مهرداد و خاله جون

سلام
من مهردادم 20سالم و تنها فرزند خانواده و از بچه هاي شيرازم . داستاني كه مي خوام براتون تعريف كنم بر مي گرده به امسال عيد ، ما هر سال عيد و تابستون مي ريم ويلاي پدربزرگم .
مادر من دو تا خواهر ديگه غير خودش داره كه خاله بزرگم كه سر زندگي خودشه ولي خاله كوچيكم كه تقريبا يك سال پيش ازدواج كرده بود شوهرش بر اثر يه سانحه تصادف كردند ومرحوم شدند و هنوز يعني تا الان به قول خودش كيس مناسب براي ازدواج پيدا نكرده و هنوز بيوه مونده.

سال ها پيش وقتي من 7–8 سالم بود و قتي خاله كوچيكم خونه ما مي اومد و خودشو مي پوشوند مادرم به خالم مي گفت : اين خواهرزادته ، غير از اون هنوز بچه است به خاطر همين هم مادرم و هم خالم خيلي راحت جولوي من مي گشتند تا جايي كه وقتي منو مي بردند حموم هم مادرم و هم خالم فقط با يه شرتو كرست جلوي من مي گشتند . بعضي اوقات كه مادرم خيلي كار داشت منو با خالم مي فرستاد تو حموم كه مواظب باشه من خودمو خوب بشورم.
من تو اون سن و سالها خيلي چيزها رو به راحتي ديد مي زدم . يه بار كه تو حموم بودم خالم كه يه شرت سفيد پوشيده بود با من آب بازي مي كرد و هي آب با دستاش مي ريخت روي معاملم ، منم روم نمي شد و فقط سرم مي انداختم پايين و مي خنديدم .يه بار منم با شيطنت آب رو با يه كاسه كوچيك كه تو حموم بود آبو ريختم رو شرتش كه شرتش خيس شد و چسبيد به تنش و چاك كسش قشنگ معلوم شد اونم از روي شرت طوري كه مثلا حواسش نبوده دستشو ميزد به معاملم و مي خنديدو مي گفت مهرداد گازم گرفت.
اين قضايا زياد طول نكشيد و تا سن 10-11 سالگي ادامه داشت . بعد از اون پدربزگم خونه خودشونو فروخت و به مازندان رفت و من سالي فقط يكي دو بار خالمو مي ديدم . كمي كه بزرگتر شدم خالم زياد جلوي من باز نبود و ديگه اصلا حرفي درباره سالهاي گذشته نمي زد ، نمي دونم شايد روش نمي شد يا … ولي هميشه تو ذهنم و حواسم به سينه هاي گردش و اون چاك كسش بود و ازروي سوتين ها همش تصورشو مي كردم كه الان چه قدر بزرگ شده .
از خودم بگم كه دوست دختري نداشتم و اطلاعات من درباره سكس فقط از اينترنت و فيلم هايي كه از دوستام مي گرفتم بود.
مادرم كه فهميده بود من زناي همسايه و دختراي محله و هر وقت شمال مي رفتيم خالمو يه جور ديگه نگاه مي كنم چند بار با من صحبت مي كرد راجب اينكه درست نيست آدم ناموس خودشو و از اين حرف ها ولي هيچ وقت دعوام نمي كرد و مي گفت مي دونم تو چي مي خواي ولي بايد با تزكيه نفس و از اين حرف ها نصيحتم مي كرد .
بگذريم امسال عيد وقتي رفتيم خونه بابابزرگم ديدم خالم بعد از فوت شوهرش خيلي عوض شده از مادرم شنيده بودم كه قراره عيدي براش خواستگاري بيان ، القضا خواستگارا هم اومدند و تو زرد از آب در اومدن حيوني خيلي پكر شد مادرم كه ديد خيلي خالم پكر شد با مادربزرگم صحبت مي كرد براي روحيه خالم همگي براي چند روزي دسته جمعي برن مشهد و قبل از سيزده برگردند . شبي كه فرداش قرار بود همگي با سه تا ماشين راه بيافتيم دل درد شديدي گرفتم ( گلاب به روتون ) و با استفراغ شديدي . منو سريع به يه درمانگاه كه اون اطراف بود بردند و معلوم شد مصموم شدم . وقتي به خونه رسيديم پدرم قضيه رو براي همه تعريف كرد من با همون حالت بي حسي ،كه داشتم رو كاناپه پيش بقيه دراز كشيده بودم و همه قربون صدقم مي رفتند . مي شنيدم كه قرار شد سفرو به عقب بياندازند كه خالم با اصرار مي گفت من نمي تونم بيام و اينكه من مراقب مهرداد مي مونم و بعد با هم راه مي افتيم كه اكثرا مخالف بودند منم تو همون حالت كه ته دلم داشتم يه فكرايي مي كردم گفتم نه خاله راضي نيستم شما برو من بعدا ميام كه خالم گفت به خاطر خواستگاري زياد روحيم خوب نيست و با مريضي تو بهتره من ديرتر بيام ( و با يه ناز خاص ) گفت : مگه من چند تا مهرداد جون دارم كه همگي خنديدند و قرار شد من با خالم چند روز ديرتر حركت كنيم .
صبح ساعت 11 كه از خواب بيدار شدم ديدم خونه كاملا ساكته و يه سيني صبحانه هم بالاي تختم بود ، مي خواستم مطمئن بشم كسي خونه نيست و چند نفريو صدا كردم ديدم خبري نيست .
 
به استكان چاي دست زدم ديدم تقريبا داغه . بلند شدم و رفتم دستشويي ك يه آبي به سرو صورتم بزنم ديدم يه نفر داخل حمومه . حمومه ويلا پدربزرگم دارا ي رختكن بزرگه كه درش نصفه باز بود به لباس ها رو نگاه كردم ديدم روي همه لباس ها يه كرست صورتي قشنگه و يه شورتم زيرش ، شورتو يه بويي كردم و اصلا حواسم به اطرافم نبود كه يهو در حموم باز شد و خالم با يه حوله دورش اومد بيرون ، يه نگاهي به من كرد و با حالت به هر ترس و يه جيغ كوچيك گفت:مهرداد؟!همين. من سريع رفتم تو اتاقم و رو تخت نشستم .
ديدم خالم با يه سوتين تنگ كه تا حالا اينجوري نديده بودمش طوري كه سينه هاش داشت منفجر ميشد و يه دامن كوتاة تنگ اومد تو اتاق . من سرمو انداختم پايين . آروم اومد پيشم نشست و گفت فكر مي كني چرا من با بقيه نرفتم ؟
گفتم نمي دونم . گفت : به خاطر اون نگاهايي كه از رو لباسم داشني منو مي خوردي . بعد گفت : منم به خاطر اون جوجويي كه يه زماني اندازه يه هويج كوچيك بود ولي چند روز پيش از زير اون شلوار ليت اندازه يه بادمجون بزرگ بود .تازه فهميدم چي شده .
 
بعد گفت تو فقط دو ساعت مثل اون زمانوا كه حموم مي رفتيم خودتو در اختيار من بذار . ( منم از خدا خواسته ) گفتم : خاله كسي نيست . گفت هيچ كس نيست . بعد معطل نكرد شلوار راحتيم در آورد و تي شرت و پيراهنمم در آورد و من فقط با يه اسليپ جلوي خالم بودم . اونقدر شق كرده بودم نوك كيرم از بالاي شرتم زده بود بيرون و يه آب بي رنگيم اومده بود . خالم اين صحنه رو ديد گفت:مهرداد آبت زود مي ياد؟گفتم:آره . گفت يه لحظه صبر كن رفت و يه اسپري آورد . معلوم بود تازه خريده چون درش پلمب بود . پلمبش باز كرد گفت : اجازه ميدي گفتم بفرماييد شرتمو زد پايين و يه مقدار رو كيرم زد يه نگاه با غمزه به من كرد گفت : نوبته توه . منم تو فيلم ها ديده بودم سوتينشو در آوردم و بعد شروع كردم به لب گرفتن ، در حين حال داشتم كرستشم در مي آوردم وقتي كرستش افتاد وسينه هاش خورد به سينه هام انگار دنيا رو بهم دادن اونم مثل من بود از چهره صورتش مي فهميدم بعد سريع لباشو ول كردم شروع كردم به خوردن سينه هاش و با يه دستم از روي شرت كسشو دست مي كشيدم كه خيلي داغ شده بود .
خالمو خابوندم رو تخت بعد گفتم خاله كاندوم نمي خواد گفت قرص خوردم راحت باش . منم معطل نكردم پاهاشو آوردم بالا و شورتشو در آوردم و شروع
كردم به خوردن كسش .
 
انگار ميدونست چون يه ذره هم مو نداشت . نمي دونم تا حالا آب كس كسي روخورديد واسه خالم يه كم شيرين بود و من خيلي حال مي كردم بعد خالم با عصبانيت گفت:بكن تو ، جرم بده ، دارم ديونه مي شم . متوجه شدم زياده روي كردم . كيرمو تو دستم گرفتم و با انگشتم آب كس خالمو مي زدم روش . من كه تجربه زيادي نداشتم بعدها فهميدم كه گذاشته بودم رو چوچولش و فشار مي دادم . بعد خالم گفت تو ول كن . حيفه اون كير . يه كم بهم برخورد .
خالم خودش كيرمو گرفت كرد تو كسش منم چون ناراحت شدم با شدت و با زور تمام تا ته كيرم يه دفعه كردم تو كسش . جيغي زد كه تا حالا نشنيدم . گفت چه كار كردي ؟ آروم تر . و من شروع كردم به تلمبه زدن . بعد از چند دقيقه اي گفت بسه گفتم آبم نيومد گفت در بيار . در آوردم و خالم به پشت خوابيد و زير شكمش يه بالش گذاشت گفت همون جاي قبلي بكن . ايندفعه خيلي راحتر مي رفت . بعد از چند حالت ديگه خالم يه لرزشي به تنش افتاد و تقريبا ارضاء شد بعد گفت خوب حال مي كني ؟ گفتم توپه خاله جون و يه ماچش كردم . بعد گفت اگه قول بدي آروم بكني مي زارم تو كونم هم بكني .
همين كه خاله اينو گفت من كيرمو كشيدم بيرون ، چون تو فيلمها ديده بودم و از دوستام شنيده بودم كون خيلي تنگه و خيلي حال مي ده.
خالم هم بلند شد كمي كرم زد به سركيرم و كونش . اول سر كيرمو گذاشتم دم كون خالم ، خالم گفت تو صاف نگهدار من عقب مي يام . من هم اطاعت مي كردم اول سرشو كرد تو آروم درآورد بعد يواش يواش تا ته كيرم تو كون خالم بود داشتم منفجر مي شدم انگار كيرم داخل يه لوله خودكاربود . بعد من شروع كردم به تلمبه زدن . يه شلاپ شلوپي راه افتاده بود كه نپرس . ديدم داره آبم مي ياد به خالم گفتم . خالم گفت بريز رو كسم منم ريختم و رو هم خوابيديم و من دوباره كه كيرم داشت جمع مي شد به زوركردم تو كس خالم و خالم هم پاهاشو سفت مي كرد تا بيشتر حال كنم بعد مي خنديد با چند بار عقب جلو رفتن يه بار ديگه آبمو تو كسش خالي كردم و همونجوري روش خوابيدم .
بعد خالم گفت يه چيزي بهت بگم به كسي نمي گي ؟ گفتم : حتما كه نه .
گفت مادرت از من خواسته بود با تو بخوابم . تازه فهميدم نگاههاي مادرم و …. به خاطر چي بود .
ما تو دو روز بيشتر از 10 بار با هم سكس داشتيم بعد رفتيم مشهد وقتي تو هتل مادرمو ديدم جلوي همه بغلش كردم بوسيدم و همه چپ چپ نگاه مي كردند . مادرمم خنديد و زير گوشم گفت با خاله جون خوش گذشت

نوشته: مهرداد

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا