رستگاری در ویلا

 

سلام من کامرانم الان سی و هشت سالمه . این داستان که میخوام واستون بنویسم . مال 8 ساله پیشه وقتی 30 سالم بود.

 

تلفن دفترمون قطع شده بود و از مخابرات اومده بودن سیمکشی ها رو درست کنن.نردبون بلند نداشتنو من تو مغازه های بر خیابون دنبال نردبون بودم.همینجور که از این مغازه به اون مغازه میرفتم یهو دیدم یه تاکسی روبروی مغازه عینک فروشی توقف کرد و یه خانم حدود 40 ساله بینهایت خوشگل ، جذاب ، خوش تیپ با قد بلند و یه مانتوی کوتاه و شلوار جین از توش پیاده شد.سینه هاش داشتن دکمه های مانتوشو پاره میکردن.قلبم به طپش افتاد وقتی دیدمش.تو دلم گفتم این دیگه کیه؟عجب تیکه نازیه!! صاف رفت تو عینک فروشی.یه چند ثانیه گیج بودم.بعد حواسمو جمع کردمو تصمیم گرفتم به یه بهانه ای برم تو مغازه که صاحبش علی آقا بود.رفتم تو مغازه.زنه مس یه پرنسس نشسته بود اونجا.با علی صاحب مغازه سلام علیک کردم. پرسیدم شما نردبون دارین اونم گفت آره الان از انبار پشت مغازه میارم واست .تا از پشت ویترین رفت، زنه شروع کرد با من سلام و احوالپرسی کردنو گفت : آقای مهندس حالتون خوبه؟؟…. منو میبینی.اولش فک کردم توهم زده به کلم با تته پته گفتم جان؟؟ با من هستین؟؟ گفت : آره منو یادتون نیست؟؟گفتم نه شما؟؟ گفت : ماشالله از بس سرتون تو شرکت شلوغه حق دارین هیچکیو نشناسین.

 
توضیح دادکه یک ماه قبل با شوهرش به دفتر من مراجعه کرده بوده، من کارشونو راه انداختمه بودمو این چیزا. ولی من اصلا یادم نمیومد ادامه داد که خودش یه کاری داره که بعدا میاد شرکت. واسه همین تلفنمو ازم گرفت.من از بس خوشحال و گیج شده بودم داشتم از مغازه میرفتم بیرون که یهو علی اومد و گفت کجا داری میری مگه نردبون نمیخواستی؟ تازه فهمیدم که وای عجب سوتی بدی داشتم میدادم.خلاصه نردبون رو گرفتمو رفتم تو دفترم. نیمساعتی گذشت .مامورای مخابرات داشتن سیما رو درست میکردن منم به زنه که خودشو خانم یزدانی معرفی کرده بود فک میکردم که علی سر زده اومد بالا و به من گفت کامران این خانمه رو از کجا میشناسی؟؟ گفتم نمیدونم ولی اون منو میشناخت ظاهرا.گفت بابا این زنه از اون تیپهای خفنه همه دنبالشن به هیچکی راه نمیده شوهرش کارخونه داره و خلاصه چنان ازش تعریف کرد که من تعحب کردم.بگذریم .یه مدت منتظر تلفنش بودم. تا تلم زنگ میخورد یهو میپریدم گوشیو برمیداشتم ولی اون نبود.یکی دو ماه از این قضیه گذشتو دیگه کامل این داستانو فراموش کرده بودم که یه روز تلفن زنگ خورد.گوشیو برداشتم.گفتم بفرمایین.دیدم یه خانمی با صدای دو رگه گفت سلام خوبین؟؟.. .گفتم ممنون شما؟گفت آقای فراموشکار یزدانی هستم.یهو انگار منو به برق سه فاز وصل کردن.ولی سعی کردم خودمو کنترل کنمو گفتم.سلام خانم یزدانی خوبین؟ احوالتون این طرفا؟گفت یه سوالی داشتم راهنماییم کنین لطفا. سوالشو پرسید منم راهنمایبش کردم.بعد کلی ازم تشکر کردو یهو بهم گفت میتونم اسم کوچیکتونو بپرسم؟احساس کردم داره بهم راه میده گفتم کامران هستم اسم کوچیک شما چیه؟آقا حالمو گرفت اساسی .گفت نیازی نیست شما اسم کوچیک منو بدونین من از رو کنجکاوی اسمتونو پرسیدم.
 
چنان عصبانی شدمو حالم گرفته شد که میخواستم همونجا تلفنو بزنم بشکونم.تو دلم گفتم یه بار دیگه زنگ بزنه اصلا تحویلش نمیگیرم.تلشو ذخیره کردم تو موبایلم . میدونستم باز دو سه روز دیگه واسه کارش باید زنگ بزنه همینجورم شد.فرداش دوباره زنگ زد گوشیو دادم به منشی گفتم بگو من جلسه دارم و چون منشیم دختر باهوش و زرنگیه گفتم خودت راهنماییش کن . دو سه بار دیگه زنگ زد هر بار منشیم جوابشو دادو راهنماییش کرد. دلم خنک شد.بگذریم. حدود یک ماه بعد یه روز تو ماشین یکی از بچه ها نشسته بودم که دوستم گفت وای یه زنه خیلی خوشگل و باحال تو پژو 206 داره بهم راه میده هی ما رو نگاه میکنه و لبخند میزنه.سریع رفت دنبال ماشین زنه.وقتی نزدیک شدیم دیدم ای دل غافل همون خانم یزدانیه به دوستم گفتم از کنار ماشینش رد شو که این خانم آشناست و لبخند هم به من زده نه به تو !! خلاصه دوستم منو رسوند شرکت.با خودم هی کلنجار میرفتم که بهش زنگ بزنم نزنم ؟گفتم یه زنگی به تلفنش میزنم ببینم چی میشه.شمارشو با موبایلم گرفتم.یه ذره طپش قلب داشتم .تلش زنگ خورد .ظاهرا شمارمو ذخیره کرده بود چون هنوز حرف نزده بدون سلام علیک گفت آقا کامران !! ( به اسم کوچیک صدام کرد ) شما کجایین ؟؟من صد بار زنگ زدم بهتون. شما چرا جواب منو نمیدادین.اعصابم خورد شد از بس تماس گرفتم.(راستش دلم یه ذره خنک شد.)گفت : میخواستم ازتون تشکر کنم واسه راهنماییتون و کمکهای منشیتون.چی شده؟؟ چرا با من سنگین تا میکنین؟خلاصه دیدم باز داره خیلی راه میده ولی ترسیدم تحویلش بگیرم سنگ رو یخم کنه .
 
گفتم والا سرم شلوغ بود ، تلفن کاریمو داده بودم به منشیم .اگه میدونستم شما زنگ زدین حتما خودم باهاتون تماس میگرفتمو هر کاری از دستم بر میومد واستون انجام میدادم.گفت میدونم شما خیلی با محبت هستین از همون روز اول شما رو که دیدم پشت میز کارتون، ازتون خیلی خوشم اومد.گفتم راستش منم خیلی ازتون خوشم میاد.هر دفعه که میبینمتون یه کشش عجیبی تو وجودم احساس میکنم.تا اینو گفتم بدون مقدمه پرسید : شما موقعیت صحبت کردن دارین؟ گفتم آره چطور؟ گفت : ساعت 5 از خونه زنگ بزنم؟ گفتم منتظرم.سرتونو درد نیارم زنگ زد تا ساعت 8 شب صحبت کردیم .بعد از اون هر روز صحبت میکردیمو باهم دوست شدیم.جوریکه من عصرا دیگه نمیتونستم کارامو تموم کنم.همش صحبت و صحبت ولی مطلقا حرفای سکسی نمیزدیم یعنی راه نمیداد واسه این جور حرفا.قرار شد یه روز ساعت 11 باهم بریم بیرون .اسم کوچیکش شهره بود جلوی یه پیتزا فروشی قرار گذاشتیم . من ماشینمو پارک کردمو رفتم سوار ماشین اون که با یه پژو 405 اومده بود شدم .قرار شد بریم یکی از شهرستانهای اطراف که خیاطش اونجا ساکن بود تا لباساشو پرو کنه.تو جاده کمی حرف زدیم.بعد یه سکوت حکمفرما شد.خاک تو سر این کیر بیجنبه من.شروع کرد شق شدن.تکون نمیتونستم بخورم چون میترسیدم ضایع بشه.با خودم گفتم بذار ببینم تا چه حد این رابطه پیش میره .همینجور که داشت رانندگی میکرد دستمو بی مقدمه گذاشتم رو دستش که داشت دنده عوض میکرد.هیچ حرکتی نکرد فقط یه نگاهی کرد بهم.بعد از چند لحظه منم جسارت پیدا کردمو شروع کردم آروم دستشو نوازش کردن.کم کم دستمو بردم بالاتر وداشتم بین مچ و آرنجشو واسش میمالیدم.متوجه شدم قلبش چنان داره تند میزنه که تمام قفسه سینش داره تکون میخوره .با دیدن این صحنه منم احساس بهتری بهم دست داد .
 
دستمو آروم بردم نزدیک زیر بغلش جوری که بتونم پهلوی سینشو یه فشار کوچیک بدم ، ناخودآگاه یه آه خفیف کشید.بعد بهم گفت : خیاطی رو ولش ما یه ویلا تو مسیر داریم بریم اونجا باهم صحبت کنیم و یه چای بخوریم. فقط اونجا یه شهرک کوچیکه که ورودیش نگهبان داره اگه چیزی پرسیدن میگم آوردمت ویلا رو ببینی و بخری.تا برسیم به شهرک من دستمو روی دستش گذاشته بودم دست خوش تراششو نوازش میکردم اونم با یه دستش فرمونو گرفته بود و رانندگی میکرد و با دستی که رو دنده بود گاهی دست منو فشار میداد.خیلی حالت سکسی و تحریک آمیزی بود.رسیدیم. کنار ویلا پارک کردیم و رفتیم داخل.میترسید درو ببنده که نکنه کسی شک کنه ، من ولی رفتم درو بستم برگشتم به سمتش دقیق روبروش وایستادم. تو چشمام زل زده بود.بدون اینکه چیزی بگه.صورتم کامل بهش نزدیک بود جوری که نفسام میخورد تو صورتش.خیلی هیجان داشتم.بی مقدمه لبشو بوسیدم.هیچ عکس العملی نشون نداد.دوباره لبشو خوردم.باز مس مجسمه فقط نگام میکرد.بار سوم لبمو گذاشتم رو لبش.حدود ده ثانیه.زبونمو فشار دادم تا لباشو با زبونم باز کنم یهو دهنشو باز کردو زبونش رو تو دهن من چرخوند دستشو دور گردنم حلقه زدو شروع کرد با من لب دادن انگار تو عمرش لب ندیده چنان میخورد که داشت لبام کنده میشد.منم دستامو دور کمرش گرفته بودمو محکم به خودم فشارش میدادم.بدجوری نوک زبونهامونو بهم میزدیم و تمام لبای پایین و بالای همو میخوردیم یه لحظه لبمو در آوردم.با تعجب نگام کرد.سرمو بردم پایین و شروع کردم به خوردن و بوسیدن گردنش.آروم رفتم به سمت سینه هاش.دکمه های بالایی مانتوشو باز کردمو دست کردم تو سوتینش و سینه چپشو آوردم بیرون.وای خدا نوک سینش سفته سفت شده بود.نوک سفت شده سینشو گذاشتم تو دهنمو واسش میک زدمو شروع کردم به خوردن.صدای ضربان قلبش گروم گروم تو گوشم میپیچید.سینه های سایز 85 سفت با نوک خوشگل و سر بالا سفته سفت .
 
دستشو گذاشت از روی شلوار جین رو کیرم.من سینه هاشو میخوردم اونم کیرمو از رو شلوار میمالید.دکمه های شلوارمو باز کرد کیرم که شق شق بود رو آورد بیرون و کیرمو گرفت تو دستش.من دیگه تو آسمونا بودم.سینشو ول کردم.خم شد و سرشو آورد روبروی کیرم.چند ثانیه مکث کردفک کنم داشت وراندازش میکرد شایدم میخواست دیوونه ترم کنه .یهو کل کیرمو کرد تو دهنش.داغه داغ بود.با یه دستش شکمم رو نوازش میکرد با یه دستش تخمامو میمالوند با دهنشم واسم ساک میزد.داشتم میمردم.خیلی حال داشت.کیرمو میک میزدو میخوردو بعد هی میمالوند به صورت و چشماش.دیدم اگه ادامه بده ارضا میشم دستمو بردم دو طرف سرشو گرفتمو صورتشو آوردم بالا و باهاش شروع کردم به لب دادن دکمه های شلوارشو باز کردم تو همون حال لب دادن و شلوار و شورتشو آوردم پایین تا زانو.پشمای کسشو مدل برزیلی زده بود .دست انداختم لای پاهاش. کل کسش اومد تو دستم.محکم فشارش دادم.یه کم با چوچولش ور رفتم خیسه خیس شده بود برگردوندمش مانتوشو دادم بالا.خودش به جلو خم شدو قنبل کرد.زیباترین کون دنیا رو داشت.بزرگ.گرد.صاف.سفید و قلمبه.اونقد قشنگ قنبل کرده بود که جفت سوراخهاش معلوم بودن از پشت.یه حالتی انگار حق انتخاب داشتم که کدومشونو بکنم. دیدم لای کسش حسابی خیسه.خم شدم یکی از پاچه های شلوارشو از یکی از پاهاش در آوردم تا بتونه پاشو باز کنه . سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسش.ولی فرو نکردم چند بار سوراخشو با سر کیرم مالوندم.بعد دو طرف پهلوهاشو با جفت دستام نگه داشتم.بهش گفتم شهره آماده ای؟ گفت آره.گفتم فشار بدم؟ تا اومد بگه اره آروم کیرمو هل دادم تو.به جای آره گفت اوووه چند بار عقب جلو کردم تا کیرم هر دفعه بیشتر بره تو وقتی تا ته رفت دیگه شروع کردم به تلمبه زدن.با هر ضربه ای که میزدم کل هیکل کون و سینه هاش میلرزیدن مرتب میگفت وای وای وای و بر میگشت باهام لب میداد. صدای شالاپ شولوپ گاییده شدنش تو اتاق پیچیده شده بود من پشت هم به کسش ضربه میزدم اونم هی کونشو قنبل میکرد به سمت من هل میداد.در حین کردنش کل لباسامو کندم.اونم دکمه های مانتوشو کلا باز کردو سوتینشو در آورده بود.وقتی میکردمش سینه هاش که تو هوا آویزون بودن همش عقب جلو میرفتن یه صحنه شهوت انگیزی شده بود. با قدرت تو کسش ضربه میزدم تا پستوناش بیشتر تو هوا بلرزن.
 
بعد از چند دقیقه کردنش.کیرو کشیدم بیرون دراز کشید رو فرش.لنگاشو کامل باز کرد منم رفتم لای پاش.سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسش.تا کیرمو هل دادم تو ، پاهاشو دورکمرم حلقه زد .من روش دراز کشیده بودم. لبای همو میخوردیم .در عین حال خیلی منظم داشتم کسشو میگاییدم.بالای کیرم میخورد به چوچولش اومدم بلند بشم . گفت : روم همینجوری دراز بکش همینجوری بکن تا آبم بیاد.مرتب لبمو گاز میگرفتم تا درد بکشم بلکه دیرتر ارضا بشم.ظاهرا لاغر بود ولی وقتی لخت شد متوجه شدم کس و کونش خیلی گوشتی و نرم هستن.هیکلش توپر بود.از رو مانتو آدم متوجه اون کس باحال نمیشد.حسابی کردمش از بس لبامو محکم میخورد لبای جفتمون کبود شده بود.محکم تو کسش تلمبه میزدم و صدای تخمام رو که به سوراخ کون خیسش میخورد میشنیدم.شالاپ شلوپ شالاپ شلوپ.انگار یه کنسرت شالاپ شلوپ راه انداخته بودم. این صداها با آه و ناله هاشو کس تنگو سفید و گوشتیش باعث شدن آبم راه بیفته گفتم مال من داره میاد چیکار کنم؟ گفت : بزن مال منم راه افتاده .چند تا ضربه دیگه به کس نازش زدم تا آبم راه افتاد. یه ضربه میزدم بعد کیرمو همونجا نگه میداشتم یه تیر آبم میریخت تو کسش. دوباره میکشیدم عقب یه ضربه یه مکث یه تیر آب میدادم. به همین ترتیب کل آبمو تو کسش خالی کردم .هرچند که ارضا شدم ولی اونقد تلمبه زدنو ادامه دادم تا اونم شروع کرد با صدای بلند آه کشیدن و ارضا شد.کیرمو تا اومدم بکشم بیرون ، گفت شورتمو بیار.شورتشو پوشیدو گفت که میخواد آبم تو کسش بمونه.لباس پوشیدیم.سوار ماشین شدیمو برگشتیم دوباره جلوی همون پیتزا فروشی.تو راه هیچ حرفی نزدیم.هردو گیج بودیم و سبک.مثل یه ابر سبک.از ماشینش پیاده شدم.درو بستم. پنجره رو کشید پایین.میخ تو چشمام نگاه کرد یه لبخند معنا دار زد وگفت باورش نمیشه که باهم سکس کردیم و رفت.
من تو زندگیم با خیلی زنا سکس داشتم.با خیلیاشون رابطه عاطفی هم پیدا کردم.ولی هیچوقت در آن واحد با دو نفر نبودم.نمیدونم واقعا آدم فاسدی هستم که با زنای شوهردارهم بودم یا اینکه فقط یه مردشهوتیم.گاهی فک میکنم شاید من همیشه با اینجور روابط دنبال زن آرزوهام بودمو پیداش نکردم یا وقتی هم که پیدا کردم نشد که بهش برسم.با تمام این اوصاف من واسه سکس احترام زیادی قایلم.به نظرم بعد از عشق ، جذابترین و زیباترین احساسیه که یه انسان میتونه درک کنه .من زنایی رو که شرکای جنسی متعدد دارن بد نمیدونم، به زنای شهوتی احترام میذارم چه تو سکس چه بعدش. ولی خیلی مردا رو دیدم تا با یکی حال میکنیم فک میکنن طرف فاسده.همین طرز تفکرم باعث شده زنای زیادی تو دوست و فامیلو آشنا به عناوین مختلف حرفای خصوصیشونو به من میزنن ، بدون اینکه رابطه خاصی بینمون باشه.از اینکه سرتونو درد آوردم شرمندتونم .امیدوارم خوشتون اومده باشه.خدا نگهدار.

نوشته: خدای مردان

 

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «رستگاری در ویلا»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا