سم من اميره و 30 ساله .6 ساله پيش تغريبا به اصرار پدر و مادرم ازدواج كردم. از نظر مالي خانواده من خيلي وضع خوبي دارند .يعني هم ارثيه زياد هم پدر خودش خيلي زياد كار مي كنه و ميگه نبايد دل به ارثيه بست و خود ش همه چيزي رو كه مي خواسته بدست اورده.من هم با وجود اينكه نيازي نداشتم از كلاس دوم راهنمايي شروع بكار كردم.البته تابستونا و درسم هم خيلي خوب بود . هيچ وقت يادم نميره اولين حقوقم رو كه خودم كار كردم رفتم براي خودم الباس خريدم و هنوز اونا رو دارم و نگه داشتم براي يادگاري.
دوستاي خودم كه شما باشيد . 6 سال پيش ازدواج كردم . تمام هزينه هاي عروسي رو خودم دادم .حتي خودم براي مادر بزرگم سكه خريدم و دادم بهش كه بده به من تا اون نخواد هزينه كنه .
از خودم گفتم از خانواده زنم هم بگم:زن من خيلي با وقار و زيبا و خيلي در كل همه چيز تمومه. يه خواهر داره اون هم خيلي خوشگله ولي خيلي يكدنده و لجباز و در كل زن زندگي نيست پدرش جراحه و مادرش دكتر متخصص وضع مالي خوب و در يكي از شهرستانها خيلي معروفند.
خلاصه همه چيز روبراه بود بجز رابطه من با خواهر زنم يعني مينا (اسم مستعار). اون با من خيلي مخالف بود و من هم بهش اهميت نميدادم يعني به تخم چپ پسر م هم نمي گرفتمش (البته من بچه ندارم) تو ازدواج ما خيلي سنگ انداخت حتي بعد از ازدواج سعي كرد ما رو از هم جدا كنه .
بعد از ازدواج من بخاطره يه معامله خيلي ضرر كردم و وضع ماليم خيلي بهم ريخت دقيقا 10 ماه بعد از ازدواجم و من كه اصلا حاضر نبودم با پدرم كار كنم مجبور شدم كه برم پيش پدرم. من شدم مدير ارشد شركت پدرم تو تهران. البته خود پدرم تو اراك كارخانه داره و كارهاي دفتر مركزي شو من انجام مي دادم.
البته به پدر ومادرم نگفتم ضرر كردم و هيچ پولي ندارم.
القصه امدم تهرون و به اجبار رفتم خونه پدر خانمم كه فقط مينا بصورت مجردي از اون استفاده ميكرد.البته فقط تا وقتي كه بتونم خونه اجاره كنم .روز گار سختي بود خيلي. مني كه هيچ وقت نياز مالي نداشتم و دستم جلو كسي دراز نشده بود به اين وضع افتاده بودم .بزرگي تو شكر خدا كه مي خواستي زهره چشم بگيري از من.
از روز اول مينا با امدن ما انجا مخالف بود حتي من بهش گفتم 1 ماه به من وقت بده تا خونه پيدا كنم چون پول پيشم كم بود پيدا كردن خونه برام يكم سخت بود البته من هميشه از تهران امدن ترس داشتم چون خيلي جاهاشو بلد نبودم. و خودش رو داشت ميكشت . با وجود اينكه يه خونه بزرگ با 4 اتاق خواب بود حتي من بعضي از روزها اصلا اون تو خونه نميديدم چون سرم بكار خودم بود ولي اون شروع كرد به تهمت زدن به من .و همه خانوادشم رو تو عرض 2 هفته با من مخالف كرد. حتي زنم بهم شك كرده بود.
من كه خيلي مشكوك شده بودم كه چرا با من اين كارو مي كنه ولي ته دلم ميدونستم پاي يه پسره ديگه وسطه. يه بار كه زنم رفت شهرستان كه پدر و مادرشو ببينه گفتم تو شركت كار دارم و نرفتم و عصر امدم خونه و ديدم كسي خونه نيست رفتم تو اتاق مينا و رفتم يه گشت زدم تا يجاي براي پنهان شدن پيدا كنم
طبقه بالاي كمد ديواري خالي بود.رفتم همه چيزو براي يك شب اماده كردم پتو و مقداري خرما و اب و چند تا كيسه .مينا روزا از ساعت 9 صبح تا 6 عصر سر كار بود .
ساعت 6 رفتم تو كمد ديواري و در و بستم و خيلي اروم انجا خوابيدم . مينا كه فكر مي كرد چون زنم نيست من خونه نمي يام (خودم بهش گفتم)ساعت 6 امد خونه تا ديد خونه خالي چند بار منو صدا كرد ديد نيستم رفت بيرون .بعد از چند دقيقه ديدم اس ام اس داده كه نميياي خونه منم گفتم نه .در ضمن يادم رفته بود صداي موبايلم رو هم ببندم كه وقتي اس امس اس داد شناس اوردم بيرون بود وگرنه همه چيز لو مي رفت.
بعد از نيم ساعت صداي در امد و من فهميدم بله حدسم درست بود و مينا خانم با يه اقاي ديگه هست.
و امدن داخل صدا خيلي ضعيف به من مي رسيد ولي اون اقا معلوم بود خيلي وقته به اين خونه رفت و امد داره. چون امد تو كمد ديواري زير پاي من و لباس راحتي شو برداشت و عوض كرد و من از يه سوراخ تو در كمد ديد مي زدم ولي نديدم كي هست.
من تغريبا يه 4 ساعتي ازشون خبر نداشتم چون بيرون از اتاق بودن و صدا هم خيلي ضعيف مي يومد ولي تو خونه بودند.تا اينكه ساعت تقريبا 11 بود كه امدن تو اتاق و داشتن با هم ور مي رفتند .ومن كه منتظر همين لحظه بودم شروع به ضبط صدا كردم. و از كنار در ديد ميزدم.بله مينا لخت لخت و اون پسره هم فقط شرت پاش بود و مينا اصلا تو حال خودش نبود.و داشت برديه بريده قربون صدقه اون پسره مي رفت كه اسمش سهيل بود. وقتي اسم سهيل شنيدم يه كم شك كردم دقيق كه نگاه كردم بله دوست خودم بود تو دانشگاه يه پسر ساوه اي خيلي كير تيز كه از پشه ماده تو هوا هم نمي گذشت و مي كردش.
من كه وقعا تعجب كرده بودم دقيقتر نگاه مي كردم ديدم بله مينا خوابيده و سهيل بين پاهاش داره كسشو مي خوره . تازه من به مينا نگاه كردم واي چه خوشگل شده جنده خانم.سينه هاي بزرگش و بدن سفيدش
خيلي زيبا تر شده بود.من تا حالا به چشم خريدار بهش نگاه نكرده بودم واقعا خيلي ضرر كردم تو اين مدت كه اين مينا جنده رو كشف نكرده بودم.
مينا داشت بخودش مي پيچيد و اه اه اوه ميكردو سهيل كون لق و كس ليس حروم زاده داشت براش مي خورد. تا اينكه بلند شد و دست به كير ايستاد جلو مينا و مينا هم حال حسابي به كير سهيل دادو براس ساك زد.و دوباره خوابيد و سهيل هم روش خوابيد و شروع كرد به گائيدن مينا. درست مي ديدم مينا پرده نداشت چون تو اين وضعيت سهيل داشت از كس مي كردش. واي مينا يه جنده واقعي بود. تو اين فكرا بودم كه حرفاي سهيل توجه ام رو جلب كرد. سهيل همين جور كه مينا رو مي گائيد داشت حرفاي خيلي زشتي به مينا مي زد كه من واقعا مونده بودم كه اين مينا با اين همه غرور و تكبر اين جوري زير پا داره كس ميده و اين حرفا رو ميشنوه.سهيل مي گفت “هنوز كست مثل روز اول تنگ جنده خانم هر چي مي كنمت تنگ تر ميشه “مينا هم مي گفت مال خودت
سهيل:مامانت چي زاييده واي راستي مامانت هم كسش مثل تو مي خوام مامانت هم بكنم
مينا:(با اشوه خركي)سهههههيلللل نگووو ………… بكونننن
سهيل :ننت رو گائيدم………..اوه جنده كونتو هم مي كنم . كونو كست رو به هم وصل ميكنم پتياره
و محكم براي مينا تلمبه مي زد و هم ضربه به سينه و گوش مينا ميزد.كه من از تو گوشي هاي كه مينا مي خورد تعجب كرده بودم و داشتم شاخ در مي اوردم. و مينا مي گفت نزن درد مي گيره و سهيل بيشتر مي زد
خلاصه يواش يواش من داشت حالم بهم مي خورد چون تا حالا اين جورشو نديده بودم خيلي بد با مينا بر خورد ميكرد. و همين جو كتكش ميزد و مي كردش.
تا اينكه گفت برگرد و مينا هم برگشت و بافاصله داد مينا بالا رفت بله يه دفعه كرده بود تو كون مينا بدون اماده كردن و مينا هم داشت فحش مي داد كه اين هم براي من جالب بود . دختر اقاي دكتر معروف داشت فحش ميداد
مينا:حرومزاده پاره شده ……………..اخ كونم . كير تو كون ننت يواش……….بچه كوني مردم
سهيل: جوننننننننننن بچه كوني خودتي با اون بابات
(((واي مينا رو باباش حساس بودددددد!!!!!!!!!!!!! ولي هيچ كار ي نكرد من فكر مي كردم اگه كسي به باباش بي احترامي كنه مي كشه اونو!!!!!!!!!!!!!!!))))))))))))
سهيل : بگو جر خوردي يا نه ………….جوري ميكنمت كه ديگه نتوني كس يا كون به كسي بدي
مينا:خواهر جنده ………. مثل خواهرت سهيل كه ازدواج نميكنه(((((واي اينا دارن با هم چكار ميكنن من متعجببببب))))))))))
سهيل هم همين جور وحشي تر ميشد.و محكم تر تلمبه مي زد. البته صداي كتك زدن مينا هم مي يومد.
من ديگه حالم بهم خورده بود ديگه نگاه نكرم.ولي ميشنيدم خيلي طول نكشيد كه مينا صداش داشت بلند تر ميشد كه سهيل گفت : ديگه بسه ديگه بايد التماس بكوني كوني
نگاه كردم ديدم سهيل كنا مينا ايستاده و ديگه نمي كنن.((((بازم تعجب))))
مينا هم به التماس افتاده بود كه بكون بهت نياز دارم داره مياد و با كسش ور مي رفت بعداز چند تا التماس با اشوه خركي دوباره سهيل شروع كرد البته قبلش داد تا مينا ساك بزنه و اين حرفا ادامه داشت تا مينا گفت بسه ولم كن و بعداز چند دقيقه هم سهيل ابش امد و تموم شد.چند دقيقه خوابيدن و بعدش سهيل رفت بيرون . وقتي برگشت گفت: مرسي عزيزم((((نه به اون حرفا نه عزيزم گفتنش)))
و مينا رو بوس كرد و خوابيد كنارش
مينا مثل مرده جنب هم نخورد .
من تازه فهميده بودم كه چرا مينا نمي خواد حتي يك روز هم ما انجا باشيم
انروز گذشت و من هم خونه اجاره كردم و از انجا رفتيم و مينا تنها خوش ميگذروند.روزگار سختي بود حالا كه يادش ميافتم مو به تنم سيخ ميشه . من قسط زيادي داشتم و اجاره خونه هم روش امده و من همه حقوقم رو ميدادم اجاره و قسط . پدرم هم خبر نداشت از قسط هام و روم نمشد به كسي چيزي بگم . اول ماه بعد از كسر اجاره و قسط فقط 30 هزار تومان برامون ميموند.براي يك ماه زندگي دو نفر.
خلاصه گذشت و خانمم هم با مينا و پدر و مادرش قهر كرد بخاطر كارهاي مينا كه سبب شد ما از اون خونه تو اون شرايط بريم. حدودا يه يكسال اصلا ازش خبري نداشتم تا اينكه تو يكي از عروسي هاي فاميل ديدمش .باز هم با كمال وقاحت با يه دوست پسر ديگش امده بود. ولي اين بار امد جلو و سلام كرد و من هم مجبور شدم بهش سلام كنم و دست بدم.از اون روز اول زنگ زدن اش شروع شد و بعد از چند ماهي پاش به خونه ما دوباره باز شد .
كمي شكسته شده بود ولي بازم خوشگل بود.يك روز عصر كه من از سر كار امده بودم خونه و خانمم هم كلاس داشت ديدم زنگ ميزنن.چون ايفون خراب بود در رو باز كردم و رفتم جلو پنجره . ديدم بله مينا خانم دارن ميان بالا.
در اپارتمان رو باز كردم . بعد از سلام و احوال پرسي خيلي سرد و رسمي امد تو و نشست. سراغ خانمم رو گرفت گفتم سر كلاس هست (البته فكر كنم خودش مي دونست مي خواست مطمئن بشه)
بعد از چند دقيقه من هم چاي اورده بودم و سكوت رو شكست گفت امير هنوز از من ناراحتي.
گفتم از تو ؟؟؟براي چي؟؟ نه (نمي خواستم اصلا راجع بهش حرف بزنم همين كه تحملش مي كرم بس بود.)
گفت “من بهت بد كردم.”
چيزي نگفتم و داشتم با تلويزيون ور مي رفتم وكانال عوض مي كردم اون بهم فهميد نمي خوام دربارش صحبت كنم.
بعد از يه نيم ساعت خانمم زنگ زد گفت كه حال عمه اش خوب نيست و داره ميره خونشون و من هم نگفتم مينا خونه ماست (البته از روي عمد تا مينا بلند بشه بره خونش)
مينا دوباره پرسيد ” خيلي از دستم ناراحتي جوري كه نمي توني منو ببخشي ؟”
گفتم چرا مي خواي درموردش حرف بزني؟ اخه كاه كهنه به باد دادنه . ول كن تورو بخدا حوصله ندارم(ياد فيلمهاي بهروز وثوقي ) بذار تو حال خودمون باشيم
بلند شدم برم دستم رو گرفت . گفت بشين باهات كار دارم.گفت من بخاطر خود خواهي خودم تو و تنها خواهرم رو خيلي زجر دادم.خودم هم خيلي ضرر كردم.(من فقط تو چشاش نگاه مي كردم و گوش ميدادم بدون عكس العمل)ادامه داد”اون دوستت (منظورش سهيل بود)خيلي بهم ضرر زد. من اشتباه كردم. منو ببخش.
سريع امد دست انداخت دور گردنم و منو بغل كرد و شروع به گريه كرد. تا اون لحظه من تقريبا با خشم داشتم فقط نگاش ميكردم.
يه لحظه دلم سوخت از طرفي تو اين چند وقته خيلي جون كندم تا هم وضع ماليم رو سرو سامون بدم هم برام خيلي سخت بود كه تهمت هاي كه مينا زده بود يادم بره.بخاطر تهمت هاي اون كل فاميل رابط شون با من خيلي سرد شده بود.
يه لحظه به خودم گفتم تمومش كن امير .چيزي كه گذشته فراموش كن و ببخش. دو دل بودم كه ديدم از گريه اش لباسم كمي خيس شد
دست كشيدم رو سرش و و محكم بغش كردم .مينا فهميد و گريش شديد تر شد.من يكمي ارومش كردم . و نشوندمش روي كاناپه .رفتم اب اوردم كمي زدم به صورتش و باقي رو دادم خورد.
اروم شد.من هنوز حرفي نزده بودم فقط نوازشش مي كردم.يه لحظه بلند شد و با عصبانيت گفت حداقل حرف بزن يه بد و بي راهي بهم بگو تا من هم راحت بشم.بازم نگاش كردم و گفتم بشين تا بهت بگم
-امير- چي بسر خودت اوردي مينا؟ تو همون مينا زمون دانشجويمون هستي؟من اول بخاطر كاري كه داري با خودت ميكني از تو ناراحتم .ايا ارزشش رو داشت سهيل كه همه چيز تو بگيره ؟ايا كارهاي كه ميكني درسته؟
مينا-تو در مورد سهيل مي دوني؟
امير – اره عزيزم
سكوت براي چند دقيقه
مينا -اخه تو همه چيزو نمي دوني
امير- بگو تا بدونم
مينا- مي تونم باهات راحت باشم
امير – اره
مينا-اخه من بعد از امدن تهرون خيلي تنها شدم از روي بي كسي رو اوردم به كسايي كه حالا دور و برم ميبيني. خودم هم مي دونم كه فقط دارن از سوء استفاده ميكنن.ولي كسي رو ندارم.شما هم كه منو ديگه تحويل نمي گيرين.
خيلي بهم بر خورد اخه بي معرفت اول تو شروع كردي تو ما رو از اون خونه انداختي بيرون(تو دلم گفتم)
گفتم “همه چيزو فراموش كن . فكر كن نه اين اتفاق ها افتاد نه دلخور پيش امده .اصلا از فردا بيا پيش ما تا اين دوستهات هم دست از سرت بر دارن.
يه لحظه مكث كرد(خودم هم موندم چرا اين حرفو بهش زدم).خيلي متعجب بهم نگاه مي كرد.بلند شد امد نشست رو پام بغلم كرد و يه بوس كرد و گفت ممنون امير.من هم محكم فشارش دادم بخودم تا اين لحظه اصلا به چشم يه دختر بهش نگاه نكرده بودم
يه لحظه حس كردم نفسش خيلي گرمم و داره مي خوره به گردنم اخه همنجور روي پام نشست بود.
يه خورده مور مورم شد. ديدم امير كوچيكه هم (همون كه همه ميدونن )داره با تعجب سر بلند ميكنه ببينه چه خبره.يه بوس از گردنش كردم و بخاطر اينكه ضايع نشه مي خواستم بلندش كنم كه نذاشت .
يواش يواش داشتم وسوسه ميشدم.گفتم مينا جون بلند شو برم اب بخورم.با عشوه گفت نمي شه.
گفتم عزيزم تشنمه .دوباره با همون لحن قبلي گفت مگه چت شده؟
ديدم فهميده داره منو وسوسه مي كنه به خاطر همين ديگه اصرار نكردم .
داشت گردنم رو بوس هاي گوچيك مي كرد. تو حال خودش نبود .دستش رو اورد رو سينم و شروع به ماليدن كرد. ديگه معلوم بود قرار چي بشه .گفت بذار درستو حسابي ازت معذرت خواهي كنم.
بهش گفتم قبلش بايد باهات حرف بزنم.
بلند شد از تو بغلم و همون جوري كه روي پام نشسته بود گفت بگو
گفتم يه شرط داره نمي خوام با كسي ديگه جز من رابطه داشته باشي. هستي؟
يه خورده بهش بر خورد باز گفتم مي دونم با سهيل چكارامي كردي و الان هم مي دونم با يكي ديگه دوستي .سهيل و من فراموش مي كنم .اين دوست پسرت رو تو فراموش كن . هستي؟
بلند شد نشست كنارم.دستشو گرفتم .نگام مي كرد……(چند لحظه سكوت)…..
مينا گفت باشه هستم.
سرش رو گذاشت رو سينم و با دستش رو سينم و شكمم مي كشيد.يدفعه تفلن زنگ زد خانمم گفت عمه اش تنهاست و امشب پيشش مي مونه
انگار خدا هم مي خواست امشب اين اتفاق بيفته.
مينا امد كنار ميز تلفن و سرش رو مستقيم گذاشت روي امير كوچيكه(البته مي خواست بذار رو پام منم نامردي نكردم يكم پامو باز كردم)
من داشتم با موهاش مي كردم ديدم امير كوچيكه داره دل دل ميزنه و داره سر در ميياره. مينا هم متوجه شد. با خنده گفت داره اون زير يكي به من سلام مي كنه.
منم گفتم امير كوچيكه هست . سلام داره خدمتون . مينا خنديد
معلوم بود هنوز روش نميشه با من شروع كنه و منتظرمنه.
منم سرشو بلند كردم و يه بوس رو لبش گذاشتم.اونم جواب بوس رو با گرفتن لبم با دندونشا داد. خلاصه بلندش كردم و حسابي تو بغلم فشردمش.
دوباره ازش لب گرفتم .از زير تي شرتش دستم رو بردم تو و شكم و بعدش سينه هاش ماليدم ديدم داره بي حال ميشه.
بردمش تو اتاق و افتادم روش و لب و گردنشو خوردن.بعد تو يه حركت سريع لباسامو بجز شرت در اوردم و مينا رو بلند كردم اونم فهميد و لباساشو خودش در اورد شرت من هم در اورد بعد از يه بوس خوابوندمش روي تخت. حال هر دو مون روي هم افتاده بوديم و من ديگه تو اين دنيا نبودم.
بر خلاف هميشه كه دوست دارم قبل از سكس سينه ها طرفو بخورم يا بگم برام ساك بزن امير كوچيكه راهشو پيدا كرد و با يه فشار من رفت تو . مينا يه جيغ كوتاه كشيد.من شروع به تلمبه زدن كرم. ولي خيلي شديد.
هنوز خودم هم موندم كه چرا من انجوري وحشي شده بودم اصلا لذت نمي بردم فقط خيلي محكم مي كردم. يه لحظه به مينا نگاه كردم فكر كنم داشت گريه مي كرد يه قطره اشك از چشم قشنگش افتاد.
با يه تلمبه ديگه ارضا شدم.
حس بدي بود همون جور روش خوابيدم. بعد از چند دقيقه گفت امير راحت شدي .تلافي كردي. تو رو خدا ديگه منو ببخش . من تو رو خيلي دوست دارم. خيلي ناراحت بودم. بهش بد كردم
بلند شدم و بدون اينكه نگاش كنم رفتم بيرون. ناخوداگاه از روي كينه قبلي و بخاطر انتقام با مينا بد رفتار كرده بودم.
پشيمون بودم. ديدم مينا پيراهم منو پوشيده و با يه لبخند امد بيرون و گفت دوست دارم امير جون .
نوشته: امیر
میانگین: