من اسمم حمیده. حقوق خوندم و تخصصم توی قسمتای مالیه. در اصل کارم اینه که تخلفات اقتصادی هر شرکتیو قانونی جلوه بدیم. کاریه که پول توشه و خوشبختانه الآن که به ۴۰ سالگی رسیدم، وضع مالی خیلی خوبی دارم. مجردم و بعد از یه رابطهی عاشقانه توی ۲۲ سالگی که توش بهم خیانت شد تصمیم گرفتم فکر عاشق شدنو از سرم بیرون کنم و به جاش برم سراغ زدن مخ ِ زنای مختلف. به خاطر این علاقمندی، برای اینکه بتونم دخترای آسو جور کنم باید به ظاهرم میرسیدم. این شد که از ۲۲ سالگی تا حالا روزی ۲ ساعت توی باشگاه بدنسازی ورزش میکنم و چون قدم بلند هست(۱۸۸ سانتیمتر) تونستم هیکل فوقالعادهای برای خودم بسازم. به نوعی که با رسیدن به میانسالی هم زیبایی اندامم حفظ شده. البته بدنسازیم از این بدنسازیا نبوده که مدل هیکل مردان آهنین برای خودم ساخته باشم. بیشتر الگوی بدنسازی بازیگرای هالیوودی را رعایت کردم. چون اون مدل هیکل درشت زیاد با شغلم همخوانی نداره.
پوست نسبتا سبزه و موهای پری دارم. برای اینکه بتونم خانما را بهتر جذب کنم لنز سبز رنگ میذارم چون واقعا پوست سبزه با چشم سبز جذابتر به نظر میاد و میتونه خانما را راحت خام کنه. عموما تهریش دارم. با اینکه به طور کلی وکیلا اکثرا توانایی صحبت کردن خیلی خوبی دارن ولی من برای اینکه توی این زمینه قویتر باشم یه سری کلاس تقویت و پختگی صدا که توی آلمان برگزار می شد را شرکت کردم تا بتونم هم توی کارم هم توی جذب کردن زنها با صدام موفق باشم. برای رسیدن به این ویژگیهای ظاهری تلاش زیادی کردم و شخصا از وضعیت خودم به شدت راضی هستم. مخصوصا که توی مدت این ۱۸ سال زنهای بینظیری را باهاشون رابطه داشتم. بین زنها سکس با زنای متاهلو واقعا دوست دارم، به سه دلیل. یکی اینکه باید تلاش زیادی برای زدن مخشون بکنی و وقتی موفق بشی واقعا لذتبخشه، دو اینکه زنای متاهل توی سکس با تجربهترن و همین باعث میشه بتونی از سکست لذت ببری و سومی که مهمترینش هم هست اینه که زنای متاهل چون دارن خیانت میکنن احساس گناه میکنن و همین باعث میشه خودشونو تو آغوش شما رها کنن تا بار گناهشون کمتر بشه و همین آزادی عمل شما را در سکس بالا میبره.
ماجرایی که میخوام برای شما تعریف کنم از یه تلفن شروع شد. یه روز توی دفتر کاریم نشسته بود که یه خانمی به نام مهناز نادری(مستعار) زنگ زد به من و گفت یه شرکت لوازم آرایشی بهداشتی داره که توی واردات جنسش به یه مشکلی برخورده و یکی از دوستاش منو بهش معرفی کرده تا کارشو راست و ریس کنم. منم بهش گفتم ساعت ۶ بعد از ظهر دفترم باشه تا باهاش صحبت کنم. اون موقع ماه دی بود و هوا حسابی سرد بود.
ساعت ۶ شد و مهناز خانم وارد دفتر من شد. یه زن حدودا ۳۰-۳۵ ساله که یه پالتوی سورمهای پوشیده بود و یه شلوار کتونی بنفش(مد قبل عید سال ۹۰) و چکمههای مشکیرنگ پاش بود. قد خیلی بلندی داشت و حدود ۱۷۵ میزد و با چکمههاش واقعا نسبت به یه زن بلند قد به نظر میرسید. پوستش خیلی صاف و سفید بود، چشم و ابروش مشکی، بینیشو عمل کرده بود(اما خیلی خوب عمل کرده بود) و لبهاش واقعا دلبرانه بود به نوعی که لب بالاییش یه کم درشتتر از پایینی بود و وقتی میخندید چهرهی فوقالعاده مهربونی به خودش میگرفت. به طور کلی چهرهش شباهتای زیادی به مهتاب کرامتی داشت ولی تپلتر از اون بود.
