تو اینترنت داشتم چت میکردم…. نمیدونم دنبال چی بودم اونجا(سکس ، دوست دختر، وقت گذرونی …. ولی یه مدت بود که همه منو میشناختن… اسممو گذاشته بودم “پسر شیطون” ….
واسه همینم چند دقیقه یهبار پیام میدادن: چرا شیطونی ؟ مثلا چجور شیطونی یی؟ و از این سوالا… که هر بار با یه جوابی سر حرفو باز میکردم و یه چت درست و حسابی میکردم..
.
تو یکی از همون روزا با یه دختر(که بعدن بهم گفت شوهرش مرده و ازش یه بچه داره – این دیگه گردن خودش) آشنا شدم و مثل روال قبل چتمون شروع شد… بعد کلی حرفو حدیث شمارمو بهش دادم و قرار شد بزنگه… ازش خدا حافظی کردمو مثل روزای دیگه به خودم گفتم اینم سرکاری بود و رفتم دنبال بقیه دخترا و چت کردن….
یه ساعت نگذشته بود… تلفنم زنگ خورد یه صدای پر هیجان و شلوغ شروع کرد به صحبت کردن …. صداش خیلی ناز بود… دوسش داشتم… بعد کلی حرف زدن قرار شد عکسمو براش بفرستم و بعد اون عکسشو برام بفرسته…. تو این مبادلات عکس وقتی دیدمش تو نظر اول خیلی زن معصوم و ناز برام جلوه کرد فکر میکردم این قیافه به اون صدای پر هیجان نمیاد.. بهش شک کردم و گفتم که عکس خودتو برام نفرستادی؟…. که با هزار قسم آیه منو راضی کرد که خودشه….
یه 8 ماهی رابطه مون تلفنی ادامه داشت… حسابی بهم عادت کرده بودیم…. بهم وابسته شده بودیم که تو همین حین صحبت از دیدن اومد که من برم اونجا(رشت) یا اون بیا پیش من…..؟
یه مدت تو فکر رفتن بودم که همچین درست و حسابی کارام جور نمیشد و هر بار که میخواستم برم یه کاری پیش میومد.
تا آبان 89 که به بهونه یه موضوع کاری عزمم رو جزم کردم که برم …
صبح زود راه افتادم رفتم تو راه هزار تا فکر براش ریختم…. اینم بگم که به خاطر حرفایی که بینمون ردو بدل شده بود حسابی عاشق سکس باهاش بودم گرچند هر بار این موضوع به میون میومد بهم میگفت قرار نیست بینمون اتفاقی بیفته….
راستشو بخواین با دیدن یه سری از عکساش خیلی بهش علاقه مند شده بودم و میخواستم باهاش سکس کنم و تو راهم خیلی به این موضوع فکر میکردم….
خلاصه بعد کلی رانندگی شب رسیدم رشت و سر میدون اصلی شهر قرار گذاشتیم و بعد نیم ساعت یه پراید 132 سفید کنارم ایستاد وقتی برگشتم و تو ماشینو نگاه کردم صدف رو دیدم که با کلی آرایش و یه شال که نصفه رو سرش بود پشت فرمون نشسته…. از ترس داشتم میمردم نمیدونم چرا … با سر بهم سلام کرد منم اشاره کردم راه بیفت….(جواب سلامشم ندادم)
قرار بود شب برم خونش که تلفنی تو راه بهم گفت برام مهمون رسیده (میترسید که لو بریم بهم دروغ گفت که اصرار نکنم)و شبو اگه اشکالی نداره تو آرایشگاه بخوابم که منم گفتم بذار برسم یه کار میکنیم…
راه افتاد منم پشت سرش یه چندتا کوچه رو که رد کرد رسیدیم به آرایشگاه با هزار مکافات و بدبختی که کسی ما رو نبینه میخواستیم بریم تو که آخر سر یکی از همسایه ها منو دید که از ترس دل تو دلم نبود… اونقدر که میخواستم قیدشو بزنم و برگردم… ولی به اصرار صدف که اینجا کسی به کسی کار نداره و فوقش اگه ازم پرسیدن میگم امده کامپیوترمو درست کنه رفتیم تو… وقتی رفتم تو رو کاناپه ای که دست چپ بود ولو شدم . یه چند دقیقه ای استراحت کردم…. صدف هم رفت که بعضی از وسایلمو از تو ماشین بیاره…. وقتی برگشت پاشدم وایسادم جلو بغلش کردم و حسابی بوسش کردم هنوز که هنوزه بوی عطرش تو ذهنمه و هرجا که این بو رو حس میکنم ناخودآگاه برمیگردم و دنبالش میگردم…
با مانتو و شال رو سرش وایساده بود و داشت بساط شامو که از قبل برام تهیه دیده بود میچیند که بهش گفتم راحت باش و مانتو و روسریتو در بیار …. با اکراه گفت نه راحتم … پاشودم رفتم شالشو از سرش کشیدم پایین و دکمه های مانتوشم باز کردم خم شدم.. آخه قدش از من کوتاهتر بود… ویه بوس از لباش خوردم که هر چی رژ لبش بود رو پاک کردم… رنگشرخ شد ولی چیزی در این مورد نگفت… رفتم نشستم.. یه لیوان چایی برام ریخت و باهم شروع کردیم به صحبت ….
گفت فکر نمیکردم یه دوستی اینترنتی به اینجا ها ختم بشه و فکرشو بکن تو اونجا من اینجا و الان دوتایی کنار همیم… و هزار تا حرف نگفته که اینجا جاش نیست….
من هنوز لباسام بیرون نیاورده بودم که بهم گفت تو نمیخوای راحت باشی… منم از خدا خواسته شلوار و پیرهنمو در اوردم و یه رکابی و شلوارک پوشیدم وقتی کارم تموم شد اومد جلو بغلم کردو گفت دوست دارم و دلم حسابی واسه دیدنت تنگ شده بود این قدر عاشق اینکارش شده بودم که دستمو بردم دور کمرش حلقه کردم و بعد کلی لاسو لوس بلندش کردم و یه دور چرخوندمش …. دوست نداشتم به این زودی شروع کنم… بهش گفتم میخوام یه کم دراز بکشم… رفت یه پتو که از قبل برام تهیه دیده بود رو اورد پهن کرد کف آرایشگاه و یه بالشتکم بهم داد رفت خوابیدم… اونم هی بالی سرم جولون میداد.. یعنی داشت اطرافشو مرتب میکرد… بهش گفتم تو نمیای پیشم؟ دلم میخواد پیشم بخوابی؟…. دوباره سرخ شد خنده ای کردو گفت: باشه میام ولی به شرط اینکه پشتم سمتت باشه و تو هم دست از پا خطا نکنی چون نمیخوام بینمون اتفاقی بیفته…. تو کونم عروسی شد… اومد کنارم خوابید وسری برگشت پشتشو کرد سمتم ،چشاشو بست و با یه پوزخند دوتا دستاشو انداخت رو صورتش… داشت حسابی خجالت میکشید معلوم بود….
منم خودمو چسبوندم بهش و بغلش کردم نمیتونستم دست به هیچ جای بدنش بزنم آخه خیلی قلقلکی بود به خاطر همین دستمو گذاشتم رو بازوش و یه 20 دقیقه ای همین منوال اروم گذشت….
حرارت بدنش دیوونه کننده بود… یه حس عجیبی داشتم… بوی خیلی خوبی میداد… سرمو گذاشته بودم تو موهاش و وقتی نفس میکشیدم انگار داشتم اکسیژن خالص تنفس میکردم… حال عجیبی بود …. توصیفش با نوشته های من امکان نداره… کیرمم داشته کمکم خودنمایی میکرد هر بار به پشتش فشار میاوردم خودشو جو میکرد و میرفت جلو…
دیگه داشت خستم میکرد… با دستم شروع کردم بازوهاشو مالوندن… و هر از چندگاهی دستمو سر میدادم رو شکمش و سینه هاش که بهم میگفت نکن بذار همین جور باشیم و نذار اتفاقی بیوفته.. من دیگه تصمیممو گرفتم بودم میخواستم بکنمش…. نمیخواستم دست خالی برگردم… بهش گفتم میتونم دستمو بذارم رو سینه هات …. چشماشو بست و گفت نه
… گوشم به این حرفا بدهکار نبود… خودم دستمو بردم رو سینه هاش و شروع کردم به آروم آروم مالوندن … صدای خفه نفساش زیر دوتا دستاش گه رو صورتش بود قشنگ شنیده میشد…. یکم گه گذشت دستمو بردم زیر لباسش و شکمشو لمس کردم… خیلی داغبود نمیدونم چرا یا من اون لحظه دستام سر شده بود… یه کم قلقلکش شد ولی عادت کرد و همینجور آروم شرع کردم به سر دادن دستم رو شکمش وتا زیر سوتینش دستمو میبردم… خیلی رامتر شده بود و هر از چندگاهی میگفت نکن بسه … ولی من دیگه حشری شده بودم و دست نمیکشیدم… دستموبردم زیر سوتینش و سینه های داغو نرمشو گرفتم و ایندفه بدون توجه به حرفاش شروع به مالیدن کردم … دیگه کاملا روسینه هاش مسلط شده بودم و حسابی نوازششون میکرد… دستمو از رو سینهاش برداشتم بهش گفتم میتون بذارم لای پات ؟ سکوت کرد و منم دستمو از روی شلوارش گذاشتم رو کسش اینقدر حرارت داشت که راحت میشد از روی شلوار حسش کرد…. شروع کردم از روس شلوار به مالیدنم… قشنگ خیسی شلوار جینشو میشد تشخیص داد… بعد اینکه یه کم شروع کردم مالیدن سعی کردم برش گردونم و لباشو بخورم … همین طورم شد… ولی وقتی اومدم لباشو بخورم .. اجازه نداد و بهم گفت من رو لبام حساسم و نباید بخوریش… نفهمیدم منظورش چی بود… ولی بهم فهموند ک من از لب زودتر از جاهای دیگه حشری میشم و دست خودم نیست… منم بیخیالش شدم و به همون مالیدن کسش رو شلوار اکتفا کردم ولی تو یه فکرایی بودم….
همین جور گذشت دیگه داشتم از شق درد میمردم … دستمو گذاشتم رو شکمش و سر دادم تو شلوارش که خودشو جم کرد و دستمو گرفت بهش گفتم روی شرت دستمو نمیکنم تو شرتت قول میدم…. حشری شده بود ولی بازم بهم رو نمیداد… یا نمیدونم من بلد نبودم…
خلاصه دستم کردم تو شلوارش و از روی شرتش که حسابی خیس شده بود شروع کردم به مالوندن که هر از چند گاهی با انگشتام لبه های شرتشو میزدم کنار و دستم رو به کسش میرسوندم … حسابی نفس نفس میزد… دیگه ازش نپرسیدم دستم رو بیرون آوردم و دکمه های شلوارشو باز کردم و باز از روی همون شرت شروع به مالیدن کردم با یه حرکت برش گردوندم سمت خودم و لباشو کردم تو دهنم و شروع کردم به خوردم …. لباشو محکم به هم فشار داده بود… و نمیذاشت… با زبون اونقدر رو لباش مالیدم و آخر سر نرم شدو و اونم شروع به خوردم کرد… با اون دستمم که دیگه از لباهای شرتش به کسش رسیده بود حسابی با چوچولش بازی میکردم…. یهو گفت معذرت میخوام … دستشو برد سمت کیرم و از روی شلوارکم شروع کرد به مالیدنم کیرم… خیلی لحظه خوبی بود… خیلی داشت به 2تائیمون خوش میگذشت…. کم کم لباسشو در آوردم و سوتینشو هم باز کردم و شروع به خوردن سینه هاش کردم… نمیدونم اینا گوشت و پوست بود یا ابریشم… اینقدر نرم بودن که نگو … سر سینه هاش زده بود بالا و رنگ قهوه ای نازی داشت … هر بار میکردم تو دهنم با یه نفس عمیق که حرم داغشو تو صورتم حس میکردم همراهی میکرد…
دست کردم و شلوارشو از پاش بیرون آوردن و هنوز شرت پاش بود… پا شدم و خودمم لخت شدم ولی شرتمو بیرون نیاوردم… دو باره افتادم به جون لباش و سینه هاش… خیلی خیلی دوسشون داشتم… یه چند باری هم گاز گرفتم که هربار با یه صدای جیغ با دست محکم به صورتم سیلی میزد… دیگه آماده شده بود… ازشس خواستم شرتشو در بیاره؟…. بهم گفت تا همین جا کافیه و دوست ندارم بیشتر از این جلو بریم…. نمیدونم چرا اینقدر اصرار داشت که با هم آمیزش نداشته باشیم… من دیگه اون لحظغ گوشم به این حرفا بدهکار نبود… هرطور شد شرتشو از پاش کشیدم بیرون و با یه دستش کسشو پوشوند….ازم قول گرفت که بهش نگاه نکنم گفتم چشم و خدایی هم نگاه نکردم واسه همین نمیتونم براتون توصیفش کنم
… به پشت خوابوندمش… رفتم زیر پاهاش… پاهاشو انداختم سر شونه هام و خم شدم رو سینه هاش و کیرمو به دهانه کسش بازی میدادم کم کم دستشو کنار زدم و کیرمو گذاشتم سوراخ کسش …. هنوز داغی و لیزی خاصی که داشتو یادمه و هروقت یادم میاد شق میکنم… یه کم فشار دادم سر کیرم اروم رفت تو کسش … خیلی آروم شروع کردم به تلمبه زدن… آه اوهش بلند شد…. جوری تلمبه زدم که هر بار نیم سانتی از کیرم میرفت تو تا اینکه همشو کردم تو کسش …. میدیدم لباشو گاز میگرفت که بعدآ که ازش پرسیدم گفت درد داشتم آخه یه چند سالی بود که سکس نداشتم… و به خاطر اینکه ضد حال نباشه چیزی نگفته….
خلاصه بعد کلی جلو عقب کردن و عرق ریختن… کیرمو در آوردم و گذاشتم رو شکمش و آبمو خالی کردم رو سرو سینه و صورتش…. و بعدم بیحال افتادم روش …. دستاشو انداخت پشت گردنم و یه 7 8 دقیقه ای همین جور تو بغل هم بودیم … نمیدونم ساعت چند بود ولی دیر وقت بود… اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم … بهترین سکس دوران رو انجام داده بودم… دوتایی پاشدیم و با دوشی دستی که آرایشگرا واسه شستن مو ازش استفاده میکنن و یه رول دستمال کاغذی خودمونو تمیز کردیم … قرار بود شب پیشم بمونه …. ولی گفت که مامان بابا(پدر شوهر و مادر شوهرش) دلنگران میشن و با هزار دلتنگی ازم جدا شد(ایناشو دیگه تعریف نمیکنم چون خیلی لاس بازی میشه) و رفت… منم همون جا رو زمین کنار بخاری دراز کشیدم و تا صبح مثل یه خرس خوابیدم…. با صدای زنگ تلفنم بیدار شدم که پاشو دارم برات صبحونه میارم…..
خوشمزه ترین صبحونه عمرمو تو اون آرایشگاه خوردم … یه چند روزی هم رشت بودم روزا رو میرفتم بیرون و شبا برمیگشتم تو آرایشگاه البته هر بار با ترس و لرز… و بساط عشق بازی ولی راحتر از شب اول برقرار بود … خلاصه هرچی بود تموم شد و یکی از بهترین سفرای عمرم و با یه خاطره خوب برام به جا موند که حیف دونستم واسه دوستام تعریف نکنم
…
نوشته: رضا