سكس كوچيك من و زن دوستم

 

ما توي يه شهر كوچيك توي يه آپارتمان زندگي ميكرديم.يه روز ديديم كه يه مستاجر جديد واسه طبقه همكف اومده اوايل زياد به همسايه هاي جديد هيچ اهميتي نميدادم حتي اگه مي ديدمشون هم محلشون نميذاشتم. تا اينكه يه روز خانومم اومد بهم گفت كه زن اين طبقه پاييني همزبون ماست و خلاصه خانومم يواش يواش با زن طبقه پاييني دوست شد.اوايل فقط رفت و اومد بين خانومها بود ( ازحق نگذريم زنه خيلي ناز بود چشماي روشن و موهاي خرمايي و هيكل توپري داشت ) و وقتي من مي اومدم خونه ليلا ( زن طبقه پاييني ) ميرفت خونه شون اما بعداز مدتي كه سر سلام و عليكمون باز شد ديگه منم كه ميومدم خونه ليلا تو خونه مون ميموند و خلاصه يه جور صميميت داشت بينمون بوجود مي اومد.هروقت هم چشمم به چشمش مي افتاد ميديدم كه ميخواد باچشماشد آدمو بخوره ميدونم كه خوب ميدونيد چي ميگم و منظورم چه جور نگاههايي هست.يه بار كه داشتم از سركار برميگشتم ديدم ليلا انگار كليدش توي سوراخ قفل گير كرده و اونم خم شده داره با كليده ور ميره منم تا اين وضعيتو ديدم رفتم جلو و گفتم ليلا خانوم چي شده؟ گفت نميدونم چرا گير كرده.
گفتم بذار كمكتون كنم و بلافاصله همونطور كه دستش به كليد بود دستمو گذاشتم رو دستش كه كمكش كنم و پيش خودم گفتم اگه اهلش نباشه الان دستشو ميكشه كنار كه ديدم اينكارو نكرد و انگار نه انگار كه من يه مرد غريبه ام منم درحيني كه داشتم سعي ميكردم درو واسش وا كنم يكي دوبار از پشت چسبوندم بهش ديدم اصلاً ناراحت نشد وقتي هم كه در واسش وا كردم بعداز كلي تشكر گفت بفرماييد تو. گفتم نه خيلي ممنون بالا خانوم منتظرمه انشاا… سر يه فرصت مناسب خدمت ميرسيم بعد كه خواستم از پشتش رد بشم بازم يواشكي دستمو به كونش مالوندم و ديدم برگشت و يه لبخند كوچيكي زد.ديگه واسم مسجل شد كه ليلا خانوم اهل حاله.يه روز هم برحسب اتفاق تو تاكسي كنار همديگه نشستيم كه من يواشكي رونمو چسبوندم به رونش و بعد خودمو كشيدم يه ذره كنار كه ديدم اينبار ليلا خودش رونشو آورد چسبوند به رون من.واي نميدونيد كه چه حرارتي رو داشت بمن منتقل ميكرد.
بگذريم اوضاع داشت به همين منوال ميگذشت كه يواش يواش با شوهرش هم دوست شدم و طبيعتاً رفت و آمدمون هم بيشتر شد.اين وضعيت زياد ادامه نداشت چون يه روز ديدم كه حميد و ليلا بار و بنديلشونو جمع كردند و رفتند.واسم خيلي عجيب بود كه چرا اينطوري سرزده و بدون خداحافظي رفتند.چندوقت بعد ماهم از اون شهر كوچيك رفتيم به شهر خودمون و با مادرخانمم زندگي كرديم. بعداز مدتها كه ديگه ليلا و حميدو فراموششون كرده بوديم يه روز بعداز ظهر كه تنها تو خونه بودم ديدم تلفن زنگ زد گوشي رو ورداشتم ديدم ليلا پشت خطه. خلاصه بعداز كلي چاق سلامتي ازش پرسيدم كه چرا اونطوري رفتيد و اصلاً كجا رفتيد و از اينجور حرفها كه ليلا سر درددلش واشد كه آره خانواده حميد بمن تهمت زده بودند كه من با شهرخواهر حميد رابطه دارم و ما هم دعوامون شد و چون ما رو تهديد كرده بودند ماهم به ….. اومديم و با پدرو مادر من زندگي مي كنيم.
اين تلفن زدنها ادامه داشت و خيلي وقتا هم واسه خانومم زنگ ميزد و با همديگه درددل ميكردند. منم بيشتر وقتا از محل كارم واسه ليلا تلفن ميزدم و گاهي صحبتهاي شيطنت آميز كوچيكي هم داشتيم.تا همون سال عيد خانومم گفت كه بيا عيد بريم به ….خونه ليلا اينا.منم گفتم بابا اونا خودشون دو خونوارند و جا ندارند كه ماهم بريم اونجا.خانومم گفت نه پدر و مادر و تمام فك و فاميلهاي ليلا دارند ميرن به جزيره كيش و ليلا و حميد عيدو تنها هستند.خلاصه درد سرتون ندم عيدو رفتيم به اونجا و روز اول كه خواستم برم حموم ليلا گفت صبركن بذار برم حمومو آماده كنم.رفت و بعداز چند دقيقه برگشت و گفت حموم آماده اس.منم رفتم تو رختكن و لخت شدم برم زير دوش كه ديدم يه شورت زنونه حرير مشكي خوشگل و خوشبو روي دوش آويزونه.واي نميدونيد كه اونروز با اون شورته چيكار كردم.هنوزم اون شورتو يادگاري دارمش.وقتي از حموم دراومدم ليلا گفت خستگي از تنت دررفت؟ منم گفتم بله واقعاً كه حموم شما خستگي رو از تن آدم درمياره.اون عيد گذشت و حميد و ليلا هم بعداز مدتي يه خونه واسه خودشون اجاره كردند و به خونه مستقل خودشون رفتند.تابستون همون سال واسه يه كار اداري بايد به شهر ليلا و حميد ميرفتم ( البته مجردي ) خوب طبيعيه كه رفتم به خونه حميد و ليلا وقتي رسيدم بعداز كلي چاق سلامتي و تعارف تيكه پاره كردن ها خواستم برم به حموم كه ليلا گفت بذار بيام حمومو نشونت بدم آخه حموم اين خونه تو زير زمينه با همديگه به زير زمين رفتيم و ليلا رفت داخل رختكن و روي سبد لباسها خم شد و كونشو رو بمن قنبل كرد و طوري وانمود كرد كه داره سبد لباسها رو خالي ميكنه
منم رفتم يواش از پشت چسبوندم به كونش ديدم از زير دستش يه نگاهي بمن كرد و يه لبخند كوچيك زد.منم كه اين چراغ سبزو ديدم يواش يواش خم شدم و همونطور قنبل كونشو دودستي چسبيدم و شروع كردم به بوسيدن كونش و تو يه لحظه كوتاه شلوارشو كه كيپ كونش شده بود بزحمت كشيدم پايين و سوراخ كونشو بوسيدم و تا زبونمو كردم تو سوراخ كونش بلافاصله شلوارشو كشيد بالا و گفت الان حميد مشكوك ميشه بهتره برم بالا منم همونجا چندتا لب جانانه ازش گرفتم و وقتي خواست بره كيرمو درآوردم بيرونو گفتم ليلا حالا با اين چيكار كنم؟ كه ديدم يه لبخند شيطنت آميزي زد و گفت تو نميخواد كاري بكني الان خودم درستش ميكنم بعد اومد سر كيرمو گرفت تو دهنش و شروع كرد به ميك زدن هنوز سه چهار تا بيشتر ميك نزده بود كه من از بس حشري بودم آبم با شدت تمام اومد اولين پرتاب ريخت تو دهن ليلا و بلافاصله كيرمو از دهنش درآورد و بقيه آبم ريخت رو صورتش و رو لباسش . كه گفت اييييش چرا اينطوري كردي؟ و رفت.همه اين جريان شايد ظرف كمتراز 5 دقيقه اتفاق افتاد.
بعداز اون جريان يه بار هم تو خونه خودمون تو يه فرصت كوتاه از ليلا لب گرفتم. بعدش هم كه حميد به رابطه من و ليلا شك كرده بود سر يه برنامه بيخودي يه بهونه گرفت و يه دعواي حسابي با من راه انداخت و مارو ديگه واسه هميشه از يه همچين نعمتي محروم كرد.
نويسنده:?

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا