بهادر کون کن الدنگ

ماجرای کون دادن من از وقتی شروع شد که
کلاس چهارم بودم، تو کلاس مون ما یه شاگرد تنبل چند ساله داشتیم که قدو هیکلش از من و همه همکلاسیهام بزرگتر بود، بچه
شهرستان بود و به همه زور می گفت، هیشکی هم حریفش نبود، اسمش بهادر بود، نزدیک های امتحان های ثلث دوم بودیم که بهادر به من گفت: ارژنگ باید به من تو درسام کمک کنی، وگرنه تیکه بزرگت کونته، من اول این حرفشو به شوخی گرفتم و بهش توجهی نکردم، اما فردای اون روز وقتی داشتم میرفتم مدرسه، بهادر سر راهم کمین کرده بود تا من از اونجا رد بشم، وقتی رسیدم یهو بهادر پرید جلوم و یقه ام را گرفت و چند تا سیلی اب دار نشاند روی صورتم و گفت: بچه خوشگل حالا دیگه از دستورات من سرپیچی میکنی؟ من گفتم: منظورت چیه؟ بهادر گفت، اگه من امسال هم رد بشم، از چشم تو می بینم، و تو نمیتونی از چنگ من کون سالم بدر ببری، من که خیلی ترسیده بودم، بهش گفتم، باشه اقا بهادر بهت کمک میکنم، از اون روز ببعد من از ترس به بهادر کمک میکردم، هر وقت که به بهادر تو درساش کمک میکردم، بهم میگفت: بیا بریم یه جای خلوت، چون اینجا سروصداست من اینطوری یاد نمیگیرم، من که منظور بهادر را نمی فهمیدم، فکر میکردم که واقعا قصدش درس خواندنه، وقتی به بهادر درس میدادم

 
بهادر همش به به کونم خیره میشد، من بهش میگفتم حواست کجاست، هربار یه بهانه ای سرهم میکرد، یه روز پنج شنبه بهادر به من گفت: فردا خونه مون خالیه همه میرن گردش، بیا اونجا تو درسام به من کمک کن، منم از ترس قبول کردم، ،فردا که رفتم خونه ش، منو برد تو اطاقش، کسی جز خودش تو خونه نبود، من کیفم را باز کردم تا خواستم کتابها مو در بیارم، بهادر گفت، ول کن بابا حالا که وقت درس خوندن نیست، بزار واسه بعد، بهادر موبایلشو روشن کرد و یه فیلم سوپر نشونم داد، من اول خجالت کشیدم و گفتم نمی خوام ببینم، ولی بهادر گفت تو غلت میکنی، مگه دست خودته باید ببینی، بعد بهم گفت باید بلوتوث کنی رو موبایل خودت، من هم همینکارو کردم، بهادر بهم گفت: خب، از این فیلم چه نتیجه ای می گیریم، من گفتم نمیدونم، بهادر گفت، نتیجه میگیرم که تو باید الان به من اون کون سفید گرد خوشگلتو یکی دو ساعت قرض بدی، من پا شدم که برم، بهادر جلومو گرفت و با چاقو منو تهدید به مرگ کرد،
 
 
من از ترس نمی دو نستم چیکار کنم، چون جونمو دوست داشتم، ترجیح دادم که کونم را قربانی جونم کنم، به بهادر گفتم باشه، بهادر شلوارمو در اورد، یه شرت مایو سیاه پوشیده بودم، بهادر گفت به به چه کون سفیدی، این شورت سیاه رو کون سفیدت چقدر به کونت میاد، بعد شورتمو در اورد و بهم گفت مثل بچه ادم برو رو تخت دراز بکش، من خوابیدم، بهادر اول کمی کونمو مالید، خواست بکنه تو کونم که یهو گفت: اول باید کیرمو ساک بزنی، منم کیر کلفت گنده ی سیاه کثیف پشمالوشو با دستام گرفتم و شروع کردم به ساک زدن، شصت ثانیه نشده بود که یهو بهادر ابشو با فشار ریخت تو دهنم، نمی دونستم بهادر اینقدر بی ظرفیته، بهم گفت: بچه کونی این چه طرز ساک زدنه، حالا دیگه حالی واسه کیرم نمونده که بخوام تو کونت بکنم، من که خیلی خوشحال شدم، نفس راحتی کشیدم، بهش گفتم من دیگه دارم میرم، بهادر گفت باشه، ولی یه روز دیگه تلافی این روزو از کون سفید گردت در میارم، فردا بهادر سر کلاس بهم گفت: زنگ تفریح از کلاس بیرون نمیری، گفتم چرا؟ گفت: می خوام کونتو امروز بکنم، من گفتم نه، گفت اگه نه تو کارت بیاری، میرم به همه بچه ها میگم که تو یه بچه کونی هست و ابروتو تو مدرسه می برم، من از ترس ابروم قبول کردم، زنگ تفریح که خورد، همه بچه ها رفتن تو حیاط، بهادر بهم گفت زود باش، حالا دیگه وقتشه،
 
منم زودی شلوارمو کشیدم پایین، تا این جونور کارشو انجام بده، وقتی خواست بکنه تو کونم، گفتم دست نگه دار، میخوام ساک بزنم، اول گفت باشه، وقتی یکی دوبار کیروشو کردو تو دهنم و لیسیدم، یهو کیرشو از دهنم در اورد و گفت: بچه خوشگل کون گرد، میخوای بلای دیروزو سرم بیاری؟ بهم گفت پاشو، من وایستادم، بهادر یکم توف زد سر کیرش و یکمی هم زد جلوی سوراخ کون من، بعد تا اومدم بهش بگم یواش بکنی، دیدم کیر سیاه گنده نجس پشمالوش یهو با تمام قدرت کرد تو کونم، من داد کشیدم، بهادر با دستش جلو دهنمو گرفت، و کیرشو مثل مار افعی هفت هشت باری کرد تو کونم که یهو دیدم کونم داغ شد فهمیدم که ابشو ریخت تو کونم، بعد یه بار ماچم کرد و کیر کثیف پشمالوشو از کون سفیدم کشید بیرون، منم زودی کونمو با برگه های کتاب یکی از هم کلاسی هام تمیز کردم و کیف کتاب هاشو پخش و پلا کردم وسط کلاس، بعد فورا با بهادر از کلاس رفتیم تو حیاط تا کسی به ما شک نکنه که چرا زنگ تفریح بیرون نرفیتم، وقتی زنگ خورد رفتیم سر کلاس، هم کلاسیم که دید کیف کتاب هاش ولو شدن روی زمین و برگه هاش پاره پوره شدن، گفت : کی اینکارو کرده؟ بهادر خندید و گفت: کار ما دوتا نبوده، با این سوتی که بهادر داد همه فهمیدن که کار بهادر بوده، هم کلاسیم که زورش به سر بهادر نمی رسید، یهو زد زیر گریه و گفت الان میرم به ناظم میگم، من که خدا خدا میکردم لو نریم، به هم کلاسیم گفتم، بابا بی خیال، داشتم راضیش میکردم که بهادر بهش گفت، خفه میشی یا مثل ارجنگ کونتو به سیخ بکشم، تا بهادر این حرفو زد همه شک کردن که باید یه خبرایی باشه، ولی بطور کلی نفهمیدن که جریان از چه قراره،
 
 
فردا که بهادر دوباره بهم گفت زنگ تفریح نرو بیرون میخوام بکنمت، من بهش گفتم، اینطوری نمیشه، ممکنه کسی بویی ببره و ابرو ریزی بشه، بریم یه جای دیگه، بهادر گفت، کجا از اینجا بهتر، من گفتم میام خونه ت تو اطاقت من بکن، گفت نمیشه، فقط وقتی خونه خالی باشه میتونی بیای، من کمی فکر کردم و گفتم باشه، پس بیا تو خونه ما، بهادر قبول کرد، یکی دوماهی بهادر به بهانه درس خوندن میامد تو خونه ما و منو تو اطاق خودم میکرد و گورشو کم میکرد می رفت، تا اینکه یک روز خوشبختانه، وقتی بهادر شهوتی شده بود و قبلش یه بطری عرق خورده بود، داشت با موتورش سرعتی به طرف خونه ما میومد که منو مثل همیشه بکنه، که سر راه با یه اتوبوس تصادف کرده بود و سرس کثیفش رفته بود زیر لاستیک اتوبوس و در جا به جهنم ارسال شده بود، وقتی دیدم ساعت کون دادم رسیده، اما بهادر نیومد، خواستم بهش زنگ بزنم که یهو دیدمموبایلم زنگ می خوره، شماره بهادر بود،
 
 
جواب دادم و گفتم: بهادر کدوم جهنمی هستی، زود باش بیا منو بکن دیگه، فردا امتحان دارم باید درس بخونم، زوب باش بیا دیگه، که یه صدای دیگه بهم گفت شما با با این بابا چه نصبتی دارین، من جا خوردم، گفتم شما؟ گفت، اگه از اقوام یا خانواده ایشان هستین زود باشین خوتان را بروسنین اینجا، من گفتم مگه چی شده، یارو بهم گفت این بابا تصادف کرده، من که هم شوکه شده بودم هم خوشحال و یکمی هم تو شک بودم که نکنه بهادر موبایلشو به یکی داده تا سربسرم بذاره، اما وقتی دیدم سروصدای مردم به گوش میرسه، فهمیدم که سرکاری نیست و باید برم سر صحنه جرم، ادرسو از یارو گرفتم، وقتی سر صحنه تصادف رسیدم، دیدم یه پارچه سفید کشیدن روی بهادر، من نمی دونستم که بهادر بدرک واسل شده، واسه این رفتم جلو تا پارچه را از روی بهادر بردارم و بهش بگم، اقا بهادر حالت چطوره، که یهو یکی اومد جلو و بهم گفت، ای احمق بی شعور چیکار داری میکنی، من گفتم مگه چیه، دلم می خواد به تو چه ربطی داره، یارو بهم گفت، زنگ زدم شما موبالیو جواب دادی؟ من فهمیدم که این یارو بود که بهم زنگ زده بود، گفتم اره، با ایشون چه نسبتی داری، بهت تسلیت میگم، من تازه متوجه شدم که بهادر جنایت کار کثیف یکی دو ساعتی هست که رفته جهنم اتیش بازی کنه،
 
 
نفس راحتی کشیدم و گفتم، اخ جون بلاخره جونم و کونم از شر کیر کلفت بی خاصیتش راحت شد، یارو موبایل بهادرو بهم داد، وقتی با موبایلش ور رفتم، دیدم نامرد اسم منو رو موبایلش نوشته بود، کون سفید افسانه ایی، از یارو خیلی خجالت کشیدم، چون اون عوضی بین این همه شماره ایی که تو موبایل بهادر بود، گشته بود همین اسم را انتخاب کرده بود و زنگ زده بود، یارو بهم گفت، چون یارو داشت بهم نگاه میکرد واسه اینکه بیشتر ضایع نشم، زودی شماره خودمو از موبایل بهادر پاک کردم و موبایلو دادم دست یارو، خواستم صحنه را ترک کنم که یارو بهم گفت: کجا؟ گفتم، هرکجا که دلم بخواد، به تو چه ربطی داره، یارو گفت پس این چی میشه: گفتم به من چه مربوطه، من که اینو نمی شناسم، نمی دونم شماره ام چطوری رفته رو موبایلش، خواستم برم که یارو دستمو گرفت گفت، کجا؟ دیدم گیر یارو سه پیچه، بهش گفتم، زنگ بزن با عمه جونش تماس بگیر، تا یارو داشت با عمه جون کس سیاه بهادر تماس میگرفت من هم از فرصت استفاده کردم و زدم بچاک، یه هفته بعد رفتم سر مزار کثیف بهادر و رو سنگ قبرش شاشیدم، و تا تونستم لعنتش کردم، بهش گفتم: ای بچه کون کن لعنتی، وقتی که داشتی منو میکردی، فکر اینجا ها را نکرده بودی، نمی فهمیدی که یه روزی باید تقاص پس بدی، حالا تو اتیش های جهنم خوب گردش کن و هی بالا پایین بپر تا اون کیر کلفت پشمالوت حالش جا بیاد، یه روز که تو اطاقم نشسته بودم دیدم کونم شروع کرد به درد کردن، چون هر روز به بهادر کون میدادم دیگه کونم عادت کرده بود، اما پس از مرگ ناگهانی و غیر منتظرهه بهادر، کون سفیدم دیگه، از کیر کلفت بهادر دور بود، این بود که پس از مدتی سوراخ کونم که گشاد و شلو ول شده بود داشت به حالت قبلیش بر میگشت،
 
واسه همین کونم شروع کرد به درد کردن، اونم چه دردی، همون دردی که دفه اول بهادر با کیر کلفتش کرد تو کون سفیدم، وقتی دیدم درد امان کونم را بریده، دیگه تحمل نداشتم و صبر سر اومد، بهادر را لعنت کردم، تصمیم گرفتم که برم سر خاک کثیفش، یه چهار لیتری بنزین گرفتم و با خودم بردم سر مرقد جهنمی بهادر، وقتی رسیدم، بنزین ها را ریختم روی قبر کثیف بهادر و گور نجس بهادر را به اتیش کشیدم، خیلی با سرعت اونجا را ترک کردم تا کسی متوجه نشه که من این کار را کردم، بعضی ها که اونجا بودن فکر کردن که این از بس گناه کار بوده ، خدا قبرشو اتیش زده، این بود که نرفتم اتیش را خاموش نکردن، من که از دور نظاره گر این صحنه بودم، به این کارم افتخار کردم، حالا از اون ماجرا هفت سال میگذره و من هر چهار شنبه میرم سر گور کثیف بهادر و روی سنگ قبرش ادرار میکنم و به گورش میخندم
پایان

نوشته:‌ ارجنگ

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا