نگار و بابک

يه چند وقتيه که برايه سرگرمي ميرم پيش پسر داييم تو مغازه پيتزا فروشي. داييم برايه مهران يه مغازه جمع و جور خريده تا بتونه برايه خودش کار کنه و خوش بگذرونه
تو مغازه چند تا کارگر کار ميکنن من و مهران هم ميشينيم پشت ميز و به تلفن ها جواب ميديم و…. يه روز که مثل هميشه رفته بودم پيش مهران چند دقيقه نگذشته بود که يه کس توپ اومد تو مغازه ! اومد پشت ميز و گفت آقا ببخشيد اگه امکان داره يه مخصوص. منم که با جفت چشمام تو نخش بودم گفتم چشم شما بفرمائيد الان حاضر ميشه
مهران هم که هروقت ولش کني ميره توالت! ( بيچاره ناراحتي کليه داره ) وقتي اومد بيرون من حواسم نبود(تو نخ دختره بودم) يه دونه زد پس کلم و گفت: يابو اگه جنبه نداري برو گم شو اون ور بشين اگه نگاهش تو چشت بيوفته ببينه داري اينطوري نگاهش ميکني که خيلي ضايع ميشه. من ميشناسمش دو سه ماهي ميشه که اومدن تو اين محل. آمارش رو از بچه ها گرفتم مثل اينکه اسمش نگاره و باباش کارش بيزينسه و دائم در سفره. مامانش هم که فقط به فکر خوش گذرونيه صبح ميره شب مياد. اين دختره هم که معمولا شب و روز تو خونه تنهاست واسه همين هم فکر کنم يا کون گشاده يا بلد نيست که ناهار درست کنه واسه همين مياد بيرون غدا مي خوره
 
بهش گفتم خوب کوني چرا زود تر نگفتي؟
گفت: حالا که فهميدي ميخواي چه گهي بخوري؟
راست ميگفت مثلا ميخواستم چيکار کنم؟
يعني چيکار بايد ميکردم که بتونم يه فيضي ازش ببرم!!
از اون ماجرا چند روزي ميگذشت منم تو اين چند روز نرفته بودم مغازه آخه سرم حسابي شلوغ بود
وقتي که بعد از چند روز رفتم تو مغازه دوباره نگار اومد تو مغازه. لامصب هروقت که ميديدمش کيرم آنتن ميداد!!
دوباره اومد و گفت آقا ببخشيد همون سفارش قبلي
گفتم پيتزا مخصوص ديگه…
گفت بله
گفتم شما بفرمائيد الا حاضر ميشه. همش تو فکر اين بودم که چه جوري سر حرف رو باهاش وا کنم. تو همين فکر بودم که براي حساب کردن اومد پشت ميز
گفت چقدر ميشه گفتم قابل نداره…
بلاخره بعد از کلي تعارف پولش رو داد و رفت تا رسيد دم در يهو گفتم ببخشيد نگار خانوم…
(عجب سوتيه تخمي داده بودم!!خوايه هام چسبيده بود زير گلوم گفتم الان بابام رو در مياره)
يه دفعه برگشت با يه لبخند گفت: بله
يه کم آروم شدم و بهش گفتم : شما مگه نميدونين که ما سرويس هم داريم؟
گفت: ولي من که دم در هيچ سرويسي نميينم
گفتم: خوب سرويسمون رفته در خونه مشتري
گفت: آها… من الان چند وقتي ميشه که ميام تو اين مغازه يعني هر وقت که من ميام شما سرويس ندارين؟
(اي کير تو اين شانس بازم ضايع شده بودم.آخه ما که اصلا سرويس نداشتيم)
گفتم خوب شما هروقت که احتياج داشتين ميتونين زنگ بزنين خودم براتون ميارم. چشمم کور دندم نرم!!
يه خنده اي کرد و گفت باشه پس شما لطف کنين کارت مغازتون رو به من بدين..
اسمم رو پشت کارت نوشتم و موقع دادن کارت از عمد دستمو زدم به دستش
از اون ماجرا يکي دو روزي ميگذشت ديگه نگار نيومد مغازه دلم داشت شور ميزد. پيش خودم گفتم اين دختره کدوم گوري رفته
 
به مهران گفتم سابقه داشت که اين نگار يکي دو روز نياد اينجا؟
مهران کس کش هم که هي مارو مسخره ميکرد گفت: پريود شده
گفتم جون ننت بگو ببينم آره يا نه؟
گفت نه سابقه نداشته….
که يهو تلفن زنگ زد
با اعصاب تخمي گوشي رو برداشتم
– بله..؟
– الو سلام. پيتزا مهران
– بله بفرمائيد.
– شما آقا بابک هستين؟
– بله شما؟
– من همون مشتريه هميشگي هستم.
– ن ن نگار خانوم.
– بله )تو کونم عروسي شده بود).چسبيدم به سقف!!
-بله بله خوب هستين؟
-ممنون خوبم.
 
– چند وقتيه که ديگه مارو قابل نميدونين؟
– ديگه اين دفعه گفتم که اگه ميشه با سرويس سفارش بدم. اگه ميشه همون سفارش هميشگي ولي دو تا.
– چشم چشم حتما. آدرس رو لطف کنين
– ياداشت بفرمايين.. گوشي رو قطع کردم. سريع به علي(يکي از اون کارگرا) گفتم که سريع 2 تا مخصوص آماده کن. مهران هم که طبق معمول…. رفتم با لگد محکم کوبيدم به در توالت و گفتم مهران جون کونت بسوزه نگار همين الان زنگ زد 2 تا مخصوص سفارش داد دارم ميرم خونشون. گفت کوني نميتونستي مثل آدم زرتو بزني؟ بعد از مدتي پيتزاها حاضر شده بود که گرفتم و سوئيچ رو از تو کاپشن مهران برداشتم و بهش گفتم: مهران من ماشين رو مي برم زود ميارم. تا اومد حرف بزنه اومدم بيرون. بالاخره رسيدم دم خونشون. زنگ زدم درو باز کرد رفتم تو.عجب خونه اي يه خونه ويلايي توپ در بهترين جايه زعفرانيه. از پله ها رفتم بالا درشون نيمه باز بود ولي با اين حال بازم زنگ زدم. گفت بفرمايين در بازه. رفتم داخل. تونخ خونه بودم که يهو ديدم جلوم وايساده. وااااااي پسر عجب هيکلي. يه تي شرت سفيد خوشگل با يه شلوار دمپا گشاده آبي. مو هاش رو هم انداخته بود رو دوشش سينه هاشم که انگار داشتن به من سلام ميکردن.بعد از چند ثانيه به هم نگاه کردن بالاخره به حرف اومد
 
– سلام
– سلام
– خوبي؟
– مرسي خيلي ممنون. سفارشتون رو….
– ممنون. بذارينش رو ميز.شما ازکامپيوتر هم سر در ميارين؟
– بله. مشکلي پيش اومده
– ميشه يه لطفي در حق من بکنين؟
– بفرمايين.
– چند روزي ميشه که اين (سي دي رام) کامپوترم خراب شده. چند وقت پيش پدرم برام بازش کرده بود گفت که خراب شده. منم فرداش رفتم يکي ديگه خريدم ولي ديگه پدرم نبود که برام جا بندازه. ميشه شما يه لطفي کنين و….
– چشم چشم حتما.حالا بايد کجا برم؟
– از اين طرف بفرمايين.ببخشيد که من جلوتر ميرم ها؟
 
-واي خدايه من عجب کوني داشت. پيش خودم گفتم خوش به حال اوني که تا ته ميکنه تو کونش. سوتينش هم که کاملا از زير پيراهنش معلوم بود. در اتاقش رو باز کرد. رفتيم تو. عجب اتاقي بود. در و ديوارش پر شده بود از عکس هايه (دي جي علي گيتور) گفت آقا بابک اونجاست. ديگه هر گلي زدين به سر خودتون زدين. بعد از حدود 10 دقيقه کارش رو براش انجام دادم. گفتم که بفرمايين تموم شد. گفت: امتحانش نميکنين؟ گفتم: حتما شما لطف کنين يه سي دي به من بدين تا… نذاشت حرفم تموم بشه. رفت تو کيف سي دي هاش يه سي دي بهم داد گفت بفرمايين سي دي رو گرفتم و گذاشتم… يه دفعه خشکم زد. يه سي دي سکس بود. برايه اولين بار بود که تو زندگيم داشتم خجالت ميکشيدم. بعد از چند دقيقه با يه لحن مسخره آميزي گفت: ببخشيد. شرمنده.اصلا حواسم نبود. معذرت ميخوام. منم که ديگه حسابي حشري شده بودم گفتم: شما ببخشيد که ما سعادت نداشتيم زود تر از اينا خدمتتون برسيم! يه لبخندي زد و منم دستش رو گرفتم و چسبوندمش به خودم!!! لبام رو تو لباش قفل کرده بودم. بردمش انداختمش رو تختش. هنوز لبام تو لباش بود. بالاخره لباش و بيخيال شدم و رفتم سراغ سينه هاش. سوتينش رو با کمک خودش باز کردم و افتادم به جون سينه هايه مثل برفش. از تخت سينه ش گرفته تا پايين نافش رو شروع کردم به ليس زدن. بعد از اون به شوخي بهش گفتم که ميتونم برم يه سر به نگار کوچيکه بزنم؟ گفت: نگار کوچولو منتظره بابک کوچيه شماست. بيشتر از اين منتظرش نذار. زيپ شلوارش رو باز کردم. شرتش رو با کمک دندونم و دستم کشيدم پايين. اون داشت همه اين کارا رو نگاه ميکرد. واسه همين تندتر نفس ميکشيد. عجب کسي بود. تميز و تپل مپل. يه تار پشم هم به چشمم نخورد.عجب بويي داشت انگار که يه شيشه عطر خالي کرده بود روش. اصلا بوش با بويه کس هايه ديگه که شکار کرده بودم!! فرق ميکرد. شروع کردم به خوردن.حالا نخور کي بخور. موقع خوردن کسش هر 2 تا دستام دو دستاش بود و همش دستاي منو فشار ميداد. ميدونستم که حسابي داره کيف ميکنه. يه دفعه ديدم که دستام رو ول کرد. آره درسته به ارگاسم رسيده بود. باورم نمي شد که تا اينقدر بهش حال داده باشم. ولي کير بيچاره من چي؟ اونم بايد يه حالي ميکرد. واسه همين بلندش کردم و نشوندمش رو به کيرم. شلوار و شرت من رو از تنم خارج کرد و شروع کرد به خوردن کيرم. با دقت هرچه تموم تر داشت اين کار رو انجام ميداد. کم کم داشت آبم ميومد که بلندش کردم و گفتم بسه ميخوام بگامت. گفت: لطف ميکنين. خوابوندمش روبرويه خودم و کيرم رو ميمالوندم به کناره هايه کسش. گفت: بيمعرفت دارم مي ميرم بکن تو. بهش گفتم مگه پرده نداري. گفت نه قبلا يکي کسم رو افتتاح کرده. بعد از اين حرفش کيرم رو که حسابي با آب دهنش ليز شده بود رو فرستادم تو کسش. کسش خيلي داغ بود حسابي داشت به کيرم خوش ميگذشت. بعد از مدتي مکث شروع کردم به عقب جلو کردن. تا به امروز هيچ منظره اي ديدني تر از اين نيست که سينه هايه دختر و هنگام کردن نگاه کني که چطور مي لرزه ((پيشنهاد ميکنم يک بار امتحان کنين)) تو حين تلمبه زدن ياد اون لحظه اي افتادم که چشمم به کونش افتاده بود و اون حرفم که گفتم خوش به حال اوني که تا ته ميکنه تو کون اين دختره.
 
بلا فاصله کيرم رو از تو کسش خارج کردم و بهش گفتم برگرد ميخوام کونت رو امتحان کنم. يه خواهشي تو نگاهش بود که انگار ميگفت نه. آره درست بود گفت:بابک نه از عقب نه باسنم بد شکل ميشه در ضمن درد هم داره منم تجربه سکس از عقب رو ندارم. گفتم: نه عزيزم با يه بار بد شکل نميشه… بالاخره راضي شد. به صورت چهار دست و پا قرار گرفته بود. منم رفتم پشتش. بهش گفتم که حاضري که با حرکت دادن سرش آمادگي خودش رو اعلام کرد. بعد کيرم رو کم کم وارد سوراخ تنگ کونش کردم. بعد يکدفعه با فشار تا ته کردم تو کونش.يه دفعه يه جيغي زد که هنوز هم گوشم داره سوت ميکشه… راست ميگفت انگار که هيچ کس کون اين دختر رو کشف نکرده بود. کيرم هنوز تو کونش بود که کم کم شروع کردم به عقب جلو کردن. کم کم داشت خوشش ميومد. بعد از چند بار جلو عقب کردن هم که ديگه داشت ميگفت:دارم جر مي خورم….عجب کيري….دارم گائيده ميشم تند تر… تند تر… با هربار تو رفتن کيرم شکمم به کونش برخورد ميکرد و يه سري موج هايه قشنگ رو کونش نقش مي بست که با ديدن اين منظره قشنگ بيشتر تحريک مي شدم….آب داشت ميومد. چاره اي جز بيرون کشيدن کيرم نداشتم گفتم نگار آبم داره مياد….. برگشت و تموم آبم رو خالي کردم رو سر و صورت و سينه هاش…. بعد هر دو باهم بيحال و خسته افتاديم رو تخت بغل هم. نگار گفت: بابک دقت کردي وقتي آب تو اومد آب اين پسره هم تو اين فيلم سکس اومده… راست ميگفت برگشتم يه نگاه به مانيتور انداختم پسره هم مثل من ريخته بود رو سر و صورت دختره !!! بعد از کلي لاس زدن دوباره باهاش گفتم من ديگه ميرم. امروز خيلي کار و کاسبي خوب بود. گفت: ميدوني چرا دوتا پيتزا سفارش دادم؟ گفتم نه گفت واسه اينکه ميدونستم بعد از کلي حال کردن هر دوتامون گشنمون ميشه. پيش خودم گفتم که راست ميگه منم گشنم شده. با هم ديگه نشستيم غدا خورديم…. بعد از اون ماجرا چتد روزي بود که ديگه نگار نيومد مغازه.يه روز که اومد گفت: بابک واسه هميشه قصد داريم که بريم دبي زندگي کنيم. منم جلويه مهران و چند تا مشتري اون رو بغل کردم و بوسيدمش. الان هم که دارم براتون اين داستان رو تعريف ميکنم با چت کردن و ايميل باهم در تماس هستيم.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا