عشق در باکو

دو سال پیش وقتی 17 سالم بود بخاطر تحصیل بابام از تبریز اومدیم باکو و من تازه فهمیدم که کلا مهاجرت کردیم و حتی وقتی درس بابام تموم شه هم لزومی نداره و مجبور نیستیم برگردیم ایران . اینجا بود که من سخت شکستم بخاطر این که خانوادم منو در جریان اینا نذاشته بودن . من خیلی رفیق باز بودم کلی دوست داشتم (بین این دوستا فقط یه دوست گی داشتم ولی باهاش رابطه نداشتم . فقط دوست پسرم ) خیلی شاد بودم تا این که همه چی رو سرم خراب شد . همه چی ازم گرفته شد . اینجا افسرده شدم تو مدرسه گوشه گیر بودم . با این که مشکل زبان نداشتم اما با کسی دوست نشدم .تمایل نداشتم با کسی دوست بشم . چند ماه گذشت و کم کم نیاز به یه دوست خوب رو حس کردم . دیدم نمیشه … بابام که هیچ وقت نبود . مامانم هم سرش به کارای خودش بود یا تند تند میرفت تبریز . من تو یاهو دنبال دوست گشتم … کسی نبود . اکانت فیس بوک ساختم … کسی پیدا نشد … بود اما من خوشم نمیومد .. نمیخواستم کلی دوست مثل قدیم داشته باشم … که وابسته بشم و بعد ازم گرفته بشن .. فقط یکی اونم به عنوان دوست پسر …

 

خلاصه …. گذشت و گذشت و من بیشتر دپرس میشدم … تا این که ریحانا و کتی پری به دادم رسیدن …. وقتی یورو ویژن تو آذربایجان برگذار شد یه سری آدم ( که خدا ازشون راضی باشه ) به این مراسم انگ همجنس بازی ( خودشم همجنس بازی ها…. نه همجنس گرایی ) چسبوندن … بعد یه صفحه تو فیس بوک برای حمایت از این برنامه و شایعه های پیرامونش ساختن . من عضو شدم …. یه پسره هم سن خودم بود که همش اسمش تو چش بود …. اسمش umid همون امید خودمون بود من بش درخواست دوستی ندادم چون فک کردم عکس خودش نیست چون خیلی باحال بود ولی یه روز ادش کردم . گفتم همینطوری حرف میزنیم دیگه… ضرر نداره که … یه روز آنلاین شد . یکم حرف زدیم و فهمیدم عکس خودشه تعجب کردم اما خوشحال شدم …. اما متاسفانه خونشون از ما دور بود …. ولی سر راست بود خیلی خوب بود که بالاخره یکی که گی باشه وخوشگل و خوشتیپ و خوش هیکل باشه پیدا کردم . یه روز وسط شهر قرار گذاشتیم … تو یه مرکز خرید …. اومد و هم دیگه رو دیدم … خیلی پسر باحالی بود … یه تیشرت سیاه ساده تنش بود یقش باز بود … شلوار جین هم تنش بود خیلی خوش هیکل بود… جزئیات دستای ورزیدش از زیر استینش و نوکه سینش هم از جلو تابلو بود. خیلی حرف زدیم چون خیلی حرفا داشتم . اصلا از سکس حرف نزدیم .

 

این خیلی خوش حالم کرد که اونم بحثو پیش نکشید … چون من تو این جور رابطه ها چیزای مهمتری از سکس رو ارزش قرار میدم. یکم چرخیدیم و چرخیدیم … این مغازه اون مغازه … انگار خیلی وقته همدیگرو میشناختیم … فهمیدم دوس پسر داشته اما بعدش یارو رفته شهر دیگه ( و چقدر هم به من لطف فرموده ) دیگه موقع نهار شد تو همون دپارتمنت یه مک دانلدی بود رفتیم و به حساب اون به شکممون رسیدیم . اون روز اولین و آخرین باری بود که میدیدم غذای به قول معروف ناسالم میخوره … منم یه زمانی اون طوری بودم ..مواظب اندامم بودم … باشگاه میرفتم … صبحا با همسایمون میرفتم کوه رشدیه و میدویدیم …. اما تنهایی همچی رو ازم گرفت … از اون روز به بعد دوباره انرژی گرفتم … سعی کردم بدنم رو دوباره مثل قبل شاداب کنم … مثل امیدم که بهم امید دوباره داد …. من خیلی به همه چی بد بین بودم . همیشه همه رو امتحان میکردم تا مطمئن شم از طرف . اما یه حسی خود به خود منو از امید مطمئن کرده بود..

 

چند روز به چند روز همو میدیدیم …. اس ام اس های عاشقانه میزد … اما رو در رو مثل یه دوست خوب باهام رفتار میکرد …. دو هفته گذشت و یه روز با ماشین اومد دنبالم . رفتیم گشتیم و بازم حرف زدیم …. تو ترافیک بودیم دستمو گذاشتم رو دستش که رو دنده بود…. برگشت بم نگاه کرد و یه چشمک مامان زد …. ای فداش بشم من … خیلی نازه …. منو هر روز بیشتر عاشق خودش میکرد … تمام ملاک هایی ک میخواستمو داشت …. دیگ وقتش بود ببینم تو سکس هم همین قدر خوبه ؟ یه هفته دیگه گذشت و یه شب که داشتیم دیر وقت بر میگشتیم خونه و خیابون ما خلوت بود ماشینو نگه داشت … یکم حرف زدیم و میخواستم کم کم برم که ازم پرسید میشه هم دیگه رو ببوسیم ؟ منم بدون جواب نزدیکش شدم و آروم آروم لبشو بوسیدم… واقعا لب چطور میتونه مزه داشته باشه؟ اما این یکی واقعا مزه داشت… گرم بود … خیلی آروم و عاشقانه همدیگه رو بوسیدیم…. حیف که تو ماشین نمیتونستیم این کارو ادامه بدیم… چه زود تموم شد…. حیف شد… دیگه باید میرفتم خونه…. دیگه از اون شب اس ام اس ها به جاهای باریک تر کشید …. تا ساعت 3 اینا اس میدادیم… بهم گفت که میخواد از این جلو تر بریم … منم بهش یه خبر خوب دادم…. گفتم مامانم میخواد بره تبریز چند روز … فک کنم اون لحظه بال در آورد.. .

 

خودمم خیلی خوشال بودم که این فرصت گیرم اومده بود…. اما از یه جهت ناراحت بودم من دوست داشتم اولین بار که میخوایم باهم باشیم زیر نور آباژور تو یه شب طولانی باشه ( الان میگین این پسره زیادی دیگه تو آسموناس .. ما به مکان نیم ساعتشم راضی هستیم …. اما ناراحت نشینا … این شمایین که فقط بخاطر ارضا شدن به مکان نیم ساعته هم راضی هستین.. من عشق رو نمیتونم تو نیم ساعت ارضا کنم …شرمنده ) اما از شانس بد بابا اینجا میموند و طبیعتا شبا خونه بود …. اونشب که بهش گفتم میخواستم اس ام اس هارو بیشتر داغ کنم. ازش از این سوالای کلیشه ای ولی باحال پرسیدم …. گفتم … اگه بیای چیکار میکنی … اولش طفره رفت که میام و گپ میزنیم و از این حرفا… اما با اصرار ناراحت شد . گفت که تو اس و چت خوشش نمیاد از این حرفا. خلاصه دمغ شدم و دور و بره 3 شب خوابیدیم … فک کنم 5 شنبه صبح بود که مامان راهی دیار قدیم شد . بعد از این که مامان رفت منم یه دوش گرفتم و خودمو ناز تر از همیشه کردم

 

ساعت تازه 10 شده بود سشوار و اتو تموم شد رفتم یخچالو باز کردم واسه صبحونه … دیدم دشت کویر پر بار تر از یخچال ماس … رفتم فروشگاه و خرید کردم .. گفتم شاید این دوست ما ازوناس که گلاب به روتون آبش زود میاد … پس یه بسته کاندوم هم براشتم . گرچه میونم با کاندوم خوب نبود …. رفتم خونه و اس دادم که منتظرشم ….. بعد صبحونه و جمع و جور کردن نشستم و کانالای مسخره ی اینجارو عوض میکردم که زنگ زد و اومد ناز تر از همیشه موهاش …. دستاش … لباش … تیپش ….. همه چیش عالی تر… نشستیم و حرف زدیم … میوه خوردیم کم کم ساعت داشت 12 اینا میشد …. رفتم چای آوردم و اینبار کنارش رو کاناپه نشستم … نزدیکش …. چایشو خورد و ساکت شدیم …. ازش پرسدم میخوای کاری که اونشب کردیم رو شروع و ادامه بدیم… ؟ اونم دستمو گرفت و اون یکی دستشو انداخت دور گردنم و آروم نزدیکم شد… شروع شد بازم همون طعم… همون گرما…. به یه چیز جدید فکر کردم … که این اولین و صد البته آخرین پسر غیر ایرانیه که باهاشم…. دوست داشتم بدنشو لمس کنم…. اما همه چی به وقتش… بوسیدیم و بوسیدیم .

 

کم کم من مایل شدم و رو کاناپه به حالت دراز کش و اونم روم در اومدیم… اما لبامون از هم جدا نشد…. وقتی لبامون از هم جدا شد که اون رفت سمت گردنم و منو بوسید … عالی بود…عالی…. کم کم بلند شدم تعجب کرد….. دستشو گرفتم و رفتیم طبقه بالا … سمت اتاق بابا اینا کنار تخت رو بروش ایستادم و بازم لباشو بوسیدم منم به گردنش رحم نکردم آروم آروم عقب رفتم تا از پشت افادم رو تخت و اونم روم کم کم حواسم رفت جای دیگه … کیرش… بزرک بود … نرم بود… خیلی جالب بود که از رو جین میشد جزئیاتشو حس کردووو ناخود آگاه دستم رفت پایین و گرفتمش … وقتی دست از سر گردنش برداشتم و تو چشاش تگاه کردم خندید … فهمدم یه کم از این که کیرشو گرفتم خجالت کشیده …. خوب اولین بار بود دیگه…. واسه این که سری یخش آب شه رفتم سراغ کمر بندشو دوباره لبمو رو لباش که لبخند داشت چفت کردم….کمر بندش رو باز کردم…. و دکمه هاشم کم کم همینطور …

 

دستمو رو شورت نرمش کشیدم….و بردم سمتی که کیرش متمایل شده بود…. …. آخ که چه داغ بود …. چه نرم بود …( معلوم بود که ختنه شدس … نا سلامتی خیر سرشون اینجاییا مسلمونن بیشترشون ) یکم شلوارشو کشدم پایین و دستمو از رو شورت بردم سمت باسنش…. بعد دستمو کردم داخل و آروم آروم انگشت وسطمو بردم سمت سوراخش وقتی رسیدم یکم فشار دادم….اوف گفت و لبمو گاز گرفت فهمیدم خوشش اومد و بیشتر این کارو کردم و بازی بازی کردم….. چرخیدم و اینبار امید رفت زیر اومدم پایین آروم سمت کیرش شورتش مشکی بود… وقتی کیرشو دیدمش …. عقل نداشته ام از سرم پرید کلفتیشو با چش میشد دید…. هومنی که آدم تو فیلما میبینه و میخواد … رنگش بوش… عالی بود … اندازه مال خودم بود به چشاش نگاه کردم … دیدم چشاشو بسته…. کیرشو بوسیدم و سرشو کردم تو دهنم سرشو که خوردم بیشتر رفتم پایین…. بالا پایین… بالا پایین…. با دستم تیشرتشو یکم دادم بالا … عجب بدنی…. مثل آرنولد نبود نه… اما شکمش شیش تکه بود … منم مثل اون بودم یه زمانی ( البته من کلا جثه ام از اون کوچیکتره ) این باعث شد بیشتر واسش داغ کنم…. دستمو دوباره آوردم پایین و کیره خیسشو با دستم گرفتم و دهنم هم رو کیرش… یه جورایی در عین حال که ساک میزدم… واسش جق هم میزدم ….صدای نفس هاش بهم میفهموند که داره لذت میبره پس منم مشتاق تر میشدم و ادامه میدادم…. حالا بلند شد و نشست… میخواست خوردنمو ببینه.. منم ادامه دادم.

 

خوردمو خوردم… وای چه لذتی… یکم بعد بلند شد…. کنار تخت ایستاد…. دست منم گرفت و بلندم کرد ….. وقتی ایستاد شلوار یکم از پاش افتاد و خودش درش آورد شورتشو هم همینطور….. بعد من رو تخت نشستم و دوباره ساک زدنمو ادامه دادم……. مثل این که امیدم کمر درست حسابی داشت و باید کاندوما ای که خریدمو مینداختم دور ساک زدم… ساک ساک و ساک .. آخ آخ میکرد…. منم از لذت بردن اون لذت میبردم…. اما من هنوز لباس تنم بود… بلندم کرد و تیشرتمو در آورد گردنمو بوسید … بعد اومد پایین و یه بوس از نوک سینه ام کرد بعد پایین تر رفت و جلو پام زانو زد ….. شلوارمو کشید پایین و و کیرم پرید بیرون …. چون من از اون کوچیکتر بود جثه ام فک نمیکرد یه کیر اندازه مال خودش داشته باشم .. بهم گفت اندازه ش بزرگه .. و وقتی نگام کرد رضایتو تو چشاش دیدم….. شرو کرد… بر عکس من این یه دفه همشو کرد تو دهنش و تند تند برام میخورد… میخورد و میخورد و میخورد…..لیس میزد و یه دستشم برد پشتم و همون کاری که من با سوراخش کردم اونم با من کرد…. …. خیلی فاز میداد چون بیشتر از یه سال این تجربه رو از دست داده بودم… عشق میکردم… اونم همینطور….

 

بعد برگشتم و رو تختی رو کنار زدم و و دراز کشیدم و اشاره کردم بیاد کنارم داز بکشه اومد و لحافو کشیدم رومون… هردو لخت بودیم بی موی بی مو …. من سفید … اون تقریبا سبزه …هم دیگه رو بقل کردیم… و داغتر شدیم … همدیگه رو میبوسیدیم… گاهی من بهش میگفتم دوسش دارم… گاهی اون بهم میگفت… خیلی عالی بود… ازم پرسید شروع کنیم؟ گفتم مگه شروع نکردیم؟ گفت اون مقدمه ش بود رفت زیر لحاف و کیرمو خیس خیس کرد…… گفت منم با انگشت پشتشو خیس کنم…. و برگشت به پهلو.. کیرمو گذاشت جلو سوراخش … منم به پهلو بودم و لحاف هم رومون بود… آروم با دستش سر کیرمو به سوراخش میمالید…بعد دستشو کشید و گفت حالا دست خودت باشه…. حالا من کنترل اوضاع دستم بود آروم فشار دادم…. نمیخواستم دردش بیاد… آروم فشار میدادم و میکشیدم عقب اونقدر اینکارو کردم تا یکم از سر کیرم رفت تو…. در آوردم و گردنشو بوسیدم .. دوباره سر کیرمو فشار دادم تا کامل سرش جا شد تو…. دوباره در آوردم… همینشم حال میداد.. دوباره بیشتر…. اونقدر ادامه دادم دیگه تمام کیرم رفت تو و جا باز کرد… دوباره کیرمو در آوردم و دوباره خودم خیسش کردم و کردم تو … عقب و جلو عقب و جلو …..ازش پرسیدم خوبه ؟ گفت آره خیلی… به منم خیلی فاز میداد …

 

شونشو فشار دادم تا رو شکم بخوابه منم روش خوابیدم… با دستم یکم لپای کونشو باز کردم تا کیرم بیشتر بره داخل… اون میگفت آخ آخ …. من میگفتم جان…. میگفت سامانم بکن… بهم میگفت عشقم…… این بیشتر منو داغ میکرد….. چند دیقه اینطوری کردمش تا این کا ازم خواست پوزیشنمونو عوض کنیم …. رفت رو به دیوار ایستاد یه پاشو گذاشت رو پاتختی کنار تخت و کونشو داد عقب منم از رو تخت بلند شدم و رفتم تا دوباره فتحش کنم …این اولین بار بود که کونشو میدیدم… چون تا الان زیر لحاف بودیم… یه جورایی کونش تپل بود… مامان بود … کیرمو اینبار راحت کردم تو کونش و شروع کردم به تلنبه زدن …. یه 5 دیقه تو این حالت بودیم که دیگه داشت کنترل از دستم در میرفت.. گفتم داره میاد …… گفت بریز داخل .. منم از خدا خواسته … تمام این یه سال تنهایی … افسردگی … بی دوستی و بی سکسی رو خالی کردم داخل کونش…. اونایی که تجربه کردن میدونن که لذت ریخت داخل با این که وقتی خواست بیاد بریزیش بیرون خیلی فرق داره… واسه هر دو طرف…. .. خالی شدم… سبک شدم… بیشتر عاشقش شدم… بیشتر و بیشتر..

 

تو همون حالت بود که نشستم زیر پاش لپای کونشو باز کردم و دیدم اطراف سوراخش خیسه…. یکم انگشتمو کردم داخل وقتی در آوردم یکم بعدش اون همه تاریکی این سال ها رو به رنگ سفید دیدم که یکم از سوراخش زد بیرون… لپ کونشو بوسیدم و بلند شدم… اونم پاشو از رو پاتختی آورد پایین…بعد گردنشو بوسیدمو رو تخت ولو شدم ….. اونم شورت خودشو شورت منو برداشت و کنار من ولو شد… شورت منو انداخت رو کیر نیم خیز من… پاهای خودشو برد بالا و شورتشو پوشید… پس اون چی؟ ازش پرسیدم مگه نمیخوای منو بکنی؟ گفت نه… امروز نه … بزار واسه یه روز دیگه خیلی تعجب کردم …. چند بار خواستم … اما اون گفت نه …. من دلم میخواست .. اما دیگه زیاد اصرار نکردم … لباسامونو آروم آروم پوشیدیم…

 

ساعت حدود 1.30 ظهر بود …. یکم این ور و اونور تا شد ساعت 2 و رفتیم بیرون… رفتیم سمت همون دپارتمنت و مک دانلدی … اون چیزی نخورد… فقط خوردن منو تماشا کرد… خیلی گرمای نگاهشو دوست داشتم…. عاشق چشمای قهوه ایش بودم ساعت 3 منو رسوند خونه … یه بوس کوچولو از لبای هم کردیمو رفت…. چقدر این پسر فهمیده بود… بعدا که ازش پرسدم گفت : گفتم شاید سرد شدی و بعد این که ریختی اگه منم بکنمت لذت نبری… اما من ازش خواستم که فردا نوبته اونه … دوباره اومد خونمونو ترتیبمو داد……. حالا منو امید زندگیم یه رابطه ی دو طرفه داریم….هر سری گاهی من میکنم گاهی اون گاهی هر دو… گاهی چند بار…. من هر روز بیشتر عاشقش میشم این داستانی که گفتم یه جنبه داشت… اونم برای اونایی که ذهن منحرفی دارن… رابطه ی همجنس گرا ها رو توی ساک زدن برای هم از روی ناچاری. کردن هم دیگه از رو بی دختری و توی گوه میبینن…. پیامم به اونا اینه که تجدید نظری داشته باشین.. من و امید ممکنه چندین سال با هم نباشیم اما انگار همو چند ساله میشناسم.. من هیچ علاقه ای به جنس مخالفم ندارم…. خوش بختانه کیس زیاد بوده اما من نخواستم… تازگی ها به هم جنسم هم علاقه ندارم…. فقط امید که از جنس فرشته هاست …. سکس تو همجنس گرا ها ( نه هم جنس باز ها ) وسیله ای برای نشون دادن عشقمون به همدیگه س نه مهمترین ملاک…. اگه ایران بودم به هیچ پسری فکر نمیکردم چون خودم دوست پسر داشتم اما حالا که ازش دورم خدا امید رو به من داد ….از خداتون بخواین که برام نگه ش داره ….

 

ضمیمه 1 : چون حدود یه سال گذشته شاید بعضی از گفتو گو های جزوی از خودم کم یا اضافه شدن…. یا روز ها و ساعت ها.. خوب یادم نمونده دیگه
ضمیمه 2 : طبیعتا گفتگو ها ترجمه شده
ضمیمه 3 : قسمت سکسی داستان بیشتر جنبه سرگرمی داشت … من به قسمت معنویش اهمیت میدم…

 

نوشته: سامان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «عشق در باکو»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا