من اسمم آرمانه و 23 سالمه لیسانس کشاورزی هستم . این ماجرا مال حدوداً 1 ساله پیشه .من یه دختر خاله دارم به نام مژگان که 42 سالشه که به دلیل اختلاف سنی 19 سالی که با هم داریم بهش میگم خاله، دو تا دختر داره (یکی دانشجو و دیگری راهنمایی ) شوهر دخترخاله من اسمش بهنامه و یه مرد ریز نقش لاغر اندامه که بین فامیلا معروف به نی قلیونه (البته وقتی خودش نیست میگیم) کارش آزاده و از نظر مالی در رفاه هستن و بخاطر کارش زیاد خارج از کشور سفر میره .خونه اونا نزدیک خونه ما هست . و من چون با شوهر دختر خالم رابطه خوبی دارم زیاد بهشون سر می زنم و معمولاً با هم لبی تر می کنیم و کله داغ می کنیم . دختر خالم هم منو مثل برادر خودش می دونه و با من خیلی راحته (اینا به گفته خودشه)
اونا تازه دومین خونشون رو خریده بودن و برای کارهای محضر و شهرداریش من خیلی کمکشون کردم .تو همین زمان بود که شوهر دختر خالم برای یه کاری مجبور شد بره خارج از کشور تا بتونه قطعات دستگاهاشو بخره و به من گفت که اگه می تونم پیگیر کارها باشم و چون خونمونم نزدیک اونا بود اگر خانوادش چیزی خواستن در اختیارشون بذارم منم با کمال میل قبول کردم چون می تونستم بیشتر کنار دختر خالم باشم .دختر خاله من یه زن نسبتاً خوشگله با قد بلند در حدود 170 و وزن 75 کیلوهست با این که دو تا بچه داره اما شکمش خیلی بزرگ نیست . سایز سینه هاش در حدود 75 هستش (اینو بعداً از روی شماره سوتینش دیدم )اما چیزی که منو خیلی دیونه می کنه اون باسنشه که خیلی فریبنده و زیباست .هر وقت بعدازظهرها خونشون می رفتم معمولاً یا شوهرش بود یا دختر کوچیکه (دختر بزرگه یه شهر دیگه دانشجو بود) بخاطر همین تا حالا خیلی نتونسته بودم خوب دیدش بزنم .اما به خاطر کارهای شهرداری مجبور بودم چند بار صبح برم دره خونشون .روز اول ساعت 8 صبح رفتم وقتی رسیدم دختر کوچیکش شیلا رو دیدم که سوار سرویس مدرس شد و رفت و همسایشون داشت از آپارتمان خارج می شد و چون منو می شناخت خیلی راحت بدون زدن زنگ رفتم تو ساختمان .وقتی زنگ دره خونشون رو زدم دیدم یه صدای خواب آلودی گفت الان باز میکنم . داشتم کنار در کفشامو در میاوردم که یکدفعه در باز شد ، اما کسی جلوی در نیومد منم کفشمو درآوردم و رفتم توی خونه که چشمتون روز بد نبینه یکدفه دیدم دخترخالم مژگان با یه لباس خواب زرد که تا یک وجب پائین تر از باسنش بود داره چشماشو می مالونه و تلو تلو می خوره بره توی اتاق خوابش . یک لحظه دهنم قفل شد و فقط همین طوری داشتم به باسنش و رون پاهاش نگاه می کردم که یکمرتبه وقتی دید صدایی از پشت سرش نمیاد برگشت و منو نگاه کرد اونم شکه شده بود و اصلا انتظار منو نداشت گفت آرمان تویی ؟.من تازه به خودم اومدم و گفتم پس فکر کردی کیه؟،که اینطوری بدون سوال درو براش باز کردی .گفت :فکر کردم شیلاس آخه معمولا هر روز یه چیزی جا میزاره دوباره میاد بالا.
یک لحظه دوباره چشمم افتاد به جلوی سینش که سوتین نداشت و نوک قهوای سینه هاش از پشت لباس خواب توریش معلوم بود همین طور جلوی کسش که پشت اون حریر نازک خودنمایی می کرد و رون پاهاش که اونم متوجه شد و تازه فهمید که چه جوری جلوی من اومده یک مرتبه با یک صدای خشن به هم گفت هی آرمان هوای چشماتو داشته باش .منم سریع سرمو انداختم پائین و رفتم سمت آشپزخونه یا یک لیوان آب بخورم چون گلوم خیلی خشک شده بود .اونم رفت سمت اتاق تا لباساشو عوض کنه .من همیشه مژگان با شلوار لی و تاپ دیده بودم و تا حالا انقدر بدنشو لخت ندیده بودم .وقتی شلوار لی می پوشه چون معمولا خانوما عادت دارن شلوارشون تنگ و جذب باشه و فاق کوتاه قشنگ می شد قوس کونشو با زاویه هاش احساس کرد بعضی وقتها با شلوار پارچه ای برمودا جلوی من می چرخه .زمانی که به صورت نیم رخ جلومه قشنگ می تونم قوس کونشو ببینم .توی همین فکرا بودم و داشتم هیکلشو برای خودم تجسم می کردم یه دفعه یکی تکونم دادو گفت : هی آرمان کجایی معلومه چته ؟ دیدم مژگان کنارمه با همون تاپ و شلوار لی .منم دیدم خیلی ضایع شدم سریع گفتم شرمنده فکرم پیشه اون کارمند شهرداری بود که گفته برای کارت باید پول بدی .
اونم فهمید که من دارم خالی می بندم ولی به روی خودش نیاورد و گفت خوب چقدر می خواد.منم گفتم در حدود 300 هزار تومان خواسته . خنده ای کرد و گفت فقط همین خوب بیا تا بهت بدم .یکدفعه منم از دهنم درفت و گفتم الان می دی .سرشو برگردوند عقب ابروشو انداخت بالا و گفت وایسا تا پول و برات بیارم .بعد دوباره رفت سمت اتاق خوابش همین که داشت می رفت دوباره به پشتش داشتم نگاه میکردم هرچی ادامه می دادم سیر نمیشدم باور نمیشد که الان من این کون خوشگل تو شلوار لی و دیده باشم .پول و آورد و منم رفتم دنبال کارها .بعد از ظهر ها با مامانم و خواهرم بهشون سر می زدیم اما من دیگه به یه چشم دیگه بهش نگاه می کردم و بعضی وقتها به باسنش خیره می شدم یکی دوبار مچم رو گرفت اما به روی خودش نیاورد فقط یه ابرویی بالا مینداخت. دوباره چند روز بعد باید صبح می رفتم دره خونشون اما برنامه تنظیم کردم با رفتن دخترش . تا رفت منم رفتم دره خونه زنگ زدم اما از کنار چشمی رفتم کنار وایسادم . دوباره اومد پشت در ولی ایندفعه گفت کیه منم خودمو معرفی کردم .گفت یه لحظه وایسا الان میام کلی ضد حال خوردم گفتم دوباره رفت لباس بپوشه و منو از دیدن اون کون خوشگلش محروم کنه .چند دقیقه بعد دوباره برگشت و در و باز کرد داشتم تو می رفتم و گفتم یه لباس پوشیدن این همه طول کشیدن داشت.گفت برای درامان بودن از دست چشمای تو دیگه .منم یکدفه بهم برخورد و گفتم مگه چشمای من چشه ؟ اونم نامردی نکرد و گفت چیزیش نیست فقط یک کم زیادی هرز می چرخن. منم دیگه چیزی نگفتم و مدارک و گرفتم و رفتم .خیلی خورده بود توی ذوقم بد جوری حالمو گرفته بود.
بالاخره کار شهرداری تموم شد و سند و مدارک و به نام زدیم اونم به نام مژگان.وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه من کنار نشسته بودم و مژگان داشت رانندگی می کرد .یکدفعه دیدم مسیر و عوض کرد گفتم کجا میری ؟.گفتم می خوام خونمو دوباره ببینم .منم گفتم بابا انقدر ندید بدید بازی در نیار ولی اون گوش نکرد و رفت خونه جدید.حالا از شانس ما آسانسور خراب شده بود تا طبقه پنجم و پیاده رفتیم بالا .منم هی توی راه پله ها غور می زدم و اون هی سر به سرم میذاشت که تنبل خان بیا .طبقه سوم گفتم من دیگه خسته شدم و می خوام برگردم که یک مرتبه دست منو گرفت و گفت مگه من می ذارم تو دربری تازه پیدات کردم اگه تا بالا بیای اونجا یه چیز خوشمزه میدم بخوری تا حال بیای من همینطور داشتم مبهوت نگاهش می کردم گفتم برو بابا خرم نکن تا بالا بکشی آخرش هیچی.گفت نه توبیا پشیمون نمیشی.یه چیزی میدم بخوری که تا عمر داری فراموش نکنی اینجا چی خوردی ، این جملات و با عشوه خاصی می گفت و منم داغ کرده بودم و مبهوت از این طرز حرف زدنه مژگان و دنبالش بالا رفتم .دره آپارتمان و باز کرد و رفتیم تو تازه یه مقدار وسایل نو برای آپارتمانشون خریده بودن و مبله کرده بودنش خودش شروع کرد توی آپارتمان چرخیدن و مانتو روسریشو باز کردن منم روی یکی از مبل ها نشستم و نفس نفس می زدم . دیدم رفت سمت آشپزخونه سراغ یخچال دوتا رانی ورداشت آورد گفت بفرما.گفتم این اون چیزه خوشمزه تو بود .
اینوکه کبری بقال سر کوچه ما هم داره . خنده ای کرد و گفت تو اینو بگیر هنوز اصل کاری رو ندادم بخوری می خوام گلوت باز بشه تا اونو با لذت بخوری. همینطور که اون این جملات و می گفت منم داغ می شدم و کیرم داشت بزرگ و بزرگتر می شد .بعد نشست روبروی من وپاهاشو انداخت روی همدیگه با اون شلوار لی که پوشیده بود نمیدونید چه رونی بیرون انداخته بود.بعد از خوردن رانی منتظر بودم تا ببینم چی کار می خواد بکنه ،اونم هنگام خوردن هراز چندگاهی بهم نگاه می کرد و با زبونش دور لبش و پاک می کرد.بهش گفتم کارت تموم شد پاشو بریم.گفت نه هنوز یه خورده دیگه کار دارم می خوام وسایل اضافه رو طبقه بالای کمد دیواری بذارم بیا کمکم کن.منم وسایل و ورداشتم و دنبالش رفتم توی اتاق خواب که فقط موکت شده بود، بعد همونطوری که وسایل دستم بود بهش گفتم اینو کجا می خوای بذاری،
یه نگاهی بهم کرد و گفت حالا توی یه جای می ذاریم دیگه صبر کن،بعد رفت یه صندلی آورد و رفت روش اما قدش بهش اجازه نمیداد به کمد مسلط باشه برای همین پای چپش و گذاشت روی پشتی صندلی و بهم گفت وسایل و بذار زمین و منو نگه دار تا ببینم وضع بالا چه جوریه ، منم مثل منگلا صندلی رو نگه داشتم برگشت و گفت تو چقدر خنگی باید منو نگه داری که به پشت بر نگردم بخورم زمین، منم یه پامو گذاشتم روی لبه صندلی و یه دستم رو گذاشتم زیر رون پای سمت چپش و دست دیگه ام رو گذاشتم پشت کمرش ، نمیدونید چه حالی داشتم کم مونده بود سکته کنم چشم می خورد به اون انگشتای پای لاک زده قرمزش و قوس کونش که حالا جلوی روی من بود فقط چند سانت فاصله داشتم بوی کونش بهم می خورد حالی به حالی می شدم نمیدونید چقدر حال میده یه کون مشتی رو از روی شلوار لی با اون قوس و چاکش نگاه کنید کیرم داشت بزرگ می شد اصلا فکرشو نمی کردم که یه وقت دستم زیر رون پای مژگان رو لمس کنه چه برسه به اینکه کونش و چند سانتی صورت من بیاره،
برای اینکه بتونه بالا بره هی بالا و پائین می پرید و تکون میخورد منم زیر رونشو نگه داشته بودم و داشتم کم کم میمالیدم تا بالاخره یه جایی پیدا کرد،بهم گفت وسایلو بده منم برای اینکه وسایله و از رو زمین ور دارم مجبور شدم دستمو از زیر رونش وردارم و کمی خم شم که دست راستم اومد پایینتر و به جای کمرش روی کونش قرار گرفت،یک لحظه قفل کردم موندم که چی کار کنم سریع سرمو بالا آوردم تا ببینم مژگان داره چی کار می کنه که دیدم یه نگاهی بهم کردو سرشو برگردوند،منم تا دیدم اینطوری شدسریع گفتم حواست هست ولت کنم تا وسایلو وردارم،یه دفعه داد زد ول نکنی بیفتم همونطوری یواش یواش بهم بده بکنمش اینتو،دیگه داشتم هنگ می کردم این دیگه چه طرزه حرف زدن بود،داشتم از شق درد می مردم ،نه می تونستم جم بخورم نه کیرم و از توی شلوار جابجا کنم،منم با دست چپم اولین وسیله رو ورداشتم تا بهش بدم اونم گرفت و یه لبخند زدو سعی کرد که بره بالا همین که می خواست بره بالا منم دستم روی کونش بود همراه اون تکون می خورد وسیله رو گذاشت همین که اومد بیاد پائین دستم قشنگ رفت وسط پاش خیلی ترسیدم سریع گفتم خاله مژگان چقدر تکون می خوری نمی تونم نگه دارم میفتیا اونم سریع گفت اره جون خودت منو یا خودتو،دستم رو سریع ورداشتم و وسیله دوم بهش دادم و گفتم بفرا
با یه خنده ای ازم گرفت و گفت نگه دار تا برم بالا من خیلی ناراحت شدم چون دستم رو از روی کونش ورداشته بودم و روم نمی شد دوباره بذارم اونجا،دوباره کمرش رو گرفتم گفت می خوام این وسیله رو پرت کنم عقب تر از زیر بلندم کن منم کلی حال کردم و دوتا دستامو گذاشتم زیر دوتا لمبه کونش و با فشار بلندش کردم یه زوری زد و یه هووووومی گفت و خودشو کشید بالا گفت نگه دار تا اینجا رو یه خورده باز کنم منم داشتم زیر اون فشار هم له می شدم هم داشتم حال می کردم هی تکون می خورد و جابجا می شد منم دستمو از روی کونش جدا نمیکردم،وقتی داشت میومد پائین منم دستمو از روی کونش سر دادم و کشیدم تا روی کمرش یه دفعه دستم رفت زیر لباسش و بدنش و لمش کردم بدنم داغ شده بود داشتم آتیش میگرفتم ،اومد پائین و گفت مرسی خوب شد ولی برگشت و گفت دیگه این جلو جا نداره باید بفرستم عقب تر منم گفتم باشه و هر وقت وسیله خواستی بهم بگو تا سریع بهت بدم ،دوباره از همون نگاهها کرد و لبخند زد و برگشت روبه کمد ،دیگه حالیم نبود دارم چیکار می کنم یه چند دقیقه گشت و دست منم روی کمر و پهلوش بود بخاطر اینکه خودشو کشیده بود بالا لباسشم رفته بود بالا و دست من قشنگ لختی پهلوهاشو حس می کرد،یه دفعه گفت آرمان این خیلی سنگینه و نمیتونم تنهایی جابجاش کنم تو هم بیا بالا کمکم کن،منم الکی سریع گفتم یعنی انقدر سنگینه اون وقت کی تو رو نگه داره.گفت : تنبل بیا بالا انقدر نق نزن منم سریع کیرمو از توی شلوار راست کردم و رفتم بالای صندلی به محض بالا رفتم به خاطر فضای کم صندلی از پشت نزدیکش شدم اما خیلی میترسیدم به خاطر همین بهش نچسبیدم و مشغول جابجا کردم شدیم وقتی می خواستم با زو بارو به سمت عقب کمد بفرستم بهش چسبیدم و خودمم به سمت جلو هل دادم کیرم قشنگ چسبید به کونش و افتاد وقت دوتا لمبه هاش سینه ام چسبید به پشت کمرش و کتفش،یه دفعه یه آخی گفت که درجا خشک شدم،برگشت گفت بابا یه خرده آرومتر بنداز له شد،گفتم چرا ؟خنده ای کرد و گفت خوب شکستنیه داغون میشه،اما هم من منظور اونو خوب فهمیده بودم هم خودش خوب میدونشت چی داره میگه،یه وسیله دیگرو برداشت وگفت از زیرش اون یکی رو بکش بیرون،مجبور شدم یه کمی خم شم که و وقتی دوباره بلند شدم کیرم قشنگ از پایین چاک کونش کشیده شد با بالا و دوبار لاش قرار گرفت و وقتی خواست از بالا پرتش کنم آخر کمد رفتم بالاتر و کیرم و گذاشتم روی کمرش و اومدم پائین دیگه عملاً داشتم پشتش تکون میدادم ،داشتم نفس نفس میزدم گفت چیه هیچی نشده خسته شدی تازه اول کاره کلی باید کار کنی و اینارو جا کنی،منم مثل یه پسر خوب فقط گوش میکردم و از پشت بهش چسبیده بودم (نمیدونید چه حالی میده از پشت به یه زن 42 ساله بچسبی و به صورت غیر علنی پشتش تکون بدی و اونم خودشو بزنه به اون راه و با صحبتاش تو رو بیشتر حشری کنه)
تقریباً یه 15 دقیقه ای پشت خاله مژگان بودم بودم و از پشت بهش چسبیده بودم و کمکش میکردم دیگه انقدر تکون دادم که فکر کنم آبم داشت میومد،میدونم که حال اونم بهتر از من نبود هر چی باشه یک ماهی بود که شوهرش نبود و الان هم یه پسر 23 ساله با یه کیر قبراق و جوان حدود 15 دقیقه داره پشتش تکون میده و به کونش فشار میاره دیگه عملاً با فشار کیرم به سمت جلو هلش میدادم و چند بار خورد به در کمد و یه آخی گفت،عرق هر دوتامون حسابی دراومده بود و لباسامون خیس آب شده بود،اون دیگه راه افتاده بود و کونش رو روی کیر من تکون میداد و بالا و پائین میبرد یه دفعه دیدم سفت شد و دستاشو گذاشت روی در کمد و منقبض شد و هیچ حرفی نزد،فکر کردم دیگه تمومه الان شلوارشو میتونم بکشم پائین و حسابی بکنمش ولی دیدم اینطوری نشد و یه دفعه گفت:خوب آرمان دستت درد نکنه دیگه تموم شد بریم،همونطوری موندم یه ضد حالی خورده بودم که نگو اصلاً فکرشو نمیکردم که به این راحتی تمومش کنه حالا من مونده بودم و یه کیر شق شده تا زیر گلوم و این زن حشری بی احساس،حس کردم داره اذیتم میکنه چون وقتی اومدیم پائین یه نگاه سریع به خودم و یه نگاه با مکث و خنده به کیرم انداخت و رفت به سمت بیرون،اعصابم بهم ریخته بود،به خودم مسلط شدم و رفتم بیرون دیدم توی آشپزخونس و داره الکی به ظرفا ور میره منم رفتم نشستم روی مبل و سرمو گذاشتم روی مبل و چشامو بستم و سعی کردم خودمو ریلکس نشون بدم،چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم یه چیز خنک چسبید به صورتم چشامو باز کردم و دیدم با پشت دستشو گذاشته روی صورتم و داره با یه خنده ملیح نگام میکنه گفت: آرمان جان خیلی خسته شدی نه ،
تا حالا نکرده بودی (منظورش کمک کردن و کار خونه انجام دادن بود)اما از قصد اینطوری صحبت می کرد (اینو بعداً که خیلی خیلی با هم صمیمی شدیم خودش بهم گفت)منم نامردی نکردم و گفتم:والا راستش اینطوری نکرده بودیم که اینم کردیم که این همه عرقمون رو در بیاره،گفت :بمیرم واست خیلی خسته شدی اما شرمنده تنهایی خیلی حال نمیداد و سخت بود زحمت ما افتاد گردن شما،گفتم :اختیار دارید تا باشه از این جور زحمتا کار شما راه بیفته ما هم به درک یه غلطی میکنیم.خندید و گفت :برای شما هم یه فکری کردم ناراحت نباش،حالا یه خرده استراحت کن باید بریم خونه ،منم خیلی ضد حال خورده بودم هیچی نگفتم و چشمامو بستم و یک ساعت بعد هم رفتیم خونه واتفاق خاصی نیفتاد.اما خسابی حالم گرفته شد .(البته این مقدمه رابطه من با خاله مژگان بود بعد از اون من و اون بهم بیشتر نزدیک شدیم که باعث شد غیر از خاله مژگان با کسای دیگه هم سکس داشته باشم از جمله خواهر بزرگم و زن همسایه بغلیشون که یه زن 45 ساله نیمه خوشگل و نیمه هیکل و خوش سینه بود)
بعد از اون اتفاقی که توی خونه دوم دختر خاله مژگان افتادکه همونطور که گفتم به دلیل اختلاف سنیمون بهش میگم خاله، رابطه منو اون خیلی بهم نزدیک شده بود و خیلی با هم راحت بودیم. دیگه خیلی سعی نمیکرد خودشو جلوی من بپوشونه یا مخفی کنه البته نه جلوی شوهر و بچه هاش، مثلاً وسطهای هفته بود که به شوهر دختر خالم زنگ زدن و گفتن که بابات سکته کرده و بیمارستانه و اون باید سریع میرفت مشهد، چون وسط سال تحصیلی هم بود مجبور بود تنهایی بره و مثل همیشه خونه و خانوادشو به من سپرد (منم که آرمان امین)
یه روز صبح مژگان زنگ زدو گفت آرمان بیا اینجا شیر دستشویی و توالت نشتیه شدید داره یه لوله کش وردار بیار،منم پرو پرو و با اغراق گفتم خودم بلدم الان وسایلو ور میدارم میارم (قبلا چند بار به شیر لوله های خونمون ور رفته بودم و هر دفعه گند زده بودم) وسایلو ورداشتم و رفتم دم خونشون ساعت حدود 10:45 صبح بود در زدم و منتظر موندم دیدم دوباره یه صدای خواب آلود اومد رفتم بالا و وارد خونه شدم دیدم تازه از خواب بیدار شده با یه ست ورزشی صورتی اومد درو واسم باز کرد اصلا حواسم بهش نبود وقتی جلو راه افتاد تازه دیدم چی پوشیده یه تیشرت ورزشی نایک آستین حلقه ای با یه شلوار بغل خط دار سفید تنگ که قشنگ میشد خط شورتشو از پشت دید. وقتی قدم ور میداشت زیر کونش قارچ میخورد و یه قول دوقول مینداخت. رفتم توی پذیرایی و نشستم اونم رفت آشپزخونه برام چای بریزه گفت :آرمان شرمنده دیشب شیر خراب شد دیگه نخواستم از خواب بیدارت کنم. گفتم صبح بهت زنگ بزنم ،منم سریع با خنده گفتم حالا تو چرا انقدر دیر خوابیدی مگه الان وقت بیدار شدنه؟،خندید و گفت بالا دیشب تنها بودم حوصلم سر رفته بود شیلا هم چون صبحیه زود خوابید داشتم ماهواره میدم، پرسیدم چه ساعتی خوابیدی؟ گفت ساعت 5 ،منم سریع گفتم:ندید میگم حتماً Telel 5 هم میدیدی ،خندید وگفت برو به کارت!
موقع رفتم سمت دستشویی گفتم :انقدر از این شبکه ها نگاه نکن برات خوب نیست فقط خودتو اذیت میکنی هیچیم گیرت نمیاد. ابرویی بالا انداخت تو به این کارا کاری نداشته باش برو شیرت و درست کن البته اگر بلدی،منم گفتم :شیر من که درسته اما مثل اینکه شیر شما دچار مشکلات زیادی شده،یه دفعه حمله کرد طرف و گفت چی گفتی بچه پرو منم سریع دویدم سمت دستشویی و درو بستم و گفتم :حرف حساب جواب نداره ، حقیقت رو باید گفت جور دیگر باید اندیشید،گفت :شاعر شدی آره میدونم چه بلایی سرت بیارم،منم گفتم اینطوری که پیش میره میترم یه بلایی سر خودت بیاری،دوباره با صدای شاکیتری گفت:پدر سوخته دیگه داری روت و زیاد میکنی به کارت برس،دیگه جوابی بهش ندادم و مشغول کار خودم شدم که دیدم بعد از20 دقیقه اومد ودر دستشویی رو باز کرد منم سخت مشغول کار خودم بودم گفت :خسته نباشی بچه پرو ،منم یه نگاهی بهش انداختم دیدم یه لیوان شیر دستش گرفته و تکیه داده به درگاه دستشویی منم یه خنده کردم و همین که سرم رو به سمت پائین میاوردم چشمم خورد به جلوش که به خاطر تنگیه شلوارش قشنگ قلمبه افتاده بود بیرون و چاک وسطش معلوم بود دوباره داشتم داغ میشدم دوباره رفت سراغ کاره خودش و فکرم مشغول دفعه قبلی شد نمیدونستم چه جوری باید سر صحبت رو باهاش باز کنم و بفهمم اونم میخواد با من باشه آخه از حرفاش و لباساش و رفتاراش یا از جدیتش ،اصلا نمیدونستم چیکار کنم، همینطور مشغول کار خودم بودم که یکدفعه زیادی با آچار فرانسه شیرو سفت کردم و بردید و به خاطر اینکه فقط می خواستم شیر و سفت کنم فلکه آب رو نبسته بودمو آب با شتاب پرتاب شد به سمت بیرون و از برخورد سر شیر با دیوار صدای ترسناکی داد که خودم که داخل بودم هل کردم ،مژگان سراسیمه وارد دستشویی شد با صدای لرزونی گفت چی شد آرمان جون،منم هول شده بودم و دستم رو روی شیر گرفته بودم که آب نپاشه بیرون(مثل منگولا خوب آخه پسر خوب مگه میتونی با دست جلوی فشار آب شیرو بگیری)گفتم بیا این سر شیرو که افتاده بده به من. اونم سریع اومد تو و داشت سر شیرو از زیر من پیدا میکرد. آب با فشار بیرون میریخت منکه خیس خالی شده بودم اونم که اومد آب حسابی روی اونم ریخت و تمام لباساش خیس شد.
سری شیرو با هزار زحمت بستم ولی اثر نکرد فقط یه کمی جلوی پرتاب آب و گرفت بهش گفتم برو شیر فلکه آب و ببند ،بلند شد که بره بیرون یکدفعه پاش لیز خورد و باپهلو افتاد توی دستشویی چندان صدایی داد که من گفتم لگنش شکست خیس آب که شده بود حالا هم اینطوری سریع کمک کردم بلندش کردم تا جلوی در بردمش نشست روی زمین و گفتم فلکه کجاست گفت:توی آشپزخونه سریع رفتم بستم و برگشتم دیدم به روی شکم روی زمین خوابیده و داره ناله میکنه گفتم خاله چیزیت شده جائیت درد میکنه فقط صدای ناله ازش میومد،یه نگاه به پشتش کردم و دیدم وای وای وای لباسه که خودش به اندازه کافی تنگ بود حالا خیسم شده بودو حسابی چسبیده بود بهتنش و یه مقدار هم تیشرتش بالا رفته بود و شلوارش پائین اومده بود نمیدونید چه صحنه ای بود سریع بغلش و گرفتم و گفتم بلند شو بریم توی اتاق ،دیدم نمیتونه منم رفتم از پشت بغلش کردم و دوتا دستمرو از پشت قلاب کردم و بلندش کردم خودمم پشتش قرار گرفتم میخواستم ببرمش توی اتاق خواب،کشون کشون داشتم میبردمش توی این فاصله هم اون خودشو لخت انداخته بود و من با زور میبردمش دستم زیر سینه هاش بود،توی این فاصله کیرم منم راست شده بود و میمالید به کون مژگان منم که دیدم اینطوریه سریع کیرم و انداختم درست لای کونش و کشون کشون بردمش توی اتاق خواب.
زمانیکه داشتم میکشیدمش روی تخت زمانی که دولا شد که بره روی تخت کیرمو با فشار چپونم لای کونش و فشار دادم اونم یه آخ بلند گفت،گفتم :چی شد خاله ، اونم گفت درد دارم،اما میدونم که به خاطر فشار کیر من توی کونش اون آخ و گفت،یواش یواش بردمش روی تخت و کیرمم از لای کونش جدا نکردم تا قشنگ وسط تخت بردمش گفتم حالت چطوره بهتری؟ گفت :نه جون ندارم تکون بخورم لباسامم خیسه الان تخت و خیس میکنه و کثیف میشه،گفتم:می خوای کمکت کنم لباساتو دربیاری ؟یه مکثی کرد و گفت: برای خودم سخته اصلاً نمیتونم تکنون بخورم اما تو؟منم سریع گفتم بابا منو تو که این حرفها رو نداریم تو خاله خوب من هستی من هر کاری بتونم برای کمک به تو انجام میدم؟گفت آخه میخوای منو لخت کنی و تن منو میبینی ؟تو دلم گفتم من الان نیم ساعته کیرمو گذاشتم لای کونت و دارم تکون میدم اون چیزی نیست تنت و ببینم چیزیه ؟،منم سریع گفتم کسی که غیر از من اینجا نیست منم قول میدم این موضوع بین خودمون باقی بمونه و هیچکس خبردار نشه (البته به غیر از بچه های باحال سات شهوانی )اونم دوباره مکثی کرد و گفت باشه از زحمت ممنونم ،منم که کلی ذوق کرده بودم شروع کردم آروم آروم تیشرتشو از تنش کشیدن بیرون که با کلی زحمت تونستم از زیر شکمش بیارم بیرون وقتی از سرش رد کردم دیدم وای عجب سوتین خوشگلی بسته رنگ سفید با گلهای ریز رنگی با خودم شرط بستم که صد در صد با شورتش سته بعد آروم دو تا دستم رو گذاشتم دو طرف شلوارش بعد آروم کشیدم پائین همین که میکشیدم پائین دیدم حدسم درست بود و شرتش سته، گفتم خاله یه کمی کمرت و بیار بالا که بتونم دردش بیارم آروم کمرش و داد بالا و من تونستم شلوارشو بکشم پائین و از پاش درش بیارم ،تازه تونستم تن خاله مژگان و خوب ببینم یه تن سفید با رونای تپل و یه کون مشتی که دل هر بیننده ای رو میبره ،توی این فاصله حتی بهم نگاه هم نکردیم و اون سرشو به طرف مخالف من چرخونده بود،محو تماشاش بودم که گفت:آرمان چیکار میکنی سردم شد یه چیزی بنداز روم منم آروم رفتم تا چیزی بندازم روش که دیدم آروم ناله میکنه گفتم هنوز درد داری گفت آره، گفتم میخوای برات بمالم خوب بشی گفت آره،منم مهلتش ندادم سریع رفتم و دستم وگذاشتم سمت کمرشو پهلوش که لباسم خورد بهش گفت:تو هم که لباست از من خیستره تخت و کثیف نکن(منظورش این بود که تو هم لباستو دربیار ولی نخواست مستقیم بگه) منم سریع تیشرت و شلوارم رو درآوردم و با یه شرت نشستم گفتم :یه موقع برنگردی من لختم،خندش گرفت و گفت خیلی پرو هستی منو یک ساعته لخت کردی داری دید میزنی من چیزی نگفتم اون وقت میگی من نبینمت خیلی شارلاتانی،منم همین طور که داشتم پهلوش و میمالوندم گفتم خوب بابا من مردم تو زنی،نمیبینی زنها چقدر راحت توی ماهواره میان و میرن چه با لباس چی بی لباس اما مردا رو نشون نمیده حتماً مردا یه چیزی دارن که بایت از دید محفوظ بمونن ،خنده ای کرد و گفت: مردا مردا همچین میگه مردا هر کس ندونه فکر میکنه هرکوله یه گرز رستم دستشه ،منم گفتم:گرز رستم دستم نیست بستمش به تن،گفت خیلی پرویی و دریده ای خجالت هم نمیکشی گفتم:اگر چیز بدی بود و خجالت داشت که خدا نمیداد به مردا که زنا حیرونش بشن،گفت :واه واه واه چقدر هم حاضر جواب شدی برای من.منم خندیدم و مشغول مالوندن کمرش شدم.
همینطور که کمرش و میمالوندم وسعت مالش و بیشتر کردم و یه مقدار از بغل رون کنار باسنشو شروع کردم به مالش دیدم چیزی نمیگنه کم کم دستمو آوردم بالاتر و رون پاشو لمس کردم دیدم اینطوری فایده نداره،گفتم خاله جون،گفت جونم، گفتم کرم ماساژ نداری؟،گفت چرا بهنام تازه یه کرم از دبی برام آورده توی کشو سمت راسته،بلند شدم که برم مجبور بودم جلوش قرار بگیرم تا کرمو ور دارم دیدم داره به هیکلم نگاه میکنه،با کمال پرویی گفتم خوش هیکلم؟،خندید و گفت خود شیفته ای،گفتم آره راست میگی عمو با اون هیکل نی قلیونیشو دیدی حقم داری(میدونست به شوهرش میگیم نی قلیون)هیکل مانکنی که تا حالا از نزدیک ندیدی بهت حق میدم،گفت:عوضش بهنام کارایی بلده با اون لاغر بودنش انجام بده که 10 تا مثل تو هرکول هم نمیتونن از پسش بر بیان اون یه کارایی میکنه که تو عمراً بتونی بکنی (بکنی رو با یه حالت خاصی گفت)،منم خیلی بهم برخورد بهش گفتم:مثلا اون چیکار میکونه که من نیمتونم بکنم ،اونم یه خنده کرد و گفت حالا ناراحت نشو بیا به کارت برس بهت میگم،منم رفتم دوباره پشتش و کرم ریختم روی کمر و پهلوش و شروع کردم به ماساژ دادن دیگه خیلی راحت داشتم دست میکشیدم به بدنش دستم رو هر از چند گاهی می بردم تا دم کرستش و بر میگردوندم بعد یواش دستمو بردم زیر کرستش و شروع کردم مالیدن بهش گفتم خیلی سفت میبندی اذیت نمیشی ،پشت کمرت رو جاانداخته میخوای یه کمی شلش کنم؟ راحتتر باشی. اونم گفت :والا من راحتم اما مثل اینکه تو ناراحتی خوب یه درجه شلش کن (من فکر کردم الان میگه بازش کن زهی خیال باطل)منم مثل پسرهای خوب یه درجه شلش کردم دوباره مشغول کار خودم شدم دستم را تا در حال مالش تا زیر بغلاش میبردم و می آوردم ازش پرسیدم خوبه ؟گفت :آره ولی خیلی سفت دستتو میکشی روی تنم بالا یه کم ملایمت داشته باش این از همون کاراس که میگم بهنام بهتر انجام میده.
گفتم :الان همچین بمالمت که خودت حال کنی و بگی دمت گرم ای ولا داره،گفت :اونی که ای ولا داره یه چیز دیگس،منم شروع کردم به مالش کتف و بغلاش و کم کم اومدم سمت پائین تابالای شروتش اما هنوز جرات نداشتم دست به کونش بزنم گفتم بزار یه خورده دیگه تحمل کنم ببینم چی میشه دستمو از کمرش ورداشتم و یه خورده کرم زدم به رون پاش و شروع کردم به مالش رون و ساق پاش یواش رفتم پائین تا رسیدم به کف پاش چون کف پاش تقریباً آخر تخت بود دیدم الان بهترین فرصته که بشینم روش و رفتم نشستم روی رون پاش و آروم آروم شروع کردم به ماساژ خودشم خیلی خوشش اومده بود چون هر از چند گاهی صداش درمیومد دوباره اومد سمت بالا ساق پاش و رونش و بلند ندشم و روفتم بالاتر تا رونش و ماساژ بدم همونطوری برعکس نشستم روی کونش و رفتم دوباره بالاتر تا نشستم روی کمرش و شروع کردم زیر کونش رو تا دم شورتش ماساژ دادن،دیدم تا اینجا هیچی نگفت شروع کردم آروم آروم دستم رو زیر شورتش کردم و کرم ریختن هنوز پائین باسنش بودم یه دفعه گفت آرمان داری چی کار میکنی گفتم :ماساژ ،گفت این همه جا رو ول کردی چسبیدی به باسن من،گفتم خوب من از بالا شروع کردم و دارم همه جا رو ماساژ میدم اصلا ً تو به کار من چیکار داری بزار کارم رو بکنم دیگه گفت :خیلی ببخشید مثل اینکه الان دستتو روی باسن منه ،منم همینطور که داشتم با اون چونه میزدم دستم رو قشنگ بردم زیر شورتتش و شروع کردم به مالیدن کونش ؛گفتم انقدر غر نزدن بزار درست کارمو درست انجام بدم اونم دیگه هیچی نگفت منم مشغول مالوندن کونش به طرز وحشتناک بودم دیگه خیلی راحت دستو میبردم لای کونش میمالوندم کونی که همیشه آرزوی دیدنش رو داشتم حالا داشتم با دوتا دستم میمالوندمش اما هنوز نتونسته بودم شورتشو از پاش دربیاروم بخاطر همین که سعی کردم خیلی تابلو بازی در نیارم و دستمو از زیر شورتش در آوردم و به سمت اون برگشتم اما از روش بلند نشدم بلکه برگشتم و رو به اون روی کونش نشستم حالا قشنگ بهش مسلط شده بودم دوباره شروع کردم به ماساژ کمرش اما اندفعه کیرمو از روی شرت درست وسط کونش تنظیم کردم و همینکه برای ماساژش به سمت بالا میرفتم کیرمو بهش میمالیدم،چند دفعه انقدر محکم کیرم و مالیدم که شورتش به سمت بالا کشیده شد و یه مقدار از کونش بیرون افتاد اختیارم دست خودم نبود و هر کاری میکردم از شهوتم بود و اینکه بتونم بیشتر خودمو به خاله مژگانم بچسبونم،خودشم متوجه حرکات غیر عادی من شده بود و هر از چندگاهی که زیاده روی میکردم بهم میگفت آرمان حواست کجاست کجا رو داری ماساژ میدی ،منم اصلا به حرفاش توجه نیمکردم و نمیخواستم بذارم خماری دفعه قبل و ایندفعه هم سرم دربیاره پس هر کاری میکردم که بتونم کیرم و لای کونش جا بدم نمیخواستم بذارم اندفعه به راحتی دفعه قبل از دستم در بره هرچی باشه دیگه استاد شده بودم.
یه مقدار رفتم پائینتر از کونش و نشستم روی رون پاش دوباره شروع کردم به ماساژ کمرش و سریع رفتم سمت کونش اندفعه بهش گفتم این لباست نیمذاره من درست کارم رو انجام بدم و منتظر جوابش نموندم سریع از بغلهای شرتش گرفتم و کشیدم سمت پائین یک دفعه گفت داری چیکار میکنی و تا اومد از جاش بپره دوباره دستمو سریع انداختم روی شونه هاش و گفتم از پات درش نیاوردم فقط مزاحم ماساژم بود یه کمی کشیدم پائین تا راحتتر ماساژ بدم دستمو گذاشتم روی گردنش و گفتم تو راحت باش نگران هیچی هم نباش،گفت اگه یکی بیاد ببینه ما توی این وضعیت هستیم خیلی بده،گفتم:نگران نباش خودتم خوب میدونی کسی قرار نیست تا ساعت 2 بیاد؛دیگه هیچی نگفت و دوباره سرشو روی تخت خواب گذاشت،منم تا دیدم اینطوری شد شرتش رو تا بالای زانوش کشیدم پائین و گفتم :قول میدم درش نیارم ،اونم دیگه جواب منو نداد منم سریع خودمو دوباره کشوندم روی کونش.حالا بین من و کون اون فقط شرت من مزاحم بود که اونم نمیتونستم خیلی سریع در بیارم چون خیلی ضایع بود کمی کیرم رو روی کونش بالا و پائین بردم،بعد وقتی دیدم اوضاع یه خورده آروم شد و اونم حسابی حشری شده بود و دیگه به کارای من گیر نمیداد توی یه حرکت سریع یه پامو از توی شرتم خارج کردم و دوباره نشستم روی کونش که اندفعه کیرم قشنگ لای کونش قرار گرفت،اونم تا کیرم چسبید به کونش یه آخی کرد و گفت چقدر تنت داغه مثل کوره میمونه(منظورش کیرم بود که الان دیگه قشنگ لای کونش قرار گرفته بود)وضعیت خیلی باحالی بود اون روی تخت خوابیده بود با یه سوتین که بازش نکرده بودم و یه شرت که تا بالای زانوش پائین کشیده بودم و منم لخت روی اون با یه شورت که فقط یه طرف پام قرار گرفته بود و کیرم که دقیقاً وسط کونش بود و منم بالا و پائینش میکردم،پیش آب من خارج شده بود و لای کونش ریخته بود و با کرم ماساژ قاطی شده بود کیرم خیلی راحت داشت لای کونش تکون میخورد.بهش گفتم میشه برای اینکه یه کمی راحتتر ماساژت بدم کمرت رو یه کمی بدی به سمت بالا،در واقع میخواستم کیرم به کوسش نزدیک تر بشه ،یه کمی کمرش رو داد بالا و من مجبور شدم کمی به سمت پائین تر برم و راحت تونستم کوسش و از لای پاش ببینم.
خیلی قشنگ بود یه کوش تپل و ترو تمیز که یه مو هم روش نبود و یه کمی رنگش تیره بود اما خیلی قشنگ بود.دیدم یه پیش آبی هم از کوسش اومده و قشنگ معلوم بود که اونم حسابی تحریک شده بود.توی این فاصله حتی یه کلمه در مورد مسائل سکسی با هم صحبت نکرده بودیم با اینکه کیرم لای کونش بود و من داشتم پشتش تکون میدادم اما اصلاً به روی هم نیاورده بودیم و هر کدوممون داشتیم برای خودمون حال میکردیم و فضا رو خراب نکردیم،خیلی آروم دستم رو بردم سمت دوتا کپلش و اونا رو از هم باز کردم و یه انگشتمو به سمت کوسش رسوندم تا قبل از اینکه واکنشی نشون بده شروع کردم یه کمی کوشش رو مالیدن (مثلاً دارم همون ماساژ رو میدم)دوباره داشت کمرشو صاف میکرد که بخوابه منم سریع از پشت پریدم و بدون هیچ مقدمه ای کیرم رو روی کوسش کشیدم و همین که داشت می خوابید منم آروم کیرم و هل دادم توی کوسش و با هم خوابیدیم به خاطر کرمی هایی که زده بودم و پیش آبی که از کوسش خارج شده بود رفتن کیرم توی کسش خیلی راحت انجام شد؛اون خوابید و منم روش هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد و حدود یک دقیقه هیچی به هم نگفتیم،نمیدونید چه حالی میداد کیرم توی یه کوره رفته بود که داشت میپخت، یه زن 42 ساله 2 تا بچه داشت و همیشه آرزوی دیدن اندامشو داشتم حالا وقتی کیرم توی کوسش بود زیرم خوابیده بود و هیچی نمیگفت،بعد از اینکه کیرم تا دسته توی کسش رفت و مدت زمانی که گذشت یه دفعه به حرف اومد و گفت:نمیخواستم به اینجا کشیده بشه خیلی زیاده روی کردیم فکر نیمکردم تو انقدر … اما حالا نمیدون چیکار کنیم هرکاری خودت میخوای انجام بده فقط زود تصمیم بگیر، بدون اینکه جوابی بدم خیلی آروم شروع کردم روش به تلمبه زدن حتی حالتی هم عوض نکردیم اون به شکم خوابیده بود و من روش بودم و داشتم تلمبه میزدم این بهترین پوزیشنی هست که من دوست دارم.طرفم به شکم زیرم باشه و من روش و کیرم رو از لای پاش به داخل کسش برسونم .
حدود پنج یا شیش دقیقه داشتم تلمبه میزدم وقتی کیرم تا آخر توی کسش داخل میشد و کونش به بالای کیرم می خورد داشتم توی فضا میرفتم،حتی به سینه هاش هم دست نزدم و یه لب هم ازش نگرفتم فقط دو تا دستم رو کنارش گذاشتم و از پشت تلمبه میزدم .صدای آخ و اوفش دراومده بود و داشت آروم ناله میکرد که یهو دیدم سفت و جمع شد و صداش دیگه در نیومد فهمیدم ارضاء شده به روی خودم نیاوردم و به کارم ادامه دادم برای بار دوم هم ارضا شد و حالا نوبت من بود.میدونستم که نیابد توی کسش خالی کنم اما حاضر نبودم حتی یک لحظه هم کیرم رو از توی کسش خارج کنم .وقتی میخواست آبم بیاد سریع کیرمو از توی کسش کشیدم بیرون و لای کونش کشیدم اونم کونش و هی جمع میکرد تا برای کیر من تنگ بشه .آبمو روی کمرش خالی کردم و روش خوابیدم و هیچی نگفتم .چند دقیقه که گذشت خودمو کنار کشیدم و کنارش خوابیدم .اونم کم کم بلند شد و بدون اینکه به من نگاه بکنه به سمت دستشویی رفت.مثل اینکه فکر نمیکرد من باهاش اینکارو بکنم و یه مقدار عذاب وجدان گرفته بود اما خودش خواسته بود به اینجا برسه .منم بعد از چند دقیقه لباسامو پوشیدم و رفتم توی پذیرایی روی مبل نشستم سرمو تکه دادم به مبل .این شروع سکس کامل من با دخترخاله 42 سالم مژگان بود . تازه از این به بعد رابطه های سکسی من شروع شد و همانطور که گفتم با خیلی ها سکس کردم اونم چه کسایی.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.منتظر داستانهای دیگه من باشید