بهش تعارف کردم بشینه و اونم شروع کرد از مشکل شرکتشون برای من بگه. صدای خیلی قشنگی داشت. آروم صحبت میکرد و صدای نفسش بین فاصلههای صحبتش شنیده میشد. مشکلو که گفت فهمیدم که کار خودمه چون صد بار چنین پروندههایی داشته بودم. برای همین دیگه ادامهی صحبتاشو گوش نمیدادم. پاشو روی پاش انداخته بود و یه لحظه نگاهم به فرم پاهاش افتاد. واقعا به نظر زیبا میرسید. مخصوصا که کتونی بنفش رنگش توی رونهاش خیلی خوب ایستاده بود. یه نگاهم به دستش هم افتاد و متوجه شدم متاهله. از همون موقع رفتم تو فکر زدن مخ این خانم. تصور سکس داشتن با یه زن قد بلند و خوشهیکل متاهل واقعا رویایی بود برام.
صحبتاش تموم شد و گفتم کار راحتیه و میتونم درستش کنم. یه کم دوندگی داره و مشکلش تو فاصلهی ۶ ماه قطعا حل میشه. در اصل توی ۲ ماه هم میتونستم تمومش کنم ولی گفتم ۶ تا فرصت بیشتری برای مهناز خانم داشته باشم. بعد بهش گفتم کارهای اولیهش تا یه هفتهی دیگه انجام میشه و به علاوهی عقد قرارداد کوتاه مدت، لازمه که تا هفتهی آتی همدیگه را یه بار ملاقات کنیم تا هم من برگهها را برای مهناز خانم ببرم و هم ایشون قرارداد کاری منو در نقش وکیل شرکت امضا کنه. اون هم منو ساعت ۷ دوشنبهی هفتهی بعد به خونهش دعوت کرد.
به خاطر اینکه ساعت ۷ دعوتم کرده بود(که احتمالا شوهرش خونه نبود) و اینکه توی شرکت قرارو نذاشته بود فکر کردم احتمالا زود میشه به هدفم برسم و مهناز خانم هم دلش صفا میخواد. اون روز فرا رسید و من با اجرای اکثر راهکارها خونهشون رفتم. گرونقیمتترین پیرهن و شلوارمو با یه پالتوی خاکستری پوشیدم و خوشبوترین عطرمو به خودم زدم. موهای کیرم و بدنمو زدم تا اگه فرصت سکس پیش اومد به مهناز نشون بدم چه کسی هستم. در خونه را که باز کرد واقعا از دیدن تیپ و ظاهر مهناز جا خوردم. در اصل یه لباس بلند(مدل لباسشب اما تا زانو و از جنس ابریشم) آستین حلقهایِ یاسی رنگ پوشیده بود و زیرش یه جورابشلواری ساپورت مشکی که خیلی ضخیم بود و احتمالا به خاطر سرمای هوا پوشیده بودش. جنس لباسش واقعا قشنگ بود و هنگام راه رفتنش خیلی قشنگ فرم میگرفت. دعوتم کرد روی مبل راحتیش بشینم و خودش رفت چایی بیاره. با اینکه هنوز درست نگاهش نکرده بودم ولی واقعا از اون چیزی که فکر میکردم سکسیتر به نظر میرسیدم. چایی را آورد و وقتی دولا شد دقت کردم و دیدم چون لباسش خیلی حالت راحت و شلی داره، خط سینهشو میشه دید و واقعا خط سینهی خیلی بزرگی داشت و سینههاش هم خیلی سفید بود. کلا آدم شهوتیای هستم و با دیدن اون صحنه خیلی تحریک شده بودم. اما تقریبا مطمئن بودم که امشب میتونم خامـِش کنم. نشست روی مبل روبروی من و بینمون یه میز بود.
من برگههای لازمو برداشتم و اون هم قراردادو آورد. شروع کردم توضیح دادن بهش که کار از چه قراره. از اونجایی که روبروی من نشسته بود و باید کاغذای منو نگاه میکرد هر چند وقت یه بار یه کم خم میشد و تو این حالت میشد سینههاشو دید زد اما من این کارو نمیکردم چون تجربه بهم ثابت کرده بود که جلوی زنای متشخص نباید خودتو هیز و حشری نشون بدی. به برگهی آخر که رسیدم ازم اجازه گرفت و گفت یه چند لحظهی دیگه میاد. با خودم گفتم قطعا میره جوراب ساپورتشو در بیاره و آمادهی عمل بشه. توی اون مدت فقط با خودم تصور میکردم که بتونم رونهای درشت و کشیدهشو لخت ببینم. بیشتر دوست داشتم خودم اون جورابو در بیارم ولی به هر حال من از هر نوع سکسی با مهناز استقبال میکردم. مهناز برگشت و در کمال تعجب من هنوز جورابش پاش بود. فقط یه برگهی قرارداد آورده بود. چون اتفاقات با انتظاراتم جلو نرفته بود یه کم ناراحت شده بودم. برای همین گفتم: توضیح این برگهی آخری یه کم سخته. اگه میخواین بیاین کنارم بشینید تا راحتتر توضیح بدم.
اما در کمال تعجبم، مهناز گفت: نه. همون حالت قبلی مشکلی نداره. من راحتم.
یه کم بهم برخورد. تا حالا ندیده بودم زنی این درخواست منو رد کنه. اومد نشست و شروع کردم براش به توضیح دادن. بازم سعی میکردم سینههاشو نگاه نکنم. تمام مدتی که داشتم به جاهای مختلف برگه اشاره میکردم میخواستم یه تماسی با دستش داشته باشم اما اون خیلی هوشمندانه فاصلهشو از من حفظ کرده بود. حرف من تموم شد و نوبت به اون رسید. قراردادو به من داد و گفت امضا کنید. من هم که واقعا به غرورم بر خورده بود که حتی نتونسته بودم یه کوچولو هم با مهناز لاس بزنم وقتی خواستم در خودنویسمو باز کنم، نوعی بازش کردم که درش پرت بشه اون طرف و اون مجبور بشه برام بیارتش و احتمالا جلوی من از پشت دولا بشه. اون هم پا شد و رفت در خودنویسو بیاره. وقتی خواست درو بر داره پشتش به من بود و دولا شد. حداقل به این هدفم رسیده بودم. صحنهی فوقالعادهای بود. توی اون لباس یاسی، کونشو به من کرده بود و داشت از روی زمین در خودنویسو بر میداشت. کون قلنبهای نداشت ولی لگنش مثل اکثر خانمای عربی خیلی پهن بود و من هم لگن پهن خانما را به کون قلنبه واقعا ترجیح میدم. چون واقعا کونای قلنبه فقط به درد ویترین میخورن و از پشت نمیشه به کسشون رسید اما زنایی که لگنشون پهنه برای سکس سگی رویایین. به علاوه اینکه رونهاشون هم شکل سکسیای به خودش میگیره. یه لحظه به خودم گفتم که برم پشتش و دستم از کنار رونهای خوشفرمش رد کنم و از پشت کسشو بگیرم. چون قطعا هم کسش باید زیر این جوراب کرکی خیلی داغ شده باشه. اما این اتفاقا نیفتاد و اون برگشت و دوباره نشست مقابل من. من هم قراردادو که خیلی پولش خوب بود امضا کردم و وقتی سرمو بالا آوردم صحنهی ناراحتکنندهای دیدم. شوهر مهناز خانم که اسمش ناصر بود توی هال اومده بود و به من سلام کرد. داشتم دیوانه میشدم. همهی نقشههام نقش بر آب شده بود. ناصر گفت: از قرارداد که راضی هستید؟
اونطوری که بعد فهمیدم ناصر ماشینفروش بود و اتفاقا اون شخصی که منو به این خانواده به عنوان وکیل معرفی کرده بود یکی از همکارای ناصر بود. من هم که واقعا فکرمو از دست داده بودم، گفتم: همه چیز ردیفه. قرارداد خیلی خوبیه.
تو همین اوصاف مهناز هم رفته بود کنار شوهرش ایستاده بود و دستشو انداخته بود دور کمرش. این صحنه هم اعصابمو بیشتر خرد کرد. ناصر ازم خواست که بمونم برای شام ولی من گفتم با یکی از دوستان همدانشگاهی خیلی قدیمیم قرار دارم و شام میخوام برم رستوران. مهناز پرسید: هم دانشگاهی قدیمی؟
منم برای اینکه یه کم حسادتشو تحریک کنم گفتم: اتفاقا هم اسم شما هم هست. تازه از فرانسه برگشته (که دروغ گفتم)
یه لحظه احساس کردم نگاه مهناز عوض شد. به گمونم از قبل فکر کرده بود خیلی رفتم تو کفش و با این جمله حسابی حالشو گرفتم. این اتفاقا یکی از اولین واکنشای زنای متاهله: هم دوست دارن طرف جذبشون بشه، هم ازش دوری میکنن. و دقیقا این همون چیزیه که برای من جذابشون میکنه.
ازشون خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشینم شدم. اعصابم واقعا داغون شده بود. با خودم گفت هر جوری باشه من مهنازو میکنم. یه ساعتی توی خیابونا پرسه زدم و دیدم اعصابم همچنان خورده. تصمیم گرفتم امشبو با یه جندهی کاردرست سر کنم. زنگ زدم به یکی از دوستام و شمارهی یه جنده را گرفتم که برای کل شب ۳۵۰ هزار تومن پول میگرفت. قبول کردم و رفتم سراغ این خانم و سوارش کردم. اون شب اون جنده را که واقعا هم معرکه بود، آوردم خونه و توی مدت شبانه روز تو سه مقطع کردمش به نوعی که صبحش نه کمر واسه خودم مونده نه اون خانم جنده. با این حال اون شب شاید بدترین سکس زندگیم بود. چون تمام مدت تصویر مهناز و اینکه غرورم خورد شده بود جلوم میومد.
سکس اون شب با اون همه پول بیشتر شبیه خودارضایی بود.
بعد از اون شب باقی سکسهام هم تعریفی نداشتن و یه جوری شده بودم که حتما باید مهنازو میکردم تا از اون وضعیت در بیام. اما هر تلاشی در جهت جذبش انجام میدادم به در بسته میخورد. جالب اینجا بود که هر دفعه لحنشو از قبل جدیتر میکرد اما تیپ سکسیتری هم میزد. داشتم رسما دیوانه میشدم. دیالوگها بینمون خشک بود و مدام منو به جاهایی دعوت میکرد که شوهرش هم باشه. این روند تا ۳ ماه به همین شکل بود تا اینکه بالاخره کارشو به انجام رسوندم و آخرین نقشهی خودم را هم کشیدم که در ادامه براتون میگم.
برای گفتن ادامهی ماجرا باید از یه مقدمه شروع کنم و بر گردم به همون اوایل شروع کار من در شرکت مهناز. خواهر شوهر مهناز منشی شرکت مهناز بود و توی این مدت رفت و آمد من به طرز عجیبی دلباختهی من شده بود. من هم با زهرا(خواهر شوهر مهناز) یه رابطه بر قرار کرده بود و هدفم از این رابطه بیشتر پی بردن به علائق مهناز بود. زهرا خوب تیکهای بود و توی هر وقت دیگه قطعا از سکس باهاش لذت بیشتری میبردم اما اون موقع تنها فکر و ذکر من مهناز شده بود. زهرا اما جدی جدی عاشق من شده بود و میخواست هر طور شده با من باشه. اینقدر عاشق شده بود که خیلی ساده حاضر شد بکارتشو برای من از دست بده و با من سکس داشته باشه. زهرا و مهناز چندان رابطهی خوبی با هم نداشتن و بیشتر به خاطر اصرار ناصر بود که زهرا توی شرکت مهناز کار میکرد. یه شب یه نقشهی دقیق کشیدم تا به هدفم برسم. بعد از شرکت زهرا را سوار ماشینم کردم و طبق معمول بردمش خونهمون. توی خونه یه کم از هم لب گرفتیم و بعد بردمش روی تخت. حسابی حشریش کرده بودم. تا اون موقع حتی یه بار هم بهش نگفته بودم که عاشقشم و واقعا لحظهشماری میکرد تا این جمله را از زبونم بشنوه. روی تخت که خوابیده بود بهش گفتم: زهرا، من واقعا عاشقتم. الآن که کار شرکت تموم شد تو یه ماه مرخصی بگیر تا با هم بریم یه ماه دور دنیا را بگردیم.
چشم تو چشم زهرا نگاه میکردم و اون داشت بال میزد. پرید سفت بغلم کرد و شروع کرد لخت شدن تا بکنمش. توی بغلم که بود در گوشش گفتم: فقط یه شرط داره.
-چه شرطی؟ هرچی بگی قبوله.
و من هم ماجرا را بهش گفتم که باید یه کاری کنه تا من با مهناز سکس داشته باشم. اول خیلی جا خورده بود و با عصبانیت گفت: یعنی میخوای به داداشم خیانت کنم؟
صدامو صاف کردم و دستمو توی موهاش کردم و گفتم: خیلی برام جالبه که نمیگی به خودم. چون در اونصورت من هم دارم به تو خیانت میکنم. چون من عاشق توام و با یکی دیگه سکس کردم. ولی دقت کن. اون فقط یه سکسه و بیشتر حالت انتقام داره برای من. تو عشق منی. به سکسهای ما کنار ساحل فکر کن. به اون تور یه ماهه. اینکه یه بیکینی خوشگل بپوشی و کنار ساحل سینههاتو بوس کنم. فکر کن توی دریای مدیترانه، زیر آفتاب داغ اون خوشگل کوچولوتو لیس بزنم تا ده بار ارضا بشی.
زهرا واقعا خام شده بود. یه ذره عصبانیت توی نگاهش نبود. گفت: خیلی نامردیه در حق داداشم ولی من برات یه راهی دارم که جواب میده. فردا که تو میای خبر حل شدن مشکلو به مهناز بدی من قبلش میرم و بهش میگم من و تو با هم رسما دوست شدیم و حتی میخوایم بریم سفر خوشگذرونی. بعد شروع میکنم از سکسهای لذتبخشم با تو براش میگم و فقط از جذابیت تو تعریف میکنم.
یه لحظه مکث کرد و من در ادامهش که واقعا نمیدونستم چی میخواد بگه پرسیدم: بعدش؟
زهرا قیافهی مرموزی به خودش گرفت و گفت: مهناز از من متنفره و به من حسودی میکنه. وقتی از تو تعریف کنم تصمیم میگیره جلوی من شروع کنه با تو به لاس زدن. شک هم نکن که دوست داره باهات سکس داشته باشه و کاری کنه که از من دوری کنی. ولی خب اینجاش دیگه کار خودته. تو باید تحریکش کنی.
شروع کردم براش به دست زدن. واقعا طرحش خوب بود و اگه جواب نمیداد دیگه باید بی خیال مهناز میشدم. بهش گفتم تو نابغهای و یه لب عالی ازش گرفتم. میخواست اون شب باهاش سکس داشته باشم که بهش گفتم: بذار نگهش دارم واسه مهناز. سهم تو به میزانی که کارتو خوب انجام بدی توی ساحلای ایتالیا انجام میشه.
بالاخره روزی که منتظرش بودم فرا رسید. با زهرا هماهنگ کرده بودم که هر وقت کارشو انجام داد به من خبر بده تا بیام. منم شیرینی گرفته بودم تا با شیرینی خبر خوشو به مهناز بدم. یه تکست از زهرا اومد که: حسابی حشری شد. ولی الآن رفت از شرکت بیرون گفت ۳ ربع دیگه میاد.
منم بر همین اساس گفتم یه ساعت دیگه میرم شرکت. قبلش دوباره همهی کارای قبل از سکسو انجام دادم. با توجه به نقشهم که بعدا بهتون میگم بدنمو حسابی چرب کردم و موهاشو زدم. به علاوه موهای کیرم را هم زدم و ۲ شات مشروب رفتم بالا تا سر حال و آماده مهناز خانمو به اوج برسونم. قبل از اینکه به شرکت برسم زهرا یه تکست دیگه فرستاد که: برگشت. لباساشو عوض کرده و برات ترکونده. دیگه هر کاری خواستی بکن. ولی خیلی نامردی.
رسیدم شرکت و سریع خودمو به اتاق مهناز رسوندم. اون چیزی که میدیدم باورنکردنی بود. بینظیر آرایش کرده بود و یه مانتوی آبی آسمونی پوشیده بود که خیلی نازک بود و از زیرش کرستش و سینههاشو میشد دید و یه شلوار کتونی سفید و فوقالعاده تنگ هم پاش کرده بود. کفشای پاشنه بلند آبی پوشیده بود و با اون قد و هیکلش نوعی راه میرفت که واقعا حشریم کرده بود. مطمئن شدم زهرا کار خودشو کرده و همینجوری مخش خورده. مانتوش خیلی کوتاه بود و رونهای گوشتی و بلندش توی اون شلوار سفید و تنگ دیوانهکننده بود. من تصمیم گرفته بودم توی یه موقعیت درست و حسابی خبر درست شدن کار شرکتو بهش بدم تا دیگه کارش یه سره بشه. توی اتاقش نشستم و شروع کردم در مورد کار صحبت کردن. سعی میکردم خیلی با تحکم صحبت کنم تا بیشتر حشری بشه. بر خلاف همیشه لحن خیلی مهربون شده بود و همون لبخندای مهربون و دیوانهکنندهشو بهم تحویل میداد. بعد آبدارچی شربت آورد(چون دیگه خرداد شده بود و هوا هم حسابی گرم شده بود). طبق نقشهای که داشتم شربتو نوعی خوردم تا روی پیرهنم بریزه. وقتی شربتو روی پیرهنم ریختم سریع پیرهنو در آوردم. زیر پیرهنم یه رکابی خیلی تنگ پوشیده بودم که همهی عضلاتم افتاده بود توش و اینجوری میخواستم بیشتر تحریکش کنم. مخصوصا همونجوری که گفتم بدنمو چرب کرده بودم تا سکسیتر به نظر بیام. از توی نگاه مهناز میتونستم بخونم که حشری شده. سریع رفت پنجره را باز کرد و لباسمو کنارش آویزون کرد تا خشک بشه. و بعد اومد نشست کنارم و گفت: واقعا من باید از شما به خاطر زحمتی که این همه وقته دارین میکشین تشکر کنم.
-قابلی نداشت. کار خیلی سختی هم نیست.
-چند وقته به کارتون مشغولید؟
-فکر کنم ۱۰ سالی هست.
-یه سوالی که همیشه برام مطرح بوده اینه که چرا تا حالا ازدواج نکردید.
-خیلیا ازم پرسیدن ولی دلیلش اینه که سخت میتونم فقط یه زنو دوست داشته باشم. فعلا ترجیح میدم روابطمو داشته باشم تا به شغلمم لطمه نزنه.
-آخه من احساس میکنم با موقعیت شما هر زنی جذبتون میشه. البته حق هم دارین. حتما خیلی وقتها زنای سطح پایین میخوان با شما نزدیک بشن.
واضح بود که اشارهش به زهراست. پاهاشو خیلی سکسی روی هم انداخته بود و دوتا دکمهی بالایی مانتوشو هم باز کرده بود. باز هم نگاهم به خط سینهش افتاد. بیمانند بود. سفید، بزرگ و بلند. خیلی دیدم به سینهها و بازوهام نگاه میکنه. معلوم بود که داره فکر میکنه به یه آغوش محکم. اینو که دیدم که خودشو داره رها میکنه فهمیدم زدم به هدف. برای همین تصمیم گرفتم بیشتر حسادتشو تحریک کنم. گفتم: اتفاقا همینطوره. ولی زن جدیدی که باهاش آشنا شدم با همه فرق داره. واقعا بعضی وقتها به زندگی مشترک باهاش فکر میکنم. تا حالا زنی به این جذابی را بغل نکرده بودم. میخوام یه بار باهاتون آشناش کنم.
مهناز که معلوم بود درونش داره آتیش میگیره از سر جاش پا شد و رفت سر صندلی پشت میزش نشست. برای اینکه یه کم آرومش کنم گفتم: البته خیلی وقتها من همچین حسی داشتم ولی بعدش یه نفر اومده که بهم ثابت کرده خیلی بهتره.
-اتفاقا میخواستم همینو بهتون گوشزد کنم. ولی به هر حال خیلی دوست دارم با اون آشنا بشم. میخوام هفتهی دیگه دعوتتون کنم استخر خونهمون. شما با دوستتون بیاید. من و ناصر هم هستیم. خیلی دوست دارم از سلیقهی شما بدونم.
معلوم بود میخواد با گفتن ناصر یه کم منو تحریک کنه ولی اصلا حرفاش کارایی گذشته را نداشت. حتی ناراحت هم نمیشدم. مهناز با تمام غرورش توی مشت من بود و من از این خاطر حالمو نمیفهمیدم. برای اینکه یه ضربهی کاری بهش بزنم گفتم: چه پیشنهاد خوبی. من عاشق شنائم. در مورد سلیقهی من پرسیدید. خب من دو جور مختلفو خیلی دوست دارم. یکیش زنای قد کوتاه و تپل که هیکلشون پیچ و تاب داشته باشه و …
حرفمو قطع کرد. من دقیقا زهرا را توصیف کرده بودم. سریع گفت: چه جالب و دومی؟
دیگه وقتش رسیده بود که یه ضربهی کاری بزنم. گفتم: زنای جا افتادهی قد بلند و تو پر که ظاهرشون براشون مهم باشه. این دستهی دوم کمترن ولی شبیه رویان.
دیدم واقعا گرفت. یه لبخند خیلی شیطانی زد و همین لحظه من گفتم: راستی یادم رفت بگم که کل کار حقوقی شرکتتون حل شد. شیرینیو واسه این گرفته بودم اصلا. زودتر از موعد کار ما با هم تموم شد.
خبری که دادم واقعا به فضا نمیخورد و یه لحظه مهناز جا خورد ولی وقتی فهمید چی شده به وجد اومد و شروع کرد دوباره سوال پرسیدن که چطور و … و من هم بهش گفتم: بیخیال. ما کارمونو بلدیم. خواستم خوشحالت کنم.
بعد از جام بلند شدم و رفتم پنجرهها را بستم و کرکرهها را هم دادم پایین. دیگه زمانش رسیده بود. مهناز هم فهمیده بود. اومدم با همون رکابیم در نزدیکترین فاصلهای که میتونستم از مهناز قرار بگیرم: نشستم لبهی میزش. یه لحظه مهناز روشو اونور کرد و سعی کرد منو نبینه. این اتفاق تقریبا قبل از سکس با اکثر زنای متاهل برای من افتاده بود. انگار یه لحظه به کاری که میخوان بکنن فکر میکنن. به شوهرشون و به مردی که اون لحظه میخوان. من هم که توی این لحظهها با تجربه بودم گفتم: میدونید دلیل اصلی که ازدواج نکردم چیه. اینکه تا حالا به بهترین نرسیدم. همیشه دنبالش گشتم ولی اون زنی که گفتم طبق سلیقمه را پیدا نکردم.
اینو که گفتم روشو برگردوند به من و خندید. فهمیدم دیگه زمانشه و میخواد فقط توی آغوش من رها بشه. از جاش بلند شد و روبروی من ایستاد. زل زده بود تو چشمام. صدای نفس نفسشو میشنیدم. دستمو دور کمرش حلقه کردم و با دستم کونشو فشار دادم و گفتم: این همونیه که میخوام. این بهترینه.
و محکم بغلش کردم. لبمو گذاشتم روی لباش. زبونمو با زبونش درگیر کرده بودم. خوب لب میداد. رفتم سمت گوشش و اونو یه کم لیسیدم. نفسای بلند میکشید. اومدم پایین و صورتمو چسبوندم به گردنش و شروع کردم به بوسیدن گردنش. اونم دستشو کرده بود توی موهام و داشت نوازش میکرد. شروع کردم به لیسیدن گردن مهناز. خیلی داغ شده بود. صدای آهش داشت بلند میشد. از جلو دستمو گذاشتم دو طرف دکمههای مانتوش و تو یه لحظه مانتوشو از تنش در آوردم. مثل سینههاشو هیچ جایی ندیده بودم. یه سوتین سفید توری و راحت پوشیده بود که سر سینههاش را هم میشد از روش دید. سینههاش خیلی بلند بود. بلند و نرم و گوشتی. پوست سفیدش دلمو برده بود. دستم روی سوتینش بود و شروع کردم به مالوندن سینههاش.
آه آهش بلندتر شده بود. برای اینکه صداش بلندتر نشه، در حالی که دستم روی سینههاش بود دوباره ازش لب گرفتم. دستشو دور من حلقه کرد و لباسمو در آورد. حالا بدن لختم در تماس با سینههای مهناز بود و داشتم لباشو میخوردم. دستمو بردم پشت و کونشو گرفتم. توی اون شلوار سفید جای زیادی برای کونش نبود. کون بینظیری داشت ولی سینههاش چیزی بود که فکر کنم توی تاریخ زندگیم تکرار نشه. دستمو دور کمرش حلقه کردم و سوتین سفید و توریشو در آوردم. دیگه حالا اون سینهها آزاد شده بودن. سرمو گذاشتم بین سینههاش و شروع کردم به لیسیدن. سینههاش تکون میخورد و من واقعا نمیدونستم دیگه باید باهاش چی کار کنم. مثل یه درخت زندگی بود که آدم هر چقدر از شیرهش بخوره سیر نمیشه. خودشو ازم جدا کرد. انگار دلش میخواست وارد عمل اصلی بشیم.
هر دو هم زمان شلوارمونو در آوردیم. من زیرش شرت نپوشیده بودم و کیرم همون لحظه افتاد بیرون. تنها قسمتی از من که توانایی جذب یه زنو نداره کیرمه، چون اونقدر بزرگ نیست. کیرم ۱۳ سانته و کلفتی خاصی هم نداره. اون همچنان داشت تلاش میکرد اون شلوار سفید و تنگو از پاهاش در بیاره. اینقدر لگن و کون بزرگی داشت که شلوار از کمرش پایین نمیومد. کمکش کردم تا شلوارشو در بیاره. زیر شلوارش هم یه دنیای دیدنی دیگه بود. یه شرت سفید و توری پوشیده بود که سر همون سوتین بود. خشکم زد. موهای کسشو کامل زده بود. آماده لیسیدن شده بود. خیلی حشری شده بودم و تخمام یه کم درد گرفته بودن. نشوندمش سر میز و شروع کردم دوباره ازش لب بگیرم. در حینش دستمو برده بودم داخل شرتش و داشتم کسشو میمالوندم. سرمو کردم لای پاهاش. یه کم از روی شرت براش لیسیدم. زبری جنس توری پارچهش واقعا لذتبخش بود. شرتشو در آوردم. خیلی بلند آه میکشید و میترسیدم توی شرکت از کار ما بو ببرن. شرتشو که در آوردم یه کس بیمو و شگفتانگیز مقابلم بود. خیلی کس بلند و بزرگی داشت. من میمیرم واسه این مدل کس. کــُسی که خط میانیش بلند باشه و مویی روش نباشه. همونجوری که لبهی میز نشسته بود دولا شدم و رفتم لای پاهاش. با اون رونهای سکسیش از کنار به صورتم فشار وارد میکرد. زبونمو گذاشته بودم بین خط کُس بلندش و مدام بالا و پایین میکردم. تقریبا به مرز جیغ رسیده بود.
دیگه نشسته تحمل نداشت برای همین روی میز دراز کشید. منم همونطور که براش لیس میزدم دستمو بردم بالا و سینههاشو فشار میدادم. کسش بوی فوقالعادهای میداد. معلوم بود همونطور که زهرا گفته بود تو اون مدت رفته و خودشو آماده کرده. دیگه اینقدر لیسیدم که نفسم بند اومد. شروع کردم با دست به مالوندن کسش. در همون حالت که خوابیده بود بدنشو یه کم کشیدم پایین تا دیگه فقط کمرش روی میز باشه و کار من راحتتر بشه. دستمو از زیر به کون درشتش هم میکشیدم و کشالههای رونشو نوازش میکردم. دوباره با صورت رفتم بین پاهاش. این بار یه لیس عمودی میزدم و یه افقی. یه لحظه یه جیغ عجیبی کشید و من هم مزهی دهنم عوض شد و فهمیدم ارضا شده. چشماشو بسته بود و داشت میخندید. دوباره رفتم سراغ سینههاش. از دو طرف سینههاشو به هم فشار میدادم تا یه خط سینهی خیلی بزرگ درست کنم. سینههاش داشت منو دیوانه میکرد. دیگه زمان دخول بود. شروع کردم به مالوندن کیرم و مهنازو همونجور که روی میز خوابیده پاهاشو از هم باز کردم. پاهاشو اون بالا گرفته بودم و میگفتم: دلت کیر میخواد؟ دلت میخواد؟ هان؟!
اونم دیگه داشت فریاد میکشید. همونطور که پاهاشو بالا گرفته بودم از بالا یه تف انداختم وسط کسش. خیلی حال کرده بود. پاهاشو تا اونجایی که میشد از هم باز کردم. اون خط کس ِ بلندش حالا یه کم از هم باز شده بود. توی یه حرکت آروم کیرمو کردم داخل کسش. حالت چندان محبوبی واسه اون نبود چون داشت جر میخورد ولی این حالت داشت منو میکشت. دستمو از مچ پاهاش آوردم پایینتر و کنارههای رونشو گرفتم و سعی کردم لای کسشو باز کنم. لذت فوقالعادهای داشت. دیدم داره با ناله داره میگه: این خیلی خوبه ولی درد داره. یه جور دیگه بکن.
دلم براش سوخت. یه کم کونشو دادم عقبتر تا روی میز جا بشه و بهش گفتم از روی میز بلند بشه و بشینه. من همون حالت ایستاده را داشتم و اون دوباره لب میز نشسته بود. پاهاشو دورم قلاب کرد. منم شروع کردم به عقب و جلو کردن. سرعتمو بیشتر کردم. در حین این کار مدام سینههاشو میلیسیدم. توی همین حالت یه دفعه دیدم روناشو محکم دورم قلاب کرد، سر سینههاش سفت و برجسته شد، چشماشو بسته و داره لبشو گاز میگیره. فهمیدم دوباره در حال ارضا شدنه.
ارضا که شد دیگه توان نداشت. بهش گفتم حالا دیگه نوبت منه که حال کنم. اونم به یه حالت تسلیم قبول کرد. توی اولین قسمت محبوبترین شکل سکسم را روش امتحان کردم. پشتشو کردم به خودم یه پاشو دادم بالای میز تا لای کسش باز بشه و کیرم راحتتر بره توش. کفشهای آبی و پاشنه بلندش را هم بهش پوشوندم چون پای زن با کفش پاشنه بلند صد برابر سکسی به نظر میاد. دستمو با تف خیس کردم و از جلو کشیدم به کسش. بعد در همون حالت شروع کردم به کردنش. شاید چنین تجربهای برای هیچ کسی پیش نیاد. اون کون گنده و پهن، یه دستم روی رونای گوشتی و بلندش و دست دیگه از پشت سینههاشو گرفته بود. تو این حالت سکس باید آروم عمل کرد چون اگه یه کم سرعت کردنو بیشتر کنی کیرت از تو کسش در میاد. آروم کردمش و وقتی به مرحلهی ارگاسم رسیدم نذاشتم آبم بیاد و دوباره روشو به سمت خودم کردم. شروع کردم به لب گرفتن و بازی با سینههاش. یه مبل بزرگ توی اتاقش بود. به اون اشاره کردم و رفتیم روی اون مبل ادامه دادیم. پاهاشو گذاشتم روی شونههام و شروع کردم به تلنبه زدن. فنرهای مبل نرم بود و واقعا داشتیم تکون زیادی میخوردیم. دوباره صدای آه آهِ مهناز بلند شده بود. دیگه منم داشتم عربده میکشیدم. تخمام خیلی درد گرفته بود چون بدجوری سکسو داشتم طول میدادم. یه بوس به نوک سینههاش کردم و گفتم: دیگه نوبت سگیه. بذار من برم کاندوممو بیارم.
رفتم و کاندومو گذاشتم سر کیرم. به طرز حیرتآوری قنبل کرده بود. اون کون گندهشو میخواستم یه جا بخورم. جرز کونش کامل پیدا بود. کیرمو مالوندم به سوراخ کونش و دستمو از کنار رونای خوشفرم و زیباش رد کردم و خیلی محکم کسشو فشار دادم. چون ۲ بار ارضا شده بود و طبق تجربه برای تحریک جنسیش این کار خیلی جواب میداد. از روی ناتوانی یه جیغ آروم کشید ولی معلوم بود خوشش اومده. توی یه حرکت کیرمو کردم تو کسش و از پشت شروع کردم به مالوندن سینههاش. به تدریج سرعت تلنبه زدنمو افزایش دادم. دیگه داشت بدنم با شدت به کونش میخورد. اما منتظر بودم اونم به مرحلهی ارگاسم برسه تا با هم ارگاسم بشیم. بهش گفتم هر وقت داشت به مرحلهی ارگاسم میرسید روشو به سمت من کنه. بعد ۲۰ بار تلنبه زدن بالاخره روشو به من کرد. من هم شدت تلنبهها را بیشتر کردم. صدای جیغش رفت هوا. سینههاش زیر دستم سفت شد یه لحظه و تو همون لحظه موهای بدن خودمم سیخ شد و آبم اومد. آبم خیلی زیاد بود و وقتی کارم تموم شد دیدم سر کاندومو پاره کرده.
واقعا بعد از اون سکس دیگه کمر نداشتم از در شرکت خارج بشم. شروع کردم دوباره به نوازش مهناز و بهش گفتم بهترین سکسم بوده. جدا هم بود. چون برای هیچ سکسی اینقدر تلاش نکرده بودم. مهناز هم مثل یه تیکه گوشت روی مبل ولو شده بود و داشت کسشو میمالوند. توی همون حالت خراب لباسامونو پوشیدیم و رفتیم سراغ زندگیمون. ….
نوشته: حمید
بهرام کرمانشاه ی خانم برای دوستی لطفا. با مرام باشه 09337363100