ساعت از 5 گذشته بود و تازه از خواب بیدار شده بودم ولی سختم بود از رو تختم بلند شم هی اینور اونور میکردم خودمو.گاهی میخندیدم گاهی ناراحت میشدم! خوب فکر دیگه دسته خودت که نیست همش میره به گذشته موبایلم که روی میز بود شروع کرد به زنگ زدن. اه یکی بیاد گوشیو بده به من سختمه تکون بخورم این مزاحم دیگه کیه بابا… با هر سختی بود گوشیو برداشتم شمارش هم نگاه نکردم چون اصلا مهم نبود کیه منم حوصله نداشتم. بله؟
-سلام… خوبی؟
یهو برق خوشحالی خشکم کرد! انگار نه انگار الان داشتم فحش میدادم به عالم و آدم که یکی مزاحمم شده. دست خودم نبود دنیا یه طرف اون یه طرف دیگه.واقعا عاشقش بودم…
– چرا جواب نمیدی؟ حالت خوبه؟
ها؟ آره آره ببخشید خواب بودم یهو شد.
– میخوای بعدا زنگ بزنم؟
نه بابا چه حرفیه الان بیدار شدم. حالت چطوره؟ مامان اینا خوبن؟ همه خوبن؟ فامیلا؟ همسایه ها؟
– مسخره بازی در نیار حوصله ندارم.
باشه خوب چرا میزنی حالا بد اخلاق؟ کتک میخوایی نه؟ باز کتک خونت اومده پایین؟
– خستم کردی با این ادا اطوارت.میشه جدی باشی؟
اوهوم. بگو؟
– میایی اینجا؟ همین الان؟
مامانت اینا کجان؟ نکنه رفتن شیطونی کلک؟ آخ که چقدر به بابات حسودیم میشه که یکی مثله مامانت ماله اونه.کوفتش بشه از سرشم زیادیه!
– هویی؟ درست صحبت کن هر روز پر رو تر از دیروز میشی؟ بابام کارخونه جلسه داشت مامانم هم رفته خونه خالم. حالا میایی یا نه؟
باشه به جهنم حالا که اصرار میکنی میام دیگه!!!
– مسخره اصلا 100 سال نیا برو گمشو…
(محکم خندیدمو تلفن رو قطع کردم)
همیشه همین بود! یکی از خوشگل ترین دخترایی بود که تو زندگیم دیده بودم. درست مثل این بود که بریتنی اسپیرز رو از وسط نصف کرده باشی! روزی که دیدمش خودم باورم نمیشد بهش گفته بودم بابا جونت چقدر خرج عمل های متفاوت کرده که خودتو شبیه بریتنی کردی!(بماند که بهش برخورده بود و…) ولی درست برعکسش اخلاقش شبیه دخترا که نبود هیچ اصلا شبیه آدما نبود! پرخاشگر ترین آدمی بود که تو زندگیم دیده بودم.به قول باباش کدوم بیچاره ایی میخواد نصیب تو یکی بشه!
لباسامو پوشیدم و راه افتادم به سمت ماشینم و حرکت کردم…
آسانسور تو طبقه اونا وایساد و من راه افتادم. در خونه نیمه باز بود. آروم در رو باز کردم و رفتم تو همه جا ساکت بود.ویدا؟ ویدا؟ گفت بشین اومدم.
رفتم تو نشیمن نشستم رو همون مبل راحتی که همیشه لم میدادم! (انگار خونه بابا بزرگ مرحومم بود)
یهو یکی از پشت چشامو گرفت.آروم دستمو گذاشتم رو دستش گفتم دختر جون نمیترسی با من ور میری؟ میدونی که من پسر کی ام….
آروم خندید دستشو ورداشت گفت پسر هرکی میخوایی باش ولی بعدش که ماله منی.
اومد جلوم بلند شدم چند لحظه تو صورت هم خیره شدیم (وای خدا واقعا این فرشته ماله من بود؟ یه لحظه به خودم حسودیم شد!) چشای مشکیش برق میزد.یکم اخم کردم گفتم تو یه چیزت هست از چشات معلومه. گفت نه چیزی نیست. دستاشو گرفتم حولش دادم رو مبل راحتی کناریمون خودمم نشستم کنارش گفتم 1 دقیقه فرصت میدم بگی چته؟ یعنی بگی چه مرگته؟ چون اگه نگی باید به زور بگی.
هیچیم نیسسسسسسسسست.اه ولم کن فقط بی حوصله ام.گفتم آها فهمیدم چی شده کتک خونت پایینه باید آدمت کنم باز گرخیدی. داد زد ساکت باش دیگه و حولم داد بلند شد رفت اونور و پشتش رو به من کرد دستمو نگاه کردم دیدم یکم خیسه یهو از جا پریدم رفتم سمتش گفتم ویدا؟ تو داری گریه میکنی؟ با صدای لرزون گفت ببخشید.میخوام بگم…. هیچی! ولش کن.
دیگه داشتم جدی میشدم اون بی دلیل گریه نمیکرد. 2 سال بود که مال من بود ولی 1 بار اشکش رو ندیده بودم.واسه اولین بار بود گریه میکرد بعد از 2 سال!
دستشو گرفتم اخم کردم گفتم ببین خودت میدونی تا لحظه ای که خوبم خیلی دوست داشتنیم ولی اگه اون روی من بالا بیاد و سگ بشم میدونی چی میشه دیگه؟ تجربش رو داشتی.یکم سکوت کرد گفت آره.هنوز بابام صداشو سر من بلند نکرده تا حالا ولی اون کشیده ای که تو زدی تو گوشم هنوز صداشو میشنوم!
گفتم آفرین پس حرف بزن.گفت تورو خدا عصبانی نشو به جون مامانم میگم بعدا الان شرایط روحیم خوب نیست.گرفتمش تو بغلم گفتم باشه…
یکم گذشت منم لم داده بودم داشتم آهنگ گوش میدادم بلند شدم ببینم کجاست.دیدم کناره پنجره پذیرایی وایساده داره آسمون رو نگاه میکنه (هوا بشدت گرفته و ابری بود) رفتم پشتش اصلا نفهمید.نمیدونستم به چی داره فکر میکنه! آروم نزدیکش شدم. خدای من مگه میشه 2 نفر انقدر بهم شبیه باشن؟ حتی قد و هیکلش هم مو نمیزد با بریتنی! محکم از پشت بقلش کردم یهو جا خورد! یواش بابا چته؟ گفتم هیچی به کارت برس آسمون رو نگاه کن
با من چیکار داری؟ گفت راحتی دیگه؟ یکم بیشتر فشار بده فوقش پرس میشم نه؟ به خودم نگاه کردم خندم گرفت! راست میگفت هیکل خودمو نگاه کردم (قهرمان بدنسازی بودم) دیدم حق داره!
اومدم عقب تر خودمو جوری تنظیم کردم که کیرم درست افتاد رو باسنش و محکم کشیدمش سمت خودم و از روی شلوار لمس میکردم چون عاشق این کار بودم.لبمو گذاشتم رو گوشش و گوشش رو میخوردم.
آروم برگندوندمش گفتم اه حالا میشه زده حال نزنی من حوصلم سر رفته. رفتیم سمت نشیمن رو مبل راحتی همیشگی نشستم اونم اومد رو پام نشست.صورتش رو کشیدم جلو لبم رو محکم گذاشتم رو لبش.
دست چپم رو سینه هاش بود با دست راستم با موهاش بازی میکردم آروم کشیدمش جلو تر درست نشست جایی که میخواستم.آروم تاپش رو بالا زدم مثله همیشه یه نیم تنه تنش بود که اونم از پشت بازش کردم ولی تاپش
هنوز تنش بود سینه های بی نظیرش افتاد بیرون دیگه بیخود شدم آروم لبمو گذاشتم رو گردنش و با لبام لمسش میکردم سرمو آوردم پایین تر رو سینه هاش شروع کردم به خوردن سینه هاش.دیوانه وار میخوردم سینه
هاشو گفت یواش بابا چته دردم گرفت گفتم ببخشید تقصیره خودته باهام ور میری و دوباره شروع کردم به خوردن سینه هاش.خودش رو روی پام تکون میداد تا باسنش رو کیرم لمس شه میدونست عاشق این کارم.
دستمو بردم سمت دکمه شلوار تنگی که پاش بود آروم بازش کردم دستمو کشیدم رو نافش بردم پایین تر رو شرتش یکم دستمو کشیدم رو کسش خیسی رو میشد احساس کرد همونطوری که نشسته بودم پاهامو بالا آوردم
سرمو خم کردم پایین لبامو گداشتم رو نافش و با لبام بازی میکردم میخواستم برم پایین تر دیدیم نمیشه! سرمو بالا آوردم زیر بقلشو گرفتم بلندش کردم و خودم بلند شدم.جلوش واساده بودم دستمو بردم از پشت تو شلوارش و
گذاشتم رو باسنش با انگشتم با سوراخ پشتش بازی میکردم و لبام هم رو لباش بود دست چپم هم رو سینه هاش چشاشو بسته بود و چیزی نمیگفت یکم فشار انگشتمو بیشتر کردم خودشو بهم نزدیکتر کرد دیگه داشتم آماده
میشدم واسه یه سکس بینظیر که یهو مثل برق گرفته ها پرید عقب دکمه شلوارش رو بست تاپشو انداخت پایین و با اضطراب بهم خیره شد! شکه شده بودم یکم خودمو نگاه کردم گفتم چیزی شده؟
نه نه دیگه نمیتونم ادامه بدم. گفتم چی رو؟ گفت الان در موقیتش نیستم واسه سکس فکرم خرابه.یکمی جا خورده بودم گفتم مگه میخوام تو فکرت فرو کنم که اینو میگی؟ گفت بس کن مسخره بازی رو من شرایط روحیم
خوب نیست.گفتم باشه هرجوری که راحتی رفتم جلو آینه لباسمو مرتب کردم گفتم از اولشم میخواستی پاچه بگیری معلوم نیست باز چته من دارم میرم.
رفتم سمت داشتم کفشامو پام میکردم که احساس کردم پشتم سنگین شد.خودشو انداخته بود پشتم و آروم در گوشم گفت ببخشید نرو بلند شدم نگاش کردم گفتم چیه؟ باز بازیه جدید یاد گرفتی؟ داد زد نه نمیخواستم نارحتت کنم
بغلم کرد گفت ببخشید ببخشید. گفتم اوه تو امروز زده به سرت روانی حرفای عجیب قریب میزنی؟ تو تاحالا مامانت رو اینجوری بغل کرده بودی ببخشید بگی؟ ازین کارا هم بلدی؟ گفت لازم بشه آره گفتم پس خدا رحم کنه
معلوم نیست چه مصیبتی تو راه که تو اینجوری داری خودت و به آب و آتیش میزنی! گفت خفه شو محکم لباش رو گذاشت رو لبم تاپش رو از سریع در آوردم شروع کردم با لبام تمام تنشو خوردن.
بغلش کرم بردمش جای همیشگی انداختمش رو مبل راحتی دستم رو بردم سمت شلوارش دکمش رو باز کردم یهو دستش رو گذاشت رو دستم و نگام کرد اخمام رو کشیدم تو هم و خیره شدم بهش.گفت ببخشید دستش رو
برداشت منم یکم شلوارشو باز کردم ولی درش نیاوردم بلندش کردم صاف نشوندمش جلوم خودمم نشستم درست وسط پاهاش.دهنم رو بردم جلوش از روی شلوار تنگش شروع کردم به بازی با کسش.دستم رو میکشیدم رو
ران پاهاش زانوشو خم کردم تو بغلش وسط پاهاش زده بود بیرون داشتم دیوونه میشدم دستم رو بردم وسط پاهاش رو کسش آروم حرکت میدادم صداش در نمیومد فقط چشاشو بسته بود.
پاهاش رو ول کردم بلند شدم شلوارش رو در آوردم فقط شرت پاش بود لبامو برم سمت نافش شروع کردم به خوردن میومدم پایین با دهنم شرتش رو پایین میدادم تا رسیدم نزدیک کسش ول کردم.اومدم پایین از بالای زانو
هاش شروع کردم به خوردن تا رسیدم رو ران پاهاش محکم تر دهنمو حرکت میدادم اومدم بالاتر وسط پاهاش سرمو گذاشتم اون وسط لبامو از روی شرتش روی لبای کسش گذاشته بودم و تکون میدادم داشت دیوونه میشد غرورش اجازه نمیداد صداش در بیاد فقط لباش رو گاز میگرفت بازهم پاهاشو جمع کردم تو سینش وسط پاهاش به وضوح بیرون بود انگشتمو گذاشتم رو کسش از روی شرت دستمو میبردم رو سوراخش میمالیدم
انگشتم خیس شده شده بود از ترشحات کسش پاهاشو آزاد کردم رفتم کنارش نشستم لباشو آورد جلو رو لبام گذاشت زبونش رو آورده بود جلوی دهنم لبام رو لیس میزد دستشو آورد بالا صورتم رو محکم فشار داد دهنم یکم باز شد زبونش رو گذاشت تو دهنم و بازی میکرد که منم دستمو بردم رو سینه هاش با سرشون بازی میکردم که یهو پریدم هوا نامرد لبمو گاز گرفته بود از داخل! از خودم جداش کردم سریع سرم رو بردم پایین با دندونام شرت رو کشیدم رو زانوهاش بعد هم با عجله درش آوردم دستشو گذاشت رو کسش گفت خوابشو ببینی خندیدم دستشو برداشتم حولش دادم عقب تکیه داده بود به پشتش پاهاشو گذاشتم رو شونم سرمو برودم وسط پاهاش زبونمو گذاشتم رو کسش آروم بازیش میدادم سرمو محکم گرفته بود نفس میزد ترشحات کسش زیاد شده بود دستام رو بردم رو کسش یکم لباشو از هم وا کردم زبونم رو گذاشتم رو چوچولش فشار دادم که جیغش رفت مثله برق گرفته ها میلرزید منم محکم تر با زبونم میکوبیدم بهش دیگه داشت گریه می افتاد ولی ول کن نبودم بدتر محکم تر زبونم رو تکون میدادم اونم میلرزید که یهو موهامو چنگ زد نفس نفس میزد و یه جیغ بلند کشید دیدم آبش با تمام قدرت پاشید بیرون رو صورتم معلوم بود با آخرین توانش ارضا شده بود. دیدم بی حال شده بلند شدم سرشو گرفتم تو دستام پیشانیشو بوسیدم با صدای ضعیف گفت مثل همیشه بهترینی.نشستم کنارش احساس میکردم کمرم درد میکنه دیدم دستش آروم لغزید رو شلوارم و رفت روی کیرم شروع کرد به مالیدن.دکمه های پیرهنم رو به سرعت باز میکرد بعدم شلوارم رو در آورد گفت پاشو وایسا بلند شدم سرشو آورد جلو از روی شرتم زبونش رو روی کیرم میمالید دستش رو برد زیر بیضه هام عقب جلو میکرد که شرتم رو از پام در آورد.سرشو آورد جلو تر زبونش رو محکم به سر کیرم کشید و شروع کرد به خوردنش.احساس کردم واقعا دیگه داره بهم فشار میاد (قبلشم اونو به شدت ارضا کرده بودم)
گفتم بسه پاشو زبونشو دوباره کشید رو بیضه هام و بلند شد.به پشت برش گردوندم دستاشو گذاشتم روی پشتیه مبل زانو هاش روی مبل بود کاملا از خودشو خم کرده بود.دستمو گذاشتو رو باسنش سرمو خم کردم باسنشو
بوس کردم دیدم برگشته با تعجب نگام میکنه گفتم هوم؟ گفت فکرشم نکن! دستمو بردم سمت کسش که از پشت زده بود بیرون اروم کشیدم روش. اون هنوز دختر بود دنبال فرصت مناسب میگشتم که بهونه گیری کنم و بکارتشو بردارم ولی الان نمیشد همینجوریش سگ بود وای به حال اون موقع! کیرمو آروم آوردم جلو سرشو خیلی کم گذاشتم جلوی سوراخ کسش و همینجوری بازی میدادم صداش دوباره در اومده بودم منم داشتم میمردم پس چه غلطی کنم؟ آروم کیرمو گذاشتم لای پاهاش بازی دادم ولی فایده نداشت. انگشتمو فرو کردم توی سوراخ باسنش بازیش میدادم گفت اوا؟ گفتم مرض بابا کشتی منو انگشتمه دیگه ستون چراغ برق که نیست!
خندیدو گفت خب این کارو میکنی که چی؟ مگه آبت از انگشتت میاد؟ گفتم حرف نزن 2 انگشتی فرو کردم تو خودشو کشید جلو گفتم وایسا تکون نخور گفت خر خودتی گفتم زرنگ شدیا گفت چون گناه داری فقط سرشو
میزاری بازی میدی گفتم باشه زر نزن مردم اه. سرشو آروم گذاشتم تو سوراخ باسنش شروع کردم بازی دادن یکمم سو استفاده کردم بیشتر فرو کردم ولی خب از هیچی بهتر بود! کیرمو آروم رو شیارای باسنش میمالیدم
که گرفتمش گفتم برگرد من نشستم اون اومد رو پاهام نشست کیرم لای باسنش بود اگشتشتمو گذاشت تو دهنش میمکید ادا در میاورد که اعصاب منو بریزه به هم.
عادتش بود مثل سادیسمی ها رفتار میکرد! ولی بازم عاشق بودم چون تموم دنیای من بود. رفت پایین سرشو آورد جلو با تمام قدرت کیرمو میخورد دستام رو زانو هام بود اونم دستاشو گذاشت رو دستام همینجوری که با قدرت ساک میزد ناخون هاشو (البته بهتره بگم چنگال هاش) فرو میکرد تو دستم. دستام درد میکرد آبم نزدیکه اومدن درد ارضا شدن و دستام باهام قاطی شده بود نمیدونستم کدومش بیشتر درد داره! گفتم اومدم دستاشو برداشت گذاشت زیر بیضه هامو محکم فشار داد که داد زدم مردم از درد هم زمان ارضا شدم آبم پاشید رو صورتش.چشمامو وا کردم دیدم داره میخنده گفت خوب بود؟ گفتم ساکت باش فکر کنم عقیم شدم.
رفتم دستشویی سرو صورتمو آب زدم اومدم دیدم اونم خودشو تمیز کرده داره لباس میپوشه شرتمو پام کردم دیدم داره با حسرت نگاه میکنه؟ گفتم بیا تو دم در بده؟ چته؟
اصلا نخندید اومد جلو بغلم کرد لپمو محکم بوس کرد گفت دوست دارم. گفتم من که ندارم ولی اگه اصرار داری تو داشته باش.ساعت و نگاه کردم وای خدا 3 ساعت بود اونجام سربع لباسمو پوشیدم رفتم جلو آینه خودمو مرتب کردم به قول معروف دوباره شدم جنتل من!
اومدم لم دادم جای همیشگیم اونم نشست کنارم سرشو گذاشت رو شونم.گفت:
– عزیزم یه چیزی بگم؟
اجازه صادر شد. اگه فقط یکیه بگو
– نه جدی میگم.فردا… فردا خواهرم داره میاد
هوم؟ ویدا چی میگی؟ اون که 3 ماه پیش ایران بود؟ من سختمه موبایلمو از رو میزم وردارم اون از انگلیس همینجوری پا میشه میاد؟
– به من چه حالا که داره میاد. میدونی که اونم ازت دل خوشی نداره منم حوصله دعوا مرافه ندارم پس خواهش میکنم بزار بیاد بره تموم شه.
مگه من اصلحه کشیدم حالا؟ اصلا به من چه بیاد بره نره!
– اون که 100% به تو ربطی نداره ولی تا بره نه زنگ میزنم نه زنگ میزنی نه اس ام اس نه هیچ کوفت دیگه ای
شوخی میکنی دیگه نه؟
– نخیر اصلا
ویدا دروغ نگوووووو من خودم ختم روزگارم اون الان درس و دانشگاه داره مگه الکیه بیاد.راستش رو بگو؟ باز چی تو سرته؟
– هیچییییییی اصلا دروغ گفتم. تو فقط هیچ کاری نمیکنی تا خودم بهت زنگ بزنم قول میدم همه چیرو بگم
ویدا واقعا که آخرشی من احمق عاشق چیه تو شدم؟ ها؟
– دستشو گذاشت رو لبم گفت هیس دوباره شروع نکن حوصله ندارم.
اون عادتش بود گفتم که اخلاقش شبیه دخترا که هیچ اصلا شبیه آدما نبود.درست مثله یک سادیسمی رفتار میکرد! شایدم واقعا بود!
زنگ خونه صدا کرد. چند لحظه بعد تصویر مامانش روی مانیتور آیفون دیده شد و به سرعت صدام کرد و گفت: عزیزم مامانم اومد داره ماشینشو میذاره تو پارکینگ.سریع اومدم جلوی در.کفشهام رو به سرعت پام کردم دستش رو گرفتم و یه لحظه تو چشای هم خیره شدیم.احساسم مثل همیشه نبود 2 سالی میشد که به پای هم جون می دادیم این دفعه بار هزارمی بود که جلوی در خونشون میخواستم ازش جدا بشم ولی…
خدایا چرا اینطوریم این بارم مثله همیشه چرا تنم داشت می لرزید؟؟؟ گفتم عزیزم می ترسم احساس بدی دارم و اشک تو چشام جمع شده بود…
محکم منو بغل کرد لبهاشو گذاشت رو لبهام.نمیدونم چرا لبهاش سرد تر از همیشه بود؟ گفت برو که الان مامان میاد بالا خراب کاری میشه.همین الان هم ماشینتو توی پارکینگ دیده فهمیده تو ساختمون ما هستی.
اصلا نمیفهمیدم چی داره میگه! کمرم از سکس طولانی که باهم داشتیم درد گرفته بود اما مهم نبود چون من افکارم جای دیگه بود یه حس خیلی بدی داشتم و بغض کرده بودم… اما چرا؟ خودم هم نمیدونستم.درست مثل یه حیوونی که میدونه بزودی قربانی میشه… زمان انگار ایستاده بود ولی سریع اومدم بیرون که یاد این افتادم:
گفتمش عشقت به دل افسون شده … دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده … عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش … طعم بوسه از سرم برو عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود … بهره کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود … همچون عشق من هیچ گل زیبا نبود
با صدای در آسانسور به خودم اومدم و با حالی خراب یه سیگار آتیش زدم و به سمت ماشینم حرکت کردم. هنوز اضطراب وجودمو پر کرده بود دستمو گذاشتم رو فرمان که پشت دستهامو دیدم.از سروری ناخونهاش که تو دستم فرو کرده بود هنوز داشت خون خفیف میومد دستمو بردم جلو دهنم با زبون روی زخمها میکشیدم اعصابم داغون بود ولی چرا شو خودمم نمیدونستم.
5 روز که مثل 5 سال برام گذشته بود سپری شد.دم دمای غروب بود موبایلم صدا کرد از خواب پریدم می دونستم خودشه.بله شماره موبایلش بود که زنگ میزد.به سرعت گوشیو گرفتم ولی صدایی نیومد گفتم عزیزم حالت خوبه؟ گفت اره گفتم کجایی؟ ولی باز هم صدایی نیومد. اطرافش خیلی سر و صدا بود فکر کردم از بیمارستان زنگ میزنه حالم بد شده بود فریاد کشیدم چی شده؟ کجایی؟؟
یهو یه صدایی شنیدم… صدای یه آمپلی سراری میومد… آره درسته! مسافرین محترم به مقصد لندن لطفا هر چه زودتر به گیت شماره 2 مراجعه کنند…
زمین زیر پام لرزید و یه صدا به گوشم رسید که گفت دلم نیومد بی خبر برم.دوست دارم منو ببخش واسه همیشه.موفق باشی…
نه خدایا نه من دارم خواب می بینم نه… 3 روز بعد از بیمارستان مرخص شدم ولی خودم رو نشناختم. من شکسته بودم و داغون تر شده بودم. از آینه می ترسیدم شده بودم مثل یه مرده دیگه ازون خنده ها و شوخی ها خبری نبود.فقط سکوت میکردم و واسه خودم سیگار میکشیدم.
10 روز بعد روی صندلی نشسته بودم و داشتم از شیشه هواپیما به بیرودن نگاه می کردم و اشک از گونه هام جاری بود و هق هق گریه هامو خودم میشنیدم.
داشتم میرفتم به ویلامون در اسپانیا ولی اینکه تا کی و چه وقت می موندم معلوم نبود.چون بی رغبتی به خودم و زندگی تمام وجودمو گرفته بود.فقط می دونستم میخوام دور بشم از همه آداما. از همه کسایی که اسمشون آدم بود ولی باطنشون چیز دیگه ای بود به قول بابام “آدم بودن است و انسان شدن”
دیگه میخواستم تنها باشم تا همیشه میخواستم خودم باشم و خودم…. هواپیما Take Off زد و پرواز کرد.
لبخندی به تلخی زهر رو لبهام بود و یه حسی بهم میگفت به جمع بازنده ها خوش اومدی. ناگاه حواسم اومد به این…
روزگار اما وفا با ما نداشت … طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت … بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس … حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود … در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود … سهم من از عشق جز ماتم نبود
2 سال از اون روزا میگذره گاهی خندم میگیره گاهی برعکس! نمیدونم کجاست و چه کار میکنه سعی کردم همه چیز رو فراموش کنم ولی فقط گاهی که یاد اون روزا میفتم به خودم میگم:
عشق من بعد ازا ین هم آشیانت هرکس است … باش با اون یاد تو ما را بس است