سلام به همه دوستان گلم نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم این ماجرا رو براتون باز گو کنم چون کلا آدم تو داری هستم.
اسمم رضاس …یه پسر خوشتیپ … قد بلند(178)..تیپ معمولا اسپورت…و خوشکل 27 سالمه ازدواج کردم و یه پسر خوشکل دارم…. ای ماجرا مربوط میشه به قبل از ازدواجم با(ن-همسرم) …اون موقعا چون دغدغه فکری زیادی جز دانشگاه نداشتم وقتی از سر کار میومدم خونه کارم این شده بود برم پای کامپیوتر و چت روم و …(( اینم بگم که خیلی چیزا رو فاکتور گرفتم تا سرتون درد نیاد))
محال بود روزی 2 تا دختر رو مخ نزنم …. تو یکی از همین روزا با یه دختر که بعدها فهمیدم شوهرشو تو تصادف از دست داده بود آشنا شدم..اسمشو میذاریم شبنم ولی اسم واقعیش چیز دیگس… تو اولین اصرار شمارشو بهم داد و بهش زنگیدم و یه مدت تلفنی در ارتباط بودیم … تا اینکه یه روز اوضاع فرق کرد … بهم زنگ زد که داره میاد یزد واسه دیدن دوستاش و میخواد که منو ببینه….
…
…
الو سلام رضا کجایی…..؟؟؟؟
من: سلام شبنم!!!! تو لباسامم…کاری داشتی باهام… من الان سر کارم…
شبنم : من الان نزدیکتم ..یعنی دارم میرسم ….کجا باید بیام ببینمت….؟؟
من: تو رو خدا شبنم…. چرا زودتر بهم نگفتی یه فکری بردارم…
شبنم: من نمیدونم …الان دارم میرم خونه مهشید اینا.. شب اونجام بیا اونجا ببینمت…آدرسو برات اسمس میکنم …..دوست دارم بای….
من: الو شبنم…الووو .. دیوونه..راست میگی…الوو الوو …دیوونه
خلاصه تا بیاد شب بشه… هزارتا فکر براش ریختم نمیدونستم اصلا واسه چی اومده… به خاطر من اومده یا اینکه….؟؟؟؟
عصر رفتم حموم کلی هم به خودم رسیدم و راه افتادم سمت خونه مهشید… من قبلا نه اینکه فقط عکساشو دیده بودم نمیدونستم الان با کی روبه رو میشم….راست گفته یا نه …عکسای خودشو بهم داده بوده یانه؟…… خلاصه با تمام این فکرا شب رفتم به آدرسی که برام فرستاده بود… عجب خونه ای بود… به خودم گفتم رضا کم میاری برگرد … اومدم بهش زنگ بزنم… دیدم از پشت پنجره یکی صدا زد رضا اااااااااااا…. در باز شدو رفتم تو…
دو تا دختر خوشکل … باربی… تو بغلی …. سفید مثل برف…(البته بگم تا اون لحظه اصلا تو فکر سکس نبودم) مهشید اومد جلو باهام دست داد بهم خوش اومد گفت… منم دیدم اینقدر راحته … کشوندمش جلو و بوسش کردم… خیلی خوشش اومد…یه چشمک بهم زد و بوسم کرد و گفت حیف تو که میخوای مال شبنم بشی… تو به من میرسی تا شبنم آخه همشهری هستیما نا سلامتی!!!!!… باز کشوندمش جلو یواشکی بهش گفتم من همیشه اینجام….کارم داشتی بهم خبر بده با هم خندیدیم و گفت من برام واسه رضا یه نوشیدنی بیارم….و رفت تو آشپزخونه…
وقی داشت میرفت از پشت بهش نگاه کردم واقعا خوش هیکل بود
بعد شبنم که خیلی انتظار دیدنشو کشیده بودم اومد جلو پرید تو بغلم….. یه بدن سفید…با موهای بلند خرمائی… یه صورت ناز و خوشکل و مامانی…. یه تاپ حلقه ای صورتی… یه شلوارک کوتاه صورمه ای…همه جای بدنشو میشد دید ولی اون لحظه اصلا برام مهم نبود….. شروع کرد اشک ریختن که رضا دلم برات تنگ شده بود … خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمت …و ازین حرفا…..به خاطر تو پا شدم اومد اینجا… به جون دخترم…. منم دستی رو سرش کشیدم نوازشش میکردم که مهشید بهم اشاره کرد ببرش تو اتاق و راحت باش…
بلندش کردم عین یه بچه کوچولو و تو بغلم گرفتمش ..بردمش تو اتاق.. خوابوندمش رو تخت و شروع کردم به بوس خوردن ازلپاش… کم کم آروم شد… و یه خورده(2ساعتی شد) از خودش تعریف کرد که چطور اونجا رو پیچونده و اومده یزد و تموم لحظاتی که تو این مدت آشنائیمون براش گذشته و هزارتا داستان دیگه…
تو این حالو هواها بودیم که یهو شبنم آروم بهم گفت رضا خیلی بهت احتیاج دارم.. گفتم مثلا؟ گفت میخوام خستگی این 13 ساعت راه رو ازم بیرون کنی و یه چشمک زد… منم وقتی دیدم چراغ سبزه اول با اکراه ولی بد به میل خودم شروع کردم… شروع کردم به بوس گرفتن از لبش و گلوش …کم کم آه و اوهش هوا رفت و نفسش عمیقتر میشد…. لباسشو درآوردم یه سوتین آبی ناز تنش کرده بود دستموبردم زیر سوتینش شروع کردم به مالیدن سینه هاش… مثل پنبه نرم بود… نوک پستوناشو نیشگون میگرفتم….. یه آه کوچیک میکشید که شهوت رو بیشتر تو من زنده میکرد… کم کم شلوارکشو دادم پائین دستمو بردم تو شرتش… و شروع کردم با کسش بازی کردن…. که سرو صداش مهشید و کشوند تو اتاق ما دیگه اون قدر شهوتی شده بودیم که به مهشید محل نذاشتیم و به کارمون ادامه دادیم یه 5 دقیقه ای همین منوال گذشت و مهشید مارو نگاه میکرد… یهو احساس کردم یکی داره شلوارمو از پام میاره پائین …دیدم مهشیده ..با چشمای خمار منو ملتمسانه نگاه کرد… و یه بوس برام فرستاد… منم بیخیالش شدم و با خنده گفتم مواظب باش دندوناتو به کیرم نزنی…گفت چه پررو کی میخواد حالا بخورتش؟؟؟؟؟؟؟ از خدا خواسته شلوارمو کشید پائین و کیرمو تا اونجا که میتونست کرد تو دهنش و شروع کرد به لیسیدن….(کار بلد بود نامرد)
خیلی خوب بود بهش گفتم ادامه بده و خودم به شبنم مشغول شدم … انگشتمو کردم تو کوسش شروع کردم به در و تو کردن.. دادش رفت بالا گفت رضا … بسه دیگه بیا …بیا منو بکن … حالا مگه مهشید میذاشت… کیرمو کرده بود تو دهنش… و ولکن نبود… دستشو گرفتم بلندش کردم … گفتم صبر کن به تو هم میرسه… شبنم دستمو کشید جلو پاهاشو برد بالا سوراخ کسشو بهم نشون داد منم معطل نکردم افتادم روش کیرمو یهو فرو کردم تو کسش که نالش بلند شد… مهشیدم از دادو بیداد شبنم حشری شد و لخت شد و سینه های شبنم رو کرد تو دهن و شروع کرد به مکیدن ولیسیدن… منم وقتی این صحنه رو دیدم سرعتمو بیشتر کردم و به تلمبه زدنو ادامه دادم….
یهو دیدم شبنم به خودش داره میلرزه…. فهمیدم به ارگاسم رسیده… یه مایع سفت و زرد رنگم از کسش اومد بیرون…. دیگه حال نداشت … دیگه حال نمیداد… چون ارضا شده بود…
ناغلا مهشید اینو فهمید… شبنمو زد کنار منو انداخت رو تخت و خوابید رو کیرم یه ذره سر کیرمو تف مالید گذاشت سوراخ کونش…. و گفت من پرده دارم باید از کون منو بکنی…تا اون موقع از پشت با کسی حال نکرده بودم و دوست داشتم از کون کسی رو بکنم…. همین که سر کیرمو کردم تو کونش داد زد یواش… مگه تازه کاری….. گفتم این جور که تو افتادی رو من فکر کردم کردنت راحتتر از این حرفا باشه…. کم کم فرو کردم تو تا اینکه تمام کیرم رفت تو…. شروع کردم به بالا پائین کردن….
یه ربع کارم همین بود… با دستمم کوسشو می مالیدم که خیس خیس بود…. خیلی دوست داشتم از کوسشم بکنم… خیلی ناز … سفید… باد کرده….و معلوم بود تا به حال دست کسی بهش نخورده من اولی بودم….. داشت آبم میومد که بهش گفتم بریزم تو یهو دوتا ئی داد زدن نه بیار بیرون بریز رو سینه هامون …منم پاشدم وایسادم دوتادی با دستاشون شروع کردن به مالیدن کیرم که با یه آه بلند هرچی اب تو کمرم بود رو خالی کردم تو سرو صورت و سینه هاشون… بعدم شل افتادم رو تخت به پشت .. شبنم شروع کرد به نوازشم.. دست میکشید تو موهام… مهشیدم پشتم رو می مالید….تازه بعد چند سال مزه سکسو فهمیدم….. تو چرت بودم که میشنیدم مهشید به شبنم میگفت نمیخواستم بیام تو… فکر میکردم رضا داره اذیتت میکنه وقتی اومدم دیدم دارین باهم سکس میکنید منم حشری شدمو نفهمیدم چیشد… و معذرت خواهی میکرد…. یه نیم ساعتی راحت رو هم خوابیدیم من زیر و اون دوتا رو سینه هام….
…
با یه بوس شبنم بیدار شدم … ازم تشکر کرد که چهار سالی میشه یه همچین سکسی نداشته و میخواد تا آخر عمرم باهاش دوست باشم… منم گفتم هر وقت بتونم باشه ولی قول بهت نمیدم چون قراره خبرائی بشه (داشتم ازدواج میکردم)… چیزی نگفت سرشو انداخت پائین چشاش پراز اشک شد… بهم گفت باشه من از وقتی بیوه شدم این حرفا رو زیاد شنیدم… ازش عذر خواهی کردم و بلندش کردم یه بوس از لباش گرفتم با هم رفتیم دوش بگیریم …که تو حمومم اختیار از دستش در رفت و یه دل سیر دوباره با هم سکس کردیم ایندفعه بدون مزاحم… بیشتر حال داد…. یاد ندارم تا اون موقع یه همچین سکسی کرده بودم…. شبنم تا 3 روز یزد بود….. زیاد باهم بیرون میرفتیم… روز آخری که داشت میرفت بهم گفت رضا میدونم دیگه همه نمیبینیم تو فرودگاه یه بوس گنده ازم گرفت و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت … هنوز صحنه رفتنش یادم مونده…. منم دوسش داشتم … برام عزیز بود… چون مثل بقیه نبود…و تا حالا هم حرف اون درست دراومده دیگه ندیدمش… دلم براش تنگ شده خدایی!!!!!!
بعد از رفتن شبنم، مهشید زیاد باهام تماس میگرفت و هر وقت حوصله داشتم میرفتم و میکردمش…. تو یکی از این رابطه ها هم زدم پردشو پاره کردم …. بعد از اون قضیه یه چند باری سعی کرد منو بکشه سمت خودش که هر بار یه موضوعی باعثش میشد…(خدارو شکر)
تا یه سال بعد از ازدواجم از شبنم خبر داشتم…. ولی الان دیگه نه… با اینکه شمارمو داره ولی بهم نمیزنگه و یادمه بهم گفت نمیخوام باعث زندگیت بشم و نمیخوام خرابش کنم…
مهشیدم که تازگیا ازدواج کرده ولی هرچند وقت یه بار منو واسه پارتیاش دعوت میکنه…. دوست دارم برم …ولی …..ولی….ولی…..
از همتون میخوام نظرتون رو برام بنویسین… ن..
نوشته: رضا