من رضام30سالمه و این داستان برمیگرده به 16سال پیش ومن اون موقع 14سال داشتم بچه بازیگوش بسیار شیتون درس خون مودب دریک کلام تو فامیل تک بودم.(البته ببوگلابی)در ادامه خواهید فهمید چرا ببو؟
دایی من معلم جغرافیا بود ضمن خدمت کارشناسی ارشد میخوند به ناچار اخر هفته(چهار شنبه عصر تا صبح شنبه)میبایست به تهران بیاد این دو شب زن داییم و بچه هاش که یه دختره 6ساله وپسره2ساله داشت تنها بودن ومن این دو شبو اونجا میخوابیدم.
طبق معمول هر هفته پنجشنبه ها بعداز مدرسه تا غروب با بچه ها فوتبال و بعد اون خونه داییم تا شنبه که داییم میومد.یه مدت به منوال گذشت تا اینکه یه شب به خاطردستشویی از خواب بیدار شدم همه جا تاریک بود وتنها نوری که میومد از تو حال واز سمت حموم بود اونقد شاش داشتم به چیزی اهمییت ندادم ویه راست رفتم دستشویی,بیرون اومدنی صدای شرشر اب حموم نظرمو جلب کرد به سمت حموم رفتم ودیدم در بیرونی بازه (از اون مدل حمومایی بود که رختکنی و دوش هرکدوم یه در داشتن) در رو یه کوچولو باز کردم چیزی معلوم نبود و فقط صدای اب میومد البته از پشت شیشه مات حموم زن داییمو میدیدم که داره دوش میگیره اهمیت ندادم ورفتم سرجام دراز کشیدم تصویر ماتی از بدن لخت میومد به ذهنم ونمیزاشت بخوابم.ناخواسته بلند شدم رفتم سمت حموم در رو باز کردم و رفتم داخل ویه سوراخ رو در پیدا کردمو بدن لختی زن داییمو میدیدم درحالی که پشتش به منه با شورت قرمز بدون سوتین وداشت به بدنش صابون میمالید باورتون نمیشه تا اون دقیقه به اندام یه زن نگاه نکرده بودم یا واسم عادی بود اما چیزی که من دیده بودم فوق زیبایی بود زن دایی من بی نهایت زیبا وباسنی دیونه کننده داره پوستی سفید با وجود دوتا بچه سینه هاش خوش حالت و نسبتآ بزرگ واسه اولین بار احساس کردم کیرم داره راست میشه بدون اینکه چیزی از سکس بدونم.با بسته شدن شیر اب سریع جمع وجور کردم ورفتم تو جام. وای وای وای اندام سکسی زن داییم همش جلو چشم بود یادمه اون شب نخوابیدم.فرداش از خواب بیدار شدنی رفتم اشپزخونه صبحانه اماده بود خوردیم و من طبق عادت جمعه ها صبح فوتبال نرفتم چیزی دیده بودم که داشتم دیونه میشدم تا حالا بدن لختی یه زنو ندیده بودم همین باعث شده بود سینه ها و باسن زن داییمو دید بزنم والبته این کارو اونقد تابلو انجام میدادم که زن داییم متوجه نگاه شهوت انگیز من شده بود ولی به روی خودش نمی اورد وبراش جالب بود گاه گاهی بهم نگاه میکرد و تبصم قشنگی میزد وبه چشام خیره میشد از قول اونایی که منو دیدن میگن
چشای من زیباست حالا حساب کنید تو اون سن از یه دختر خوشگل تر بودم.
اون هفته گذشت پنجشنبه بعد داییم زنگ زد و گفت داره میره بیا اینجا ,از جام پریدم و به سرعت خودمو رسوندم اونجا وقتی رسیدم داییم رفته بود بچه هام بازی میکردن با دیدن من از سر و روم اویزون شدن بعداز چند دقیقه بازی کردن رفتم سمت اتاق خواب همه چی بهم ریخته بود شورت وزیرپیرهن کف اتاق تخت بهم خورده زن داییم خستگی از سرو صورتش میبارید بایه لباس توری نازک سرتاپایی توی اتاق ولو بود سلام کردم با دیدن من خودشو جمع وجور کرد و لباسارو از رو زمین برداشت اما این کارو با ارامش خاصی و خیلی با عشوه انجام میداد زیر چشمی حواسش به من بود که داشتم باسنشو دید میزنم به حالت چهار دست و پا داشت زیره تختو پاک میکرد ولی داشت باسنشو واسه من قنبل میکرد که بهتر ببینم اینو بعدها بهم گفت .ساعت از 12شب گذشته بود بچه ها خوابیده بودن ومن و زن داییم داشتیم فیلم نگا میکردیم.لم داده بود رو مبل یه تاپ صورتی با دامن بلند پوشیده بود شورتم نپوشده بود هر بار منو به بهونه ای از جام بلند میکرد تا کاری واسش انجام دهم با هر بار بلند شدن من کیر منو نگاه میکرد تا ببینه سیخ شده یا نه وهر سری که بلند میشدم اونم حالت نشستنشو عوض میکرد و پرو پاچه رو بیشتر بیرون مینداخت . انگار خسته شده بود از اینکه نخ میداد و منم ببو بودم راستش جرآت نمیکردم حرفی بزنم یا حرکتی بکنم. یهو بهم ریخت صورتش قرمز شد داشت درد میکشید و ازم خواست از تو یخچال واسش امپول مسکن بیارم
سریع رفتم اوردم و بهش دادم دیدم میخواد به خودش بزنه از درد بهم میپیچید ازم پرسید بلدی امپول بزنی جواب دادم نه گفت اشکال نداره بهت میگم چه جوری بزنی دراز کشید دامنشو داد و دمر خوابید شورتم پاش نبود باسن سفیدش جلو چشام بود باسنشو گرفت با انگشت بهم نشون داد که اینجا بزن ومنم واسش زدم همینجوری چند دقیقه ای بی حرکت وایساد منم مات و مبهوت باسن سفید و تپلش شده بودم یه چیزی نظدمو جلب کرد یه خال سیاه روی باسنش ازم پرسید به چی خیره شدی گفتم خال , خنده ای کرد و برگشت لبشو گذاشت رو لبم و ازم یه لب گرفت و منو ناخوداگاه لباشو گرفتم یه دونه دوتا سه تا گونه هاش زیر گردنش عصبانی شد حولم داد بهم گفت داری چکار میکنی منو نمیگی از ترس اب دهنم خشک شد نمی دونستم چکار کنم سریع پاشدم رفتم توی اتاق دیگه بهم ریخته بودم به خودم میگفتم این چه حرکتی بود خجالت نمیکشی پسره بی شعور وای داشتم خود خوری میکردم از فرت عصبانیت میخواستم سرمو بزنم به دیوار اصلآ نه همین الان بزار برو تو این افکار بودم در باز شد زن داییم اومد تو لباس پوشیده بود روسری انداخته بود منم راستش داشتم گریه میکردم همش به خودم میگفتم به داییم بگه چی میشه ازش معذرت خواستم خیلی رسمی گفت از فردا دیگه نیا در رو بست و رفت . سیگارای داییم تو اتاق بود شروع کردم به سیگار کشیدن یکی دوتا سومی در باز شد زن داییم دوباره برگشت بهم گفت حالا لازمه پشت سر هم سیگار بکشی نمیدونستم چی بگم فقط به یه نقطه خیره شده بودم بغض گلومو گرفته بود
بغلم نشست دستشو گذاشت رو سرم و ازم خواست از این حال و حوا در بیام به گفت راجب به این موضوع چیزی به کسس نمیگه یه کم اروم شدم یه نگاه پشیمونی بهش انداختم ودیدم اومد دوباره بوسم کرد دیگه طاقت نیاوردم بغضمو ترکوندم بهش گفتم که ازش خوشم اومده دیدم خنده ای کرد و گفت اخه تو خیلی بچه ای گفتم اگه بچه ام چرا میگی دوست دختر بگیرم نخیرم بزرگ شدم خنده ای کرد و بهم گفت قول میدی بین خودمون باشه گفتم قول قول بغلم کرد فشارم داد رو سینش لباشو گذاشت رو لبامو شروع کردیم لب گرفتن انگار یه عمر بود سکسی من بودم وای وای وای نفسامون از رو شونه هامون میزد بیرون با چنان ولعی لبامو میخورد نگو و نپرس داغ کرده بودم بهش گفتم میخوام سینه هاشو بخورم قبول نمیکرد مرتب میگفت بسه دیگه ولی من تو اوج لذت بودم با خواهش و تمنا لباسشو در اوردم خط سینه هاش ادمو دیونه میکرد به اسرار سوتینشو باز کردم شروع کردم به خوردن سینه هاش بالا پایین زبون میزدمو لیس میکشیدم اونقد بهش حال میداد داد میزد بخورشون میک بزن جون اخ وای دارم میمیرم منم ددیونه شده بودم خوشم میومد حال میکردم ازش خواستم شلوارکش در بیاره دیدم داره دوباره قاطی میکنه ارومش کردم ازش خواهش کردم فقط بزارمش لای پاش قول نمیکرد اما بشدت حشری شده بود خودشو میمالید بهم و مرتب مدگفت جون اخ تا اینکه تسلیم شد و بهم گفت فقط بزارش لای پام حرکت دیگه ای نباشه منم شلوارمو در اوردم کیرم راست شده بود داغ داغ بود بهش نگاهی انداخت و گفت وای چقد سفید و کلفته باورم نمیشد اینقد بزرگ باشه من اشتباه میکردم بزرگ شدی کیرمو گذاشتم لایاهاش سینه رو سینه لب رو لب بهم میپیچیدیمو اوج لذت بودیم که کیرم رفت سمت کوسش یه نفس عمیق کشید و گفت دوست داری منو بکنی گفتم اره چرا که نه و تو همین حرفا کیرمو با دستش گذاشت در کوسش و ازم خواست فشار بدم وای کیرم تا ته رفت تو کوسش جیغ میکشید و ازم میخواست بکنمش جرش بدم منم با تمام قدرت تلمبه میزدم تا اینکه داشت ابم میومد سر کیرمو با دهنش گرفت و وحشیانه میخورد و منم اروم اروم خالی کردم تو دهنش وای هر دو از نفس افتادیم چند دقیقه تو اون حالت بعد رفتیم دوش گرفتیم و خوابیدیم.
نوشته: سینا