من (اسم مستعار مرتضی، 21 ساله) دانشجو کاردانی کامپیوتر بودم (87). از لحاظ فیزیک بدنی خوب نیستم (لاغر و کوتاه). ولی از لحاظ چهره کم ندارم. دوران دانشگاه یکی از بهترین دانشجوها رشته کامپیوتر بودم. خیلی درسم خوب بود. همیشه جزوه بده بودم. نمی خوام زیاد بنویسم و خستتون کنم. این خاطره من سکسی هست ولی زیاد شاید به شما حال نده چون نتونستم طرف رو از کس بکنم. اگه می خواید بخونید فقط باید بگم که طرف رو تونستم از پشت کنم.
داستان از اونجا شد که یک روز خانمی برای گرفتن جزوه برای دوستش طرفم اومد. بعد که جزوه رو از من گرفت، برای اینکه بتونه راحت پسش بده از من شماره گرفت تا هماهنگی کنه. بعد از یک هفته جزوه رو به من پس داد و دیگه زیاد با هم در ارتباط نبودیم.
من مزاحم زیاد داشتم ولی در کل اهل دوستی نبودم (نه که اهلش نبودم، بخاطر شرایط خانوادگی از دوستی از این طریق میترسیدم). یکی از مزاحم ها دیگه هر روزی شده بود مرتب زنگ میزد و کارش شده بود احوال پرسی. منم با دست پس میزدم و با پا پیش میکشیدم. بعد از حدود یکماه دیگه طرف با من تماسی نداشت. منم دلم براش تنگ شده بود. ولی چاره ای نبود.
روزها تابستون بود (خانواده رفته بودن سفر، و فقط پدرم بود) که (من عادت دارم گوشی رو موقع خواب زیر سرم میزارم) با صدای ویبره گوشیم بلند شدم. یک پیام معمولی (عاشقونه) اومد من تعجب کردم که این ماله کیه. تو جواب نوشتم ” شما”؛ جواب داد: منم منصوری (اسم مستعار همون کسی که ازم جزوه گرفته بود). من با تعجب یک احوال پرسی کردم و نوشتم ” چه خبر”
اون: سلامتی، شما چه خبر، ترم تابستونه نگرفتید.
من: نه من یک ترم دیگه دارم و اونم گذاشتم واسه مهر
اون: درسته. پس تابستون چکار میکنید.
من: والله مسافرت که نرفتم، تو خونه تنها، پای کامپیوتر فقط میشینم.
اون: خانواده پس کجان
من: مسافرتن و من شدم آشپز و خونه دار
اون: برات خوبه. راستی مهمون نمی خوای (خانم منصوری توی شهری نزدیک به شهر ما زندگی می کنه)
من: گفتم خواهش می کنم، در خدمتم.
اون: پس، حتما فردا میام.
من خیلی جا خورده بودم، فکر نمی کردم به این راحتی و پرویی باشه. باور کنید داشتم شاخ در می آوردم. شاید شما هم باورتون نشه. همش فکر میکردم داره دستم میندازه.
من: من پدرم خونست، ولی اگه می خواید نشریف بیارید خونه خواهرم می تونید بیاید. ( خانواده خواهرم با خانواده ما رفته بودند، من شبها خونه خواهرم می خوابیدم و پدرم خونه خودمون می خوابید).
اونم گفت: من ازت آدرس میگیرم. ساعت 11 (صبح) میام.
—
فردا شد، خیلی میترسیدم. رفتم حموم و حسابی به خودم رسیدم. خیلی میترسیدم. باور کنی اولین بارم بود. سریع رفتم خونه خواهرمینا رو جمع و جور کردم. نزدیکای ساعت 10:30 بود که پیام داد و آدرس رو خواست. بعد از چند بار تماس و پیامک تونست آدرس رو بیاد. وقتی اومد خونه یه چادر سرش بود.
از قیافه اش بگم که زیاد خوشکل نبود : پوست سبزه، چشای مشکی. کوتاه ولی خیلی گوشتی بود. سینه هاش درشت نبود ولی از زیر مانتو هم میشد سفتیش رو حس کرد.
بعد از چند لحظه استراحت رفتم دو لیوان نوشیدنی (آبمیوه) آوردم. بعد از اینکه نوشیدنیش رو خورد گفت:
خیلی گرمه ( این ترفند خیلی پیش-و پا افتادس، چون من اسپلیت رو هم روشن کرده بودم) و اشکالی نداره مانتوم-و درارم. منم گفتم: نه خواهش می کنم.
وقتی مانتوشو درآورد یه تاپ قرمز زیرش داشت که سینه های کوچیک(فکر کنم 65 باشه، باور کنید از سایز چیزی سر در نمیارم) سفتش رو بیشتر از هر چیز به رخ میکشید. و اومد نشست کنار من.
من کامل رفتارش رو درک میکردم، دستم رو حلقه کردم دور گردنش و چیزی نگفت. بعد از چندا صحبت کوتاه در مورد خونه و سوال کردناش، دستمو بردم رو سینه سمت چپش و یه فشار دادم که خنده ای کردو گفت خوشت اومد. گفتم: خیلی.
گفت میتونی یه تشک بیاری (خونه خواهرم ال مانند بود. اشاره کردم به قسمت کوچیکه سالن و گفتم اونجا تشک دیشبم انداخته-س) ولی گفت نه بیا همینجا پهن کن. من تشک رو کشون کشون اوردم جایی که نشسته بودیم. گفت: تمام چراغا رو خاموش کن. منم خاموش کردم. نمیدونستم دلیل کارش چیه.
بعد از اون روز فهمیدم که از فیلمبرداری و یا همچین چیزی میترسیده.
خلاصه سریع لباساش رو خودش درآورد و به پشت خوابید، گفت باید نازمو بکشی من با چند تا جمله راضیش کردم که سینشو بزاره بخورم، شروع به خوردن سینه هاش کردم، مهلت نمی دادم با سرعت سینه هاش رو می خوردم. نوبت به نوبت سینه هاش رو می خوردم. رفتم سراغ ران پاش، و تا نک انگشتاش واسش می خوردم، دیگه صداش در اومده بود. شاید باور نکنید ولی اصلا من راست نکرده بودم. اونم اینو فهمیده بود و پرسید از من خوشت نمیاد، گفتم چرا اینو میگی، برعکس، فقط یکم استرس دارم.
کیرمو در آوردم که بزارم رو کسش، گفت احتیاط کن من دخترما. خیلی تعجب کردم، اصلا فکرشو نمی کردم با این سن دختر باشه، گفت من نامزد داشتم و چند بارم با اون سکس کردم، ولی فقط سرش رو میکرده داخل کسم.
منم اصلا همون سرشم نکردم تو، چون خیلی میترسیدم و شروع کردم باز خوردن لب و سینه هاش.
کیرمو گذاشتم رو صورتش و گفتم بخور، اول یکم سر سختی کرد ولی سرش رو کرد تو دهانش، مک میزد ولی اصلا حرفه ای نبود.
سرشو که از دهانش کشیدم بیرون گفتم به پشت بخواب، فکر کرد میخوام لای پاهاش بزارم. وقتی تف زدم به کونش سریع خودشو رو کرد و گفت: من به نامزدم هم از کون ندادم. من گفتم: نترس بهت بد نمیگذره. خیلی اصرار کرد ولی منم مثل اون اصرار میکردم، آخرش هم کاره خودمو کردم. البته با کرمی که خودش داشت اینکارو کردم.
اول از سرکیرم شروع کردم، و بعد کم کم کامل شد و شروع به تلمبه زدن کردم، اینقدر تلمبه میزدم که حسابی از دردش بالشت رو چنگ میزد.
تلمبه زدنمو ادامه می دادم که سریع خودشو زیر پام کشید بیرون و گفت: دیگه نمی تونم، منو از کس بکن، گفتم اصلا. مگه از جونم سیر شدم. هر چقدر اصرار کرد قبول نکردم. داشت دیونه میشد. منم گفتم فقط می تونم برات سینه هات رو بخورم و برات کست رو بمالونم، اونم قبول کرد و بازم افتادم سر وقت سینه هاش، خیلی بدنش گوشتی و سفت بود. حسابی خوردنش حال میداد. اینقدر خوردم و براش مالوندم که آبش اومد. منم که سرم بی کلاه مونده بود. بازم به اصرار برگردوندمش و از عقب کردمش، دستمو کرده بودم زیر و سینه هاش رو میمالوندم و به زور، توی کونش تلمبه میزدم تا که آبم رو همونجا خالی کردم و بعد از 10 دقیقه روش بلند شدم.
پرسید حموم کجاست، منم همراه با خودش رفتیم به هموم، وقتی رفت زیر دوش، خواستم دست به سینه هاش بزنم، که انگار برق بهش وصل شده بود خودشو عقب کشید.
وقتی اومد بیرون چندتا مانجو با هم خوردیم و اومدیم بیرون.
دیگه از اونروز به بعد کابوس هام و نگرانیهام شروع شد. همش فکر میکردم که می خواسته کاری بکنه که اینقدر راحت پا داد. خیلی میترسیدم. ولی خداروشکر بعد از 1 سال خبر نشد.
ممنونم که خاطره منو خوندید.
نوشته: مرتضی