كفش پاشنه بلند

يه روز گرم تابستون داشتم تو خيابون راه می رفتم که يهو چشمم بهشون افتاد دو تا دختر زيبا با پای بی جوراب که توی کفش پاشنه بلند نوک تيز زيبا تر جلوه می کرد.
مانتوی کوتاهشون که ران های اونها رو که توی شلوار جين مشکی زيبايی فوق العاده ای داشتنندرو کاملا استثنايی کرده بود و داشت ديوونه ام می کرد.
جرات اين رو که سرم رو از پاهای زيباشون بردارم نداشتم . کم کم غرق در افکارم شدم…………..
جلو رفتم در حالی که از شدت ترس جرات صحبت نداشتم سلام کردم . هر دو ايستادند. نگاهی به من انداختند اما من جرات نگاه کردن نداشتم .گفتم ميشه من بردتون باشم؟
خنده ای تحقير آميز جواب سوالم بود . يکی شون( که من اسمش رو ميسترس نرگس می ذارم ) گفت زانو بزن و التماس کن شايد دلم رحم بياد و بزارم کف کفشمو ليس بزنی …
زانو زدم و شروع به التماس کردم:
خواهش می کنم ارباب التماس می کنم . تو را به معبودتون من رو به بردگی قبول کنيد . به پاتون می افتم ، من رو از خودتون نرونيد . هر کاری که بگيد انجام می دهم فقط من رو به بردگی قبول کنيد….
حالا نوبت خنده ی اون يکی بود.(ميسترس ناهيد ). بعد با صدايی که سر شار از تحقير بود گفت من دوست دارم يه سگ داشته باشم اگه می خوای چرک کف پا مو بليسی شروع به واق واق کن………
من به دستور ميسترس ناهيد شروع به پارس کردم .خنده ی سرمست غرور دو ميسترس بلند شد.
ميسترس نرگس گفت :خوبه حالا دنبال ما راه بيفت و جای پای ما رو ببوس تا به خونه برسيم.
من در حالی که چهار دست و پا نشسته بودم با هر قدمی که اربابانم بر می داشتنند دو بار زمينی که جای پای دو ميسترس بود می بوسيدم ……..
نزديک يکساعت بود که ما راه می رفتيم و من بدون لحظه ای توقف به بوسيدن جای پا ها ادامه می دادم.ديگه رمقی برايم نمانده بود. اما مجبور بودم به بوسيدن ادامه دهم.
تا بالاخره به منزل دو ميسترس رسيديم . من همان طور چهار دست و پا وارد منزل شدم.
ناگهان ميترس ناهيد لگد محکمی به صورتم زد طوری که چشمهايم سياهی رفت و ديگه چيزی نديدم.
– کی به تو اجازه داده وارد خونه شی حيوونه کثيف . زود برو پشت در لباس هاتو در ار لخت شو و برو تو حموم کارگر و توی وان دمر بخواب . سرتو بچسبون به کف وان و بالا نيار تا ما بيايم و من هم اطاعت کردم…….
نمی دونم چند ساعت همون طور بودم اما گردنم از شدت درد تير می کشيد…….
تا بالاخره دو ميسترس توانمند تشريف اوردند…….
ميسترس ناهيد گفت : فکر می کنم که اين حيوون رو بايد تو آب جوش انداخت تا تميز شه.
ميسترس نرگس گفت :نه من فکر می کنم بايد با آب سرد تميزش کنيم…….
اين طوری بود که ناگهان آب جوش روی تنم سرازير شد . از شدت داغی به خودم می پيچيدم که ناگهان آب سرد اونچنان به پوست تنم خورد که انگار دارن پوستم رو ميکنند.
بعد از چند بار تکرار شدن اين کار بالا خره ميسترس های برزگوار راضی شدند که من تميز شده ام . حالا تازه اجازه پيدا کردم که سرم رو از وان خارج کنم و به ميسترس ناهيد و ميسترس نرگس نگاه کنم.
ميسترس نرگس کاملا برهنه بود .فقط يه شنل مشکی طوری و يه جفت کفش رو باز با پاشنه ده سانتی پوشيده بود و به ناخن های پاشم لاک قرمز زده بود .
 
آخ که آرزوم بود ازم بخواد ناخن های پاشو مک بزنم…….
اما ميسترس ناهيد يه لباس چرمی مشکی پوشيده بود . با پوتين های پاشنه دار در حالی که يه شلاق دستش گرفته بود به من اشاره کرد و گفت …….
زود برو توی اتاق و آماده شو می خوام شلاقت بزنم………
جرات نکردم بپرسم برای چی اما سريع به اتاق رفتم و روی ميزی که اونجا قرار داشت دراز کشيدم.
ميسترس نرگس به سمتم اومد صندليی جلو گذاشت و گفت…….
دوست دارم مو قع شلاق خوردن توی چشمای من نگاه کنی…….
و مو هام رو چنگ زد و توی چشمام زل زد ، طاقت نداشتم که توی چشماش نگاه کنم مثل يه کرم که تو دست يه آدم قوی گرفته باشه…….
ميسترس ناهيد بالای سرم ايستاده بود . گفت : فکر کنم دوست داشته باشم براي دفعه اول بيست ضربه شلاق بزنم به اين سگ بی ارزش و بعد به من گفت بشمار!
ويييييپ………
يک!
وييييييیپ
دو!
ويييييیپ
سه!
نگاه تحقيز آميز ميسترس نرگس که تو چشمام نگاه می کرد بيشتر احساس بردگی رو تو من القا می کرد ،احساس اينکه من در مقابل قدرت و شکوه ميسترس ها هيچ چيزی نيستم و بردگی بزرگ ترين افتخار برای منه من يه حيوون نا چيزم در مقابل عظمت بی پايان اين دو ميسترس….. شلاق ها ادامه داشت……
ويييييپ
نوزده!
وييييييپ
بيست !
وييييپ
…. انتظار شلاق بيست و يکم رو نداشتم .
ناگهان فرياد ميسترس ناهيد بلند شد و بشمار حيوون کثيف……
شلاق ها تا پنچاه ضربه رسيد . ديگه پشتم به جای سوزش درد می کرد .اما من جرات حرف زدن و ابراز درد نداشتم……
بالاخره بعد از شصت ضربه شلاق ميسترس ناهيد گفت :فعلا بسه!
بعد به سمت سرم اومد و موهام رو گرفت و با يه حرکت برم گردوند………
تمام تنم تير کشيد آخه جای شلاق ها که زخم شده بود روی ميز قرار گرفته بود ………
اما کار ميسترس ها تازه شروع شده بود…….
 
ميزی که من روش بودم حدود يک متر ارتفاع داشت . به محض بر گشتنم ميسترس نرگس با طناب دست و پای من رو به چهار گوشه ی ميز بست . حالا من شبيه حرف ايکس به ميز بسته شده بودم.
ميسترس ناهيد روی ميز اومد به عورتم که کاملا بی محافظ بود نگاه کرد . بعد پاشو گذاشت روش . و گفت اگه خوب آه و ناله کنی و دلم ه حالت بسوزه زياد شايد زود ولت کنم سگ بی ارزش و پاشو برد عقب و محکم زد به وسط پاهام……
دردی تمام تنم رو فرا گرفت . و آّ و ناله ی من بلند شد اما هر چی بيشتر ناله می کردم ضربات محکم تر می شد ديگه نايی برام نمونده بود ،ميسترس نرگس هم با قهقه هاش من رو بد جوری تحقير می کرد و البته تحريکم برای عجز و لابه هم بيشتر می شد:
سرورم ترو خدا بسمه . ترو به عظمتتون بسمه . خواهش می کنم .التماس می کنم ……..
ميترس نرگس گفت:
خفه شو حيوون کثيف .تو تا وقتی اينجا هستی فقط حق داری پارس کنی،بس شروع کن شايد دلمون به رحم بياد برات….
من شروع به پارس کردم اما از شدت ضربات ديگه نفسم بالا نمی اومد .تقريبا ده دقيقه ضربات طول کشيد . پنج ذقيقه ميسترس ناهيد و پنج دقيقه ميسترس نرگس……..
کم کمک واق واقم به زوزه تبديل شده بود از شدت درد….
بالاخره بعد از ده دقيقه ميسترس نرگس گفت . فکر می کنم که فعلا بی باشه . حالا وقت اونه که يکی از شيزين رين وظايفت رو انجا بدی ،و بعد با خنده گفت : تا حالا که داشتي فقط سرمون رو گرم می کردی…..
بعد دو پاش رو تو طرف صورتم گذاشت . شنلش رو در اورد و به حالت دو زانو روی صورتم نشست .طوری که معقد و فرجش در فاصله ی کمی از صورتم قرار دشت……
از ديدن اونها خيلی خوشحال بودم و وقتی ميسترس نرگس گفت : دهنتو باز کن !بيشتر خوشحال شدم ……..
آره من توالت ميسترس هام شده بودم…….
اول ميسترس نرگس شروع به ادرار کرد…..
مايع گرمی دهنم رو پر کرد مزه يعجيبی داشت که آدم رو از خود بی خود می کرد و بوشم آدم رو ديوانه می کرد……… از شدت لذت داشتم می مردم .نذاشتم حتی يه قطرشم به زمين بريزه
پايان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا