گمشده در غبار جنسی

از پنجره به بیرون نگاه میکنم…چقدر تلخه این زندگی…این عبور مرورهای مضحک…به پیاده روه خیره شدم …زنها و مردها….در حال حرکت هستن…ارام و گاهی تند تر از فریاد….اما براستی این تندی چیست ؟ براستی این چرخ دوار حول و قوه ی چه چیز میگردد ؟ این زنان؟ این مردان؟ دنبال چه چیز هستن؟ دنبال خالی کردن خود نیستن؟ ایا انها سخت به دنبال چشیدن لذت از هم نیستن؟ ایا انها وقتی به چشمان هم خیره میشوند لحظه ایی به فکره خالی کردن خود نمی افتن؟ نمیدانم…صحنه ایی جالب نظرم را جلب میکند….اون گوشه…درست بعد از تابلوی توقف ممنوع…مردی زیبا با هیکلی قوی و اندامی کاملا ورزیده توی ماشین نشسته…موهای مشکی با صورتی کاملا کشیده…گردنی کلفت و پر از رگ…در حال خیره شدن به انطرف خیابان هست…نگاه ان مرد حس غریبی به من میدهد…نگاهش را دنبال میکنم…به مغازه ایی پر از زرق و برق میرسم…مغازه ی لوازم ارایشی…چیزه خاصی نمیبینم؟ ایا این رژه لبها ؟ ایا این کرم های مطبوع؟ ایا این حوس فقط و فقط از جامدات هست؟…دوباره به مرد نگاه میکنم…دستش را روی الت ضخیمش ارام ارام بازی میدهد…و به مغازه با تمام وجود خیره شده است؟ رگهای گردنش متورم شده…خون مایع حیاط انسان مثل سربازان یونان قدیم در گردنش به سرعت حرکت میکنند…چقدر تلاطم در این مرد موج میزند…دوباره نگاهش را دنبال میکنم…اری…هدف رژلب و کرمهای صورت نیست…زنیست زیبا….با قدی بلند…که از مغازه بیرون امده است…
 
به جرات میتوان گفت این زن براستی زیباست موهای بلند و رنگ کرده اش…انسان را مجذوب میکند موهای طلایی و پر پشت با بینی زیبا و تراشیده…خوب خیره میشوم…لبهای خشک و برجسته اش که به اطراف با شهوت مینگرد من را یاده ماده ی می اندازد که فصل راضی شدنش گذشته و او جفت خود را پیدا نکرده که با فراغ بال زیرش احساس ارامش کند؟…نگاه زن به اطراف ادامه دارد…به مرد نگاه میکنم…الت مرد بزرگ و بزرگتر شده است مرد لمس روی صندلی ماشین افتاده است و مدام با التش بازی میکند….الت ضخیمش مثل درختی تنومند قد الم کرده است…حس غریبی دارد…شاید میخواهد جوری زن را به سکس دعوت کند اما زن هنوز متوجه مرد نیست…به زن نگاه میکنم…هنوز نگاهش میچرخد چشمهای درشت و ابیش مدام مثل چشم گربه ایی گرسنه که دنباله گوشت هست به این طرف و انطرف میرود…لحظه ایی مکث…شاید این مکث نیروی احاطه شده از مرد است؟ نمیدانم…اما زن نا خود اگاه چشمش به مرد می افتد زل میزند به انطرف خیابان…این نگاه چند لحظه ایی روی مرد متمرکز میشود…سینه های زن به طرف بالا میاید مثل اینکه موجی ملایم روی الت زن جریان دارد …
 
موجی ارام و لذت بخش…سینه های بزرگ زن که معلوم هست جای تنگی در سوتینش دارند جمع و جمع تر میشوند…دستهای زن که به حالت ایستاده کناره کمرش قرار گرفتن مشت میشوند و اب دهانش را غورط میدهد…با زبان قرمزش لبهای برجسته اش را خیس میکند…لبخندی زیبا میزند و برمیگردد…باسنی بزرگ و حالت دار روبه مرد میشود…زن به بهانه نگاه به ویترین مغازه روی سکوی مغازه مدام بالا و پایین میرود… این بالا پایین رفتن ها باسن بزرگ و حالت دارش را تکان تکان میدهد…مانند گوشتی لخت به تعبیر زیبا تر ژله ایی خنک و خوش طعم…زن کمی خم میشود…کاملا میشود احساس کرد خارشی عمیق لای التش احساس میکند….خارشی شدید و لذت بخش…گاهی اوقات شلواره پارچه ایی کوتاهی که به پا دارد بالا میرود و ساق پاهای برجستش بیرون میاید…به مرد نگاه میکنم التش به قدری بزرگ شده است که دیگر جایی داخل شلواره پارچه ایی برای الت کلفتش ندارد…زن به داخل مغازه میرود…بعد از مدتی نه چندان کوتاه…با کیف سفیدی کوچکی که بدست دارد بیرون میاید…و دره مغازه را قفل میکند…و با ناز و خرامان خرامان به ان طرف خیابان میرود…نیم نگاهی به مرد میکند…مرد خودش را جمعو جور میکند و سوییچ را میچرخاند صدای موتور بلند میشود…ماشین روشن میشود…زن ارام ارام با کفشهای پاشنه بلندش که با هر گامی که بر میدارد مثل پتکی روی الت مرد پایین میاید حرکت میکند به سمت ماشین…
این صحنه من را جذب میکند…چقدر زیبا و شهوت انگیز است میخواهم تلاشم را بکنم و این قرار را تا جایی که ممکن هست تعقیب کنم…سراسیمه از اتاقم میزنم بیرون به سرعت از روی پله ها میپرم پایین…چه هیجان زیبایی…پله ها رو چند تا چند تا یکی میکنم… تا به خروجی میرسم…با سرعت تمام خودم را به ماشینم میرسانم…اما هنوز مرد و زن توی ماشین نشسته اند و حرکت نکرده اند؟ کمی ارام میشوم و نفس هایم را که یک به هزار تند تر از فریاد شده است ارام میکنم داخل ماشینم میشینم و نفس راحتی میکشم…بالاخره بعد از مکث طولانی ماشین به حرکت میافتد ارام و بدون عجله…شاید هر دو انها وقت کافی دارن؟ شاید هر دوی انها میخواهنند با فراق کامل با هم سکس کنند ؟ شاید ؟ شاید….نمیدانم….بدنبال ماشین انها در حال حرکت هستم…بعد از چند توقف کوتاه که جولوی داروخانه ها داشتند توقف دیگری نبود…انها به طرف خارج از شهر حرکت میکنند؟ ایا این سکس داغ و طولانی بیرون از شهر هست؟ در ویلایی زیبا؟ یا در کناره ساحل؟ یا….نمیدانم…اما تا جایی که بتوانم راوی این داستان باشم ادامه خواهم داد…در راه ارزو کردم این تماس جنسی در مکانی باشد قابل رویت اما نمیدانم چقدر محقق خواهد شد….بالاخره بعد چندین ساعت تکاپو…مرد از جاده منحرف میشود و از راه باریکه ایی به سمت بیابان میرود طوری که معلوم نباشد من هم وارد ان راه باریکه شدم و ارام ارام دنبال انها میروم…با فاصله ایی طولانی از انها می ایستم….مرد هم ماشین را نگه داشته است…سمت چپ راه یک راه فرعی هست مرد ارام به طرف ان راه حرکت میکند…من هم با ترس پشتش راه میافتم این راه حالت عجیبی دارد این جاده به کل عجیب هست راهی خاکی و پر از سنگ و کلوخ های خشن…نمیدانم انتهایش کجاست؟ اما ادامه میدهم…بعد از تعقیبی طولانی به محلی پرت رسیدیم…محلی دور افتاده و ساکت…سالیان سال هست کسی اینجا نبوده است؟ اطرف خالی از سکنه هست…ارام ماشین را پارک میکنم و به طرف چند تا خانه ایی خراب و ویران میروم…که انطرف تر هستند…ماشین مرد هم پارک شده است….ارام ارام قدمهایم را به طرف خرابه بر میدارم…
صدای خنده های زن می اید…چقدر تحریک بر انگیز هست…صدای خنده توی گوشم موج میزند و من را به سمت خانه ایی خراب میبرد ارام کنار دیوار می ایستم و گوش میدهم…
روایت داستان از زبان زن و مرد (خودمانی)
مرد گوشه ایی ایستاده و در دستش جعبه ی کاندوم و کرم کلفت کننده را محکم گرفته است
مرد: جیگر اسمتو نگفتی؟
زن: سایه…هستم…عزیزم…اینجا ترسناکه…زود بریم؟ میشه؟ راستی اسمه تو چیه؟
مرد: کامران…بگو کامی…
کامران نگاهی هیز به طرف سینه های سایه انداخت طوریکه میخواست سینه هاشو از جا بکنه…ارام به سایه نزدیک شد…سایه ترسیده بود اما میخواست خودش را معمولی نشان بدهد…
کامران: جون…لب بده بهم…اخ لباتو بخورم…جون…زبونتو در بیار…کامل…میخوام بلیسمش…اخ…فداد شم…
سایه: جونم عزیزم …بیا…اومممم….منو بکن…کیر میخوام…اینقدر بکن منو نتونم راه برم…کسم داغ شده…کیره کلفت میخواد….
صدای نفس ها تند و تند تر شد…کامران جعبه ی کاندوم و کرم را اندخت روی زمین و شروع کرد به مالیدن سایه…جوری سایه را می مالید که انگار سالیان سال هست گرسنه و تشنه بوده…و سایه ابیست خنک و گوارا روی لبان تشنه او…
ارام ارام دکمه های مانتوی سایه را باز کرد…و مانتو را انداخت کناره دیوار…سایه تاپ صورتی چسب پوشیده بود سینه های بزرگ و سفتش هر باری که کامران انها را توی دستش میفشرد مثل مشک ابی مدام بالا و پایین میرفت….
کامران:اخ کستو بخورم؟ جون؟ چی سینه هایی داری؟ جیگر….
سایه: اخ بمال…اوف…کسم میخاره….جونم…منو بکن…کیر میخوام…
کامران اروم دکمه شلواره سایه رو باز کرد سایه خم شد و شلوارش را به کمک کامران دراورد…اروم پاشنه های کفشش را از توی شلوار رد کرد و بالاخره پاهای سفیدش را بیرون انداخت…چه پاهای شکیل و زیبایی…رانهای پاهایش زیبا و کشیده بود و ورزیده…ساق پاهایش برجسته و محکم بود…کامران شلوار را انداخت روی مانتو و محکم روی باسن سایه را با کف دست کوبید…صدای شهوت انگیزی بلند شد…و باسن سایه شروع به لرزیدن کرد…سایه جیغه ارومی کشید
سایه: بکن منو…تو رو خدا کامران…کیر میخوام…
کامران با عجله دکمه های لباسش را باز کرد و بلافاصله شلوارش را در اورد الت بزرگ و کلفتش از روی شرت به اندازه بادنجانی کلفت مهیب و ترسناک بود…سایه دستش را گذاشت روی الت کامران…
سایه: اخ…فداد شم…جوووووووووووون….چه کیری؟ قراره پارم کنی؟ جونم….قراره لنگامو بدم برات بالا؟ قراره کیرتو بخوابونم؟
کامران: جون…شروع کن…اخ….قربونت برم
سایه روی زانوهاش ایستاد و با دستاش شروع به ورز دادن الت بزرگ کامران کرد…کامران التش را از روی شرت روی صورت سایه شروع به مالیدن کرد سایه حرفی نمیزد و کاملا مطیع بود….کامران ارام و با ارامش التش را بیرون اورد…التی بزرگ و کلفت…پر از رگ…سره التش بزرگ و سوراخی بزرگ داشت…سایه شرت کامران را بیرون اورد و دستهایش را روی رانهای کامران گذاشته بود و زیره الت مهیبش شروع به چاپلوسی میکرد
کامران: جون…بخور…محکمتر…لیس بزن….اخ….کیرم…سایه لیس بزنش…محکم تر…
سایه:جون…تو دهنم جا نمیشه….کلفته….جون…دارم میلیسم…کامران کیرتو میخوام بلیسم…میخوام ابتو بپاشی تو دهنم…فداد شم…کیر میخوام…اینقدر میخورم دیگه راست نشه…
کامران: اخ….حالا خایمو بلیس….محکم…تخمامو تک تک بلیس…بکن تو دهنت بکشش دوباره ول کن….
سایه: چشم اقاییم…چشم…من بردتم…چشم…هر چی تو بگی…
بعد از مدت طولانی که سایه الت بزرگ کامران را میلیسید…بالاخره…کامران التش به مرزه وحشتناکی از کلفتی رسیده بود…سایه در این مدت طوری الت را میخورد که انگار تا به حال الت ندیده است…صدای مالاچ مولوچ خوردن الت تا فاصله ایی دور میامد…
کامران سایه را بلند کرد…و محکم در اغوش گرفت….التش را لای رانهای ورزیده سایه گذاشت…سایه رانهایش را بست…طوری رانهایش را بسته بود که انگار عاشق و معشوق بعد از گذران طولانی بهم رسیده اند…کامران دستش را به طرف باسن سایه برد و ارام شرت لامبادایه مشکی که تن سایه بود را دراورد کامران روی زمین دراز کشید و سایه که تو حال خودش نبود و دهانش خشک شده بود را روی خودش به حالت برعکس خواباند…طوریکه سره کامران روبروی الت سایه بود و الت بزرگش مساوی با دهان سایه…
کامران: بخور کیرمو…جون…شرتتو بمال به کیرم…بعد لیس بزن…محکم…لیس بزن…بخور……….
سایه: اخ فداد شم چشم…هر چی تو بگی؟ بگو بمیرم؟ خوردن که چیزی نیست…بگو هر چی میخوای بگو؟ من وظیفمه ابتو بیارم؟ من بردتم؟اخ وای وای فداد شم…میمیرم برای کیرت…
کامران زبانش را تا ته داخل الت سایه کرده بود و محکم میمکید…صدای بازی دهان با الت بلند شده بود چه صدای شهوت بر انگیزی؟ براستی فقط زن میداند چطور الت مرد را وحشی کند؟ و مرد لمه شل کردن الت زن را خوب میداند…بعد از مدتی سایه که حسابی التش شل شده بود و اماده بود…از روی کامران بلند شد…کامران هم بلند شد و محکم موهای سایه را توی دستش گرفت و فشرد و با خشونت التش را داخل دهانه سایه کرد…سایه دوباره شروع به مکیدن الت کلفت کرد…کامران بعد از مدتی دستهایش را کنار کمرش گذاشته بود و سایه مثل ماشینی پر سرعت بدون ترمز توی اتوبان ویراژ میداد(کنایه از ساک زدنه تند و خشن) کامران التش را روی لبهای سایه محکم زد و کرم را برداشت…و روی التش مالید…سایه به سرعت الت کامران را گرفت و شروع به ماساژ دادن کرد…کرم کلفت کننده را خوب جذب الت کامران کرد و ارام شروع به مالیدن خایه های کامران کرد…بیشترین لذتی که مرد از ان سیر نمیشود مالیدن خایه های او هست…بعد از مدتی…کامران سوتین مشکی و جذب سایه را باز کرد سینه های سایه همچون هولو هایی بزرگ در سایز هندوانه ایی گرد مثل اثیری در بند ازاد شدند و محکم و سیخ ایستادن…سره سینه های سایه صورتی بود…زیبا…خیره کننده…بزرگ…کامران الت بزرگش را روی صورت سایه گذاشت و با سوتینش دستهای سایه را محکم از پشت بست…الت بزرگ کامران بقدری کلفت شده بود که باورش سخت بود زنی به تنگی و ملایمی سایه بتواند این الت را در وجودش هضم کند…کامران شروع به مالیدن سینه های سایه کرده و سرش را در بین سینه های سایه کرده بود و محکم میلیسید…بعد از مدتی که خوب لیسیدن سینه ها تمام شد…موهای سایه را محکم گرفت و از روی زمین بلندش کرد و با خشونت سایه را به طرف سکویی که کنار دیوار بود برد سایه جیغ بلندی کشید و گفت ای…دردم اومد…کامران سایه را روی سکو انداخت و الت بزرگش را داخل الت سایه گذاشت…اما بقدری التش کلفت بود که به سختی توانست سره التش را داخل الت سایه بکند کامران در حالی که موهای سایه را محکم گرفته بود گفت
کامران:شل کن کستو….جون….شل کن….جنده ی من….
سایه گفت: ای ی ی ی ی…دستامو بستی….درد میکنه…تو رو خدا باز کن…تا بهت بدم…اقاییم…خواهش میکنم…نمیخوای ارضات کنم؟ نمیخوای ابتو بیارم؟ کامی جونم…دستام درد میکنه…خواهش میکنم….من بردتم؟ ادم بردشو نمیبنده ازاد میکنه تا بده…میخوام اینقدر بدم وجودتو خالی کنی تو دهنم…فداد شم…اقاییم…تو رو خدا؟
خشونت و خون جولوی چشمای کامران را گرفته بود اما التماس های سایه کارگر شد و کامران را نرم کرد و مجبور کرد دست از خشونت بردارد و دستهای سایه را باز کند…کامران دستهای سایه را باز کرد…سایه بلافاصله خودشو تو بغل کامران انداخت
سایه: وحشی ی ی ی ی ی ی….من جندتم…چرا دستمو میبندی…من میدم بهت تا خسته شی…اینقدر میدم کیرت نا نداشته باشه راست شه…من کسم میخاره…جوووووووووووووووووووون….من جنده ام…به تو ندم؟ به کی بدم؟ کیرت تو دهنم….اخ……..عزیزم….قشنگم…کلفتم…..
کامران سایه را دوباره روی سکو خم کرد و اینبار دستهای سایه باز…بود و ارام الت کامران را داخل الت خودش گذاشت کامران محکم التش را داخل الت سایه تکان داد و گفت جون ن ن …ارام ارام الت بزرگ کامران عمل دخول را انجام داد
سایه: اخ خ خ خ خ خ خ خ….یواش تو رو خدا…خیلی کلفته…پاره میشم…ای ی ی ی کسم…فداد شم کامی جونم….قربونت برم یواش….
کامران: اخ خ خ خ خ …جوووووووون….بگو احساستو؟
سایه:اخ خ خ خ خ…یواش تر درد میکنه…اما چون مال اقامه…غلط کنم چیزی بگم؟ از خدامه؟ پارم کن…ا خ خ خ خ خ خ وا ی ی ی ی ی مامانی کسم…درد میکنه….
سایه با دست محکم روی رانهای کامران به علامت درد و پاره شدن کوبید…کامران دستهای سایه را گرفت و گذاشت روی باسنش و گفت
کامران: بمال کونمو…خوب بمال…شل کنه….بمال…جنده ی من…بمال…نذلر ارضا شم…
سایه: چشم فداد شم فقط اروم بکن…اخ…اروم تو رو خدااااااااااااااا درد میکنه…
کامران تمام التش را داخل وجود سایه برد و شروع به عقب جولو رفتن کرد تن سفیده سایه میلرزید و سینه هایش بزرگ و بزرگ تر میشدن کم کم لذت به سایه هم منتقل شد…و التش پذیرای الت کلفت کامران شده بود و هر باری که کامران التش را در تنش فرو میبرد الت مهیب کامران در میان الت صورتی و قرمز رنگ سایه گم میشد و بلعیده میشد و صدای عجیبی بین دو الت برقرار شده بود الت سایه می مکید و الت کامران خودش را از مکیدن نجات میداد و دوباره مکیده میشد…این عمل یک ربع تمام ادامه داشت در این مدت فقط صدای ناله های سایه می امد که چنان شهوت وجودش را گرفته بود که خودش را نمی شناخت و مدام اه میکشید و لبهایش را خیس میکرد…سر تا پای کامران را عرق گرفته بود…بالاخره کامران التش را دراورد و شروع به مالیدن و نوازش تن سایه کرد سایه گفت
سایه: کامیم…خسته شدم…اخ…فداد شم…از کون بکن منو…عزیزم….
کامران:
خسته شده بود و میخواست هر چه زودتر ارضا شود سایه را بلند کرد و به طرف زمین اورد و التش را روی صورت سایه گذاشت و گفت بلیس …سایه با خوشحالی شروع به لیسیدن الت کامران کرد…
سایه:اخ…جون….اینقدر میلیسم کیره اقامو…فدات شم…من…کیره کلفتت تو دهنم
سایه محکم و بدون وقفه مدت طولانی الت بزرگ کامران را میلیسید اینقدر با لذت و شهوت الت کامران را میخورد که کامران سست و بی حال شده بود و هر لحظه ممکن بود ارضا شود سایه با دستهایش مدام رانها و باسن کامران را میمالید و نوازش میکرد و جلوگیری میکرد از انزال مردی که کلفت ترین الت و بزرگترین هیکل و اوباهت را دارد کامران نیم نگاهی به جعبه کاندوم انداخت…سایه از لیسیدن دست برداشت و یک کاندوم را برداشت و الت بزرگ کامران را داخل کاندوم کرد بسختی الت کامران توسط اب دهانهای سایه به داخل کاندوم هدایت شد…سایه به حالت چهار دستو پا روی زمین قرار گرفت و باسن سفید و بزرگش را به اصطلاح قمبل کرد…کامران روی زانوهایش ایستاد و اروم شروع به کردن کون سایه کرد…سایه با دستش از زیر الت کلفت کامران را روی سوراخش گذاشت …. بزرگی و کلفتی الت به کنار…کاندومی که روی الت بود سدی شده بود برای نرفتن به داخل باسن…با هر زوری بود الت بزرگ کامران تا نصف داخل باسن سایه شد چه جیغ های شهوت امیزی از وجود سایه بلند میشد…ناله ها و جیغ هایی که به عمرم نشنیده بودم نوعی ارضای خود….نوعی جلب توجه که گوشزدی بود برای کامران که دارم پاره میشوم…به نوعی اعتراضی بود امیخته با لذت…اعتراضی که لذت به تو میدهد درد به من…اذیت میشوم اما لذت ببر…تو رییس باش من برده…پارم نکن…باهام بازی کن تا مرز ارضا…
کامران الت بزرگش را اینقدر داخل باسن تنگ و سفید سایه عقب جولو کرد که به ارضا نزدیک شده بود…لحظه ی زیبا و هیجان انگیزه ارضا…کامران محکم و کامل روی سایه خوابیده بود و خودش را بالا پایین میکرد سایه هم زیره کامران فقط ناله میکرد اما یک لحظه دست از قربون صدقه رفتن بر نمیداشت
کامران: اخ خ خ خ خ خ خ خ دارم ارضا میشم….لاشی من…جون ن ن ن ن ن ن ن داره ابم میاد
سایه : اخ خ خ خ خ خ سوراخم جووووووووون اب بده اب میخوام اب تورو میخوام اب بده جوری بکن کاندوم پاره شه تو کونم جوری بکن ابت بپاشه تو کونم…
کامران با شتاب التش را داخل باسن سایه کرد و نگه داشت چه لحظه ی با شکوهی کامران نعره ایی بلند کشید و تخم هایش سفت شده بودن و در حال ارضای کامل بود چند دقیقه ایی فقط اه میکشید و روی سایه خودش را محکم نگه داشته بود کامران ارضا شد… و طبق گفته ی سایه کاندوم پاره شد و تمام منی کامران داخل باسن بزرگه سایه ریخته شد…ان دو شروع به لیسیدن هم کردند چنان همدیگر را میلیسیدند که ماندن در ان مکان بیش از این جایز نبود
از کنار دیوار کنار امدم براستی اینجا؟ در این محل ؟ تو این خرابه ؟
چه چیزی اینقدر باعث رضایت بود؟ چه چیزی این دو را مست کرده بود؟ ایا سکس اینقدر غریب است؟ ایا سکس با زنی بلد اینقدر مهیج هست؟ که در این مکان دور افتاده به لذت مشغول شوی؟
نمیدانم…گاهی اوقات لذت را باید از کسی برد که او خوده لذت است.
نوشته: انگشتی

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا