گوشواره های زهرا اچ.بی

اگه زهرا اچ.بی و عبدالله رو نمیشناسید پیشنهاد میکنم خاطره تمرین امداد و نجات در جماران رو بخونید.

زهرا بعد از تمرین امداد و نجات با عبدالله سوار مینی‌بوس شد و به خونه برگشت.
بعد از مدتی عبدالله با من تماس گرفت و میخواست کمکش کنم. قضیه از این قرار بود که عبدالله یک دل نه صددل عاشق زهرا شده بود و چون پدر مادرش در جنگ شهید شده بودن به من رو انداخته بود که بیا با هم بریم خواستگاری زهرا خانوم هرچی من میگفتم بیخیال منم خجالت میکشم میگفت نه من زهرا رو در جماران امتحان کردم و خوشم اومده.
بالاخره قبول کردم و بدون اطلاع قبلی به طرف منزل عروس خانوم رفتیم. رسیدیم جلوی در خون. عبدالله مثل یه گاومیش پشمالو اما مظلوم یک گوشه ایستاده بود و سرش رو انداخته بود پایین. زنگ در رو زدم.
زهرا گفت:کیه؟؟ چرا جواب نمیدی؟ .. مامان خانومی؟! بابا؟؟ .. مگه قرار نبود برین عراق واسه زیارت؟! چی شد که برگشتین؟ مگر…

 

من خیلی جاخوردم ولی عبدالله حواسش پرت بود و داشت با پاش به اسفالت ضربه میزد (فکر کنم نگران بود)
گفتم: سلام علیکم , من همسایه بقلی هستم میخواستیم چند دقیقه مزاحمتون بشیم ولی مثل اینکه حاج اقا و منزل محترمه تشریف ندارن…
گفت: نه.. صبر کنید الان میام.
کمی منتظر شدیم و ناگهان در باز شد زهرا رو دیدم با یک چادر سفید گل دار . وقتی منو دید گفت: ای وای اقای کشوری شمایین؟!! بخدا صداتونو نشناختم.. پدرمادرتون خوبن؟ فاطمه کوچولو خوبه؟ .. حالا چرا جوی در ایستادین خوبیت نداره تشریف بیارن تو حیاط – شما هم مثل برادرام هستیم بیاین.. یه چایی شیرنی چیزی بخورین..

رفتیم تو حیاط و ایستادیم تا خواستم بگم ما برای خواستگاری اومدیم و باید حاج اقا هم باشن, بازم زهرا پرید وسط حرفم
و گفت: اقای کشوری من جای خواهرتونم بهتر نیسن بیاین داخل خونه؟ آخه من با کامپیوترم مشکل دارم..

و من و عبدالله به سمت در ورودی خونه حرکت کردیم. عبدالله عصبانی شده بود و آهسته میگفت: این چرا به من توجه نمیکنه؟ از اولش همش با تو حرف میزنه.. منم که دیدم حق با عبدالله هست خواستم به بهانه دانشگاه اسمی از عبدالله ببرم که با دیدن دکوراسیون خونه شوکه شدم و دهنم همینجور باز مونده بود (اغراق نکرم اگر بگم در حد کاخ شاه زیبا و شرافی بود).

 

زهرا گفت: بفرمایید توروخدا منزل خودتونه و ما به سمت سالون پذیرایی هدایت کرد. منم که ندید بدید.. همش گردنمو میچرخوندم و خنه رو میدد (تو دلم خدا رو شکر ردم که همیشه دوربین عکاسم همرام هست) میخواستم عکس بگیرم ولی ضایع بود از کاسه بشقاب عس بگیرم.
به هر حال من و عبدالله نشستم .
زهرا فت: برادرا غذر میخوام من هنوز نمازمو نخوندم عجله که ندارین؟
تا خواستم حرف بزنم عبدالله جواب داد: نه چه عجله ای؟! زهرا جوون نماز اول وقت ثوابش بیشتره
زهرا کمی اخم کرد و رفت نماز بخونه (فکر میکنم از خودموی حرف زدن عبدالله و “زهرا جوون” ناراحت شده بود).
من که خیلی گیج شده بودم چون بالاخره هر هفته زهرا و عبدالله در جماران تمرین امداد و نجات میکردن و خودم شاهد تمرینشون بودم ولی زهرا به عبالله روی خوش نشون نمیداد.
در حال پوسکندن میوه بودیم و عبدالله هم مثل یه گوریل گرسنه به شیرینه و میوه حمله میکرد که ناگهان خوشکش زد و سیب قرمز رنگ از دهنش به زمین افتاد, زاویه نگاهش رو دنبال کردم که رسیدم به زهرا که در حال رکوع بود , واای چه صحنه ای بود زهرا با همان چادر نماز سفید گلدار خم شده بود و باسنش به سمت ما بود! عرق شرم پیشانیم رو پاک کردم و زدم تو سر عبدالله و گفتم: پس تقوات کو؟ چشماتو درویش کن
عبدالله جواب داد: پس چرا تو داری نگاه میکنی؟
خلاصه زهرا نمازش تمام شد و گفت ببخشید تو رو خدا, الان چایی میارم.
رفت تو آشپزخانه و باصدای بلند پرسید: برادر باکری شما چایی زغفرانی میخورین؟
عبدالله از اینکه بالاخره زهرا اسمش رو به زبان اورده بلند تر از زهرا فریاد زد: بله.. بله..
گفتم: مرد حسابی این چه وضشه؟ جمع خون خودتو.

 
زهرا با سینی چایی به سمت ما اومد, هنوز چادر نمازش سرش بود با دوتا دستاش سینی چایی رو گرفته بود و با دندونش چادرشو گرفته بود با ارنج راستش هم چادر نماز رو محکم گرفته بود.
جلوی من خم شد تا چایی بردارم که ناگهان گوشه چادر از دهانش رها شد و تاپ بندی قرمز رنگ با خال های سفید که تن زهرا بود رو دیدم! یا ابوالفضل العباس!!! هرچی خواستم باتقوا باشم نشد و آخه تو عمرم چاک سینه یه دختر بسیجی رو ندیده بودم اونم از فاصله نزدیک.
زهرا منتظر بود چایی بدارم و وقتی کمی چرخید و خواست از عبدالله بپرسه قند یا شکر, ممه هاش می لرزیدن و برجستگی نوک پستوناش قابل تشخیص بودن,فهمیدم که زهرا سوتین نبسته . (خوشبحال امام خامنه ای که تصویرشون بصورت پلاک طلا لای اون ممه های مرمری جاخوش کرده بود.) بالاخره من و عبدالله چایی برداشتیم اونم بدون قتد ولی هنوز (برام روشن نشده چرا زهرا سینشو نپوشاند؟ یعنی متوجه نشده بود ما ب چی خیره شدیم؟)
همینور که داشتم چایی میخوردم هر از گاهی به پای عبدالله لگد میزدم که چاییشو بی سروصدا کوفت کنه (ای کاش بجای ندا آقاسلطان این عبدالله رو کشته بودم).
زهرا که بنظر میرسید چیزی میخواد بگه بالاخره گفت: چند روز پیش یکی از گوشواره هامو گم کردم فکر کنم تو گلخونه گمش کردم – من که یکم خسته شده بودم میخواسم سریع بگم این برادرمون اقا عبدالله اومده خواستگاریت که بدالله زودتر از من گفت: خوشحال میشم کمکتون کنم بالاخره ما همه بسیجی هستیم و بقول خدابیامورز شسکپیر: بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند.

 
زهرا هم عبدالله رو به سمت گلخون گلخونه کرد. وقتی زهرا برگشت من گفتم: راستش ما برای یک امر خ.. (زهرا حرفم رو قطع کرد) برادر کشوری میشه کامپیوتر منو نگاه کنید؟ مدتیه خرابه و نمیتون ازش استفاده کنم .

با هم به اتاقش رفتیم و زهرا در اتاق رو قفل کرد!
یکم به وضعیتی که توش بودم مشکوک شدم.. اتاق زیبا و مدرنی داشت یه تختخواب با ملافه قهوه ای رنگ وسط اتاق بود و خلاصه ثل اتاق یک شازاده تجم لی و پرزرق و برق بود.
کامپیوترش رو دیدم که روشن و در حالت استندبای بود, زهرا رفت جلوی پنجره ایستاد جوری که روش بسمت من نبود.
من هم موس رو حرکت دادم تا کامپیوتر رو بررسی کنم که کامپیوتر از حالت استندبای خارج شد و ناگهان عکس یک مرد برهنه رو دیدم و دستپاچه شدم (زهرا داشت یواشکی میخدید!) و سریع اولین فولدر رو باز کردمو کلی عکس سکسی دیدم!!! تپش قلب گرفته بودم و احساس میکرم الانه که قلبم بزنه بیرون.
در همین لحظه که من شوکه شده بودم زهرا صدام کرد اونم با اسم کوچیکم!!
برای اولین بار زهرا گفت: علی ؟ منو ببین
منم که وحشت کرده بودم مانیتور رو تو بغلم گرفتم و به زهرا نگاه کرم.

 
زهرا با همان چادر نمازش کنار پنجره ایستاده بود که ناگهار چادر از سرش سر خورد و به زمین افتاد! تا حالا یه خواهر بسیجی رو تو این وضعیت ندیده بودم: موش رو گیس کرده بود و همان تاپ بندی قرمز رنگ با خال های سفید بر تن داشت یک شلوارک قرمز هم پوشیده بود.
گفتم: زهرا خانوم!!! چادرتوون!!!
ولی سکوت کرد و به سمت من اومد دست, با دستاش دستمو گرفت و گذاشت رو سینه خودش و گفت علی پستونامو بمال خیلی دوست دارم میکنه.
بدجوری کیرم شق شده بود اون لحظه خدا پیغمبر و حلال حروم پشیزی برام ارزش نداشت و شروع کردم به مالوندن ممه های زهرا. توچشمش نگاه نمیکرم, رفتم سراغ گرنش و میوسیدم میرفتم پایین تا به چاک سینه رسیدم و گفتم: زهرا تو مهربون ترین دختر بسیجی هستی دوست دارم.
بندهای تاپ زهرا روبه سمت بازوهاش کشیدم پایین و پستوناش رو که دیدم شهوت تمام ذهنم رو رفت و با هر لرزش ممه هی را بیشتر تحرک میشم تا نوک پستانشو بخورم.
با حرص و طمع به سینه زهرا حمله کردم و نوک پسنوتانشوخوردم, نوک پستان زهرا به رنگ صورتی بود و حالا شق هم شده بود.

 
زهرا موهامو با دستاش محکم گرفت و هدایتم کرد به طرف کسش , خیلی سریع شلوارک رو پایین کشیدم و میخواستم شورت زهرا رو دربیارم که دیدم اصلا شورت نپوشیده !
کس این دختر ولایتمدار تراشیده و اصلاح شده بود, فط یه خط باریک از موی کسش رو نتراشیده بود. لب های کسش و با انگشتام کنار زم و با زبونم چوچوله زهرا رو لیسیدم خیلی داشت حال میکرد.

به من گفت: بشین رو صندلی
و منم نشستم, بدون اینکه خجالت بکشه کمربند و زیپ شلوارمو باز کرد و کیر من مثل یه گاو وحشی بیرون اومد.
زهرا گفت: یا علی! چه کیر کلفتی داری!! و شروع کرد به لیسیدن خایه هام بعدش جفت بیضه هام رو بلعید. از خوردن خایه هام که سیر شد شروع کرد ساک زدن و تا ته میخورد مثل یه جنده حرفه ای بود. داشتم دیوونه میشدم و گفتم: بسه زهرا تمومش کن

ولی لباشو چسبوند به لبام و انگار یه قفل محکم زده بود به دهنم!! دیگه چیزی نگفتم

 
و از رو صندلی بلند شدم ایستادم با دستام زیر کون زهرا رو گرفتم و خودشم دستاشو حلقه کرد دور گردنم,
کیر رو فرو کردم تو واژن زهرا .. وای مثل جهنم داغ و سوزان بود ولی لذت بخش بود مثل بهشت.کم کم

صدای آه و ناله زهرا داشت بلند میشد و هر از گاهی میگفتم هیس الان عبدالله میشنوه و اونم منو میبوسید تا کمتر ناله کنه.

خیلی حشری شده بودم زهرا رو پایین اوردم و گفتم زود باش خم شو میخوام بکنم تو کونت که مخالفن کرد منم اروم چند تا سیلی به صورتش زدم و گفتم: فکر کن مقام معظم رهبری مخواد از کون بکنتت – زهرا هم خندید و گفت: باشه فقط زود درش بیاریااا.خم شد و دستشو زد به دیوارو گفتم: آفرین الان شدی یه دختر بسیجی ولایتمدار و شروع کردم به گاییدن کون تنگش, هر از گاهی به باسنش سیلی میزدم و اعتراض میکرد که دردش میاد.

زهرا خسته شده بود و تا صاف شد بلدش کردم و گذاشتمش رو میز کامپیوتر, در همین لحظه عبدالله از پشت در فریاد زد: زهرا جوون من گلخونه رو گشتم مطمئنی گوشوارتو اونجا گم کردی؟

من و زهرا غافلگیر شده بودیم الحمد لله که زهرا در اتاق رو قفل کرده بود.
زهرا به عبدالله جواب داد: نمیدونم شاید بیرون خونه تو کوچه افتاده و عبدالله گفت: مشکلی نیست اونجارم میگردم راستی این رفیقمون کجاست پیداش نکردم. عبدالله منتظر جواب زهرا نشد و رفت تا گوشواره رو پیدا کنه.

منم قبل از اینکه کیرم بخوابه سریع کردم تو کسش و زهرا جیق کشید.
وقتی تلمبه میزدم بی اختیار میگفتم: «یا زهرا.. یا زهرا..».

دیگه خیلی خسته شده بودم و گفتم رو تختخواب دراز بکشیم و یکم استراحت کنیم تا دراز کشیدم وروجک شیطون نشست رو شکمم و کیرمو گرفت گذاشت تو واژنش. گفتم بسه دیگه خسه شدم ولی زهرا با دوتا چفیه دستامو به تختخواب بست و شروع به حرکت دادن خودش کرد.
داشتم احساس میکردم که داره آبم میاد و گفتم درش بیار داره میاد ولی زهرا شهوتی شده بود و میگفت تو رو به فاطمه زهرا بزار بریزه توش وهمینم شد.
من دیگه وحشت کرده بودم با اینکه اب کیرم و الی کردم نو واژن زهرا ولی بازم به بالا پایین شدن ادامه میداد! خدایا این دختر کیه؟ انسانه؟ جنه؟ شیطانه؟ چرا خسته نمیشه؟ شنیده بودم دخترا وقتی شری میشن حرکات جنون آمیز یکنن ولی این زهرا دریای شهوته!!!
منی از کس زهرا سرازیر میشد و روی کیرم میریخت کم کم اتاق جلوی چشمم تیره و تار شد و خدا روشکر که زهرا هم بدنش به لرزه افتاد و افتاد روی تختخواب هردو خسته و کسل بودیم و به خواب رفتیم تا اینکه با صدای «پیداش کردم.. پیداش کردم..» بیدار شدیم بله بالاخره عبدالله گشواره رو یدا کرد ولی خبر نداشت منم تو اتاق هستم و زهرا اچ.بی این دختر بسیجی چقدر ناقلا و زرنگه آخه وقتی داشتم گردنش رومیبوسیدم متوجه شدم اصا گوش های زهرا سوراخ نیست که بخواد گوشواره آویزون کنه!!!

 
خلاصه اینکه زهرا گفت: آقای محترم میشه از خونه ما بیرون برین ؟ زشت به دا خوبیت نداره همسایه ها پت سر ادم زار حر میزنن اصلا الان زنگ مینم ۱۱۰
عبدالله بیچاره هم گفت : باشه.. باشه.. چشم الان میرم فقط صبر کنید رفیقم بیادش .. زهرا خانوم واقعیش من و دوستم برای امر خی.. (زهرا اجازه نداد عبدالله جملشو تمام کنه و جیغ کشید) عبدالله بیاره یج و هیران رفت رو مبل نشست.
منم لباسامو پوشیدم و از پنجره پریدم تو حیاط و وارد خونه شدم.
عبدالله کجایی؟
عبدالله : اینجام تو کجا بودی؟
دنبال تو میگشتم مگه تو گلخونه نبودی؟
عبدالله : نه
بیا بریم عبدالله ایشون قصد ازدواج ندارن
و ما هر کدام برگشتیم به خانه خود.

از این خاطره چند تا عکس دارم نه خودم عکس نگرفتم وقتی داشتم از پنجره بیون میرفتم هرا چند تا عکس یادگاری به من داد و قرار شد چند تا عکس برهنه از ودم براش ایمیل کنم تا کامپترش سیو کنه.

 

منبع گیف پرشیا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا