سلام.. اسم شهرها و آدم ها مستعاره. من اميدم ٣٠ سالمه و ٦ ساله ازدواج كردم. اين خاطره مال سال ٨٦ هست كه من و خانومم هنوز نامزد بوديم. خونواده هامون تو اراك زندكي ميكنن و من تهرانم. خواهر زنم كه دكتره واسه دوره طرحش تهران بود و خونه باباش كه واسه سفراشون خريده بود زندگي ميكرد. منم واسه خودم خونه داشتم و اول كارم بود. وضع ماليم نسبتا خوب بود و ظاهر نسبتا خوب و قابل تحملي دارم و به قول الهام(خواهر خانومم) اكه ١٠ كيلو كم كنم خيلي متناسب ميشم وزنم ١٠٠ و قدم ١٨٧ هست.
يك شب كه از سر كار اومده بودمو با دوستام داشتيم مشروب ميخورديم خانومم زنگ زد كه الهام زنگ زده كه ديشب تو ساختمونمون دزد اومده و فقط ٢ تا از ٤ واحد خونه بودن و يكي از واحدارو دزد خالي كرده و امشبم فقط طبقه ٤ هست و من تو اين طبقه اول خيلي ميترسم. از من خواهش كرد كه شب برم اونجا. منم با كلي غرولوند بعد مشروب خوري راه افتادم و رفتم. وقتي رسيدمو در زدم الهام خيلي تعجب كرد. جريانو كه گفتم تلفن زدو از خانومم كلي تشكر كرد. منم تو حاله مستي خودم نشستم جلوي تلويزيونو مشغول ماهواره ديدن شدم. الهام كه تازه از حموم اومده بود حوله سرشو برداشتو شروع كرد خشك كردن سرش و حرف زدن. يك تيشرت حلقه تنش بود با يه دامن بلند اما نسبتا نازك. بخاطر اينكه كلا گوشتي و تپله تو اون حال مستي كم كم داشتم به اندامش خيره ميشدم، اونم متوجه شده بود اما واسه اينكه خيلي با جنبست هيج عكس العملي نشون نداد. منم كه اصلا حاليم نبود تا اينكه كارش تموم شد و يه شام حاضري اماده كرد و گذاشت رو اپن و صدام زد واسه خوردن چون خونه كوچيكي بود صندلي پشت اپن گرفته بودن واسه غذا خوردن داشتم شروع مي كرديم كه يهو اومديم با هم نون برداريم كه بازوهامون خورد به هم. الهام كه تازه فاصلمون كم شده بود گفت يك پيك هم به سلامتي من مي خوردي. با شوخي گفتم همش واسه سلامتي شما، غصه خوردي؟ خنديديمو منم با ديدن اين عكس العملش راحت تر به بهونه هاي مختلف بازومو بش ميمالوندم تا اينكه يواش ساق پامو به پاش مالوندم ديدم روشو برنگردوند، حس كردم خجالت كشيد. بلند شودمو تشكر كردمو رفتم تو حال. اونم اومدو حسابي با هم حرف زديمو كم كم خميازه ها شروع شد خونه يك اتاق داشت كه الهام رفت اونجا ومن تو حال. تو مستي و جريانات شام يكم حالم عوض شده بود كه يك صداي داد بلند از تو خيابون اومد الهام مثل جن ديده ها دويد تو حالو به خودش ميلرزيد بلند شدم ارومش كنم دستشو گرفتم كه دوباره صداي داد از بيرون اومد الهام ناخوداكاه اومد تو بغلم وجيغ كشيد.
منم نشوندمش و اروم نوازشش كردم اونم يواش يواش خودشو از بغلم بيرون كشيد و رفت پتوشو از رو تخت اورد و گفت من همين جا ميخوابم. يك ساعتي گذشته بود و من بخاطر اتفاقاتي كه افتاده بود خوابم نميبرد الهام تو خواب چرخيدو پتو رفت كنار. واااااااااي چي ميديدم ، دامنش تا روي روناي بزرگش بالا رفته بود. و بدن سفيدش تو ٢ متري من بود. كيرم داشت شلوارمو پاره ميكرد. اروم اروم رفتم سمتش و با كلي استرس خيلي اروم دستموگذاشتم رو رونش. و اروم شروع كردم مالوندن. ديدم تكون نميخوره زدم به اون درشو ازپشت چسبيدم بش كاملا مشخص بود بيداره و شرم ميكرد چيزي بگه البته معلوم بود بدشم نمياد. كيرمو ميماليدم رو كونشو با دستام بازوهاشو نوازش ميكردم. ديگه تحمل نداشتم زبونمو انداختم زير گوشش و تمام گردنشو خوردم كه احساس كردم نفساش يكي در ميون شده. برش گردوندم چشماشو باز نميكرد، تاپشو دادم بالا و از بالاي سوتين شروع كردم به خوردن سينه هاي سفت و بزرگش. در حالي كه اصلا دوست نداشت جلب توجه كنه اما نميتونست جلوي آه و اوف كردنشو بگيره. دستشو به زور گذاشتم رو كيرم اما اون امتناع ميكرد، سر سينشو يك گاز محكم گرفتم جيغ كشيد و كيرمومحكم فشار داد. همين شد كه دستشو كرد تو شرتم و كيرمو در اورد. هنوز نگاشو ازم ميدزديد. من كه هيچي حاليم نبود لبامو چسبوندم به لباشو زل زدم تو چشاش كه اروم گفت وحيد كارتو بكن دوست ندارم تو چشات نيگا كنم. رفتم سراغ كسش و زبونمو انداختم وسطش با اينكه يكم مو داشت خيلي تميزو خوشبو بود. اونقد خوردم كه كمرشو محكم ميكوبيد به زمين انگشتمو خيس كرده بودمو ميكشيدم رو كسو كونش اومدم انگشتمو بكنم تو كسش مثل برق گرفته ها از جاش بريد كه چيكار ميكني من دخترم.
منم خوابوندمشو انگشتمو اوردم پايين و افتادم به كونش. حسابي انگشتش كردمو كسشو خوردم خوب كه اب انداخت به پهلو خوابوندمشو كيرمو كذاشتم در كونش كيرم داشت ميتركيد، كيرم بد نيست كلفتيش اونقد هست كه به اين راحتي تو كون نره. كلي تقلا كردمو فشار دادم كه با هزار بدختي سرش رفت تو . ميشد حس كرد اين كون قبلا حداقل يكي دوتا كير اما از نوع كوچيكترشو ديده. الهام داشت به خودش ميپيچيدو داداي ريز ميزد اما من محكم گرفته بودمشو كيرمو فشار ميدادم. دستشو از بقل انداخته بود رو رون پامو ناخوناشو فرو ميكرد تو پام. فشاراي من باعث شده بود نصف كيرم بره تو كونش. همينكه ازپشت سينه هاشو فشار دادمو تلنبه ميزدم حس كردم داره تكوناي ارگاسمو ميخوره. منم حسابي تحريك شدمو ميخواستم بيام الهام گفت توش نريزي ها. منم با چندتا تلمبه كه تقريبا همه كيرمو تو كونش كرده بود اومدمو تا بيرون كشيدم نصف ابم تو كونش ريخت و نصفش رو كونش. الهامم پا شد و با عصبانيت گفت هيچوقت آبتو تو كون كسي نريز. رفت خودشو شست و اومد گفت ببخشيد دعوات كردم بعدشم زود رفت اونورو خوابيد. صبح كه بيدار شدم ديدم نيست دوش گرفتمو رفتم سر كارم. از اون موقع به بعد الهام هيچ وقت چشم تو چشمم نشد و هميشه ازم خجالت ميكشه و مگه چي بشه كه يكم با هم حرف بزنيم.
بالاخره وحید یا امید؟
Rast mige?