چند وقت پيش با يكي از دوستام داشتم چت مي كردم و براي فرداي اون روز قرار مي ذاشتيم كه با هم بريم خونه يكي از دوستاش و يه كم با هم خلوت كنيم (اونم چه خلوتي) بعد از اين كه گفت كجا مي ريم من ازش پرسيدم كه خسرو كسي هم اونجا هست و اون گفت : «آره راستش مي خواستم همين رو بهت بگم من يه دوست دارم كه چند وقتيه نامزد كرده ولي هر بار كه ميره طرف دختره اون طفره مي ره و مدام ازش دور ميشه ميگه از وقتي اينطوري شده حتي نمي تونم خودارضايي كنم و دچار مشكل شدم حالا ازت مي خوام كمكش كني.» من بيچاره هم هر كاري كردم كه نرم نشود گفتم اصلا نمي خوام با اين يارو دوستت حرف بزنم ولي چون خودمم دوست داشتم و دلم لك زده بود براي يه كير درست و حسابي گفتم من به شرطي مي يام كه وقتي دوستت مي خواد با من صحبت كنه يا من با اون حرف بزنم تو هم باشي و خسرو هم قبول كرد و با هم رفتيم منم كلي به خودم صفا دادم و حسابي به خودم رسيدم وقتي رسيديم من و خسرو رفتيم تو يه اتاق و در رو بستيم
از انجايي كه دو تامون هم تشنه سكس بوديم بدون هيچ مقدمه اي شروع كرديم به لب گرفتن از اون لبايي كه سارا ياد سهيل داده بود و آروم آروم از لباي همديگه بوسهاي كوچولو مي كرديم خيلي مزه مي داد اين اولين باري بود كه با خسرو اينقدر راحت بودم… بعد از كمي خسرو لباساي منو در آورد و تا سينه هاي منو ديد چنان گازي ازش گرفت كه تا 1 هفته كبود بود واقعا وحشي شده بود مثل سگ كه گوشت رو گاز مي گيره نوك سينه هامو مي گرفت و سرش رو تكون مي داد و مي كشيد نوك سينه هام قرمز قرمز شده بود … اون مدام دستش رو مي ذاشت روي چوچوله من و مي لرزوندش وقتي ديگه ناله هام تبديل به داد مي شد خسرو 5 دقيقه اي دست بر مي داشت و دوباره شروع مي كرد اون شروع كرد به ليسيدن بدن من و مدام بدنم رو مي ليسيد وقتي به نافم رسيد با خنده گفت عجب ناف سكسي داري و زبونش رو محكم فشار داد تو نافم و بعد رفت پائين اول لباي كسم رو مي خورد و گاز مي گرفت … بعد از من خواست پاهام رو باز كنم و بزارمش روي تاج تخت دو طرف خسرو و منم اين كار رو كردم، خسرو هم محكم رانهاي منو گرفت تا من پامو نبندم با زبونش شرع كرد به خوردن چوچولة من.. من هم تمام بدنم مي لزريد و هر جور كه مي تونستم سعي كردم پاهامو باز نگه دارم و تمام ماهيچه هام درد گرفته بود و بدنم خيلي درد مي كرد خسرو هم ول نمي كرد ولي وقتي ديد من حالم خيلي بد شده ديگه چوچولمو ول كرد و خودش منو به پشت برگردوند و منم چون همه ماهيچه هام درد مي كرد نمي تونستم باسنم رو شل كنم خسرو هم نامردي نكرد 2-3 تا ضربه محكم چنان به باسنم زد كه من ناخودآگاه يه آخ بلند گفتم تقريبا از حال رفته بودم و اونم هر كاري دلش مي خواست مي كرد نزديك 30/1 كه گذشت خودش هم خيلي خسته شد و اومد خوابيد كنارم و منم سرم رو گذاشتم روي سينش … فكر كنم يه نيم ساعتي همين طوري بوديم و اونم مدام كمر منو ماساژ مي داد و ازم مي پرسيد حالت خوبه؟ چيزي لازم نداري و من هم با سر جوابش رو مي دادم بعد بلند شدم خسرو هم مي خواست بشينه كه من نذاشتم و خوابوندمش ور تخت و خودم رفتم سراغ كيرش … الحق كه خيلي با حال بود و آروم آروم بوسيدمش و با دستم هم پوست بيضه هاشو مي كشيدم. يه كم كه باهاش ور رفتم ريتم دستم رو تند كردم اونم ديگه به اوج لذت رسيده بود و من همون طور كه كيرشو مي ماليدم و هر 3-4 دقيقه اي صبر مي كرد و سينه هاشو مي خوردم و ازش لب مي گرفتم و دوباره شروع مي كردم بعد از اين كه آبش اومد و بلند شد كاندوم رو درآورد لباساي منو تنم كرد و گفت: خسته نيستي عزيزم؟! منم گفتم نه! و لباساي خودشم پوشيد و رفت بيرون كه دوستش رو صدا كنه قبل از اين كه در رو باز كنه بهم گفت:« عزيزم عاقل باش من تو رو با هيچ چيز عوض نمي كنم!!!!!!!» و منم با تعجب بهش نگاه كردم..
وقتي دوستش اومد تو منم خيلي رسمي نشستم رو مبل و منتظر شدم تا خسرو بياد و گفتم حتما چند تا سوال مي كنه و بعد ميره دنبال كارش به محض اين كه نشست دستش رو گذاشت وسط پام و من هم هاج و واج بهش نگاه كردم چند تا سوال ازم پرسيد و من جواب دادم و با ناراحتي گفتم ميشه دستت رو برداري (من بيچاره قبلش با خسرو حالا با اين يكي)
بعد از چند تا سوالي كه ازم پرسيد ازم خواست لباسامو در بياره و خودش سريع مثل اين دختر نديده ها لباساشو در اورد (بيچاره نامزدش خوب حق داشته ازش فرار كنه) اميدوارم هيچ وقت كنار همچين كسي نباشيد يه گنده دماغي بود كه حد نداشت خلاصه من هم سريع خودمو جمع و جور كردم و گفتم نه من اصلا… اونم سريع دهنمو با دستش گرفت و لباشو نزديك لباي من آورد منم تا جايي كه مي تونستم خودمو كشيدم عقب آخه من از آدمهايي كه دندونهاشون مرتب نيست وحشت دارم اونم همين طور بود خلاصه يارو ول كن نبود منم اصلا حاضر نمي شدم باهاش كنار بيام…
هر چي باهاش بحث كردم آدم نشد كه نشد و مي گفت ببين عزيزم من اصلا سكس بلند نيستم مي خوام تو يادم بدي و از اين جور كس وشعرا(كاملاً معلوم بود كه بلد نيست) منم يه پيشنهاد بهش دادم اونم اين كه خودم با خسرو دوباره مشغول بشم اونم ما رو تماشا كنه و قبول كرد وقتي خسرو رو صدا كرديم و بهش گفتيم اون گذاشت تاقچه بالا و گفت نه بابا من راحت نيستم و از اين جور حرفها در همين موقع بود كه جناب دوست (اسمش علي بود) گفت :« خسرو جان يادت رفته وقتي دو تيي با هم بوديم» اينجا وبد كه گوشام تكون خورد و گفتم : خوب پس شما دو تا با هم شروع كنيد كه خسرو گفت: نه فدات شم سكس با تو بهتره…
به هر حال دو تايي دوباره شروع كرديم به لب گرفتن و به قول مامان بزرگم :”روز از نو روزي از نو نه نه جان!!!“ علي هم همين طور من و خسرو رو تماشا كرد يه 20 دقيقه اي كه گذشت طفلك اين پسره زشت هم اومد و خوابيد كنار ما منم ترسيدم مبادا صورتش رو بهم نزديك كنه ديگه لباي خسرو رو ول نمي كردم… يه موقع ديدم دست يكيشون تو شورتم و مدام داره با چوچولم ور ميره ديگه داشتم ديوونه مي شدم آخه بابا دو نفر به يه نفر كه يهو به ذهنم رسيد يه كار كنم اين دو تا با هم مشغول بشن و خودمو بكشم كنار و يه كم كه گذشت ديدم خسرو لباساشو در اورده و فقط شورت تنش منم كه وضعم معلوم بود و هيچ چي غير از يه شورت و سوتين تنم نبود به علي گفتم تو هم لباساتو در بيار و خسرو گفت علي جون روت نمي شه خودم در مي يارم… فكر كنم 10 دقيقه اي طول كشيد تا اين كه اعلام كردم بابا ديگه خسته شدم ولي علي گفت من تازه آمپر چسبوندم تو رو خدا… من هم به خسرو گفتم: خوب تو ساپورتش كن به من چه ربطي داره و اينقدر تحريكشون كردم تا اين كه دو تايي مثل دو تا خرس وحشي افتادن به جون هم راستش تا حالا گي ها رو از نزديك نديده بودم و اون دو تا اول با ليسيدن زبون هم شروع كردن و با كمال تعجب ديدم علي شروع كرد به ساك زدن براي خسرو … و چقدر هم ماهرانه اين كار رو مي كرد منم رفتم كنار خسرو نشستم آخه اونم پشتش رو بالش گذاشته بود و تكيه داده بود منم سرمو گذاشتم روي سينش و مدام نوك سينه هاشو مي خوردم و خسرو هم دستش رو كرده بود تو شورتم و مدام با باسنم ور مي رفت… خلاصه دو تايي همين طور ادامه دادن كم كم علي داشت از خستگي از حال مي رفت و همون طور ولو شد و خسرو اين بار شروع كرد خلاصه كلي با هم حال كردن و منم از اونا بدتر …
پايان