سلام
من فرزادم و 28 سالمه و این خاطره ام برمیگرده به زمان کاردانیم وداشتم واسه فوق دیپلم مکانیک درس میخوندم و به خاطر اینکه معافیت کفالت داشتم تونستم گواهینامه رانندگییم رو بگیرم ،ما یه پراید صفر داشتیم ، و تو خونمون فقط من رانندگی میکردم و پدرم که بازنشسته بود به خاطر بیماریش نمیتونست رانندگی کنه و ماشین همیشه دست من بود و من خانواده رو اینور اونور میبردم..
من باماشین دانشگاه میرفتم و روزایی که دانشگاه نداشتم میرفتم یه آژانسی و پاره وقت کار میکردم، البته پدرم موافق نبود و من با لجبازی به حرفش گوش نمیدادم و به این کار علاقه داشتم، حس دوران جونیو که داری کار میکنی و در کنارش به تفریحاتمم میرسیدم.
بگذریم، قضیه از اونجا شروع شد که یه همسایه جدید به روبروی خونه ما نقل مکان کردن ، یه مرد با زن و 2 تا پسر4ساله و 2ساله ، که مرده یه پیکان جوانان اوراق داشت که صبح ها به زور روشنش میکرد و میرفت مسافر کشی، منم اتاقم درست روبروی خونه اینا بود، راستی خونمون یه خونه ویلایی هست تو شهرستان درست سر نبش کوچست.
اوایل زیاد تو نخ زنه نبودم اونم زیاد تابلو بازی نمیکرد چون تازه امده بودن تو محل ، فقط گاهی اوقات که بچه هاش میرفتن تو کوچه بازی میکردن میرفت دنبالشون و صداشون میکرد که راه دور نرن و منم که اتفاقی تو اتاقم بودم میرفتم دم پنجره اتاقم و نگاش میکردم ، یکی 2باری هم که میخاستم برم خونه و اونم دم در واستاده بود با هم یه سلام و علیکی کرده بودیم، راحله یه زن 24 ساله بود با قد 170 سانتی و کمر باریک سینه و باسنشک معمولی بود البته خوشگل هم بود ،منم قدمم 188 سانتی میشه قیافمم بد نیست، یه مدتی از اومدنشون تو محل میگذشت و منم شبایی که دیر وقت از آژانس میومدم میدیدم که اونم لبه پنچره واستاده و داره سیگار میکشه ، البته یه جوری نگاش میکردم که نفهمه دیدمش ، تا اینکه یه بار ساعت 12 شب که اومدم ماشین رو ببرم تو خونه رفتم پایین در پارکینگ رو باز کنم ، سرم رو چرخوندم که ببینم دم پنجره هست یانه که دیدم داره منو نگاه میکنه که یه لحظه چشم تو چشم شدیم و منم سریع سرم رو به نشونه سلام کردن تکون دادم که اونم بایه لبخند ملیحی جوابمو داد، منم که قند تو دلم آب شده بود سریع ماشین رو زیر پارکینگ پارک کردم جلدی رفتم تو اتاقم و با یه رکابی رفتم سر پنجره که دید هنوز انجاست و داره سیگار میکشه ، داشت منو نگاه میکرد که دوباره سلام دادم (البته باایما و اشاره چون فاصله دور بود ) اونم با لبخند جواب داد ، دیگه مطمعن شده بودم که راحله خانومه ما اهله حاله ، بخودمم گفتم که العان بهترین موقییت واسه جور کردنشه ، بهش اشاره کردم بیاد دمه در و اونم هی میگفت چی میگی؟ یه چند باری که گفتم فهمید و پنچره اتاق رو بست ، منم با خودم گفتم که یا پرید یا درست شد به هر حال شماره موبایلمو روی یه کاغذ نوشتم و رفتم دمه درتو حیاط ، البته بگم که پدر مادرم و داداش کوچیکم اینا معمولا زود میخابم و محلمون هم خیلی ساکته چون کوچمون بنبسته، العان که بهش فکر میکنم میگم عجب دیوونه ای بودم که همچین ریسکی کردم،..
خلاصه دم در منتظر بودم و با خودم میگفتم میاد نمیاد میاد نمیاد ،البته اینقدر استرس داشتم که تمام تنم میلرزید و نمیتونستم جلوی لرزشش رو بگیرم ، که یه لحظه متوجه شدم در خونشون که درست 8.9 متر اونطرف کوچه بود یه ذره باز شد، و راحله سرش رو از در اورد بیرون و با صدای اروم گفت سلام ،خوبی چی میگی؟ منم فرست رو از دست ندادمو با احتیاط که همسایه ای بیرون پنجره نباشه رفتم جلو و سریع دست دادمو شمارمو بهش دادم و گفتم تماس بگیر، و سریع برگشتم ، داشتم از خوش حالی پر در میاوردم، سریع رفتم بالا که بخوابم، مگه خوابم میبرد، گذشت تا فردا دور و ور 11 بود که گوشیم زنگ خورد و تازه ماجرای آشنایی ما شروع شد، همدیگر معرفی کردیمو از خودش گفت که تو سن پایین ازدواج کرده و از شوهرش راضی نیست و اینکه اختلاف سنیشون بالاهست و از این چیزا منم گفتم که دارم درس میخونمو گاهگاهی هم آژانس کار میکنم ، که گفت که واسه همینه که دیر میای خونه که فهمیدم خیلی وقته که تو نخمه، خلاصه اینکه باهاش قرار گذاشتم بیرون اونم گفت که باشه ، باید به خواهره کوچیکترش که یه کم هیکلی تر از خودش بود و اسمشم ریحانه بود بگه که بیاد بچه ها رو یه 1 کی 2 ساعتی نگهداره تا بیاد بیرون ، چند روز بعد زنگ زد که من العان فلان جام که منم رفتم دنبالش و رفتیم یه جای دنجی کنار رودخونه البته از بد شانسی نتونستم یه مکانی جور کنم ، رفتیم حسابی لب میگرفتیمو حسابی حشری شده بودیم که بهش گفتم دوست دارم باهاش سکس کنم ،اونم گفت منم بدم نمیاد ولی جا و چیکار کنیم که گفتم نمیدونم، ;
یه مقدار دیگه با هم ور رفتیم و برگشتیم، اون موبایل نداشت و از تلفن خونه هم واسه اینکه تابلو نشه و شوهرش نره پیرینت نگیره زیاد زنگ نمیزد، یه شب ساعته 11 شب بود که دیدم از خونه زنگ زده ، جواب دادم، گفت که شوهرش هنوز نیومده و حوصلش سر رفته و بچه هاش شیطونی میکنن، و اونا رو خوابونده، گفتم اگه پیشت بودم یه حال اساسی باهم میکردیم ، گفت ای کاش، در مورد رابطش با شوهرش صحبت کردیم که چجورییه میگفت که زیاد خوب نیست و دوسش نداره و مجبوره که باهاش زندگی کنه چون خوانوادش ازش حمایت نمیکنن.
گفتم نمیترسی مییای روی پنجره همو نگاه میکنی شوهرت بیاد، گفت نه بابا خوابش سنگینه تازه اگه سکس هم کرده باشه که عین مرده ها میخوابه، که بهش گفتم یه شب بعد خوابیدن میخام بیام زیر خونتون گفت نه و از من اصرارو از و نه و خلاصه یه شب که هوا کمی سرد شده بودو نم نم بارونی هم میزد ساعت 1شب که سر پنجره بود رفتم تو کوچه و بهش اشاره زدم که درو باز کنه و اون هم اومد پایین و درو باز کرد و منم سریع رفتم تو ، شهوتم انقدر زیاد شده بود که دیگه عقلم کار نمیکرد، میدونم که واسه همه تقریبا یه همچین حالتی پیش اومده ، تمام تنم میلرزید عین ویبره موبایل، دیدم به به راحله یه شلوارک چسبون نارنچی و یه تاپ جلومه دست دادم و گفت چرا میلرزی گفتم میترس که شوهرت بیدار شه گفت نه نترس مثل خرس خوابیده ، خونشون انجوری بود که وقتی از در میرفتی تو یه حیاط سر پوشیده کوچیک داشت که فقط یه موتور توش جا میگرف و بعد وارد آشپزخونه میشدی و بعد پله میخورد و میرفت بالا یه حال داشت و یه خواب ، داشتم ور اندازش میکردم یه هو دیدم یکی اومد ، داشتم سکته میکردم که دیدم یه دختره ، اومد جلو و باهام دست داد ، راحله گفت که این خواهرم ریحانست ، منم گفتم از دیدنتو ن خوشحال شدم ولی قبلش سکته رو زدم ، رو به راحله کردم گفتم دختر زودتر میگفتی خواهرت پیشته ،گفت تو ببخش ، ولی ریحانه که اینجاست الکی صدای ظرفا رو در میاره که اگه یهو هم بیدار بشه هم شک نکنه،
بعد ریحانه گفت که تنهاتون میزارم و رفت تو آشپز خونه ، منم راحله رو کشیدم سمت خودم و شرو ع کردم به خوردن لباش نمیدونین چه طعمی داشتن ، سینه هایش کوچیک و لیمویی بودن و لی نوک بزرگی داشتن و من دست انداختم که تاپشو ببرم بالا تا سینه هاشو بوخورم که یه ذره مقاومت کرد گفتم نترس کاریت ندارم دختر که ول کرد، تاپش رو بردم بالا چی میبینی 2تا سینه سفید اندازه لیمو ، شروع کردم مکیدن و خوردن سینه هاش هردو حسابی رفته بودیم تو حال، که دست انداختم یه شلوارکش که دستمو گرفت گفت نههههههههه! واسه امشب بسه ، زیادیت میشه ! گفتم برو بابا چی میگی ؟!!!! لبشو خوردمو شلوارکشو بزور کشیدم پایین ، در حالی که هردو سر پا بودیم نشستم و شورت توری سفیدشم در اوردم ، وای چه کوسه کوچیکو خوشگلی ایشالا قسمتتون بشه ، شرو کردم لیسیدن ، نفساش تند شده بود داشت حسابی حال میکرد که بهم گفت بسه دیگه العانه که ارضا بشم بیا بالا و منو چرخند سمت دیوار و شلوار ورزشی که پام بود رو گشید پایین ، کشرم داشت شرتمو پاره میکرد ، شرتمو که کشید پایین گفت وااااای چه کیری داری پسر!!!! (کیرم اندازش خیلی خوبه ، هم بلنده و هم تقربا کلفت) گفتم مال خودته ، شروع کرد به ساک زدن ، یه همچین ساک زدنی رو خدایی دیگه تو هچکدوم از سکسهام با دخترای دیکه نداشتم ،پدر سوخته حسابی حرفه ای بود ، دیگه نزدیک بود آبم بیاد که بلندش کردم و چسبوندمش به دیوار و یه چهار پایه کنارم بود گفتم برو رو ش تا هم قدم بشی ، رفت بالا منم سر کسرم اروم مالیدم به سر کسش که خیسه خیس شده بود و اروم کردم تو که یه آهههههههههههههی کشید منم که از لذت داشتم میمردم ، کس که نبود انگار نه انگار که 2تا بچه زاییده باشه ، چون هیکلیش ریز نقش بود کسش تنگ تنگ بود.
خلاصه کردمو کردم که دیدم میگه جرم بده ، تند بکن تندتتتتتتتتتتتر، منم رحم نکردم ، تند تند و محکم دا شتم میکردم که دیدم داره ارضا میشه ، محکم منو بقل کرد شونهامو گاز میگرفت که منم آبم اومد و با فشار ریختم کسش ، گفت چیکار کردی گفتم شرمنده دیگه نتونستم درش بیارم، دیگه پاهام نا نداشت سرپا بمون ، گفت عیب نداره میرم قرص میخورم ، بعد ازم تشکر کرد گفت که تاحالا انقدر شدید به ارگاسم نرسیده بوده، منم ازش تشکر کردمو بوسیدمش و لباسمو بالا کشیدم و با احتیاط درو باز کردم یه نگاه تو کوچه انداختم و رفتم خونمون، و این قضیه چندین و چند بار هم ادامه داشت که بعضی هاش خیلی جالب بود که اگه وقت شد حتما اونم واستون مینویسم.
ممنون که خاطره منو هم خوندید ، امیدوارم که خوشتون اومده باشه
نوشته: فرزاد
خوشم که اومد هیچ دلمم میخواد 09385041168
یه خانم فوق حشری و هات باکس خیس وپراب ک دوس داره با کیر 22سانتی کلفت خشن گاییده بشه بهم بزنگه”کس وکونشو بلیسم و جررررش بدمممم ک هرروز بزنگه کیرمو طلب کنه”دوست داشت قرارحضوری هم میذاریم هرجاهست میرممم پیشش حال میکنیم,خیلی حشری وداغم
09367794989 رضا 29 اصفهان/قدم 189