من یوسف 24 سال دارم داستانی که می خواهم براتون تعریف کنم مربوط به سال گذشته می باشد. من اون موقع (ترم مهر) دانشجوی ترم آخر در یکی از دانشگاه های اطراف بودم. من اون موقع 3 روز در هفته کلاس داشتم که یکشنبه تا سه شنبه بود و من همیشه 1 شب زودتر می رفتم به سمت دانشگاه من با یک نفر دیگه به اسم مجید که ترم اولی بود یک خونه اجاره کرده بودیم که این خونه زیر یک مغازه بود. کلاس های مجید 1 روز زودتر از من شروع می شد (شنبه) یک روز هم زودتر از من تمام می شد. یکی از هفته های اول ترم بود که برای من مسئله ای پیش آمده بود که مجبور بودم 1 روز زودتر به سمت دانشگاه برم یعنی جمعه شب من در موقعی که منتظر بودم که سوار سرویس بشم به طور اتفاقی با مجید (هم خونه ایم) هم سفر شده بودم. در موقعی که داشتیم سوار سرویس می شدیم دوتا از دوخترای دانشگاه جلوی ما بودن مجید یکشون را بهم نشان داد و گفت چند روزی هست که رو مخش کار می کنم ولی پا نمیدد.
خلاصه ما سوار شدیم و تا رسیدن به مقصد سر صحبت را با اون دوتا دوختر باز کردم و مخ اون دختره که مجید دنبالش بود را زدم اسمش ناهید بود که با دوستش که اسمش مرجان بود عازم دانشگاه شده بودن هر دوی آنها ترم اولی بودن بعد از آن جریان دیگه با هم دوست شده بودیم و بیرون می رفتیم.
یک روز از روزهای سرد پاییزی (روز دوشنبه ای بود)قرار بود ناهید یک سری برگه های را تو دانشگاه بهم برسوند اون روز ما نتونستیم هم دیگه را تو دانشگاه ببینیم بعد از ظهر بود که ناهید زنگ زد و احوال پرسی کرد و گفت کجایی؟ من بهش گفتم که کلاس هایم تمام شده و آمدم خونه دوباره پرسید کی امشب پهلوته؟ بهش گفتم که کسی اینجا نیست و مجید هم ظهر رفته به شهرش من بهش گفتم که پس این برگه ها را کی بهم می رسانی من احتیاجش دارم ناهید گفت که بعد از ظهر با مرجان میریم داخل شهر قبل از رفتن میام در خونه تون بهت میرسونم و میریم. بعد از ظهر طرفای 4 یا 5 بود که ناهید زنگ زد روی گوشیم جواب دادم ناهید گفت که من جلوی در خونتونم بیا بالا برگه را بگیر و قتی رفتم بالا در را باز کردم دیدم ناهید با مرجان جلوی در ایستادن احوال پرسی کردم و برگه ها را از ناهید گرفتم ناهید گفت که من حواصم نبوده بعضی از جاهاش ناقصه بهش گفتم که منتظر بمان تا خودکار و زیردستی برات بیارم. من برای بردن خودکار و زیردستی آمدم پایین تو همین موقعیت بود که صدای بسته شدن در آمد وقتی رفتم بالا دیدم ناهید و مرجان آمدن داخل و در را از پشت بستن و برای یک لحظه شکه شدم ناهید متوجه شد گفت که مشکلی که ندارد ما آمدیم داخل بهش گفتم که نه ولی کسی که شما را ندید گفت که نه بعد ناهید گفت که می خوام خونتون را ببینم بهش گفتم که بیا ببین مشکلی نیست.
ناهید با مرجان هردو آمدن پایین ناهید کفش هایش را در آورد و آمد داخل دست داد باهاش دست دادم روبوسی کرد باهاش روبوسی کردم ازم لب گرفت ازش لب گرفتم منا تو بغلش گرفت منم تو بغلش گرفتم و مرجان هم داشت همین طور نگاه می کرد و غرق تماشای ما شده بود به ناهید گفتم که ظاهرا هی داره این روابط میره بالا تر ناهید گفت مگه بده من هم که داشتم از خوشحالی بال در می آموردم گفتم که برای چی بد باشد؟ باز بهش گفتم پس بریم داخل اتاق اینجا مرجان ایستاده گفت که باشد. من در همان حالت ناهید را بغلش کردم و بردم توی اتاق روی تخت گذاشتمش شروع به عشق بازی کردیم و در همان حال هم لباسهای هم دیگر را در آوردیم من از گوش هاش شروع کردم و سینه هاش هم دوستام بود و داشتم می مالیدم اون هم منا سفت بغل کرده بود و داشت کس نرمش را روی کیر من می مالید برای یک لحظه احساس کردم یکی کیرم را با دستش گرفته و داره می مالد نگاه کردم دیدم مرجان اومد داخل اتاق من وناهید اون قدر حشری شده بودیم که متوجه نشده بودیم که مرجان آمده تو من به مرجان گفتم چرا تو امدی تو برو بیرون ما هم حالا میاییم برو بیرون مرجان با یک لحن التماس گونه گفت خواهش می کنم منم باشم اجازه بدید بهش گفتم من نمی دونم از ناهید بپرس دوباره مرجان از ناهید پرسید ناهید که حسابی حشری شده بود گفت من کار ندارم هر خری که می خود اینجا باشد یوسف مال منه مر جان با شنید این حرف خوشحال شد و آمد سمتم به مرجان گفتم که می بینی که من دسم به ناهید خودت هر کاری که می خواهی بکن
مرجان هم پشتش را به من کرد و خودش شروع کرد به در آوردن لباساش و قتی که برگشت و دیدمش عجب اندامی داشت خیلی زیبا و متناسب مثل باربی اون هم امد روی تخت کنارم دراز کشید بایک دستش کس ناهید را می مالید و با دست دیگش شکم منا که به مررو داشت پایین و پایین تر می رفت من هم چند تای ازش لب گرفتم و با یکی از دستام اول سینه هاشا بد کوس خوشگلش را و گاهی هم دستم را می بردم پشتش و با سوراخش بازی می کردم چند دقیقه یک بار انگشنام را می برد توی دهانش و با زبونش شروع به بازی کردن می کرد. در همین حال بودیم که ناگهان ناهید جیغی کشید و کیر من و شکمم خیس شد و از رویم بلند شد و کنارم بیحال دراز کشید و گفت که دیگه نمی تونم و جون ندارم منم گفتم پس من چی همان موقع مرجان گفت من هستم ناهید با کمال پرویی گفت تو فقط مال منی و دوباره امد و این بار به صورت 69 با من خوابید و شروع کرد کیرم را بگذارد تو دهنش و با زبانش باهاش بازی کند بعد هم کیرم را بین سینه های تپلش گذاشت و شروع به مالش کرد بعد از ی چند دقیقه ای گفت دیگه نمی تونم و رفت کنار مرجان که همش دنبال این لحظه بود بلند شد و کیرم با دستش گرفت و کرد توی سوراخ پشتش و من هم کمرشا گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن عجب سوراخی داشت حسابی تنگ بود بعد از چندین دفعه ای مرجان را بلندش کردم از روی کیرم مرجان متوجه شد که می خود آبم بیاد برا همین شروع به ساک زدن کن بعد یکدفعه کیرم را در آوردم و آبم را به صورتش پاشیدم و همان موقع هم مرجان ارضاع شد و هر دوی ما بیحال دراز کشیدیم دیگه متوجه نشدم که ، کی خوابمون برد
ناگهان احساس کردم که یکی کیرم را با دستش گرفته و داره می مالد از خواب بلند شدم دیدم ناهید سرش را گذاشته روی پاهام و کیرم را گرفته توی دستاش و دارد توی چشمای من نگاه می کند و لبخند می زند بهش گفتم ساعت چند گفت حدود 5 بهش گفتم پس چرا این قدر هوا تاریکه و بیرون ساکته گفت به خاطر اینکه ساعت 5 صبح عزیزم گفتم باورم نمیشه از روی گوشیش نشانم داد باور کردم ناهید گفت عزیزم تو دیشب به من حال دادی حالا می خوام من بهت حال بدم گفتم چطوری؟؟؟ گفت حالا متوچه می شی از همان موقع شروع به ساک زدن کرد بعد از چند دفعه ای گفت که حیف دخترم و گرنه کوسم را در اختیارت می گذاشتم گفتم حالا طوری نیست سوراخت را بهم بده بلند شد کیرم را به آرومی گذاشت توی سوراخش و من هم شروع به تلمبه زدن کردم بعد یک دفعه ناهید را بلندش کردم و بهش گفتم به کیرم خوب نگاه کن همان طور که داشت نگاه می کرد آبم را توی صورتش پاشیدم خنده ای کرد با دستش کیرم را از منی پاک کرد و اول بوش کرد بعد هم گذاشت توی دهنش بعدش مرجان را بیدارش کردیم و سه تایی باهم رفتیم حمام و دوباره هر کدامشون جداگان برام ساک زدن
این بود خاطره اولین سکس من
نوشته: یوسف