روزگار نامرد و یه پسر خوشگل

اسم من سعیده الان که دارم این داستان رو می نویسم 24 سالمه ولی داستان برای 5 سال پیشه وقتی من 19 سالم بود. اول بگم که من توی زلزله لعنتی بم پدر و مادر و تنها خواهر بزرگترم رو از دست دادم و از دار دنیا یه عمو دارم که توی شیراز زندگی می کنه و بابام همیشه می گفت عموت در حق من خیلی ظلم کرده و ما اصلا باهاش رفت و آمد نداشتیم. و یه خاله پیر هم دارم که مشهده که چند سال پیش یعنی اون موقع که شوهر کرده از بم رفته مشهد و اونجا موندگار شده و من تا حالا ندیدمش . به نظر خودم خدا منو اصلا دوست نداره و اصلا منو نمیبینه چون خیلی تنهام ولی به نظر خیلی ها مثل محمد همکارم تو هتل من خیلی خوش شانس هستم چون از نظر ظاهری چهره خوبی دارم و همه بهم توجه می کنن البته این نظر اونه چون من خودم زیاد خودم رو زیبا نمی دونم و مثل بقیه عادیم از خصوصیات ظاهریم بگم که قد نسبتا بلند و چهارشونه و کمی لاغر اندام با موهای کمی جو گندمی لخت و نسبتا بلند و ابروهای کمانی و چشمانی کشیده ومژهای بلند و مشکی و دماغی به قول محمد تراشیده و قلمی که خدا دو سه بار روش عمل کرده و دهانی کشیده و پوستی سفید و شفاف.

 

میگن خدا قبل از این که آدما رو خلق کنه در دنیایی قبل از این دنیا از خودشون سرنوشت زندگیشون رو میپرسه ولی من قبول ندارم چون من یکی حاضر بودم یه چهره زشت داشته باشم ولی پدر و مادرم و خواهرم کنارم بودن.بگذریم سرتونو درد نیارم. دو ماه بعد از زلزله که اصلا دوست ندارم به اون روز فکر کنم تصمیم گرفتم از بم برم تا همیشه این شهر رو از یادم ببرم . شنیده بودم تهران کار خوب پیدا می شه تصمیم گرفتم بیام تهران. سه روز اول رو توی پارک می خوابیدم و یه شب هم ساعتای 12 بود که روی صندلی پارک خوابیده بودم که سه تا پسر جوون اومدن که خیلی خوش تیپ بودن و معلوم بود بدن سازی کار کردن سربه سرم گذاشتن و اذیتم کردن بعدها فهمیدم اون پارک اسمش پارک دانشجوه و وصفش رو شنیدم (تهرانی ها میدون من چی میگیم ). تا این که بالاخره توی یه کارگاه پلاستیک زنی بعد کلی التماس به صاحبش استخدام شدم اسم و محلش رو نمی نویسم شاید دوست نداشته باشه ولی این کارگاه برای دو نفر داداش بود که با هم شریک بودن و یه تالار هم داشتن شاید بعضی ها که توی تهرانن بشناسن چون آدمای پولدار و سرشناسی هستن . من هفته رو توی کارگاه کار می کردم و پنج شنبه و جمعه ها رو توی تالار کار می کردم و شبا هم توی همون کارگاه می خوابیدم اونجا خوب بود فقط یه مشکلی داشت و اون هم این بود که به خاطر چهرم همه یه جور دیگه ای با من برخورد می کردن بعضی ها تا منو می دیدن با این که می شناختمشون و می دونستم که کدوم کارگاه کار می کنن و می تونستم به صاحب کارشون بگم منو اذیت می کردن و بعضی وقت ها هم می گرفتن به باد کتک ، منم که اون موقع فقط 19 سالم بود نمی تونستم اونا رو بزنم و فقط کتک می خوردم و خلاصه کتک خورم خوب بود .

 

خلاصه خیلی ها روم حساس شده بودن و می خواستن کارم رو بگیرن البته این رو یکی از شاگردای کارگاهمون بهم گفت. واقعا بعضی افراد چقدر بی شعورن که با کاراشون زندگی رو برای یک آدم دیگه سخت می کنن .همه آرزو دارن زیبا باشن اما من دوست ندارم زیبا باشم چون برای پسری بی پشت و پناه و ناتوانی مثل من زیبایی چیز خوبی نیس به همین خاطرم هست که اکثر وقت ها سرم رو با نمره چهار کوتاه میکنم اما محمد میگه تو اگه ابروهاتم کامل بزنی بازم قشنگی . اینا رو ننوشتم که از خودم تعریف کنم نوشتم تا مقدمه ای بشه بر داستانم . بگذریم بریم سراغ داستانی که می خواستم اینجا بنویسم . اون روز پنج شنبه ظهر بود و من دستگاه رو خاموش کرده بودم وداشتم قالبش رو تمییز می کردم تا برای شنبه آماده باشه . پسر صاحب کارم اومد و من خاک بر سر حواسم رفت بهش و قالب از دستم افتاد و از شانس بد من میله کوفتی وسطش خورد لبه ی بدنه دستگاه و لبش پرید من مونده بودم که چیکار کنم چون روز قبلش هم یه دسته گلی دیگه به بار آورده بودم و پول قالبه هم زیاد بود و در حدود 3 تا 4 میلیون تومن بود ترسیده بودم که یهو پسر صاحب کارم گفت اگه می خوای درستش کنم باید هر چی من می گم بگی باشه منه ساده و خرم قبول کردم اون گفت قالب رو ببند و شنبه هم خودت رو بزن به مریضی و نیا سر کار تا یکی دیگه دستگاه رو روشن کنه و فکر کنن که لرزش خود دستگاه قالب رو شکونده. من هم همین کار رو کردم و قالب رو رو دستگاه بستم ولی این تازه اول ماجرا بود که دیدم پسر صاحب کارم گفت برای این که من به حاجی چیزی نگم باید یه کون به من بدی …

 

من از خجالت داشتم آب می شدم اما اون خیلی راحت حرف می زد منم که چاره ای نداشتم چون اگه کارم رو از دست می دادم دوباره توی پارک ها آواره می شدم و هم کارم رو از دست می دادم و هم جای خوابی که حاجی توی کارگاه برام درست کرده بود . بعد از کلی سرخ وسفید شدن قبول کردم و قرار شد پسر صاحب کارم با ماشین بره سر خیابون و من به حاجی بگم که می رم خرید و خودم از اون طرف میام تالار آخه تالار تا کارگاه کمی فاصله داشت .خلاصه رفتم که ای کاش پام می شکست و نمی رفتم منی که اصلا حتی جلق هم نزده بودم باید می رفتم کون می دادم . رفتم و وقتی به ماشین رسیدم ازش خواهش کردم که از خیر این کار بگذره که گناه داره و اینها اما گفت من خیلی وقته تو کفه توم و این کس شعرا خلاصه رفتیم توی مجتمع آقازاده که حاجی براش خریده بود من جلو می رفتم و اون پشت سر من میومد وقتی از آسانسور خارج شدیم و وارد آپارتمان شدیم شروع کرد به دست زدن به کونم و از روی شلوار ماساژ می داد من هم که کاری از دستم بر نمیومد بهش گفتم خوب هر کاری می خوای سریع بکن که من باید برم تالار اگه نه حاجی شک می کنه . خودش رفت سمت آشپزخانه و به من در حالی که با دست به دستشویی اشاره می کرد گفت برو ببین آب گرم شد ، منم رفتم و اون هم پکیج رو روشن کرد و آب گرم شد.

 

اومد و گفت شلوارت رو در بیار من سرخ شده بودم که دیدم دستش رفت طرف شلوارم و اونو همونجوری کشید پایین ،چون من کمربند داشتم تا نصفه های کونم بیشتر پایین نیومد خودم شلوارم رو پایین کشیدم که دیدم شورتم رو هم کشید پایین از این که لخت جلوی اون وایساده بودم خجالت می کشیدم نشستم رو زمین و زانوهامو بغل کردم تا کمتر بدنم پیدا باشه اما اون گفت سریع برو بشین آب گرم رو بگیر به خودت که دیگه طاقت ندارم .اون کارش رو خوب بلد بود انگار چندباری این کار رو کرده بود ولی من بیچاره اولین و آخرین بارم بود که می خواستم این کارو بکنم .چاره ای نداشتم رفتم توی دستشویی و اونم پشت سرم اومد شیلنگ آب رو به خودم گرفتم و چون آب گرم بود همه جونم می خواست از توی سوراخ کونم بیاد بیرون ولی می گفت بگیر تا کونت تمیز بشه . به هر حال خودم رو تمییز کردم و حتی چند باری هم سر شیلنگ آب رو روی سوراخ کونم گذاشت و شیر رو باز کرد که آب داخل کونم رفت و بعد من اون رو بیرون دادم که دیگه کاملا کونم تمییز شد ( قابل توجه افردای که عاشق دروغ گفتنن و می نویسن که هنوز طرف از راه نرسیده همینجوری می کنن توی کون کثیف پر از … )

 

بعد از اون دستمال کاغدی رو که از تو ماشین آورده بود رو آورد و به من داد و گفت خشک کن و من هم همین کار رو کردم و در حالی که این کار رو می کردم بهش گفتم تو رو به خدا با من کاری نداشته باش آخه من تا حالا از این کارا نکردم اما اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود. گفت برو روی اون موکت بشین تا من بیام یه موکت ته سالن روی سرامیکا افتاده بود . از در آپارتمان رفت بیرون موقعی که رفت خیلی ترسیدم و با خودم فکر کردم می خواد بره و چند نفر دیگه رو هم بیاره سریع بلند شدم و لباسامو پوشیدم ولی ترسیدم از آپارتمان بیرون برم ، دوباره برگشتم روی موکت نشستم که چند دقیقه بعد دیدم صدای چرخش کلید میاد سرم رو سریع برگردوندم طرف در که دیدم داره میاد و یه قوطی ژل هم دستشه وقتی دید من لباسامو پوشیدم عصبانی شد و بلند گفت پسر تو که دوباره لباس پوشیدی زود باش درش بیار دوباره شروع کردم به التماس کردن که شاید بتونم منصرفش کنم ولی اون تصمیم خودش رو گرفت بود بلند شدم و خودم لباسمو در آوردم تا دوباره مثل اون دفعه نشه و بعد از این که لخت شدم به پشت رو زمین خوابیدم و اون هم لخت لخت شد ولی من بدنش رو ندیدم اصلا هم دوست نداشتم ببینم آخه بدن یه پسر برای یه پسر دیگه چه لذتی می تونه داشته باشه به هیچ چیزی دیگه فکر نمی کردم فقط به فکر این بودم که سریع این بازی کثیف تموم بشه و از این خراب شده برم بیرون…

 

دیدم دستش رفت طرف کونم و داره ژل ها رو روی سوراخ کونم می ماله بعد شروع کرد دستش رو داخل کردن چون چند دقیقه ای آب گرم روی سوراخ کونم گرفته بودم کمی کونم شل شده بود و اون دو تا انگشتش رو داخل می کرد من هم سرم رو گذاشته بودم روی زمین و ساکت بودم که یه دفعه دیدم روم سنگین شده. بله آقا کار رو شروع کرده بود کیرش رو گذاشت دم سوراخ کونم و کمی فشار داد من خط کش دم دست نداشتم که روش بزارم مثل بعضی از دوستان ولی این رو بگم که کیرش خیلی بزرگ و کلفت بود وقتی کمی از کیرش داخل کونم رفت دادم بلند شد که اون سریع کیرش رو در آورد و یه پس گردنی محکم بهم زد و گفت مرتیکه می خوای همه همسایه ها بریزن اینجا من که تازه فهمیده بودم چه درد شدیدی داره خودمو به سختی از زیرش بیرون کشیدم و رفتم سراغ لباسام تا فرار کنم و بهش گفتم برو هر چی می خوای به حاجی بگو من نمی تونم که دیدم اومد کنارم و گفت ببخشید عزیزم خوب اصلا توش نمی کنم همینطوری لاش می زارم من که میدیدم اگه جای خوابم رو از دست بدم شاید توی پارک های لعنتی تهرون هم این اتفاق ها برام بیوفته قبول کردم و دوباره خوابیدم و اون شروع کرد به تلمبه زدن بین رونای پام ولی بعد از چند دقیقه دوباره کیرش رو جلوی سوراخم گذاشت و گفت آروم می کنم و یه کم کیرش رو داخل کرد درد کمی داشت می شد تحملش کنی

 

 

آروم آروم کیرش رو فرو کرد تا نصفه ها رفته بود اما دیگه داشتم جر می خوردم می خواستم بلند شم که با یه دست در دهنم رو گرفت و با یه دست دیگه موهام رو گرفت توی چنگش و محکم کشید انگار مست بود اصلا نمی فهمید داره چیکار می کنه اونقدر موهای منو کشید که اصلا درد کونم یادم رفته بود حالا که دارم این متن رو می نویسم موهای جلو سرم داره مورمور می شه. بهم گفت اگه داد بزنم موهامو بیشتر می کشه هر چی سعی کردم که دستش رو از جلوی دهنم بر دارم یا موهام رو از لای انگشتاش آزاد کنم موفق نشدم مجبور شدم صدام رو قطع کردم و آروم شدم اون دوباره شروع کرد به تلمبه زدن نامرد هم جلوی دهنم رو گرفته بود و هم موهام رو می کشید و هم تلمبه می زد و هر چی تلمبه بیشتر می شد شدت کشیدن موهای من بیشتر می شد دیگه اشکم در اومده بود داشتم گریه می کردم ولی اون حواسش به من نبود و فکر کار خودش بود درد موهام و سرم رو بیشتر از درد کونم حس می کردم و هر چی تلاش می کردم موهام رو از دستش آزاد کنم بیشتر درد می گرفت و خودم رو نمی تونستم از زیر بدن بزرگش بیرون بکشم تا این که تلمبه هاش زیاد شد و بعد آروم خوابید روم و موهام رو ول کرد من همینجوری داشتم گریه می کردم ولی دیگه صدام کم شده بود و آروم گریه می کردم یه چند دقیقه ای روم خوابیده بود تا این که بلند شد و کیرش که کوچک شده بود رو از کونم بیرون کشید منم سریع بلند شدم و در حالی که هنوز داشتم حق حق می کرم لباسام رو پوشیدم . وقتی پوشیدن لباسام تموم شد دیدم لخت جلوم وایساده و داره منو نگاه می کنه همینطور که داشتم نفس نفس می زدم دیدم کیرش خونیه ترسیدم یهو همه ی دنیا رو سرم خراب شد با خودم گفتم کونم جر خورده و اگه منی که همه روم حساسن بفهمن این کار رو کردم و جر خوردم وای چی می شه چه شکلی دکتر برم که حاجی نفهمه

 

داشتم با خودم ای فکرا رو می کردم که دیدم اومد جلو همین طور که جلو اومد من چند قدم عقب رفتم که فهمید من خیلی ترسیدم گفت خودت مقصر بودی اگه مثل بچه آدم خوابیده بودی و اینقدر داد نمی زدی مجبور نبودم موهاتو بگیرم حالا بزار ببینم چرا کونت خون اومده و اومد جلو.من سر جای خودم وایساده بودم که رفت پشت سرم و دستاش رو از پشت جلو آورد و کمربندم رو باز کرد و شلوارم رو کشید پایین و بعدش هم شرتم رو کشید پایین و لای کونم رو باز کرد و بهم گفت خم شو تا ببینم چی شده منم خم شدم بعد بلند شد و گفت برو توی دستشویی خودت رو بشوی هیچی نشده طبیعیه مال اینه که صفر کیلومتری و خودم صفرت رو باز کردم از حرفش ناراحت شدم و از خودم بدم اومد. رفتم و توی دستشویی شیلنگ آب رو گرفتم به خودم هنوز داشت از کونم خون میومد و وقتی زور می زدم لخته های خون ازش بیرون میومد و وقتی دست می کشیدم سوزش شدیدی داشت . از آپارتمان پایین اومدیم و رفتیم تا منو تا تالار برسونه توی ماشین بهم گفت درباره این ماجرا با هیچ کس حرفی نمی زنی چون آبروی خودت می ره و بعد هم یه حرفی زد که حتی اگه بتونم همه ی اون روز کثیف رو از ذهنم پاک کنم و فراموش کنم اون حرف رو نمی تونم و همیشه اذیتم می کنه .

 

گفت هیچ کس حرف تو بی کسی و کار رو قبول نمی کنه پس الکی برا خودت دردسر درست نکن .وقتی رسیدم تالار من درست نمی تونستم راه برم اعصابمم خورد بود حاجی متوجه رفتارم شده بود و حتی چند باری هم بهم گفت چته پسر ولی هر جور بود اون شب رو سر کردم و بعد از اینکه ظرف های شام رو شستیم با حاجی اومدم کارگاه تا برم توی اتاقم بخوابم وقتی رسیدم توی اتاق نشستم یه کوشه و شروع کردم به گریه کردن. اون شب خیلی احساس تنهایی کردم و طعم بی کسی رو خیلی خیلی زیاد حس کردم اون شب همونجوری که نشسته بودم گریه می کردم خوابم برد .بعد از اون روز پسر صاحب کارم کمتر کارگاه میومد و وقتی هم که میومد من خودم رو از چشمش دور می کردم که نکنه دوباره حوسی بشه بعد هم که دیگه زن گرفت و من یه نفس راحتی کشیدم .خوشبختانه کونم مشکلی نداشت و بعد از دو سه روز که هنوز لخته خون داشت خوب شد.

 

من اونو هیچ وقت نمی بخشم البته می دونم که خیلی کوچک تر از این حرفام که بتونم توی این دنیا انتقاممو ازش بگیرم ولی توی اون دنیا ازش انتقام می گیرم .هیچ وقت نمی بخشمش که با یه بچه ی بی کس و کار هر کاری دلش خواست کرد. من گی نیستم اصلا زیاد با سکس حال نمی کنم بیشتر دوست دارم آهنگ گوش بدم یا فیلم ببینم کون دادن اون روزمم زوری نبود من خودم با پای خودم رفته بودم ولی اصلا حال نکردم من نمی دونم چطور بعضی از این دوستان میان می نویسن که وقی کون می دن حال می کنن آخه چه حالی داره کون دادن من نمی دونم میگن اول درد داره ولی بعد لذت آخه چه لذتی داره؟ یا اینکه می نویسن آب منیش ریخت توم احساس کردم مواد مذاب داخلم رفته کس شعره من که اصلا حس نکردم اینا رو بشنو ولی باور نکن. اینا رو می نویسن تا شهوت داستانشون زیاد بشه. الان هم یه 1سالیه که حاجی کارگاهش رو تعطیل کرده و من رو که از کارگرای خوبش بودم به یه هتل معرفی کرد اگه اسم هتل رو بگم تهرانی ها حتما بلدند حالا هم که دارم این داستان رو براتون می نویسم ساعت 2:30 نصف شبه و توی لابی هتل نشستم و با وای فای هتل براتون می نویسم . امیدوارم هیچ پسری بی کس و کار توی این تهران بی در و پیکر اسیر نشه . خدا خستم……

 

 

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

12 دیدگاه دربارهٔ «روزگار نامرد و یه پسر خوشگل»

  1. ممنون از بهترین وصادقترین داستانت.امیدوارم مشکلاتت حل شه وبه آرزوهات برسی.ایام بکامت

  2. یک شهروند

    سلام
    بابت این فاجعه ایی که در زندگیت بوجود اومده بسیار متاسفمممم از قرار معلوم اوضاع روحیت هنوزم زخمی بابت اون اتفاق.آدمای حریص وکثیف زیادن چه مرد چه زن و محیط نا امن میکنن خدا ازشون نگذره مطمئن باش هر کی این کارو باهات کرده تاوانشو میده به بدترین شکل روزگار خودش انتقامتو میگیره ایشالله که به مراتب بالا برسی در زندگیت امیدوارم جا پای این حادثه در زندگیت کمرنگ بشه سعی کن پاک زندگی کنی … فقط میخوام یه راهنمایی بهت کنم اگه میتونی حتما یه مشاوره برو البته مشاور خانوم بری خطرش کمتر با این شرایط مشاور مردمیتونه برات خطری باشه خدا لعنت کن باعث بانی این ناراحتیو ولی داداش مشاوره رو برو مطمئن باش ضرر نمیکنی.
    امیدوارم شاد و آسوده زندگی کنیی

  3. خیلی ناراحت شدم ایشالله خدا تقاص کارشو بده ..خدا یار بیکسونه

  4. اشکم در اومد خدا لعنتش کنه. کاش با خود حاجی صحبت می کردی قسطی از حقوقت کم می کرد ماجرا تموم می شد .

  5. خیلی ناراحت شدم مطمعن باش خداتقاصت راازش میگیره سعی کن سالم زندگی کنی اون جریان راهم فراموش کن چون اعصاب خودت خرد میشه انشاالله موفق باشی

  6. علیرضا

    سلام آقا سعید واقعا متاسفم بابت اتفاقی که واسه خودت و خانوادت افتاده خدا بیامرزتشون اما یه چیز دیگه اگه همون روز اول به صاحب کار خودت گفته بودی شاید یه کاریش می شد کرد و تو خودت باعث بیچارگی خودت شدی امیدوارم توی زندگیت دیگه از این اتفاقا نیوفته و زندگی بهتری داشته باشی

  7. مردانگی مرد ه ولی تو باید اصل شکسته شدن دستگاه رو به حاجی می گفتی خدا یارو یاورت باشه.

  8. واقعا متاثر شدم.آدمای کثیف زیادن.ولی بدون زندگی با زشتیهاشه که زیباست.امیدتو از دست نده.مطمئن باش اون آشغالم تقاص پس میده.امیدوارم از این به بعد فقط زیباییهای زندگی نصیبت بشه

  9. سلام
    خدا ازش نگذره چه آدم کثیفی بوده ولی دیگه خودت رو ناراحت نکن
    گذشته ها گذشته ، پشیمونی سودی نداره . بدون اون تقاص کارش رو پس میده
    تو این دنیا یا تو دنیا دیگه . دیگه فکرش رو نکن به فکر آینده خودت باش .
    موفق باشی .

  10. داداشت ماجرات خیلی غم انگیز بود
    ولی از مرامت خوشم اومد اقایی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا