شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

یکی از روزای گرم تابستون که دلم برای عشقم یه ذره شده بود عزیزدلم پیام داد. یکم که حرف زدیم گفت بیا با هم یه دور بریم بیرون. شب پیشش زنگ زده بودم و کلی گریه کرده بودم که دلم تنگ شده.
اوضاع رو مناسب دیدم سریع قبول کردم وگفتم:
فقط یه شرط داره!!!!
_ بله میدونم. یه جا بریم که آشنا نداشته باشین و کسی یوقت مارو نبینه.
_ دقیقأ.پس من تا نیم ساعت دیگه حاضر میشم آدرس و برام بفرست.
از اینکه به دنبالم بیاد میترسیدم. 1 سال بود که باهم آشنا شده بودیم اولین پسر زندگیم بود و من عاشقانه دوستش داشتم.
سریع رفتم دوش گرفتمو حاضر شدم.
 
رفتم تا آدرس و پیدا کنم. اسم خیابونشو زیاد شنیده بودم ولی تا حالا اون سمت نرفته بودم.وبعید میدونستم اونجا آشنایی داشته باشیم و دعا میکردم که پارک خلوتی اون حوالی باشه.
گوشیم زنگ خورد وبلافاصله به هم رسیدیم.
چقدر خواستنی تر شده بود همون لباسی رو پوشیده بود که برای تولدش گرفته بودم و همون ادکلنش و زده بود که دوست داشتم و ازش خاطره داشتم.
روزی که مجبور شده بودیم برای دیدن هم به سینما بریم!!! ملت میرن سینما فیلم ببینن من میرفتم که عشقم و ببینم و اینا همه اثرات منفی توی محدودیت قرار گرفتن بود.
این ادکلن و اون روز توی سینما زده بود و من غرق در آغوشش فقط چشمامو بسته بودم.
و احساس میکنم بوش تا آخر عمرم توخاطرم میمونه.
هفته پیش ازاینکه سینما بریم گشت مارو گرفته بود و من با کلی گریه و علیرضا با کلی زبون ریختن موفق شده بودیم از دستشون خلاص شیم. و من از اون به بعد خیلی بیشتر از قبل ترسیده بودم.
دستمو گرفت و باهم به داخل خیابون فرعی رفتیم.
حالا من بودم و تصویر عشقم که روبروم بود و یه دنیا حرف که توی دلم بود. بدون اینکه حرفی بزنیم دست همدیگرو لمس میکردیم. و اعتراف میکنم بعضی وقتها که میدیدمش زبونم بند میومد. ولی دیگه طاقت نیاوردم.
_ دلم برات تنگ شده بود.
_ منم عزیزم. و دستمو محکم فشار داد.
هوا خیلی گرم بود و پیشانیش عرق کرده بود.
توی دلم کلی قربون صدقش رفتم. از کیفم دستمال درآوردم و پیشونیشو پاک کردم. بی حرکت وایساده بود.
_ علی چقدر هوا گرمه. تشنم شد.
_ حرفمو تایید کرد و رفت داخل مغازه آب معدنی گرفت.
باز کرد و گفت:
_ بخور عزیزم.
_ نه اول تو بخور. میدونست که دوست دارم بطری که اون ازش آب خورده رو بخورم.
بطری رو گرفت و سر کشید عاشقانه نگاش کردم.
بطری رو گرفتم و بالذت تمام آب و خوردم.
_ خب کجا قراره بریم؟
_ مهشید تو به من اعتماد داری؟
_ آره معلومه که دارم.
_ اینجایی که ایندفعه میریم یکم با جاهای قبلی فرق داره فقط من و توییم… بدون هیچ آدم اضافه ای.
_ مثل بچه ها اولش کمی ذوق کردم ولی بعداز چیزی که شنیده بودم ترسیدم. یعنی کجا!!!
که کلید و نشونم داد. و من فهمیدم قراره خونه بریم. اما خونه کی!!!
 
توی این یه سال رابطه هیچوقت زیر یه سقف نرفته بودیم و به سختی حریم و حفظ کرده بودیم و من از همچین روزی واهمه داشتم که قدرت نه گفتن به عشقمو نداشته باشم.
همه سوالای ذهنمو یه باره جواب داد.
_ کلید آپارتمان دوستمه. یه هفته رفت شمال چند روزه کلید و داده به من.
پشت سر هم حرف میزد و من فقط سکوت کرده بودم میدونست که ترسیدم.
_ خب مهشید حرف بزن دیگه. مگه نگفتی دلت تنگ شده. دلت واسه چی تنگ شده؟ واسه اینکه با ترس و لرز بریم بیرون و به جای اینکه به من نگاه کنی مدام به اطراف نگاه کنی که آشنایی کسی مارو نبینه؟
_ خب علی ما تا حالا با هم تنها نبودیم.
هیچی نگفت.
به مقصدرسیدیم کلید و انداخت و در و باز کرد.
مکث کرده بودم و داخل نمیرفتم که عصبانی شد.
از ترس سریع رفتم داخل. ترسی که برام شیرین بود چیزی که واضح بود این بود که من از روی میل و علاقه خودم اونجا بودم.
گوشه خونه وایساده بودم و حرکتی نمیکردم که اومد روبروم.
 
دستاشو دوطرف دیوار سپر کرد و گفت به چشمای من نگاه کن.
به چشماش زل زدم و چشمم پر از اشک شد. برای اینکه ساکتم کنه لباشو چسبوند روی لبام و باشدت شروع کرد به خوردن لبام. بعد از مدتی که آروم شده بودم دستاشو گرفتم و گفتم.
_ علی من میترسم قول بده اتفاق بدی برام نمیفته.
بارها و بارها شب که صحبت میکردیم لحظه هایی رو تجسم میکردیم که با هم تنهاییم و حالا اون اتفاق افتاده بود.
_ قول میدم. و شروع کردیم به بوس کردن هم. که هیچوقت از این کار خسته نمیشدیم و بارها این کارو باترس کرده بودیم.
ازم خواست که مانتو و شالمو دربیارم.
فقط احساساتم به من حکمرانی میکرد. یه نگاهی به اتاق خواب انداختم و از دیدن تخت دو نفره تعجب کردم.
شروع کرد به حرف زدن و همه چیز وتعریف کرد.
_ یه هفته تو فکربودم که یه جایی پیدا کنم 2 ساعت 2نفری زندگی کنیم. این دوستم امیر ازدواج کرده و الآن با زنش به شمال رفتن. قبلشم عکساو چیزای شخصی رو تقریبأ جمع آوری کرده. وقتی بهش گفتم از کاری که میخوام انجام بدم استقبال نکرد ولی سعی نکرد مانع بشه و سر رفاقت کلید خونشو داد. مارو به عنوان نامزد به زنش معرفی کرده.
به اتاق خواب رفتیم و همه چیز و برانداز کردم.
همه چیزشیک و مجهز و بوی تازگی و عشق میداد. درست مثل وقتی که جهیزیه خونه خالمو چیدیم و من از دور وایسادم و همه چیز وتماشا کردم. عاشق خونه نو بودم که شروع یه زندگی تازه با عشق و نوید میداد.
_ علی روی تختشون نریم. این اتاق واسه اونا خیلی با ارزشه.
خود علی هم تمایلی نداشت که به حریم دیگران تجاوز کنیم.
 
به پذیرایی رفتیم و کولر و روشن کردیم. علی از گرما و بیحالی روی زمین ولو شد.
و همه رفتارای خونسردش برای این بود که من احساس راحتی کنم و نترسم. هیچوقت با زور چیز غیر اخلاقی رو ازم نخواسته بود! و من عاشق مرد بودنش بودم.
با اینکه یه تاب تنم بود و موهام و باز کرده بودم چشماشو بسته بود و بهم زل نمیزد. تا حالا با این تصویر جلوش ظاهر نشده بودم.
نمیتونستم احساساتم و کنترل کنم. دل و زدم به دریا و از عواقب کار نترسیدم. و انگار احساسات این چندساله یه باره به من حجوم آوردن.
کنارش دراز کشیدم. و دستم و روی صورتش کشیدم.
میدونست ته ریش دوست دارم و هیچوقت صورتشو از ته نمیزد.
روش خم شدم و چشماشو بوس کردم چشماش باز شد.
_ سرتو بزار رو سینم صدای قلبمو گوش کن. و شروع کرد موهامو نوازش کردن. و کم کم حلقه دستاش دورم تنگ و تنگ تر شد. و با یه حرکت سریع محکم بغلم کرد و به خودش فشار داد. بهترین حس دنیارو داشتم.
جایی که بی خیال مکان و زمان و همه چی شدم توآغوش علیم بود.
چسبیده بودم بهش و محکم همدیگرو بغل کرده بودیم.
که چیزی رو احساس کردم. که تنم و لمس میکرد.
تو چشماش خیره شدم و باشیطنت گفتم:
_ علی فکر کنم اون پایین یه اتفاقایی داره میفته.
چشماشو که خمار و قرمز شده بود به چشمام دوخت و لبخند زد.
آتشفشان احساسم فوران کرده بود و…
سعی کردم برای اولین بار با دستم لمسش کنم. دستم به وضوح میلرزید. آروم سمت پاش بردم و روش گذاشتم که از روی شلوار کاملأ مشخص بود.
پشت تلفن و پیام از این حرفا زیاد میزدیم.
 
چشماشو بسته بود و چیزی نمیگفت.
زیپ شلوارشو آروم باز کردم و از روی شرتش کیرعشقمو لمس کردم. و کارایی رو انجام دادم که دربارش حرف میزدیم.
دیگه طاقت نیاوردم از بغلش جدا شدم و سمت پاهاش رفتم و از روی شرت کیرشو بوس کردم. سعی کردم شلوارشو دربیارم که خودش کمکم کرد ولی شرت پاش بود. شروع کردم از روی شرت بی وقفه کیرشو بوس کردم. این کارو با عشق انجام میدادم.
صدای بوسام به وضوح شنیده میشد و صدای نفسای تندی که علی میکشید.
ازش خواستم که درش بیاره تا اولین بار از نزدیک ببینمش.
ازم خواست خودم این کارو کنم.آروم شرتشو پایین کشیدم.
اصلأ حسم توصیف کردنی نیست. چیزی که میدیدم جزيی از عشقم بود.یه نفس عمیق کشیدم و با تمام وجودم دستمو کشیدم روش که سفت شده بود و داغ بود.
اولین بوس و با عشق روش گذاشتم.
مدام با دستم همه جاشو لمس میکردم.
اینکارم جوابگوی حسی که به من یورش آورده بود نبود. شروع کردم زبونمو آروم روش کشیدم.
دوس داشتم بخورمش. ولی از انجام این کار واهمه داشتم چون میترسیدم شاید نتونم.
تخمشو توی دهنم گذاشتم که نفسای علی شدیدتر شد. و اون یکی تخمش رو با دستم مالش میدادم.
میک میزدمشون و به داخل دهنم میبلعیدم. دوباره شروع کردم به بوس کردن کیرش.
صدای علی رو شنیدم.
_ که با یه حالت خمار گفت مهشید بخورش؟
 
نزدیکش نشستم و ازش خواستم که دستمو بگیره. دستم توی دستای قوی و مردونش قفل شد و من جرات بیشتری پیدا کردم برای انجام کاری که اولین بار میخواستم انجام بدم.
کیرشو بوس کردم و زبون زدم و سرمو بلند کردم.
علی چشماشو باز کرد.
با عشق تو چشماش نگاه کردم و لبخند زدم.
دستمو محکم فشار داد و چشماش رفت و منم سر کیرشو داخل دهنم گذاشتم.
حس خاصی بهم دست داد.
این بار صدای علی به آخ و آه تبدیل شده بود. و سعی میکردم بیشتر به داخل دهنم فرو ببرم ولی باعث میشد عق بزنم.
اون یکی دست علی روی سرم بود و فشار میداد که بیشتر داخل دهنم بره.
میدونستم که این کار وحرفه ای بلد نیستم.
ولی با بزاق دهنم کاملا خیسش کردم و توی دهنم بالا و پایین میکردم.
دیگه کاملا راست شده بود. علی نیم خیز شد و منو روی زمین خوابوند و شروع کرد به بوس کردن و همزمان کیرش چسبیده بود بهم و من حس میکردمش.
همدیگرو محکم بغل کرده بودیم و تکون میخوردیم.
 
پیرهنش رو از تنش درآوردم و بدنشو بوس کردم عاشقه سینش بودم که پر مو بود.
سعی کرد لباسم و در بیاره یکم مانع شدم ولی با زور در آوردش و شروع کرد با ولع سینه هام و خورد. چشمامو بسته بودم و سرشو موهاشو لمس میکردم. گردنمو وسینمو بوس میکرد و میخورد انگشت دستشو داخل دهنم گذاشتم و با عشق میک میزدمو میخوردم. که فشار کیرشو رو بدنم بیشتر حس کردم. به شدت عرق کرده بود. از بوس کردن سیر نمیشدیم که شروع کرد شلوارمو از پام دربیاره جیغ کشیدمو نذاشتم و گفتم:
_ تو قول دادی اتفاقی برام نیفته.
_ نگام کرد و گفت فقط شلوار. وخیره شد به چشمام و با حرکت دستاش شلوارمو درآورد ولی چشماشو از چشمم بر نداشت. همه نقطه ضعفم چشمای عشقم بود.
پاهامو نگاه کرد و نمیتونم دقیق بگم چه حالی شد ولی چشماش برق زد روم خم شده بود و کیرشو چسبوند به بدنم دستشو گذاشت زیر کمرم و نزدیک صورتم شد لبمو بوس کرد و سعی کرد زبونشو داخل دهنم فرو کنه محکم بازوشو گرفتم که بیشتر بهم چسبید و کیرش سفت تر شد. لب همدیگرو میخوردیمو توی بغل هم تکون میخوردیم.
دستشو سمت شرتم برد و فهمیدم که به سختی خودشو کنترل میکنه دیگه مقاومت بی نتیجه بود.
شرتمو درآورد با دست کوسمو لمس کرد. وقتی دستای مردونشو روش گذاشت کل وجودم لرزید و تکون خوردم که فهمید. فقط کمی با دستش لمسش کرد.
خواست بره سمتش که نذاشتم میدونست که فقط میترسم. فشارش دادم و تندتند نفس کشیدم.
حالا این کیرش بود که کوسمو لمس میکرد خیلی ترسیده بودم ولی لذت بخش بود. میدونستم یه اتفاقی میفته من تا اینجای راه اومده بودم.
ما توی این یه سال جلوی همه اتفاقای بد و گرفته بودیم.
داشت سعی میکرد که کیرشو بهم نزدیک و نزدیک تر کنه که ترسیدم و چشمامو باز کردم ولی اون بی توجه به من بود و داشت تلاش میکرد.
 
_ علی…
صداش کردم و از ترس چشمم پر از اشک شد چشماشو باز کرد ونگام کرد.خودشو عقب کشید
_ مهشید برگرد.
ازم خواسته بود که پشت بهش دراز بکشم. و نگاهش و لحنش پر از خواهش بود.
_ مهشید نزار اتفاق بدتری بیفته و شروع کرد بوس کردن صورتم.
پشت بهش دراز کشیدم.
با انگشت سعی کرد سوراخ کونمو باز کنه ولی بی فایده بود تنگ بود.
چشماش که قرمز قرمز شده بود بهم خیره شد.
توی کیفت چی داری؟
از حرفاش چیزی سر در نمیاوردم.
با یه حرکت سریع کیفمو آورد و وسایلشو خالی کرد. و با کرمم سرکیرشو چرب کرد و من تمام مدت از ترس اینکه قراره چه دردی بکشم حرفی نمیزدم.
با دوستام که دور هم جمع میشدیم میگفتن که شنیدن از پشت خیلی درد داره …
سوراخ کونمو چرب کرد با تلاش انگشتشو وارد کرد و بعد سعی کرد سر کیرشو داخل کنه.
که من یه جیغ خفیف کشیدم. خم شد دم گوشمو بوس کرد. و باهام حرف زد که آروم تر شدم. میدونست تنها کسی که میتونه تو سخت ترین شرایط آرومم کنه خودشه.
سعی کرد کیرشو بیشتر وارد کنه درد زیادی داشتم و اشکام امونم و بریده بود.
_ آی آخخ… علی…علی…
به شدت نفس نفس میزد و مدام میگفت:
_ جانم من اینجام.
خودمو از زیرش بازور کنار کشیدمو اشکام سرازیر شد.
چشماش قرمز شده بود و میدونستم حال خوبی نداره سریع به سمتم اومد.
سینه هامو محکم به هم چسبوند و کیرشو لای سینم عقب جلو میکرد.
 
تمام مدت به چشماش که بسته بود نگاه میکردم و میدونستم به خاطر اشکای من خواستشو نادیده گرفته ولی میدونستم به چیزی که میخواد نرسه دیوونش میکنه.
مدت طولانی این کارو انجام داد به نفس نفس افتاده بود. حس خوبی بود وقتی کیرش لای سینم بود.
کم کم صداش بلندتر و حالت فریاد گونه شد که کیرشو تو دست گرفت و با فشار دستاش روی کیرش آبشو رو سینم خالی کرد. و بعد رو زمین ولو شد و چشماشو بست.
وسایل کیفم کنارم خالی شده بود دستمال کاغذی برداشتم و بدنمو پاک کردم.
چشماشو آروم بسته بود و مثل بچه ها به خواب فرو رفته بود. دلم براش ضعف رفت. هنوز پشت بدنم درد میکرد بلند شدم و مانتوم و روی پاهاش انداختم. توی شوک کاری که کرده بودیم بودم. دلم نیومد بیدارش کنم و میدونستم به خواب نیاز داره کنارش دراز کشیدم و با هندزفری آهنگایی که وقتی شبا دلم براش تنگ میشدو گوش دادم و اشک ریختم. یه ساعت بعد آروم صداش کردم صورتشو بوس کردم چشماشو باز کرد.
اون کارو به میل خودم انجام داده بودم و میدونستم برم خونه دیوونه میشم. و تا وقتی پیش علی بودم نمیترسیدم. اونم منتظر عکس العمل من بود. کنارش دراز کشیدم و سرمو رو سینش گذاشتم. نوازشم کردو بوس کرد.
_ مهشید من…
نذاشتم ادامه بده و لباشو بوس کردم. سرم رو سینش بود که اشکم چکید و فهمید.
یکم باهام حرف زد و آرومم کرد. بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم. و تصمیم گرفتیم برگردیم. برخلاف همیشه از علی خواستم منو به خونه برسونه. حس تازه ای بهش پیدا کرده بودم فراتر از عشق. به چشمام که نگاه میکرد میفهمیدم خجالت میکشه.
منو به خونه رسوند و از هم جدا شدیم.
 
هیچکس خونه نبود به اتاقم رفتم و با تمام شدت شروع کردم به گریه کردن که علی زنگ زد پشت تلفن داد زد که چرا گریه میکنی؟ گریه نکن. و سکوت کرد. میدونستم اینجور مواقع که سکوت میکنه ازم دلخور میشه. ولی دست خودم نبود. بعد از اون ماجرا هرچی ازم میخواد که بیرون بریم نمیتونم.
یاد اون ماجرا میفتادم هم حس خوبی بهم دست میده هم عذاب وجدان راحتم نمیذاره. باورم نمیشد اون کارارو من انجام دادم ولی اگه الآنم تواون شرایط بودم همون کارارو میکردم باعشق بیشتر.
دو هفتس که ندیدمش و دلم برای دیدنش پر میزنه. تنها همدمم عکسشه که روزی چندبار نگاش میکنم و بوسش میکنم.بارها پیام داده فقط بیا 5 دقیقه ببینمت. خودمم از دوریش دارم میمیرم ولی نمیدونم باید چیکار کنم….
نوشته: M.A.zendegi..

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد»

  1. natars chera azab vojdan gerefti mage dosesh nadari in kamtarin kari bode ke vasash kardi gonah dare boro bebinesh oon mitonest zanet kone ta akhare omaret to eltemas koni oon nayad pas bezang boro bebinesh

  2. khoob cheshato baz kon
    bebin vaghean hamdigaro mikhain?
    vaghean be ham miresin?
    age naresin yani to ye adame 2roo hasti ke ham in ghablio tark kardy va ham
    be hamsare ayandat khianat kardi dar gheire in soorat azab vojdani nadare

  3. گناه داره…اشتباه نکن اون الان حسش بدتر از تواه
    همش فکر میکنه کار بدی کرده نذار احساس گناه کنه خیلی مرده که تو این یه سال باهات بوده بعد از این ماجراهم ولت نکرده
    کاری نکن که پشیمون شی
    دوستانه میگم برو ببینش الان بیشتر از هر وقتی بهت نیاز داره

    1. دخترشمالی

      اره خانم خوشگله منم توموقعیتت بودم ودرک میکنم!منم عذاب وجدان داشتم ولی وقتی به اینهمه عشقش میرسم واینکارایی که واسم میکنه همه اون عذاب وجدانا میره!کنارش همه چیوفراموش میکنم.من اما باتمومه دردش وقتی دیدم ارضا نشد همه تلاشمو کردم ودردکشیدم تا ارضا شد ولی بااینکه درد داشتمو لذتی نبردم به جوونه عزیزترین کسم اونقدری که ازسکس ورابطمون لذت میبرم به اون حدی نمیرسه که ارضاشدنش وتوسط خودم میبینم!!!!بهتریت ولذتبخشترین حسه دنیاست!!محشره!!!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا