشیدم و افسوس خوردم که فقط ماهی ۲-۳ بار میشود او را کرد.نیمههای شب بود که با صدای دستگیره در بیدار شدم.در تاریکی امین را دیدم که آمد و پایین تخت ایستاد.هدا لخت و دمرو با یک شورت و سوتین خوابید بود و قلمبههای باسن او و موهای بلندش که پشتش پخش شده بود امین را میخکوب کرده بود.کیر من در حال انفجار بود.تصور اینکه امین با آن هیکل بخوابد روی این بدن داشت دیوانهام میکرد.امین بعد از چند دقیقه شجاع تر شد و آمد جلو و با کف دست و با ملایمات باسنهای هدی را نوازش کرد .
هدی اگر خسته هم نبود و ودکا هم نخورده بود بیدار نمیشد.امین کاملا باسنهای او و لای پاهای نیمه باز او را نوازش کرد.موهای او را از پشتش زد کنار و همچنان بدن لخت هدی را در تاریکی تماشا میکرد.بعد آهی کشید و از اتاق رفت بیرون. من هم خوابیدم.آگر چه دلم میخواست بیدار بمانم.اما او بر نگشت.
صبح زود رفتم پایین.امین در حال تدارک صبحانه برای ما بود.پرسید هی کجاست و گفتم داره لباس عوض میکنه.در مورد هدی از من پرسید که کجا دیدمش و مشکلی در زندگی دارم یا نه؟ به او ماجرا را گفتم گفتم از سکس متنفر است و کاری نمیگذارد با او بکنم.امین گفت شاید با کس دیگری میرود و من اطمینان دادم به او که او به دلیل درد از سکس بدش میاید و شاید من بلد نیستم او را درست بکنم.امین خندید و گفت میخوای من برات درستش کنم؟ من هم گفتم از خدامه اگه این درست بشه و هر شب بپّره رو من.در همین حین هدی در شیشه ای سالن را باز کرد و آمد داخل.تی شرت یقه قایقی سفید چسبانی پوشیده بود که شانههای لخت او را نشان میداد. شلوارک سفیدی هم پوشیده بود که در نور بالکن شورت و سوتین سیاه او را میشد دید.امین اول خشکش زد و بعد با او شوخی کرد که از آسمون افتادی پایین فرشته؟ من نشناختمت و از این حرف ها.بعد از صبحانه امین در مورد زندگی خودش و زنش حرف زد و کلی درد دل کرد از امکاناتی که برای او فراهم کرده و این زن قدرش را ندانسته.از تمرینات خودش و شاگردان خصوصی اش که زن و مرد مختلط بودند.بعد رک و راست گفت بدون زن از بابتی که میدونید سخته.هدی قرمز شد.بعد امین روی آیفون عکس یک زن چشم سبز را نشان داد و گفت شوهرش نظامیه و میخواد ترتیب اونو بده.هدی کلی خجالت کشید ولی امین اصلا به روی خودش نیاورد
بعد از ناهار دوری در ساحل زدیم و هدی پابرهنه مثل بچهها روی ساحل میدوید و امین و من به او نگاه میکردیم.امین گفت چقد بدم این زنتو بکنم؟ خندیدم و گفتم تو راضیش کن بده پولت پیشکش.امین از من قول گرفت اگه اون راضی شد من هیچ واکنشی نشان ندهم.در عوض او را به سکس علاقه مند خواهد کرد.
من خندیدم ولی میدانستم هدی آدمی نیست که بخواهد با یک غریبه بخوابد.شوخیها جدی شد و امین شروع کرد به تعریف از بدن و باسن های هدی. من هم لذت میبردم از تصورات خودم.تصور دستهای بزرگ امین روی سینه های هدی و وزن بدن ورزشکار او روی تن هدی….
غروب بود که امین چراغهای استخر را روشن کرد.لامپهای دیودی نور شاعرانه و زیبایی به استخر داده بودند.امین گفت حالا ساعت شناست و لخت شد و با شورتهای لنگه دارش پرید توی آب.هدی و من به عضلات او در حین شنا کردن زل زده بودیم.من هم لخت شدم و پریدم توی آب.امین هر چی به هدی اصرار کرد او قبول نکرد بیاید توی آب.۱۰ دقیقه بد امین از هدی خواست یک قوطی ودکا بیاورد و هدی از یخچال آورد.تا هدی دستش را به طرف امین دراز کرد،پنجههای قوی امین او را گرفت و کشید توی آب.هدا شلپ صدا کرد و از شوک برخورد با آب و خیس شدن بی مقدمه چند لحظه مات و مبهوت ماند.همه خندیدیم
هدی با لباس شروع کرد به شنا کردن و کم کم آمد طرف عمیق استخر.من گفتم لباسهایش را در آورد که راحت شنا کند ولی او به من چشم قره رفت.امین یک شیشه آبی رنگ را خالی کرد توی آب و در چند دقیقه رنگ آب آبی پر رنگ شد،طوری که کف آب پیدا نبود.بعد به هدی گفت بیا،نامحرم.آب سیاه شد.لباسهاتو بکن ما دیگه نمیبینیمت.وقتی دید هدی اهل کندن لباس نیست آمد طرف او و با دستهای قوی و بزرگش ۲ طرف پهلوی تی شرت را گرفت و از بالای سر هدی کشید بیرون.مقاومت هدی بی فایده بود.بعد شانه به شانه هم شنا کردند.من تعجب کردم که هدی شنا بلد است.چون تا به حال ندیده بودم.امین هم تحسینش کرد و بعد شروع کرد به آموزش چند تکنیک مفید به او.با گرفتن کف دست زیر شکم و کمر هدی و دستمالی کامل او از او میخواست حرکات جدید را تمرین کند.از فرم صورت هدی معلوم بود حسابی خجالت میکشد.بعد امین به هر دوی ما یاد داد چطور روی آب دراز بکشیم.دستها و پاها ریلکس و خودمان را ول کردیم روی آب.هدی هم یاد گرفت و دراز کشید روی آب طوری که فقط کرست سیاه و سینههای او روی آب بود و نوک انگشتان پا
امین به من اشاره کرد شرم را کم کنم.من بهانه آوردم که عصرها باید بخوابم و کمی سر درد دارم.برای اطمینان هدی ودکا را سر کشیدم و اصلا از او نپرسیدم میاید یا نه.هدی مانده بود چه کار کند.گفتم منو تا ۲ ساعت بیدار نکنین.خسته ام.و از در هال رفتم داخل.هدی خواست بیاید بالا ولی امین گفت: کجا؟ و او را هل داد طرف عمیق آب
از پنجرههای داخل آشپز خانه کاملا پیدا بود که چه میگذرد.لبه استخر ۶-۷ متر از پنجره دودی فاصله داشت و نور سالن مانع میشد آنها مرا ببینند.هدی با ترس به پنجرههای طبقه بالا و اتاق خواب نگاه میکرد.رفتم بالا و ۳۰ ثانیه برق را روشن کردم،بعد خاموش کردم مثلا خوابیدم
با سرعت آمدم پایین و همان جا پشت شیشه دودی نشستم.هدی فقط روی آب دست و پا میزد تا روی آب بماند.امین از پشت سر آمد طرفش و با یک دست سر او را هل داد زیر آب.دست سنگین امین هدی را زیر آب نگاه داشته بود.هدی با تقلا خودش را خلاص کرد و بعد مشت محکمی به امین زد.آب را تف کرد بیرون و غرغر کرد.اما نه با لحنی که امین ناراحت شود.امین زیر آب محو شد و هدی دور و براش را میگشت دنبال او.ناگهان هدی رفت زیر آب و بعد من بدن امین را دیدم که معلوم بود با وزن بدنش هدا را زیر آب نگاه داشته است.هدی از طرف مقابل فرار کرد و تا خواست اعتراض کند امین زیر آب غیب شد.من مانده بودم این مرد آب شش دارد یا شش
هدا دور خودش میچرخید و روی آب خم شده بود تا او را زیر آب ببیند.صدای جیغ هدی بلند شد و بعد خودش را جمع کرد روی آب.امین از طرف دیگر آب آمد بالا و شلوارک هدا دستش بود.آنرا محکم چلاند و پرت کرد بیرون آب طرف سالن.هدا ناخود آگاه رفت طرف عمیق آب تا لختی اش محو شود.امین این بار زیر آب غیب شد و تلاش هدی برای فرار بی فایدهٔ بود.امین باز هم جیغ هدا را در آورد و این بر وقتی آمد بالا شورت سیاه هدی را دور مچ دستش بسته بود.هدی با درماندگی با او با صدای آرام جر و بحث میکرد و نیم نگاهی به پنجره طبقه بالا داشت.امین باز هم رفت زیر آب و با یک حرکت سریع این بار سوتین هدی را کشید.بعد روی آب دراز کشید و سوتین سیاه را مثل عینک دودی زد به چشمش.هدی به طرف او شنا کرد تا لباسهایش را پس بگیرد ولی امین با سرعت فرار میکرد.بیرون آمدن از آب با آن وضعیت امکان نداشت
هدی با هر حرکت سینههای سفیدش روی آب قرار میگرفت و از طرفی به خودش نگاه میکرد که ببیند لای پاهایش پیداست یا نه.امین کرست را پرت کرد دور از دسترس و بعد شورت خودش را در آورد و پرت کرد کنار آن.حدود ۵ دقیقه هدی التماس میکرد که برود لباسها را بیاورد و امین بی اعتنا به او شنا میکرد.بعد امین رفت طرف او و دستهای سنگینش را دور بدن او حلقه کرد. هدی تقلا میکرد که خودش را از این زنجیر محکم رها کند ولی نمیشد.امین دستش را برد پایین و من حدس زدم الان دارد با چوچولههای او بازی میکند.همزمان دست دیگرش سینههای هدی را میچلاند.مقاومت هدی کم کم از بین رفت و اشک از چشمهایش سرازیر شد.امین تا دید او گریه میکند از او فاصله گرفت و لبه استخر را گرفت و از آب آمد بالا.اما همان لبه استخر نشست و من دیدم هدی چشمهایش گرد شده و دارد به او نگاه میکند
با کمی تغییر زاویه متوجه شدم هدی به چی نگاه میکند.امین معامله یک اسب را قرض کرده بود.موجود نیمه بیداری که کلفتی اش با مچ دست ها و طولش با ساعد دست هدی برابر بود.باورم نمیشد مردی تا آن حد بلند باشد.نوک پیکان رو به آب بود و هدا با چشمهای گریان زل زده بود به این صحنه و چشم از آن بر نمیداشت.امین به او اشاره کرد برود جلو و هدا آرام آرام به طرف او شنا کرد.بعد دستهای سفید و کوچکش را از آب بیرون آورد و زیر هیولا را گرفت،انگار میخواهد وزن آن را بسنجد.دستهای هدی به زحمت دور این هیولا جمع میشد.امین دستش را پشت سر هدی گذاشت و صورت او را به طرف هیولا هل داد.هدی سر کیر امین را بوسید.چشمانش از ترس گرد شده بود.بد با فشار دست امین لبهایش را چسباند به سر کیر.دهانش کش آمد تا سر این هیولا را در دهان بگیرد.من داشتم منفجر میشدم چون در این ۳ سال نتوانسته بودم او را راضی کنم برای من ساک بزند.حالا او داشت بسیار ملایم کیر امین را ساک میزد.بعد تلاش کرد مقدار بیشتری را توی دهانش فرو کند.هیولا کاملا زنده شد و به راحتی از ساعد دست هدی هم بلند تر شد.امین از زیر بغل هدی را گرفت و مثل پر بلندش کرد.از روی صندلی کنار استخر ۲ تا بالش برداشت و گذاشت روی زمین،قسمتی که ضربه گیرهای فشرده ابری داشت
بدن خیس و کوچک هدی به شدت میلرزید.گویا از ترس سردش شده بود.امین با نرمی باسنهای هدی را روی بالشها قرار داد طوری که سرش روی زمین ابری و سوراخ طلائی اش رو به صورت امین بود
امین با فشار دو دست مقاومت هدی را شکست و پاهایش را از هم باز کرد.بعد زبانش را کرد توی سوراخ و صدای اه هدی در آمد.
امین شروع کرد با زبان با دکمه چوچوله او بازی کردن.دستهای هدی در موهای امین گره شده بود.بعد از ۲ دقیقه بدن هدی یک زلزله شدید را تجربه کرد و من اولین ارگاسم زندگی هدی را دیدم
او دور خودش پیچید و به شدت میلرزید و اه میکشید.امین چند ثانیه صبر کرد و بعد در مقابل مقاومت شکننده هدی سر کیر را بدون کمک دست روی دهانه طلائی غار گذشت.سپس با فشار ملایم سر هیولا را هل داد داخل.هدی از درد لوله شد.امین کشید بیرون و دوباره با حرکتی ملایم سرش را فرو کرد تو.هدی این بار جیغ کوتاهی کشید و باز هم بدنش جمع شد دور خودش.امین کمی صبر کرد تا او آرام شود و عضلات جا باز کند و کش بیاید.بعد زانوهای هدی را گرفت و تا کرد روی سینه اش و وزن بدنش را انداخت روی زانوهای هدی و همزمان کیر بلندش را فشار داد داخل.سر هدی رو به من بود و هدی گردنش را از درد داده بود بالا،دهانش باز بود اما صدایی از آن در نمیآمد.امین نصف هیولا را کرد داخل و بعد کشید بیرون.صدای آن را شنیدم.بعد امین دوباره سر هیولا را گذاشت داخل و این بار با کمی جلو عقب کردن یکهو تمام طول ۲۲-۳ سانتیمتری را فرو کرد تو.صدای جیغ هدی در سالن پیچید.خودش دهانش را با دستهای کوچک و سفیدش گرفت و همزمان شروع کرد به تجربه زلزله شدیدی که از کمر تا سینههای او را تکان میداد.لرزشهای هدی ۳۰ ثانیه طول کشید و امین شانههای او را به زمین چسبانده بود تا آرام شود.اشک از دو طرف چشم هدی مثل ابر بهار میبارید.امین ثابت مانده بود تا کاملا سوراخ جا باز کند.اما از فیگوراو معلوم بود دارد هم چنان فشار میدهد
امین آرام و با حوصله کشید بیرون و تا به سرش رسید با قدرت بیشتری کوبید داخل و این بار هم هدی جیغ کشید و باز هم ارگازم شدیدی را تجربه کرد.باورم نمیشد.از فیلمهای سینمایی هم زیباتر بود
امین همین کار را مدام تکرار میکرد. کاملا میکشید بیرون و با قدرت میکوبید داخل.هدی هم با صدایی که مخلوطی از درد و لذت بود میگفت: نکن،تو رو خدا نکن.اما امین بی توجه به او میکوبید.بعد از چند دقیقه که کاملا بدن هدی شل شد امین شروع کرد به کوبیدن با سرعت بالاتر.من صدای برخورد تخمهای امین با کون هدی را میشنیدم.امین با کمک وزن بدنش با شدت میکوبید و هدی هم اشک میریخت و هم اه و اوه میکرد.دخترک بیچاره کاملا کنترل خود را از دست داده بود.امین با سرعت بالاتر تا ته فشار داد و معلوم بود دارد پمپاژ میکند.هدا باز هم زلزله شدیدی را تجربه کرد طوری که اشک تمام صورتش را گرفت.نفس نفس زدن هدی زیر بدن سنگین امین و بالا پایین رفتن سینههای سفید او صحنه جالبی خلق کرده بود.امین هم افتاده بود روی او و بلند نمیشد.بعد من متوجه شدم خودم نیم خیز شدهام و مات این صحنه شده ام.در چند دقیقه بعدی که امین روی سینههای او دراز کشیده بود و صورت و گردن و لبهای او را میبوسید هیولا شروع به زنده شدن کرد
امین کشید بیرون.کیرش کاملا برق میزد.هدی را مثل پر کاه بلند کرد و چرخاند و بد دمرو گذاشت روی بالش ها.بالش زیر شکم هدی بود و باسن سفید او را آورده بود بالا.امین به سرعت صورت و آرنجهای هدی را فشار داد پایین و بدون هیچ مشکلی فرو کرد داخل.ناله بلند هدی در سالن اکو شد.با هر ضربه ای که امین میزد باسنهای طلائی هدی موج میزد.این بار عمق کار بیشتر بود و هدی به زحمت تحمل میکرد.امین دستش را از پهلو انداخت زیر هدی و همزمان با او بازی میکرد.هدی هم حالا آرام آرام با ریتم حرکت امین تکان میخورد.در فاصله هفت هشت دقیقه هدی دو بار دیگر ارگازم شدید را تجربه کرد.معامله امین تا دسته میرفت توی رحم کوچک هدی و من تازه متوجه شدم هیچ کاندم یا وسیله حفاظتی نیست.حالا هدی به جای نکن میگفت بکن،بکن و صحنه جالبی شده بود.امین سرعت کار را بالا برد و بعد همزمان با پمپاژ آب داغش به داخل رحم هدی روی او سقوط کرد و لرزشهای شدید هدی را با وزن بدنش خفه کرد.باورم نمیشد او چندین بار پیاپی ارگازم شدید را دارد تجربه میکند
امین پشت گردن هدی را میبوسید.یک ربع شاید با او بازی کرد تا دوباره حس کردم آماده کردن شده است.این بار کشید بیرون و آبها را با انگشت گرفت و بعد از پریدن هدی و تلاش او برای فرار فهمیدم دو انگشت کلفت امین رفته توی در عقب هدی.امین با دست چپ هدی را به زمین فشار میداد و با دست راست حفاری میکرد.دستانش به شدت میکوبیدند.امین بعد از آن با دو دست شانههای هدی را به زمین فشار داد و بعد نشست روی رانهای سفید او.با زانوها پاهای او را بیشتر باز کرد و بعد بدون کمک دست نوک هیولا را گذشت روی سوراخ عقبی.هدی به شدت تقلا میکرد و امین را قسم میداد که اونجا نه.نکن.نمیتونم.با اولین فشار بدن هدی مچاله شد و زاویه را برای ورود و فشار بیشتر بهتر کرد.امین بی رحمانه فشار داد داخل تا حدی که دو سوم هیولا رفت داخل.صدای آی و گریه شدید هدی کم مانده بود مرا بکشد بیرون ولی پاهایم به زمین چسبیده بود
هدا آه میکشید،گریه میکرد و به امین فحش میداد.التماس میکرد امین بکشد بیرون ولی امین با فشار تمام کیرش را کرد داخل و دراز کشید روی هدی تا جا باز کند.پس از آرام شدن نسبی هدی زیر بوسههای امین،حرکت کردن او شروع شد و هدی روی کف دستها ایستاد.امین هم آرام و بدون ضربه حرکت جلو عقبی خود را انجام میداد.بعد از ۲۰ دقیقه طولانی امین آبش را پمپاژ کرد و کشید بیرون و پرید توی آب.هدی هم خسته همانجا دراز به دراز افتاده بود. بعد لباسهایش را برداشت و پرید توی آب .من ۱۵ دقیقه بعد خواب الود آمدم بیرون و به آنها ملحق شدم.هدی آمد به من چسبید و کمی از زیر آب با کیر فراموش شده من بازی کرد.بعد از شام هم حمله کرد به کیر من و بعد از ساک زدن مفصل یکی دو دست به من داد.در یک هفته که آنجا بودیم امین هیچ حرکت دیگری نکرد و شوخیهای معمولی اش ادامه داشت.حتی به روی من نیاورد چی کار کرده ولی موقع رفتن ۱۵ سکه طلا به ما داد به عنوان کادوی عروسی که نتوانسته بود بیاید.خیلی دوستانه وقتی ما را رساند به فرودگاه هم من و هم هدی را روی .گونهها بوسید و گفت سال بعد تابستان یا عید منتظر ما خواهد بود
نوشته: dddddddd
به ایمیلم بفرست