این ادامه داستان “سکس پریچهر و مهندس برج زهرمار“ِ که امیدوارم خوشتون بیاد.
توی هواپیما وقتی سرم روی شونه پارسا بود و دستام تو دستاش، حس خیلی خوبی داشتم. خیلی آروم بودم. بعد از سینا دیگه هیچ وقت چنین حسی سراغم نیومد. آرامش خاصی که دقیقا حضور یه نفر بهت میده. شونه هایی که حس میکنی میتونی بهشون تکیه کنی. حتی تو زندگی مشترک با فرهاد هم چنین آرامشی نداشتم. فرهاد با همه خوبیا و بدیاش هیچ وقت نتونست دلمو بلرزونه. من دوسش داشتم. گاهی هم فکر میکردم بهش عادت کردم. آدمیزاده دیگه، بدترین بلاها هم سرش بیاد بالاخره عادت میکنه به شرایط موجود. با این که توی زندگی مشترکم از عشق دو طرفه خبری نبود اما از هیچ محبتی به فرهاد دریغ نکردم. زندگیمون اونقدر نرمال و خوب بود که از اعتیاد فرهاد شوکه بشم. اونقدر بهش علاقه داشتم که برای برگردوندنش از هیچ تلاشی دریغ نکنم ولی…
حالا بعد از چند سال، بعد از تجربه یه عشق از دست رفته و یه زندگی مشترک ناموفق و درب و داغون سرم رو شونه مردی بود که هواییم کرده بود و قلبم از هر حرکتش بالا پایین میشد. مردی که منو دوباره برگردونده بود به همون پری شر و شیطون و شاداب همیشگی. بعداز سینا فکر میکردم امکان نداره آدم بیشتر از یک بار عاشق بشه اما با دیدن پارسا به این نتیجه رسیدم که میشه بارها و بارها عاشق شد اما عشق رو از یه نوع و یه جنس دیگه تجربه کرد.
از دبی که برگشتیم پارسا بازم تاکید کرد که نمیخواد بهار و فرزاد چیزی از رابطه ما بدونن ومنم با چشمای گرد و خوشگلم که سعی میکردم یه کمم مظلومیت بریزم توش باز بهش اطمینان دادم که از دیوار صدا در بیاد از من صدا در نمیاد! آخ که فقط دلم میخواست بهار رو ببینم و هر چی توی دلمه بریزم بیرون. دلم میخواست برم بام تهران و داد بزنم و همه انرژی ای که از بودن با پارسا گرفتم یه جوری خالی کنم. البته بهار بهم قول داد چیزی به فرزاد نگه و بین خودمون بمونه اما متاسفانه ندونستن فرزدا باعث شد بعدا چنان گندی جلوی پارسا زده بشه که تا مدت ها نتونم جمعش کنم.
اون روز پارسا وقتی منو رسوند خونه باز رفت تو جلد برج زهرماریش و خیلی جدی گفت که فردا به موقع برم سر کار و تو محیط کارم حواسمو جمع کنم مبادا کسی چیزی بفهمه. انقدر خشک و جدی حرف زد که ناخودآگاه اخمام رفت تو هم. مثل آدم بزرگایی که برای بچه ها شرط و شروط میذارن حرف میزد. با سکوتم مهر تایید به حرفاش زدم. خواستم پیاده بشم که دستمو گرفت و گفت “پری؟ قهر نکن. از دخترایی که قهر کنن خوشم نمیاد. کار کاره و رابطه ما هیچ ربطی به محیط کار نداره، به همین سادگی و دلیل نداره اونجوری اخماتو بکشی تو هم و صورت خوشگلتو ازم برگردونی”
بهش لبخند زدم و توی دلم گفتم “چی کار کنم که با همه اخلاق گندت عاشقتم”
سر کار پارسا تو برخورد با من حس میکردم از قبل هم جدی تر شده. نمیشد دیگه حتی سمتش برم. قبلا اگه یه کم شیطنت میکردم الان دیگه اجازه همون رو هم بهم نمیداد. گاهی وقتا دلم میخواست با مشت بکوبم تو چونه خوش فرمش و دکورشو به هم بریزم. یه بار از لجم وقتی تو یه جلسه مهم بود براش پشت سر هم چند تا اس ام اس سکسی خنده دار فرستادم. آخر شب صدای داد و هوار پارسا رو از پشت تلفن نمیشد جمع کرد. خدا رو شکر میکردم که اون لحظه جلو دستش نیستم. ظاهرا باید دلمو به همون تماسا و اس ام اس های خارج از ساعت کاری خوش میکردم. تا یک هفته هم جلوش آفتابی نشدم تا اینکه قرار شد یه شب شام با هم بریم بیرون.
اون شب یه پالتوی 6 دکمه قرمز کوتاه پوشیدم. بیشتر شبیه کت بود تا پالتو. با شلوار مشکی جذب و نیم بوت پاشنه 10 سانتی مشکی که لبه برگردون قرمز داشت. موهامو باز گذاشتم و از هر طرف شال مشکیم یه دسته از موهام زده بود بیرون. موهام که میریخت تو صورتم خیلی جذاب میشدم. طبق معمول چشمامو خیلی ملایم آرایش کردم چون رژ لب قرمز جیغم ملایم بودن آرایش چشمامو جبران میکرد. یه گردنبند بلند با سنگای درشت مشکی هم انداختم روی پالتوم و با عطر ایفوریای سی کِی دوش گرفتم. یه نگاه به خودم تو آینه انداختم و چند تا قر خوشگل واسه خودم دادم و از خونه زدم بیرون.
وقتی نشستم تو ماشین از بوی عطر پارسا مست شدم. ابروهای گره خورده پارسا و قیافه عبوسش باعث شد نیشِ از بناگوش در رفته ام بماسه روی صورتم. نمیدونستم باز چی کار کردم که اون روی سگش بالا اومده. ماشینو از جا کند و کمی که از خونه دور شدیم یه گوشه پارک کرد و با عصبانیت و صدایی که از حد معمول بالاتر بود گفت “این چه سر و ریختیه پری؟! فکر کردی اینجا هم دبیه؟!” شوکه شده بودم از حرفش. با تعجب گفتم “یعنی چی؟!” با همون لحن عصبانی که ازش متنفر بودم گفت “منو مسخره کردی یا خودتو زدی به نفهمی؟! انتظار داری من با این سر و وضع دستتو بگیرم باهات راه بیفتم تو خیابون؟!”
دیگه داشت بهم برمیخورد. جوری حرف میزد انگار یا یه زن هرزه داره میره بیرون. من فقط خیلی شیک و خوشگل کرده بودم. انگار تو عمرش زن خراب ندیده بود که چی جوری لباس میپوشن و چی جوری آرایش میکنن! همه دلتنگی و ذوقی که برای دیدنش داشتم از سرم افتاد. همه جسارتمو جمع کردم و گفتم “مطمئن باش خودم بهتر از هر کسی تشخیص میدم اینجا کجاست و لازم نیست با من با این سر و وضع راه بیفتی تو خیابون” بعد هم در ماشین رو باز کردم و محکم کوبیدمش. با اون پاشنه ها مگه میتونستم راه برم حالا؟ وقتی عصبی میشدم سرعت همه کارام بالا میرفت و موقع راه رفتن پاهام گره میخورد تو هم. بی توجه به پارسا داشتم تو پیاده رو تقریبا میدُییدم که یکی بازومو کشید. پارسا بود ولی هنوز با اخم نگام میکرد. چنان دستمو کشید که دردم گرفت. برم گردوند سمت خودش و همون موقع پام پیچ خورد و برای این که نیفتم آویزون پارسا شدم و افتادم تو بغلش. بوی عطرش داشت دیوونم میکرد. تو دلم بهش فحش میدادم. دستاشو رو بازوهام فشار داد و در حالی که صورتش خیلی به صورتم نزدیک بود آروم اما عصبانی گفت “پری برنگردی تو ماشین من میدونم و تو”
چنان تحکمی تو صداش بود که مثل احمقا سرمو انداختم پایین و برگشتم تو ماشین. خودمو کشتم تا بغضم نترکه اما لعنتی آخرش ترکید. تو دلم میگفتم عجب استیک خوشمزه ای! اونم با سس گریه!
بی هیچ حرفی راه افتاد. بعد از نیم ساعت جلوی یه در بزرگ مشکی نگه داشت. با ریموت در رو باز کرد و ماشین رو برد تو حیاط. رد اشکام روی گونه هام خشک شده بود. حدس میزدم خونه اش باشه. قبلا بهار برام از این جا تعریف کرده بود. در ماشین رو باز کرد و گفت “بیا پایین” اخم کردم و رومو ازش برگردوندم. تو دلم گفتم الانه که کفرش در بیاد. ولی دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و صورتمو برگردوند و لبای داغشو گذاشت روی لبام. شوکه شدم اولش. ولی دستاش که رفت روی گردنم و زبونشو که کشید روی لبام و عطرش که پیچید توی سرم وا دادم و لبای پارسا رو کشیدم توی دهنم. وقتی لباشو از لبام کشید بیرون خندم گرفت. یه دستمال از جیبش درآورد و با یه اخم ساختگی و لبخند محوی که سعی میکرد پنهانش کنه گفت “واسه همینه خوشم نمیاد رژ بزنی”
رفتیم تو. تلفنی سفارش غذا داد و اومد نشست کنارم. شالم افتاده بود روی شونه ام. دستاشو برد لای موهام. با انگشتاش با موهام بازی میکرد. داشتم غش میکردم. کافی بود یکی دست به موهام بزنه تا من خوابم بگیره و ولو بشم. همونجور که موهامو بازی میداد منو خوابوند رو مبل و خودشو کشید روم. زل زد تو چشمام. شروع کرد به باز کردن دکمه های پالتوم. زیرش یه بلوز بافت سورمه ای یقه هفت تنم بود. دیگه از اخم و عصبانیت خبری نبود. شده بود همون پارسایی که دلم میخواست. آروم آروم انگشتاشو از لای موهام کشید بیرون. پشت دستشو چند بار کشید روی گونه ام و بعد با پشت انگشت اشاره اش زیر چونه امو نوازش کرد. دلم لباشو میخواست. صورتش خیلی بهم نزدیک بود. داغی نفساشو روی پوست صورتم حس میکردم. انگشتاش کم کم اومد روی گلوم. بعد خم شد و زیر گلوم رو بوسید. لباش داغ و خیس بود. وقتی لباشو از توی یقه ام به بالای سینه هام رسوند صدای نفسام بلند شد. دستامو حلقه کردم دور شونه هاش و کشیدمش سمت خودم. لباشو کشیدم توی دهنم و شروع کردم به مکیدن. پارسا یه کم خودشو روم جابه جا کرد. پاهامو یه کم باز کردم و وسط پاهاش درست افتاد وسط پاهام.
یه کم خودشو فشار داد بهم. دستاش دور صورتم حلقه شد و زبونمو کشید تو دهنش و محکم میک زد. دوباره کیر سفت شدشو فشار داد به وسط پاهام و خیس شدم.
داغ کرده بودم. انگار نه انگار چند دقیقه قبل رفته بود رو مخم و اعصابمو به هم ریخته بود. داشتم زیر هیکلش له میشدم اما خوشم میومد و بیشتر به خودم فشارش میدادم. زبون پارسا که روی پوست صورت و گردنم کشیده میشد انگار برق بهم وصل میکردن. نوک سینه هام زده بود بیرون و تو حال خودم نبودم. دستشو برد وسط پام و از روی شلوار شروع کرد به بالا پایین کردن دستش روی کسم. یه آه بلند و کشدار کشیدم و پارسا زبونشو فرو کرد توی دهنم. ربونشو مثل حرکت کیر توی کس توی دهنم عقب جلو میکرد. بعد زبونشو درآورد و انگشت شستشو فرو کرد توی دهنم. با ولع انگشتشو میک زدم. لبامو دور انگشتش فشار میدادم و با زبونم باهاش بازی میکردم. همون موقع دکمه شلوارمو باز کرد. زیپمو کشید پایین. خیس خیس شده بودم. دستش هنوز به چوچولم نرسیده بود که صدای زنگ در بلند شد.
به سختی خودشو از روم کشید کنار. یه دستی به موهاش کشید و رفت در رو باز کنه. من کاملا ولو شده بودم و نمیتونستم از جام تکون بخورم. حسابی حشریم کرده بود. وقتی برگشت از زیر چشمای خمارم که به زور بازشون نگه داشته بودم نگاش کردم. کیسه غذا رو گذاشت روی اوپن و اومد سمتم. دستشو انداخت زیر کمرم و بلندم کرد. کتمو درآورد. سینه هامو از روی بلوزم مالید و کم کم بلوزمو درآورد. ولی گردنبندمو درنیاورد. سنگای سیاهش با پوست تنم تضاد قشنگی ایجاد کرده بود و سینه هامو سکسی تر کرده بود. لباشو گذاشت رو لبام. دستشو برد پشتم و سگک سوتینمو باز کرد. لباش هنوز رو لبام بود که شروع کرد به چلوندن سینه هام. نوکشونو گرفت بین انگشتاشو فشارشون میداد. آروم دستاش سر خورد سمت کمرم. بلندم کرد و شلوار و شورتمو با هم داد پایین. دستامو حلقه کردم دور گردنش. یه دستش روی کونم بود و دست دیگه اشو میکشید روی لبه های کسم. نمیتونستم وایسم و تکیه دادم به پارسا. آب کسم حسابی راه افتاده بود. لبامو از لباش برداشتم و دکمه های پیراهنشو یکی یکی باز کردم. سینه هاشو بوسیدم و نوکشونو مک زدم. یهو پارسا یه آه بلند کشید.
با لبام روی تنش آروم رفتم پایین سمت نافش. خدا رو شکر پارسا پشمالو نبود و موقع لیسیدن تنش یه مشت پشم نمیچپید توی دهنم. زانو زدم جلوش. کمرشو باز کردم. یکی یکی دکمه های جینشو باز کردم و شلوارشو کشیدم پایین. از روی شورت اروم کیرشو که حسابی باد کرده بود گرفتم بین لبام و یه کم فشار دادم. صدای آهش حشری ترم میکرد. شورت مشکیشو کشیدم پایین و بلافاصله سر کیرشو کردم تو دهنم و سریع هم کشیدمش بیرون. طاقت نیاورد و سرمو فشار داد به کیرش. زبونمو کشیدم به سر کیرش و باز کشیدم عقب. کیرشو با دست مالید به لبام. یه میک عمیق زدم و بعد یهو تا ته کیرشو کردم تو حلقم. وقتی خورد به ته حلقم یه آه بلند کشید. پیش از این که عق بزنم درش آوردم و بعد آروم آروم شروع کردم به لیسیدن و خوردن کیرش. صدای آه و ناله پارسا بریده بریده و سریع شده بود. همزمان با مکیدن کیرش با زبونم با نوکش بازی میکردم و با دستم زیر تخماشو میمالیدم. وقتی تخماشو لیسیدم و یکیشو کردم تو دهنم و مکیدمش شروع کرد به مالیدن کیرش.
منم تخماشو حسابی میلیسیدم. دیگه طاقت نیاورد و گفت پری دارم میااااااااااااااااااااااام. نوک کیرشو کردم تو دهنم و پارسا تو دهنم شروع کرد به تلنبه زدن و به چند ثانیه نکشید که آبشو با فشار خالی کرد تو دهنم. فکرشم نمیکردم بذارم آبشو تو دهنم خالی کنه ولی انقدر از لذت بردنش حال کرده بودم که مخالفتی نکردم. افتاد روی مبل و از حال رفت. لخت و عور با چشمای گشاد شده و دهن پر که نمیتونستم بازش کنم دنبال دستشویی میگشتم که پارسا به دری اشاره کرد و دُییدم سمت در و پیش از این که بالا بیارم دهنمو خالی کردم. چند بار با آب دهنمو شستم. بعد از قرقره کردن دهانشویه حسم بهتر شد و برگشتم پیشش. نشستم کنارش. بغلم کرد و منو چسبوند به خودش. تنش هنوز داغ بود. سرمو گذاشتم روی سینه اش که آروم گفت “مرسی پری خیلی حال کردم. فوق العاده ای تو دختر”
خوشحال بودم از این که حال کرده. هنوز حشری بودم و دلم میخواستش ولی روم نشد چیزی بگم. گفتم “شام نمیخوریم؟” دستشو انداخت زیر زانوهام و با یه حرکت مثل پر کاه بلندم کرد و گذاشتم روی اوپن. لبامو بوسید و گفت اول تو بعد شام.
یه کم کمرمو کشید جلو. کسم حالا لبه اوپن بود. خم شد و زبونشو کشید لای کسم. صدای آهم در اومد. زبونشو فرو کرد توی کسم و با انگشت شستش شروع کرد به مالیدن چوچولم. از حال رفتم. دستامو از پشت تکیه گاه تنم کردم و سرم رفت عقب. کسمو کشید توی دهنش و دستاشو گذاشت روی سینه هام. سینه هامو فشار میداد و با زبونش با کسم بازی میکرد. وقتی زبونش به سوراخ کونم میخورد تنم میلرزید. دیگه روی اوپن غش کرده بودم و نمیتونستم خودمو صاف نگه دارم. رفت اونور اوپن توی آشپزخونه. منو چرخوند و بغلم کرد. دستامو دور گردنش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم. کسم چسبید به کیرش که دوباره باد کرده بود. آروم گذاشتم روی میز آشپزخونه که ارتفاعش از اوپن کمتر بود. رفت و یه پتوی مسافرتی آورد و انداخت روی میز. صندلیا رو با صدا کنار زد و منو کشید لبه میز و سریع کیرشو فرو کرد توی کسم. به پشت افتادم و پارسا کیرشو توی کس داغ و خیسم محکم عقب جلو میکرد. با انگشتش چوچولمو محکم میمالید. شدت ضربه هاش خیلی زیاد بود. صدای آه و ناله های حشری من با صدای کشیده شدن میز روی سنگ کف آشپزخونه قاطی شده بود “وااااااااااااای پارسااااااااااااا واااااااااااااااای مُردم آآآآآهههههه … بکن پارسا محکم تر بکن واااااااااااییییییی”
پارسا با یه لحن حشری که یه کمم حرصی بود همونجور که کسمو داشت جر میداد و نفس نفس میزد گفت “دیگه اینجوری لباس نمیپوشی فهمیدی؟” نمیفهمیدم چی میگه فقط آه و اوه میکردم و دلم میخواست زودتر ارضا بشم. چنگ انداخت به سینه هامو محکم فشارشون داد و گفت “دیگه نبینیم اینجوری آرایش کنیا! وگرنه چنان میکنمت که نتونی از جات تکون بخوری پریییییییییی”
جوابشو نمیدادم. نمیتونستم حرف بزنم دلم میخواست فقط بکنه منو تا برسم. داشتم ارضا میشدم که یهو از حرکت وایساد. گفت “شنیدی چی گفتم؟” داشتم میمیردم. گفتم “پارسا تو رو خدا بکن. دارم میام” خیلی جدی گفت “میپوشی یا نمیپوشی؟” حشری بودم. داغ بودم. خیس بودم. اون تو موضع قدرت بود. اگه ارضا نمیشدم اعصابم میریخت به هم. دلم میخواستش. گفتم “باشه هر چی تو بگی. نمیپوشم. تو رو خدا بکن دارم میمیرم”
یه ضربه زد و صدای آهم در اومد.
ضربه هاشو آروم و با فاصله کرده بود. با دست چوچولمو مالیدم ولی دستمو پس زد. دستمو گرفت تو دستش و ضربه هاش تندتر و محکم تر شد. باز صدای من و صدای میز با هم قاطی شد. کیرشو تا ته تو کسم فرو میکرد و بدون این که درش بیاره ضربه بعدی رو میزد. یهو کسم دور کیرش منقبض شد و همه تنم لرزید و لذت تو تنم پخش شد. چند بار لرزیدم و کمرم از روی میز بلند شد. پارسا هم همزمان کیرشو از کسم درآورد و آبشو خالی کرد روی نافم. خیس عرق بودیم هر دو. خم شد روم و دستاشو گذاشت دو طرف سرم. پشت دستشو میمالید به شقیقه هام. لبامو بوسید. زل زد تو صورتم و با یه لحن دستوری گفت “دیگه نه اینجوری لباس میپوشی نه اینجوری آرایش میکنی! چون خوشم نمیاد!”
شل تر و وارفته تر از اونی بودم که بتونم به حرفاش فکر کنم. دستمامو دور گردنش حلقه کردم و لبامو گذاشتم رو لباش. اون لحظه فقط دلم میخواست بغلم کنه. بعدا هم میتونستم به حرفاش و تعصبی که برام عجیب بود فکر کنم. بعدا…
دلم نمیخواست لذت شام اون شب با طعم سکس و بوس و بغل رو با فکر کردن به حرفای پارسا خراب کنم.
نوشته: پریچهر