یه شب عاشقانه و سکسی

سلام.

اسم من احسانه میخوام یکی از بهترین خاطره هامو براتون بگم. قضیه مربوط میشه به چند سال پیش که من برای یه سفر رفتم به مازندران و چون فقط یک نفر بودم یک اتاق ۵۰ متری کوچیک کرایه کردم بعد از یک هفته که تو خونه تنها بودم یکی از دوستای دانشگاهم «اسما» (توی دوران دانشگاه و اسما و یه دختر دیگه به نام نازنین و یه پسر به نام صادق خیلی باهم وقت میگذروندیم و بیرون میرفتیم اما من به اسما بیشتر ازبقیه نزدیک بودم )خلاصه اسما به من تلفن زد و گفت باید برای یک کار کوچک باید بیاد مازندران ( گفت از شرکتش باید برای یک سفر کاری به مازندران بیاد) و به من گفت که اگه اشکال نداره بیاد و به مدت چند روزی که مازندرانه اونجا باشد و منم بهش گفتم که اشکال نداره ولی خونم خیلی کوچیکه و فقط یک خواب داره و اسما به من گفت که اشکال نداره فقط برای یه مدت کم میاد مازندران.
خلاصه من خونه رو که بیشتر به خوکدونی شبیه بود رو تمیز کردم تا وقتی اسما میاد جلوش خجالت زده نشم. دو روز گذشت و بعد دوباره اسما به من زنگ زد و گفت من مازندرانم آدرس خونتو بگو که بیام اونجا بعد من بهش گفتم که نه تو همونجا واستا من خودم میام دنبالت . اونم قبول کرد و گفت باشه وقتی رفتم دنبالش اصلا نشناختمش از آخرین باری که دیده بودمش خیلی خیلی فرق کرده بود ( تقریبا یه ۴-۵ ماهی بود که ندیده بودمش) پائیز بود و هوا یه ذره سرد شده بود . اسما رو که دیدم یهو جا خوردم خیلی تغییر کرده بود یک ژاکت قرمز پوشیده بود به یک شلوار زرد تنگ یه رژ لب سرخ قشنگ زده بود و کلی آرایش کرده بود که هر کسی رو مست خودش میکرد اسما هیکل خوب و زیبایی داشت نه چاق بود نه لاغر کلا خیلی هیکل خوبی داشت.

 

رفتم با ماشینم جلوش واستادم و گفتم سلام خودتی اسما گفت آره نشناختی گفتم خب نه خیلی تغییر کردی یه لبخند کوچک زد و گفت چه زمونه ای شده آدم حتی دوست صمیمیش رو نمیشناسه بهش گفتم خب حالا این حرفا رو ول کن بیا سوارشو وگرنه سرما میخوری. خلاصه سوار ماشین شد و با هم رفتیم خونه
وقتی در خونه باز کردم گفت وای چه خونه ی کوچیک و قشنگی بعد اومد تو و باهم رفتیم روی مبل کنار بخاری نشستیم بعد یه مدت که نشسته بودیم بهش گفتم برم لباسات رو عوض کن راحت باش فکر کن خونه خودته خلاصه رفت تو اتاق لباساشو عوض کنه که منم رفتم دو لیوان شربت درست کردم و آوردم گذاشتم رو میز ٬ بعد از یه ده دقیقه ای اسما اومد و چشممون به جمالشون روشن شد یه تاپ پوشیده بود بایه ساپورت برای چند لحظه نگاهم روش قفل شد گفت چیه مگه تا حالا منو ندیده بودی گفتم چرا دیده بودم ولی اینطوری نه بعد اومد کنارم روی مبل نشست گفت میتونم یه چیزی بهت بگم گفتم بگو گفت من دروغ گفتم برای سفر کاری نیومدم مازندرام اومدم که خودتو ببینم و حالا حالا ها هم رفتنی نیستم بعد که اسما اینو گفت فهمیدم که قصد اومدنش به مازندران کلا یه چیز دیگست وقتی به خودم آمدم دیدم که خیلی به هم نزدیک شدیم اینقدر نزدیک که میتونستم نفساشو حس کنم

 

بعد یک ذره دیگه به هم نزدیک شدیم و یک بوسه آبدار از هم خوردیم خیلی لحظه خوبی بود دلم میخواست ای لحظه هیچ وقت تمام نشه عصر که از خونه رفتم بیرون با خودم یک فکری کردم گفتم حالا که اسما هم اومده چطوره که یک خونه بزرگتر بگیرم و این کار رو هم کردم یه ویلای دو خوابه کنار ساحل دریا با یک شومینه گوشه خونه خیلی خونه خوبی بود صبح روز بعد اسما گفتم یک سوپرایز برات دارم چشماشو بستم و اونو سوار ماشین کردم تا با هم بریم به خونه جدید تو راه همش می پرسی کجا میریم ، حالت چرا چشمامو بستی ولی من همش بهش میگفتم صبر کن خودت میفهمی وقتی به خونه جدید رفتیم چشماشو باز کردم وقتی اونجارو دید خیلی خوشحال شد بعد از یک مدت که اسما خوب همه جای خونه رو دید با هم رفتیم و کنار شومینه نشستیم تمام مدت داشتم تو چشم همدیگه نگاه میکردیم

 

بعد یک مدت که به هم نگا میکردیم به هم نزدیک شدیم و یه بوسه دیگه ، بعد از چند ثانیه که لبامون روی هم بود من دستامو بردم دکمه های پراهنش رو باز کردم و اونم همین کارو کرد حالا من بودم و یک دختر خوشگل که با سوتین جلوم نشسته بود کم کم لباسای همدیگرو در آوردیم و یک سکس عالی رو تجربه کردیم توی مدتی که مازندران بودیم ( تقریبا ۱ ماه ) چند بار دیگه هم با هم سکس داشتیم بعد از این که به شهر خودمون برگشتیم بعد از ۱ هفته همراه خانواده برای خواستگاری از اسما خانوم به خونشون رفتم و جواب بله رو ازشون گرفتم الا چند هفته از ازدواجمون گذشته و ما دوتا با هم این خاطره رو براتون نوشتیم آرزوی ما اینه که همه به عشق واقعیشون برسن
پایان

 

نوشته: احسان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «یه شب عاشقانه و سکسی»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا