من ، مامانم و عشقش به فرشاد

سلام
داستانی که می خوام براتون بگم شروعش از 1سال و نیم پیش بوده و اینکه اسم های برده شده اسم حقیقی اشخاص نیست و من خودم رو امیرعلی معرفی میکنم و22سالمه. قبل ازاینکه داستانم رو شروع کنم میخواستم اینو بگم که ممکنه خیلی از قسمت های داستان سکسی نباشه اما لازم بود که توضیح بدم تا به قسمت های سکسی برسیم.
من کلا تو نخ سکس با مامانم و از اینجور چیزا نبودم و مامانم هم از اونایی نبود که سکسی باشه و کارش راست کردن کیر این و اون باشه.
قضیه از اونجایی شروع میشه که من متوجه تغییر رفتارهای مشکوک بین مادرم(هانیه) و پدرم شدم. کم کم دیگه با هم حرف نمیزدن و مامانم شب ها تو پذیرایی میخوابید چند بار از مامانم پرسیدم که چی شده ولی هربار جواب سربالا میشنیدم. چند وقت بعد مامانم به خونه ی مادرم بزرگم نقل مکان کرد و من دائم از بابام میپرسدم که چی شده ولی باز هم جواب سربالا و اینکه دعوای زن و شوهریه و از اینجور کوس و شعرها. بالاخره با هر بدبختی و اعصاب خوردی بود امتحانات پایان ترم رو دادم. اواخرتیربود که ازمادربزرگم خواستم وساطت کنه ولی اونم میگفت که مادرم چیزی بهش نگفته. خلاصه یه روز عصر بابام (48 سالشه)با عصبانیت اومد خونه ازش پرسیدم چته؟ چی شده؟ گفت امروز مجبور شدم مادرت رو طلاق بدم. شوک شدم. نمیدونستم چی باد بگم رفت سر وسایل و لباساش همه رو جمع کرد و انداخت تو ماشینش و رفت.شروع کردم به گریه کردن. باورم نمیشد. حتی نتونستم 4 تا سوال بپرسم ازش. یه خورده فکر کردم که چرا اون خونه رو گذاشت و رفت که به ذهنم اومد خونه به نام مامانه. به موبایل بابام تلفن کردم گفت بعدا راجع به همه چی با هم حرف میزنیم. ازش پرسیدم جایی داره بره؟ گفت آره خیالت راهت.
 
می خواستم به مامانم تلفن کنم که دیدم با مامان بزرگم اومد. بهش گفتم چی شده و دلیلش رو پرسیدم و بازم . . .
داشتم دیوونه می شدم. چند شب مادربزرگم پیش ما موند و بعدش رفت. چند بار به بابام زنگ زدم اما موبایلش خاموش بود. تو همین ایام متوجه شدم که مامانم مهریه اش رو هم بخشیده. چند روز بعد بابام بهم تلفن زد و با هم قرار گذاشتیم. از جایی که بود چیزی نگفت و شماره جدیدش رو بهم داد. اون موقع واسم طبیعی بود چون بابام را به را خط عوض میکرد و میگفت مزاحم داره. این ماجرا میگذشت و شد 4 ماه. یه روز که مثل جسد از دانشگاه اومدم مامانم گفت که میخواد راجع به مسئله مهمی باهام حرف بزنه. ازش خواستم بزار واسه فردا ولی اصرار داشت که امروز اون قضیه رو مطرح کنه. و اینو بگم که من تو اون 4 ماه خیلی کم حرف ، عصبی و بی حوصله شده بودم واولین و تنها دوست دخترم رو که تازه پیدا کرده بودم پروندم و سر هر چیز پیش پا افتاده ای با همه دعوا میکردم.
خلاصه مامانم شروع کرد به شر و ور گفتن تا رسید به جایی که گفت می خواد دوباره ازدواج کنه.( مامان بنده 45 سالشه و مثل مامانای بقیه دوستان که ماماناشون رو وصف کردن عین دختر 24 ساله نیست و رونای گوشتی هم نداره. بلکه مثل یه زن 45 ساله معمولیه و لاغر که سایز سینه اش 75 و کمرش 32. و از موقعی که یادم میاد همیشه رنگ موهاش شرابی بوده.) خلاصه واسه چند لحظه شوک شدم و اون گفت با مردی آشنا شده و امشب هم اون یارو که اسمش فرشاده من و مامانم رو برای شام دعوت کرده بیرون. خیلی غیرتی شده بودم ولی تو اون موقع چیزی به فکرم نمی رسید که بگم. خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم به اون رستوران. رفتیم تو همینجوری که مات دنبال یه مرده تنها میگشتم مامانم گفت بریم طبقه بالا. بالا که رفتیم شادوماد رو دیدم. خلاصه بعد از سلاملیک و احوال پرسی نشستیم و در حین صرف غذا خودش رو معرفی کرد و گفت که فوق دیپلم نقشه کشی داره و یه آژانس داره و از زن قبلیش به خاطر بد دهن بودن و اینکه بچه دار هم نمیشه مزید علت شده و جدا شده و از آشناییش با مامانم گفت که یه روز مامانم خونه دوستش بوده که آژانس میگیره بیاد خونه و چون آژانس ماشین نداشته خود فرشاد میاد و تو راه که بودن سر صحبت باز میشه و مامانم میگه که طلاق گرفته و …
تو نگاه اول فرشاد آدم خوبی بود اما من دوست نداشتم مامانم زیر مرد دیگه ای بخوابه. خلاصه آمار فرشاد رو در اوردم و همه حرفاش نتنها راست بود بلکه دستی هم تو کار خیر داشت و نگفته بود. یه 2 ماهی بود که چند بار فرشاد و مادرش اومدن خونه ما وچند بار هم من و مامانم و بابابزرگ گیجم و مامان بزرگم رفتیم خونه شون. واقعا نمیشد روی فرشاد عیب گذاشت اما من دوست نداشتم مامانم کیر دوم رو تجربه کنه. واسه همین به بابام همه ماجرا رو گفتم و اون گفت که مامانت بخاطر فرشاد از من جدا شده و اون فرشاد رو میخواسته وگرنه چه دلیلی داشت که زندگیش رو ول کنه. از بابام خواستم دخالت کنه اما پیچوند و گفت که نزارم اونا با هم ازدواج کنن. به مامانم گفتم که از فرشاد خوشم نیومده و نمیخوام که باهاش ازدواج کنه. هرچی دلیلش رو پرسید شر و ور جواب دادم بعد از چند روز جر و بحث جواب آخر رو داد که مهم اون و فرشاد هستن که همدیگرو میخوان و اگه من نمی خوام میتونم برم پیش بابام یا ننه بزرگم. میخواستم بلند شم و تا اونجایی که میخوره بزنمش ولی نمیشد دیگه کار از کار گذشته بود.
 
قرار شد یه مراسم ساده برگزار کنن و فقط خیلی خودی ها باشن. به بابام گفتم و بعد از کلی فحش و پس گردنی گفت حالا که نتونستم باید زندگیشون رو براشون زهر کنم. خلاصه مراسم تو خونه ی ما برگزار شد و آقای دوماد سر خونه که خودش خونه هم داشت و داده بود اجاره. بعد از صرف شام مهمونا رفتن و ننه بزرگ من کلید کرد که بیا امشب بریم خونه ما اما من قبول نکردم و در نهایت فرشاد گفت ایراد نداره امیرعلی که بچه نیست ما هم سن و سالی ازمون گذشته.(فرشاد 41 سالش بود و از مامانم کوچکتر و همین بود که حرص من رو در می اورد) خلاصه مامانم با فرشاد رفتن تو اتاقشون و من هم رفتم تو اتاقم که بخوابم. اما خوابم نمی برد چون امشب فرشاد با مامانم حسابی قرار بود حال کنن. چشمام بسته بود که متوجه شدم در اتاقشون باز شد. از خودم صدای خور خور در اوردم نمی دونم کدومشون بود اما اومد در اتاقمو باز کرد و مطمئن شد که من خوابم. درو بست و رفت. نمی دونم چند دقیقه گذشت ولی بلند شدم وآروم در اتاقمو باز کردم و رفتم پشت در اتاق اونا کیرم حسابی راست شده بود. گوشم و چسبوندم به در صدای آه و ناله مامانم بلند شده بود و فرشاد که همش از هیکل مامانم تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت. فرشاد حسابی داشت مامانم و میکرد و مامانم فقط میگفت فرشاد جون بکن. خیلی دوست دارم و بعد هم گویا می رفتن تو فاز لب و لوچه. صبح شد اونا شاد وسرحال و من کیری. فرشاد گفت امیرعلی جان بیا تا یه مسیری برسونمت و من باهاش تا یه مسیری رفتم. نمیدونم چرا دوست داشتم بهش اعتماد کنم ولی خوب پروژه زهر و اینکه اون دیشب یه دل سیر مامانمو کرده بود نمیذاشت.
کم کم بدرفتاری هام رو که غیرارادی بود و ناشی از مشکلات روانی بود که تو اون مدت برام پیش اومده بود شروع کرده بودم. دائم فرشاد رو کیر میکردم و نمیذاشتم آب خوش از گلوشون پایین بره. فرشاد واسم یه پراید خرید همون چیزی که بارها از بابام خواسته بودم و اون با اون همه پولی که داشت نکرد. اما بجای اینکه از فرشاد فقط یه تشکر کنم بهش گفتم همه زورت همین بود نکنه توقع داری باهاش بیام تو آژانست کار کنم. اون شب مامانم و فرشاد خیلی بهشون بر خورد و مامانم تا چند روز با من حرف نمیزد.
تو این مدت دائم از بابام خط میگرفتم. امتحانای ترم شروع شد و من ریدم و از 19 واحد فقط 10 واحد پاس کردم. مامانم خیلی شاکی بود ولی فرشاد میگفت که شرایط امیرعلی بد بوده. چند بار میخواستن منو ببرن پیش روانشناس که موفق نشدن. 5 ماهی گذشت تا اینکه یه روز دیدم مامانم داره اسیدی آرایش میکنه درست قبل از رسیدن فرشاد. بهش گفتم قراره جایی برین و اون گفت نه. لباسای خوبی هم پوشیده بود و خیلی خوشگل شده بود. فرشاد که اومد خونه یه دوش گرفت و یه چایی خورد و با مامانم رفتن تو اتاق و شروع کرد مامانم رو جر دادن صدای ناله های مامانم خونه رو ورداشته بود و بعضی وقتا فرشاد میگفت هیس یواش اما مامانم خیلی حشری بود و به فرشاد میگفت محکم بکن. بعد چند دقیقه آروم شده بود و دیگه اون صداش نمیومد. بعد یک ساعت که اومدن بیرون اول مامانم اومد بیرون دیدم فرشاد همه ماتیکا رو خورده و حسابی مامانم رو کرده. فرشاد اون شب از خجالتش بیرون نیومد و به بهونه خستگی شام نخورده خوابید. با مامانم که سر شام بودیم خیلی کفری بودم که یهو از دهنم در رفت و گفتم یه خورده ملاحظه کنید منم دارم تو این خونه زندگی میکنم. فکر نکنم همه زن و شوهر ها این جوری باشن. مامانم هیچی نگفت و از خجالت سرخ شد. رفتم که بخوابم گفتم بزار یه کیر اساسی به فرشاد بزنم.رفتم تو اتاقشون و بلند گفتم فرشاد جون شب بخیر خوابای خوب ببینی. فرشاد که حول کرده بود گفت قوربونت امیرعلی جون تو هم همینطور. خودش فهمید بود که چه سوتی داده. یه چند وقت یه خط درمیون همین داستان بود اما بدون صدای بلند و خجالت بعدش. به بابام که گفتم محکم زد تو گوشم و گفت خاک بر سرت داره با مامانت کیف میکنه تو هیچ گهی نخوردی.
خلاصه یه بار که مامانم شروع کرد به آرایش کردن و حسابی خودش رو برای فرشاد ساخته بود رفتم تو اتاقش داشت خودش رو تو آینه ورانداز میکرد با عصبانیت بهش گفتم نمیشه این گه بازیتون رو شب ها بکنین. آقا از راه میاد حتما باید بخوابه روت. مامانم که شوک شده بود و باورش نمیشد که من یه همچین حرفی بهش بزن گفت: اولا که مودب باش بعدشم من زنشم و خلاف شرع نمیکنیم اگه ناراحتی مثل آدم بخودش بگو فرشاد آدم منطقیه. کم کم از کوره در رفتم گفتم الان دارم به تو میگم تو بهش بگو. گفت من روم نمیشه بهش بگم پسرم اومده بهم میگه به شوهرت بگو از راه میاد روت نخوابه. خوب دلش میخواد بعضی وقتا که از سر کار میاد خستگی شو در کنه دیگه داد و بیداد نداره که مودب حرف بزن. این حرفا رو که زد دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم رفتم طرفش و محکم حولش دادم طرف دیوار. دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم همین که اومد به خودش بجنبه رفتم و موهاشو گرفتم و کشیدم رو زمینا. اول میخواستم همونجوری از خونه پرتش کنم بیرون اما چشمم که به سینه ی سفیدش افتاد نمیدونم چی شد که کشیدمش طرف تخت. اونم داد و بیداد میکرد و با مشت به پاهام میزد. بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت. اومد دربره که پاشو گرفتم. محکم کشیدم و خودمو انداختم روش. شروع کرده بود به فحش دادن دو زانو نشستم رو دستاش و تی شرتم رو در اوردم. یهو داد زد چیکار میخوای بکنی مامانم شروع کرد به تقلا کردن که محکم سه چهارتا زدم تو گوش و تلافی این چند وقت رو سرش در اوردم خیلی محکم زدم برای چند ثانیه گیج شده بود لباسی که تنش بود رو در اوردم و اون داشت التماس میکرد و گریه دیگه برام فرقی نمی کرد اون کیه فقط میخواستم بکنمش یه کرست مشکی تنش بود خوابیدم روش و تا اونجایی که میتونستم گردنش و سینه اش رو لیس زدم دیگه اینقدرگریه کرده بود و داد زده بود که جون نداشت شلوار تنگ پاش رو که در اوردم دوبار شروع به گریه کرد و همش میگفت من مامانتم نکن تو روخدا ولی من دیگه حالیم نبود. فکر نمیکردم روناش اینقدر برام جالب باشه بهش گفتم یادته اون شب چقدر اینجا آخ و اوخ کردی گفت غلط کردم گوه خوردم. اما دیگه فایده ای نداشت شورت سفیدش رو اومدم دربیارم که با پاش زد تو صورتم اومد در بره با مشت محکم زدم پشتش. یهو وایساد. خیلی ترسیدم ولو شد رو زمین و فقط ناله میکرد و گریه. بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت دیگه مقاومت نمی کرد شرتش رو که در اوردم کوسش رو دیدم وااااااای یه کوس خوشگل با لبه های صورتی. یه ذره با دست مالیدمش. بعد کرستش رو در اوردم سینه هاش عالی بودن واسه من. شروع کردم به لیس زدن سینه هاش مثل سگ لیس میزدم. مامانم زیر لب میگفت فرشاد کجایی بیا بیا … محکم فکش رو گرفتم و فشار دادم و گفتم اگه اسم اون حرومزاده رو بیاری همین جا خفت میکنم. حسابی ترسیده بود و من هم چون اولین سکسم بود ترسیده بودم و دست و پام رو گم کرده یودم. بعد از اینکه سینه هاش رو حسابی خوردم بدون اینکه کوسش رو بخورم و از اینجور کارا با دستم لای کوسش رو باز کردم و کیرم رو آروم کردم تو سوراخش خیلی لحظه خوبی بود خوابیدم روی مامانم و آروم شروع کردم به تلمبه زدن. همینطوری که میکردمش محکم بغلش میکردم و بوسش میکردم. هر بار که میخواستم ازش لب بگیرم صورتش رو برمیگروند و نمی گذاشت که ازش لب بگیرم. سعی میکردم جوری بغلش کنم که تمام بدنش تو بغلم باشه واقعا لذتش غیرقابل وصفه. تو همین گیر و دار دیدم آبم داره میاد میاد کیرم رو کشیدم بیرون و آبم رو ریختم رو سینه هاش. بعدشم ولو شدم روش.
 
یه 4 ، 5 دقیقه ای روش خوابیدم که یهو یاد فرشاد افتادم. سریع بلند شدم هم من خیلی عرق کرده بودم و هم مامانم و تازه آب کیری هم بودیم. بهش گفتم پاشو برو حموم الان فرشاد میاد. گفت برو گمشو وقتی بیاد مطمئن باش میکشتت. گفتم باشه پس وقتی اومد منم میگم بابام بخاطر جنده بودن مامانم طلاقش داد و اون وقت تو میمونی و فرشاد. بعدشم میگم که برای اینکه از شرمن راحت بشی خودت این نقشه رو کشیدی و بهم گفتی بکنمت که تابلوم کنی. مامانم شروع کرد به گریه. دیدم اینجوری نمیشه وقت زیادی نمونده. بهش گفتم بلند میشی یا به زور ببرمت. اومدم که دستشو بگیرم و به زور ببرمش خودش بلند شد لباساشو ورداشت که بره دوش بگیره منم هم لباسامو ورداشتم که برم اما من و راه نداد تو حموم. یه چند دقیقه ای گذشت یهو فکر کردم که نکنه خودکشی کنه یا حالش بد شده باشه. چند بار صداش کردم دیدم جواب نمیده. در حموم رو باز کردم و رفتم تو دیدم گوشه حموم داره گریه میکنه. منو که دید داد زد واسه چی اومدی تو برو بیرون. گفتم ترسیدم خودت رو بکشی. چشمش به جعبه تیغ ها افتاد. اینو که دیدم لباسامو در اوردم. ترسید و گفت میخوای چیکار کنی؟ گفتم میخوام دوش بگیرم نمی تونم تنهات بزارم میترسم شر درست کنی. رفتم تو گفتم بلند شو خودت رو بشور الان فرشاد میاد. بلند شد دیدم دستاش خیلی می لرزه. شامپو رو برداشتم و سرش رو شستم. خیلی کوس شده بود دلم میخواست یه بار دیگه تو حموم هم بکنمش. خلاصه لیفش رو برداشتم و تمام بدنش رو لیف زدم و حسابی سینه هاش و کوس و کونش رو مالیدم. وقتی داشتم پشتش رو لیف میزدم دیدم جای مشتم رو پشتش کبود شده. از خودم خجالت کشیدم. زیر دوش شستمش بعد همینطور که داشتم پشتش رو میشستم روی کبودی رو بوس کردم که یهو خودش رو کشید جلو و فهمیدم که خیلی درد داره. از پشت بغلش کردم و گردنش رو چند بار بوس کردم. بازم کیرم راست شده بود. کم کم صورتش رو با دستم برگردوندم طرف صورت خودم. آروم لبامو گذاشتم رو لباش. دیگه صورتش رو برنگردوند. کیرم رو میمالیدم بهش اومدم سینه هاش رو بمالم که گفت بسه دیگه الان فرشاد میاد. سریع خودش رو خشک کرد و منم کمکش کردم لباساش رو پوشید و رفت بیرون.
 
لای درحموم رو باز گذاشتم تا بفهمم کی فرشاد میاد. گه گاه از لای در به بیرون نگاه می انداختم. حموم تو اتاق منه و دقیقا رو به روی در اتاقم. از جلو در اتاقم که رد شد دیدم یه دست لباس قشنگ پوشیده و دوباره آرایش کرده. انگار فرشاد اومده بود. بله فرشاد اومد. ترسیدم نکنه بهش بگه. خلاصه اونا رقتن یه حالی با هم کردن و اون شب گذشت. فردا صبح که بیدار شدم دیدم مامانم هنوز خوابه و فرشاد داشت می رفت. رفتم دست به آب. اومدم بیرون فرشاد گفت میشه تا مامانت خوابه چند دقیقه با هم حرف بزنیم. تخمام گره خورد. گفتم راجع به چی؟ گفت من معذرت میخوام بابت اینکه از راه که میومدم با مامانت می رفتیم تو اتاق دیشب هانیه بهم گفت که از این قضیه ناراحت شدی ولی روت نشده به خوده من بگی. چیزی نگفتم و حسابی عرق کرده بودم. گفت خوب ما اشتباه کردیم ولی فکر میکردم تو این روابط زناشوئی رو درک کنی. اما من قول میدم که دیگه از این اتفاقا پیش نیاد. خلاصه فرشاد خداحافظی کرد و رفت. منم رفتم تو اتاق مامانم دیدم هنوز خوابه. رفتم رو تخت کنارش خوابیدم. یه رکابی تقریبا نازک تنش بود با یه شلوارک جوری خوابیده بود که پشتش به من بود. کیرم راست شده بود. آروم کونش رو مالیدم کیرم داشت میترکید. آروم از روی تخت بلند شدم لباسام رو در اوردم. راستش سکس دیشب خیلی بهم حال داده بود و فکرم رو یه جورایی سبک کرده بود. لخت شدم و دوباره خوابیدم کنارش. خیلی آروم رکابیش رو از پشت زدم بالا باز چشمم به جای کبودی خورد. یه خورده شلوارکش رو که اومدم بدم پایین بیدار شد یهو برگشت تا دید منم گفت بلایی که دیشب سرم اوردی بس نبود بازم میخوای با زور کتک باهام سکس کنی. گفتم نه بخدا الان چشمم به کبودیه خورد خیلی ناراحت شدم دست خودم نبود اون موقع. پرید وسط حرفم و گفت الان که دست خودته. برو بیرون. با این که کیرم داشت میترکید لباسامو ورداشتمو رفتم بیرون.
 
بعد از صبحونه مامانم رفت تو اتاق 1 دقیقه بعد بلند شدم برم که ازش بازم معذرت بخوام. دیدم جلو آینه وایساده و داره سعی میکنه رو جای کبودی رو چرب کنه ولی دستش خوب نمیرسید. گفتم اگه بذاری من بیام چرب کنم. چیزی نگفت رفتم و پشتش رو کرم زدم. ازش پرسیدم دیشب به فرشاد چی گفتی راجع به کبودیه. گفتش بهش گفتم خورده به تیزی در کابینت. کرم رو که زدم رفت و کرستش رو برداشت که تنش کنه. رفتم و کمکش کردم و تی شرتش رو پوشید. بهش گفتم میشه بغلت کنم؟ گفت تو که هر کاری بخوای میکنی اون از دیشبت امروز صبح هم که لخت شده بودی میخواستی بکنیم. حتما اگه بگم نه کتک میزنی. گفتم فقط میخواستم ازت معذرت بخوام گفتم که دست خودم نبود مگه نمی بینی چند وقته عین دیوونه ها شدم. بس که تو این مدت بهم بی توجهی کردی این جوری گه شدم. دیدم اشک تو چشماش جمع شده بغلش کردم تا اونجایی که میشد فشارش میدادم کیرم داشت راست میشد. دیگه نمیتونستم تحمل کنم. دو سه تا ماچ آبدار ازش کردم. شروع کردم گردنش رو بوس کردن. کیرم هی می خورد بهش و اون چیزی نمیگفت. گفتش بس دیگه میترسم دوباره از دستت در بره باز وحشی بشی. قضیه صبح و فرشاد رو به مامانم گفتم. ساعت طرفای 11 بود که گفت میخواد بره شهروند خرید. گفتم باهاش میام. به نظرم میومد که هنوز شاکی باشه. با اون قضیه دیشب حق هم داشت.
خلاصه یه مانتو کرم تخمی داره اون و پوشید و یه روسری تخمی تر از مانتوش هم سرش کرد منم تو اتاقم شال و کلاه کردم. بهش گفتم مامان میشه امروز یه لباس دیگه بپوشی. گفت لباس دیگه ای ندارم همش کثیفه. بهش گفتم اون مانتو مشکیه رو بپوش با اون روسری آبیه.
این مانتو مشکیه خیلی تنگه و هر بار که میپوشتش تمام بدنش میزنه بیرون انگار که لخت باشه. گفت اون مال مهمونیه. گفتم بپوش دیگه بزار روحیت عوض بشه. خلاصه با اصرار من قبول کرد. اومد که بپوشتش گفتم یه خورده ام آرایش کن اینجوری بری تو خیابون همه فکر میکنن پسرت مرده. خلاصه یه آرایش ملایم کرد اما خیلی خوشم نیومد. رفتم جلو آینه و بهش گفتم خیلی تغییر نکردی آخه صورتت خیلی خستس. یه نگاه غضبناک بهم کرد و شروع کرد به آرایش. دیدم خیلی عصبانیه اومدم بیرون و تو پله ها منتظرش شدم. بالاخره اومد. واااااااااای عجب کوسی شده بود. اگه تو اتاق بودیم درجا میکردمش. خیلی آرایشش سنگین بود خلاصه پریدیم تو ماشین من و رفتیم. تو فروشگاه یه کله حواسم به مامانم بود و از شق درد داشتم میمردم. بعضی وقتا هم خودمو میمالیدم بهش اما اون مدام میرفت کنار. یه جا دولا شد که گوشت برداره رفتم چسبیدم در کونش که یهو برگشت با عصبانیت گفت جلو مردم اینجوری میکنی فکر میکنن جنده ام بفهم اینو. خلاصه تو راه برگشت. بودیم که مجدد من خایه مالی کردم و تمام حواسم فقط به بدن مامانم بود.
 
خلاصه اومدیم و خریدارو گذاشتیم تو آشپزخونه مامانم وقتی دولا شد که کیسه ها رو بزار زمین چشمم خورد به سینه هاش که تو اون مانتو تنگ رو به پاین افتاده بودن. دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم. مامانم رفت تو اتاقش تا لباس عوض کنه. دنبالش رفتم همین که روسریش رو برداشت بهش گفتم بزار کمکت کنم. تابلو بود که هدفم چیه. بهم گفت اگه بزارم کمکم کنی دست از سرم بر میداری. میزاری بعد از اون زندگیه گهیم با بابات حالا که فرشاد رو پیدا کردم باهاش زندگی کنم. اگه فرشاد از کارات شاکی بشه ول میکنه میره ها. پریدم وسط حرفش گفتم من دیگه اون آدم قبلی نیستم و هم تو و هم فرشاد رو دوست دارم. من فقط به فرشاد حسودیم میشه که اونو بیشتر از من دوست داری. گفت اصلا اینجوری نیست برای اینکه اگه اینجوری بود قضیه دیشب رو بهش میگفتم. گفتم حالا کمکت کنم؟ چیزی نگفت رفتم جلو گفتم بزار یه ماچت کنم از دلت در بیارم. یه بوس از لوپش کردم و بغلش کردم. تا اونجایی که میشد فشارش دادم شروع کردم به گرنش رو لیس زدن. همینجوری که گردنش رو لیس میزدم سینه هاش رو هم میمالوندم. کم کم اومدم طرف لباش و ازش اساسی لب میگرفتم. هیچوقت فکر نمیکردم که لبای مامانم اینقدر خوردنی باشه. دیگه داشتم لباش رو درسته می کندم. بعد لباسام رو سریع در اوردم. کیرم داشت خودش رو میکشت. مامانم همینجوری وایساده بود و داشت منو نگاه میکرد. چشمش که به کیرم خورد گفت همش بخاطره اینه لامصبه. گفتم دیشب که معرف حضور شده. گفت دیشب اگه میتونستم میکندمش که تا آخر عمرت حصرتش به دلت بمونه. گفتم الان نکنیش. گفت بعید نیست. رفتم طرفش و گفتم بعید نیست هان؟ میخواستم زودتر لختش کنم اما دیدم حیفه از رو مانتو نمالمش. آخه اون مانتو خیلی سمسیش کرده بود. بردمش رو تخت بهش گفتم دولا بشه رو تخت. وااای سکسی ترین لحظه عمرم رو داشتم می گذروندم. رفتم و از پشت شروع کردم سینه هاش رو مالیدن. اساسی می مالیدم و گردنش رو هم گه گاه یه لیسی میزدم. مامانم هم کم کم داشت صدای نفس هاش بیشتر میشد. همینجوری دستم رو انداختام و دکمه های شلوارش رو باز کردم شلوارش رو آروم در اوردم ولی هنوز مانتوش رو در نیورده بودم.
 
از روی شرتش یخورده سوراخ کون و کوسش رو خوردم. اما اصلا حال نکردم. تو همون حالت دولا شرتش رو در اوردم اومدم کیرم رو بکنم تو سوراخ کوسش که یادم افتاد برام ساک بزنه. آروم در گوشش گفتم برگرده و برگشت کیرم رو بردم جلو گفت چیکارش کنم؟ گفتم بکنش. دوزاریش افتاد. اول قبول نکرد اما بالاخره کیرم رفت تو دهنه هانیه جون. برای من که اولین باری بود که یکی کیرم میخورد خیلی عالی بود خیلی خوشم اومده بود. پشت سرش رو گرفتم و محکم کیرم حول دادم تو دهنش. یهو اوق زد و گفت اگه بخوای اینجوری کنی معاملمون نمیشه. گفتم ببخشید فقط تو ادامه بده و اون ساک می زد. چند بار که حس کردم داره آبم میاد کیرم رو از دهنش در اوردم و بعد دوباره میکردم توش بعد کیرم رو اوردم بیرون. خوابوندمش رو تخت و پاهاش رو باز کردم شروع کردم به لیس زدن کوسش. حقیقتا اصلا خوشم نیومده بود. مامانم با اینکه سعی میکرد خودشو رو بی تفاوت نشون بده اما تابلو بود که داشت اساسی حال میکرد. بلندشدم و خوابیدم روش اومدم کیرم رو بکنم تو کسش که بهش گفتم بازم دولا بشه و اونم سگی دولا شد کیرم رو حول دادم تو کسش و آروم عقب و جلو کردم. دولا شدم روش و سینه هاش رو می مالیدم. اگه سایز سینه هاش 80 بود خیلی عالی میشد ولی خوب همینجوری هم من داشتم اساسی حال میکردم. سعی میکردم آروم تلمبه بزنم تا کیرم بیشتر طاقت بیاره. مامانم سعی میکرد آه و ناله نکنه ولی خیلی آروم می کرد. بعد از اینکه حسابی سینه هاش رو از روی مانتوش مالیدم و آبم داشت میومد کیرم رو اوردم بیرون و بهش گفتم مانتوت رو در بیار. خودم نشستم لبه ی تخت و اونم شروع کرد مانتوش رو در اوردن. مانتوش رو که در اورد. به کرستش اشاره کرد و گفت اینم دربیارم یا نه. گفتم آره دیگه اونم بکن زودتر میخوام سینه هات رو بخورم. کرستش رو در اورد. خوابوندمش رو تخت و سینه هاش رو تا اونجایی که میشد میخوردم. نمیتونم بگم چقدر ولی اساسی سینه هاش رو خوردم و کیرم رو دوباره کردم تو کوسش و همینجوری که میکردم ازش لب می گرفتم. تابلو بود که خودش هم داره حال میکنه. همین که بخودم اومدم فهمیدم که آبم داره میاد اما دیگه دیر شده بود و همش رو خالی کردم تو کوسش. مامانم چیزی نگفت بعدش که آبم خالی شد همینطوری که روش خوابیده بودم بهش گفتم نمی خواستم این کار رو بکنم و تازه کارم. گفت ایرادی نداره این تاوان عشق به فرشاد. اصلا فکر نمی کردم که یه زنه 45 ساله اینقدر بتونه خوب آدم رو ارضا کنه. یه چند دقیقه ای همونجوری رو هم خوابیدم و بعد گفت بزار برم این گند کاریت رو درست کنم ساعت طرفای 2 بود. بلند شد و از کشوی خودش 2 تا قرص ضدحاملگی خورد. و من اونجا برای اولین بار قرص های ضدحاملگی رو که تو درس تنظیم خانواده صحبتش شده بود رو دیدم.
 
اومد و از کشوش لباس برداره که بره حموم همین که دولا شد و سوراخ کونش رو دیدم یادم اومد که از کون نکردمش. بلندشدم رفتم طرفش همینطوری که خم شده بود کمرش رو گرفتم و اومدم کیرم رو که با دیدین سوراخ کونش راست شده بود بکنم توش که بهم گفت امیرعلی خواهش میکنم اون نه. دیگه دلم نیومد که ادامه بدم. بهش گفتم بجاش برام ساک میزنی آخه دوباره شق شده. اومد شروع کنه به ساک زدن بهش گفتم صبر کن بیا دو باره مانتو و شلوارت رو بپوش بعد ساک بزن. مامانم گفت اه تو چه گیری دادی به اونا ول کن دیگه اگه نمیخوای بلند میشم میرما. با کلی ماچ و اصرار قبول کرد. تمام لباساش رو پوشید حتی جوراباش رو هم گفتم بپوشه که بیشتر فاز بده. اومد روسریش رو سرش کنه گفتم اونو نمیخواد. من عاشق اون شلوار لی و مانتوش بودم. خلاصه شروع کرد ساک زدن اینبار بهتر از سری قبل ساک میزد. شاید بخاطر اینکه زودتر آبم بیاد. همیجوری ساک میزد و من تو عرش بودم که دیدم داره آبم در میاد نمیدونم چرا آبم رو تو دهنش خالی نکردم. کیرم رو اوردم بیرون و همه آبم رو ریختم رو صورتش و یخورده هم ریخت رو مانتوش. مامانم گفت خیلی خوب حالا اجازه هست برم حموم. گفتم الان با هم میریم گفت نترس خودم رو نمیکشم. خلاصه اون رفت حموم و منم گه گاه به مامانم کمک میکنم. و بالاخره دلیل طلاقش رو هم بهم گفت و من هم چند وقت با بابام قهر بودم. اما مامانم گفت که بهتر باهاش آشتی کنم ممکنه بفهمه که من دلیلش رو فهمیدم.
تو این مدت 3 ،4 تا اتفاق جالب هم برام افتاد که اگه دوستان ما رو با فحش بدرقه نکن اونا رو هم سر یه فرصت مناسب واستون تعریف میکنم.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «من ، مامانم و عشقش به فرشاد»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا