کونم به گا رفت

سلام به همه.

خاطره ام مربوط میشه به 4 سال قبل .. اخرین روزهای ماه رمضون بود که دولت عید فطر و دو روز بعدش رو تعطیل اعلام کرد . بابام ماشینش رو تازه خریده بود و قرار بر این شد که شیرین ماشین جدیدمون بریم مسافرت ..

***

چند وقتی بود که بابام به کله اش زده بود بریم غار کتله خور رو از نزدیک ببینیم . خیلی تعریفش رو شنیده بودیم ولی از نزدیک ندیده بودیم . پس مقصدمون شد غار کتله خور . غار کتله خور توی استان زنجان شهرستان خدابنده روستای گرماب .. صبح روز موعود فرارسید و ما حرکت کردیم از تهران به قزوین و بعد ابهر و بعد جاده فرعی و به طرف خدابنده جاده خالی بدون کمترین امکانات .. رسیدیم خدابنده و رفتیم زیارت قیدار نبی . که قدمتی در حدود 2000 سال داشت و بعد از خوردن عصرونه حرکت کردیم سمت منطقه گرماب که دارای چشمه های اب گرم و غار بود یه ساعتی از راه رو نرفته بودیم که ماشین فیلم در اورد و بلاخره واستاد و دیگه روشن نشد . هوا داشت تاریک میشد و کوچیکترین رفت و امدی هم تو جاده نبود . اگر هم ماشینی رد میشد اصلا نگر نمیداشت .. .

 

هوا دیگه تاریک شده بود و بابام هم بیرون ماشین منتظر بود تا شاید ماشین بیاد و کمکی بکنه . کم کم داشتیم ناامید میشدیم که یه تراکتور از دور پیداش شد و تا ما رو دید کشید کنار . اقا صفرمرد بسیار مهربون و با صفایی بود و وقتی دید که ما غریبیم سریع پیاد شد و با یه طناب ماشینمون رو بست به تراکتور و تا روستاشون که با یه فرعی از جاده جدا میشد برد بعد از اینکه ماشین رو به روستا رسوندیم شب رو مهمون اقا صفر و خونوادش شدیم اقا صفر یه پسر بیست وسه چهار ساله داشت به اسم حسن و چهار تا دختر قد ونیم قد وقتی ما رسیدیم گوسفنداشون از صحرا برگشته بودند و پسر کربلای صفر و خانومش داشتن گوسفند هارو میدوشیدن وقتی ما رو دیدن خانوم کربلایی صفر و پسرش به ما محبت کردندو ما رو بردند خونه و انصافا پذیرایی گرمی ازمون کردند و مادرم و خواهرم با مطهره خانوم زن کربلایی صفر وسایلای داخل ماشین رو منتقل کردن داخل یکی از اتاقا و من هم به پیشنهاد کربلایی با حسن رفتیم گوسفندایی که تو اغل حیاط بودن رو ببریم تو تویله حسن هم سریع من رو با خودش برد و نذاشت من نظری بدم من هم دنبال حسن راه افتادم حسن دره تویله رو باز کرد تویله بوی گند پهنش داشت حالم رو خراب میکرد و از طرفی تاریکی داخل تویله هم یک کم منو میترسوند . اخه من اونوقت تازه 15 سالم بود و بگی نگی بچه بودم تازه داشت صدام دو رگه میشد و کم کم بعضی شبا که با التم ور میرفتم بزرگ میشد یا تو حموم که با صابون با دودولم بازی میکردم بدنم شل میشد و اب ازش خارج میشد . گوسفندا رو انداختیم سر جاشون . حسن هم من رویه بار به بهانه سوار کردن به الاغ و یه بار سوار کردن به پشت گوسفندا بغلم میکرد و بلندم میکردو دستش میمالید به باسنم ولی من زیاد توجه نمیکردم ولی از این که سریع با من دوست شده بود احساس راحتی میکردم .

 

شب بعد از شام قرار شد فردا صبح بابام با کربلایی صفر برن شهر و با مکانیک برگردن و ما هم تو خونه کربلایی بمونیم صبح زود بابام با کربلایی رفتند و ما هم موندیم خونه بعد از رفتن بابام اینا به حسن به من پیشنهاد کرد بریم با موتورش به دوستش که حوض پرورش ماهی دارن سر بزنیم و من هم پذیرفتم و سوار موتور حسن شدیم و رفتیم پیش دوستش دوستش اسمش باقر بود تا حسن رو که با من دید یه نگاه به من کرد و حسن رو کشید کنار و پرسید که این کیه با خودت اوردی و یه لبخند شیطنت امیزی کرد و صفر هم باخنده ماجرا رو براش تعریف کرد باقر هم سریع ما رو دعوت کرد داخل اتاقکی که اونجا بود . رفتیم داخل بساط باقر به راه بود یه پیک نیک و سیخ وسنجاق تریاک . من تا اون روز ندیده بودم بساط تریاک .

 

اونا نشستن به تریاک کشیدن و به من هم تعارف کردن ولی من امتناع کردم و اونا تا یه ربع پشت سرهمتریاک کشیدن و بعد برای این که من هم حوصلم سر نره حوض کنار استخر ماهی ها که پر اب بود رو نشون دادن که باهم بریم اب تنی . من هم قبول کردم سریع اونا لخت شدن و پریدن توی اب و هر دو منتظر که من هم لباسام رو در بیارم هر دوشون ذل زده بودن که من لباسام رو در بیارم من هم با کمی مکث که بخاطر نگاهای اونا بود شروع کردم لبلسامو در اوردن باقر و حسن نگاهای معناداری رو باهم رد و بدل میکردن و من هم متوجهش بودم و کمی هم میترسیدم ولی به روی خودم نمی اوردم بعد از این که لباسامو در اوردم رفتم کنار استخر نشستم با دستم خودمو خیس میکردم اخه اب سرد بود . باقر اومد سمتم و با دستش از پام گرفت و کشید توی اب و شروع کرد با دستش که خیس بود بدنم رو خیس کردن . حسن هم از اونطرف پیداش شدو از پشت به من اب میپاشید من هم برای این که کم نیارم شروع کردم باهاشون اب پاشی کم کم دیگه اونا شروع کردن باهام کشتی گرفتن و دیگه کشتی تبدیل شد دست کردن به تمام بدنم دیگهدست دو تاشون توی شرت من بود یکی از پشت و اون یگی از جلو و هر دو صدای جون جون گفتنشون بلند شده بود . دیگه فذصت ندادن من توی اب بمونم من رو دستاشون بلند کردند و اوردن داخل اتاقک و منو روی زمین خوابوندن و سریع باقر شورتم رو کند داشت پاهامو میبوسیدو قربون صدقه ام میرفت حسن و باقر جثه درشت و ورزیده ای داشتند اونقر کار سخت کرده بودن بدنشون مثل فولاد بود من هم با بدن ظریف و سفید و تمیز حکم دختر رو براشون پیدا کرده بودم…

 

من هم فقط داشتم التماس میکردم خواهش وتمنا که تو رو خدا کاری باهام نداشته باشید که به بابام میگم و مامانم بفهمه منو میکشه ولی جوابشون این بود که جون مامانتو بخورم فدای مامانت بشم من . دیگه هر دو شق کرده بودن و کیرشون از زیر شورتای دست دوزشون زده بود بالا .. کار ااز کار گذشته بود حسن منوبه شکم خوابوند وبا انگشت شروع کرد با سوراخ کونم ور رفتن باقر هم داشتن گوشتای کونم رو راستی راستی میکند و من هم که دردم میومد اخ اخ میکردم و فقط جوابم جان جان های غلیظ به زبان ترکی بود که حواله ام میشد . یه لحضه احساس کردم سوراخ کونم داغ شد حسن داشن با زبونش سوراخم رو لیس میزد تا خیس بشه بعد با انگشت یه کم اب دهنش رو ریخت دم سوراخ کونم و انگشتش رو که خیلی هم کلفت بود کرد توی سوراخم درد شدید توی دلم پیچید میخواستم از دستش در برم ولی من کجا و دو تا غول بیابونی کجا من تو دست اونا مثل پر کاه بودم دهنم رو باز کرده بودم وداشتم ناله میکردم که یه شی گنده رفته توی دهنم دقت کردم دیدم باقر کیر بزرک و بلندش رو کرده توی دهنم دیگه جلو رو نمیدیدم موهای دور و بره کیر باقر هم دیگه داشت حالم رو خراب میکرد داشتم خفه میشدم که باقر متوجه شد و کیرش رو یک کم کشید بیرون

 

باقر تحمل نداشت حسن با کونم ور بره و اون تماشا بکنه واسه همین حسن رو که از باقر حرف شنوی داشت انداخت کنار و خودش روی پاهام که به شکم درازم کرده بودن نشست و کیر واقعا بزرگ و کلفتش رو گذاشت دم سوراخ کونم و با یه فشار کیرش رو فرستاد داخل کونم . درد تمام وجودم رو فراگرفته بود و داشتم پتوی زیر پامو چنگ میزدمو مخزیدم جلو شاید نزارم کیرش بیشتر از این بره داخل ولی قدرت باقر بیشتر از این حرفا بود و باقر با دو دستش منو از کمر گرفتو منو تو اغوش گرفت و کیرش رو کرد تو کونم . کیر باقر رو داخل رودههام هم حس میکردم . حسن هم که دیگه شهوتش بالا زده بود با دستاش سرم رو گرفته بود بالا و کله کیرش رو کرده بود تو دهنم و غقب و جلو میکرد و با کیرش ور میرفت . باقر داشت سرعت عقب جلو کردنه کیرش رو تو کونم زیاد میکرد من هم داشتم گریه میکردم و خواهش . غافل از این که همین گریه و زجه هام شهوت اونارو بیشتر میکنه باقر یه متکا گذاشت زیر شکمم و کونم رو بالاتر اورد و دوباره شروع به تلمبه زدن کرد

 

اینبار کیرش بیشتر بیرون و تو میرفت . کم کم داشت درد کونم کم میشد که باقر و حسن جاشون رو عوض کردند . اینبار نوبت حسن بود . کیر حسن کوتاه بود ولی کله کیرش خیلی گنده بود انگار یه سیب رو بسته باشی سر یه لوله . کیر حسن تو برو نبود هرچی تلاش میکرد تو نمیرفت و من هم تو تقلا بودم که از دستش در برم . باقر بالاسرم نشسته بود و از دستام گرفته بود نمیذاشت تکون بخورم باقر هم از پایین پاهام رو باز کرده بود و کیرش رو فشار میداد با هر زحمتی بود سرکیر حسن از سوراخمونرد شد من کهداشتم از حال میرفتم حسن کیرش رو همینطور داشت فشار میداد رودهام داشتن پاره میشدن عقب جلو کردن کار رو بیشتر دردناک میکرد واسه همیم حسن سریع پاشد و رفت از قوطی گریسی که اون دوربرا بود یه کم گریس اورد و مالید سرکیرش و فرستاد داخل کون من .داخل کونم داغ شده بود از وجود گریس . و کیر حسن راحتر عقب جلو میشدو دردو گریم هم کمتر کم کم باقر هم داشت بابدنم ور میرفت باقر اومد نشست روی سینم و کیرش رو کرد توی دهنم باقر از بالا و حسن از پایین هر دو داشتن با سرعت هرچه تمامتر تلمبه میزدن که احساس کردم اب داغ و شور مزه ای تمام دهنم رو پر کرد

 

نگام به صورت باقر افتاد دیدیم چشاش خمار شده داره ارضا میشه تمام ابش رو ریخت توی دهنم با دستام حلش دادم عقب و هرچی اب تو دهنم بود ریختم بیرون میخواستم پاشم که حسن مانعم شد و نمیذاشت پاشم اون هم داشت ارضا میشد و محکم از کمرم گرفته بود و داشت عرق میریخت و تلمبه میزد و باقر بادستش خوابدم و تمام بدنم رو میبوسید و قربون صدقم میرفت و حسن که دیگه اخرین لحظات اومدن ابش بود با دستاش پاهامو تا پشت گردنم داد بالا و خودش اومد بالا و هرچی توان داشت فشار میاوردتا شاید بیضه هاشو هم بتونه ببره داخل کیرش رو توی شکمم احساس میکردم لباش رو رسونده بود به گردنم و داشتگاز میگرفتو صدای نفس نفس زدنش توی گوشم بود که اه اه گفتنش نشون داد که داره ارضا میشه و بعد جاری شدن یه مایع داغ توی رودهام معلوم کرد که حسن تموم ابش رو تو کونم خالی کرده . همون طور هر سه مون بی حال روی زمین ولو بودیم که کم کم هر دوشون پاشدن و توی افتابه ای که اونجا بود از اب کتری روی پیک نیک و اب توی افتابه اب ملایم درست کردن بعد منو بردن داخل حوض چاله کنار اتاقک شروع کردن به شستن تمام بدنم .

 

گریسی که دور و بر کونم زده بودن بد جور چرب بود که باقر برام صابون اورد تا گریسها رو بشورن برا همین باقر شروع کرد با دستش بدنم رو با صابون کف مالی و تمام بدنم رو شستن باقر با انگشتش رو صابونی کرد و کرد توی کونم و داشت داخل سوراخم رو هم میشست و با اون یکی دست صابونیش کیرم رو بازی میداد که کیر من شروعکرد به بزرگ شدن و باقر که اینو دید بیشتر با کیرم ور میرفت و انگشتش رو دوباره صابونی کردو کرد تو کونم کیر باقر دوباره بزرگ شد . اینبار خودش کنار حوض چاله نشستو منو روی کیرش نشوند کیرش بدون هیچ مقاومتی تا ته رفت توی کونم اینبار احساس بهتری داشتم یکم هم داشت خوشم میومد با یه دستش منو بالا پایین میکرد و با دست دیگش برام جلق میزد من که داشتم حال میکردم دستمو انداخته بودم دور گردن باقر و بالا پایین میشدم و باقر هم داشت برام جلق میزد کیر کلفت باقر هم حسابی توی کونم رو گرم کرده بود باقر از لبام شروع کرد به بوسیدن و تند تند با کیرم ور میرفت که اخساس کردم داره ابم میاد که ماهیچه های داخل کونم رو سفت کردم باقر که احساس شهوتش بیشرشد پاشد و منو چسبوند به دیوترو تند تند سرپایی تلمبه میزد و با دستش هم داشت باکیرم ور میرفت باقر هم ابش رو ریخت تو کونم احساس گمی اب باقر تو کونم منو هم تحریک کردو اب من هم اومد . هر دو احساس خوش ایندی داشتیم .

 

باقرکیرش رو کشیید بیرون و رفت کنار و حسن که این منظره رو نگاه میکرد کیرش شق شده بود اومد و منو از پشت گرفت و کیرش رو کرد تو کونم ولی خیلی وحشیانه تند تند داشت تلمبه میزد حدود چند دقیقه هم اون منو کردو ابش رو توی کونم خالی کرد با یه بوس از لبام بی حال نشستیم زمین با آبی که داخل افتابه بود منو شستندو با یهحوله بدنم رو خشک ردن بعد یه پتو دورم کشیدند تازه متوجه شده بودند که چه بلایی سرم اوردن برای همین شروع کردن به معذرت خواهی . من هم که نمیتونستم به خونوادم چیزی بگم قبول کردم . ولی این اتفاق منو تا مدتها از اجتماع دور کرده بود ولی تازه گیا دارم روحیه ام رو پیدا میکنم . همیشه از اون سفر توی خاطراتم بعنوان کابوس یاد میکنم…

 
پایان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «کونم به گا رفت»

  1. سلام خوبی بگم خدا چه کار رشون کنه خیلی نامرد بودند
    حالا باز هم از کون میدی
    09142981346خانوم یا دختر یا پسر از شیراز زنگ بزند

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا