سلام.این خاطره خیلی عذابم میده پیش هیچ کس نمیتونستم درد و دل کنم گفتم اینجا بنویسم سبک شم.میل خودتونه که باور کنین یا نه.19 سالمه و اهل یکی از شهرای غربی ایرانم.یه دختر کرد.با احسان تو وبلاگم آشنا شدم.هر دو تامون عاشق شهرمون بودیم و درباره شهرمون مینوشتیم.من یه دختر بینهایت کنجکاوی بودم و به علت موقعیتی که داشتم و بابام فوق العاده سختگیر بود هرگز نتونسته بودم با یه پسر رابطه برقرار کنم.تا اینکه وبلاگ احسان رو دیدم .عکسشو دیدم یه پسر به نسبه جذاب.واسه من که تا حالا با هیچ پسری دوست نبودم حرفاش جالب بود .هر روز میرفتم تو وبلاگش و نظر میدادم .اونم جوابمو میداد .بعد از چند ماه رابطه دوستی ساده بهم پیشنهاد داد که دوست دخترش بشم.اون روز از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم.چند روز بعد هم نتایج دانشگاه اومد و من مجبور شدم برا ادامه تحصیل برم یه شهر که خیلی از شهر خودمون دوره .یعنی شیراز .هیچکدوم همدیگه رو ندیده بودیم .فقط من یه عکس که اونم رو وبلاگش بود دیده بودم و اون هم اصرار داشت که تو هم عکستو واسم بفرست.ولی من از ترس آبرو هیچوقت واسش نفرستادم.گذشت تا زمانی که ما دو هفته فرجه داشتیم و من برگشتم خونه.احسان اصرار میکرد که بیا ببینمت و من هم میترسیدم که کسی تو اون شهر کوچیک ما رو ببینه .آخرش احسان تهدید کرد که اگه نیای رابطمون تمومه.
منم با استرس و به بهانه خرید با دختر خالم پاشدیم رفتیم سر قرار.سوار ماشینش که شدیم احسان یه لحظه کپ کرد .آخه کاملا مشخصاتمو اشتباه بهش داده بودم و خودمو زشت پیشش توصیف کردم.کاملا میشد فهمید که اون لحظه چه قدر خوشحال شده.راه افتادیم و رفتیم تا رسیدیم به یه پارک خلوت و بهم گفت بیا پایین .به دختر خالم گفتم تو بشین تا ما بریم اون ور تر و زود برمیگردیم .تا از ماشین پیاده شدم دستمو گرفت.واسه یه لحظه شکه شدم.تا حالا هیچ پسری دستمو نگرفته بود و یه حس استرس داشت.میخواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که محکم نگهش داشت و منو کشید طرف خودش و یه دفعه لباشو گذاشت رو لبام .از این کارش شکه شدم و عصبی.واسه دیدار اول این حرکتش خیلی زود بود.خودم رو کشیدم کنار و عصبی برگشتم تو ماشین .دختر خالمم شروع کرد به فحش دادن بهم که چرا این اجازه رو دادی بهش و منم اصلا جوابش نمیدادم .احسان مثل کسایی که سر خورده شده بود همونجا وایساده بود و ده دقیقه بعد اومد تو ماشین .هر چی باهام حرف میزد جوابشو نمیدادم اونم هی عذر خواهی میکرد.رسیدم تو شهر بهش گفتم که دیگه به من زنگ نزنه و به خاطر حالم برنگشتم خونه و با دختر خالم رفتم خونه اونا.6 ماه گذشت و دیگه بعد از اون با کی دوست نشدم یعنی دلم نمیاومد.بعد از شیش دوباره سر و کلش تو زندگیم پیدا شد و شدید التماس میکرد که برگرد و نمیتونم فراموشت کنم.منم بعد از اصرارای فراوون اون بلاخره قبول کردم که دوباره باهاش باشم.
همون روزا امتحانات منم داشت تموم میشد و داشتم برمیگشتم خونه .اونم خوشحال که دوباره من باهاشم و میخواست که منو ببینه. البته این بار تنها.گفتم میترسم که این بار هم اشتباه قبلش رو تکرار کنه .ولی قول داد که این بار کاری نکنه.این بار با دوستم هماهنگ کردم که اگه بابا اینا زنگ زدن بگم اونجام و از خونه زدم بیرون .دوباره رفتم سر همون جای قبلی و سوار ماشینش شدم .بعد از یه کم حرف زدن گفت اینجا نمیشه و ممکنه کسی ما رو ببینه بریم یه جای خلوت .قبول کردم و راه افتاد .رفت بیرون شهر .زیر دلم از استرس خالی شد و میترسیدم ازش خواستم که نره بیرون و اون با بهانه منو قانع کرد که طوری نمیشه و تو شهر کسی ما رو میبینه .یه دفعه رفت تو یه جاده خاکی .و همینجور تا انتها رفت .یه جایی بود که پرنده هم پر نمیزد نگه داشت کنار و شروع کرد حرف زدن .یه ده دقیقه ای که دیدم کاری نمیکنه منم خیالم راحت شد .یه دفعه گفت میشه دستتو بگیرم و منتظر جواب من نموند و دستموو گرفت و بوسید .یه حس خیلی خوبی بود.یه چند دقیقه ای که نگام کرد یه دفعه سرشو جلو آورد و لبامو بوسید و زود خودشو جدا کرد .یه حس خوبی داشت ولی ترسم باهاش بود .گفتم چی کار میکنی.گفت فاطمه تو رو خدا بزار فقط لباتو بخورم .به خدا کاری باهات ندارم و بعد از اصرار فراوان بهش اجازه دادم .یه دفعه مثل وحشیا شروع کرد به لبامو خوردن و زبونش رو فرستاد تو دهنم خودش رو از پشت فرمون کشید رو من و صندلی رو خوابوند عقب و خودشو انداخت روم .چون ورزشکار و عضلانی بود و منم ریزه میزه نمیتونستم تکون بخورم از زیرش .محکم منو فشار میداد و لبامو میخورد یه دفعه دستشو برد رو سینه هام منم مثل برق گرفته ها شروع کردم به هول دادن به عقب ولی زورم بهش نمیرسید با یه دستش دستامو گرفته بود و شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتو .
هر چی قسمش میدادم که این کارو نکنه به گوشش نمیرفت .همش گریه میکردم و جیغ میزدم ولی کس اون دو رو ور نبود که صدامو بشنوه و اون بی شرفم کار خودش رو میکرد و محکم از رو سوتین سینه هامو گاز میگرفت وقتی دید ساکت نمیشم موهامو از پشت گرفت کشد و شروع کرد به سیلی زدن به صورتم .گفت اگه ساکت نشی همینجا میکشمت و چاقویی که تو جیبش بود رو درآورد و گذاشت زیر گلوم .( ادمین : اونجای آدم خالی بند) خیلی ترسیده بودم و فقط التماس میکردم که کاری بهم نداشت باشه .اونم تو گوشش نمیرفت.یه دفعه دست برد برا شلوارم و دکمه اش رو باز کرد.منم دیگه گریه ام شدید شده بودتقلا میکردم .اونم دوسه بار دیگه سیلی زد و گفت اگه ساکت نشی پرده اتو میزنم .منم از ترس فقط میلرزیدم تو اون جای کوچیک به زور شلوارمو کشید پایین و گفت پشت کن.گفتم چی کار میخوای بکنی بیشرف.اونم موهامو کشید و داد زد که پشت کن جنده .پشت کردم بهش و اونم شلوار خودشو درآورد و چسپید بهم .یه کیر داغ و بزرگ بود که میمالید بهم و آه آه میکرد.معلوم بود که خیلی بزرگه .یه دفعه شروع کرد به فشار آوردن به کونم .هر کاری میکرد نمیرفت تو .منم وقتی فهمیدم چه بلایی میخواد سرم بیاره شروع کردم به التماس که تو رو خدا نکن و به جون هر کی تونستم قسمش دادم و اونم با همون دست که چاقو داشت گذاشت رو دهنم و یه تف کرد رو کونم و فشار داد .یه درد وحشتناک پیچید بهم .
هر چی تقلا میکردم نمیتونستم خلاص شم از دستش و اون بیشتر فشار میآورد.تا نصفهبیشتر نتونست بکنه تو و دو سه بار که تلمبه زد آبش اومد و ریخت توم از درد و گریه بی حال شده بودم اونم خودشو تمیز کرد شلوار منو کشید بالا و نشست پشت فرمون .سر اولین پارک گفتم پیاده ام کن عوضی .اونم پیاده ام کرد و دو سه تا فحش داد و رفت .رفتم تو دستشویی و خودمو تمیز کردم.وحشتناک حالم بد بود و اصلا نمیتونستم راه برم .خودمو درست کردم و نیم ساعت رو یکی از این نیمکتا نشستم و بعد رفتم سر خیابون سوار ماشین شدم.جرات نداشتم به کسی چیزی بگم و همش تو اتاقم بودمو گریه میکردم .شبام کابوس میبینم و از خواب میپرم.ازش متنفر شدم.تو رو خدا دخترا به بعضی پسرا الکی اعتماد نکنین.من پشیمون شدم به خاطر کنجکاویم این بلا سرم اومد .شما نفر بعدی نشین
یک سال بعد….
نمیدونم چی شد که با اینکه بهم تجاوز کرده بود دلم میخواست بهش بدم،یا اصلا به هر کی که خوشم اومد بدم و دادن رو شروع کردم.دیگه درد نداشت بلکه همش لذت بود. آره،من دادن رو دوست دارم :))
ok , valiii fek nemiikardaam ke dastanet in jo0rii tamo0m she ajab balay saret o0mad , hala kodo0m shahrestaaaaniii ? albate fozolii nasheee
salam
age doost dashti ba manam mail bezan
[email protected]
age dust dari baham bishtar ashna beshim pm bedin mamnon misham