دیدار

 

امروز بعد از حدود شش ماه که از آشناییمون میگذشت قرار بود ببینمش. توی شش ماه گذشته بیشتر از طریق تلفن و چت باهم درتماس بودیم. آشناییمون هم از طریق یک سایت پورنوی فارسی بود که من بیشتر اوقات برای خوندن داستان ها و دیدن بعضی عکسهای متحرک به اون سایت میرفتم. ولی کم کم به سرم زد که عضوش بشم. بیشتر انگیزه و دلیلم هم اون بود. اوایل که عضو نبودم پای داستانها کامنتهای جذاب و نقدهای خوب و منطقیش منو جذب خودش کرد. برعکس خیلی از کسانی که اون سایت رو به دلیل پورنو بودنش محلی برای فحاشی و خالی کردن عقده های خودشون محسوب میکردن، رفتارش خیلی متین و مؤدبانه بود. پای هر داستان و عکس و تاپیکی هم کامنت نمیذاشت. دیگه باید چی میشد تا چیزی نظرش رو به خودش جلب کنه و درموردش مطلبی بنویسه. بعد از مدتی خودش دست به قلم شد و شروع به داستان نویسی کرد. اون موقع بود که فهمیدم حرفهایی که میزنه بی دلیل نیست. داستانهاش یکی پس از دیگری مورد توجه اکثر کاربرای سایت قرار میگرفت و بیشتر مواقع صدر جدول بهترین داستانها بود. همین موضوع باعث شده بود که اسمش خیلی روی زبونها بیفته. توی بیشتر تاپیکها درموردش حرف میزدن. یا حتی زمزمه هایی در اتاقهای چت و پیامهای خصوصی درموردش وجود داشت که با فلان دختر سایت دوستی و قرابتی دیرینه داره. دیگه طوری شده بود که حتی بعضی از دخترها سعی میکردن خودشون رو به نوعی دوستدارش نشون بدن و برعکس بدخواهایی هم در بین پسرهایی داشت که موفقیت هاش رو نمیتونستن ببینن.

 
روزها میگذشت و من هردفعه به امید دیدن و خوندن داستان یا مطلب تازه ای ازش به سایت سر میزدم. هروقت میرفتم سریع پیگیری حساب کاربریش رو انجام میدادم تا ببینم به کدوم تاپیک یا داستانی سر زده تا مطالب و دستنوشته هاش رو بخونم. توی یکی از همین سرکشی ها متوجه شدم که ساکن یکی از شهرهای نزدیک محل زندگی منه. با فهمیدن این موضوع حس عجیبی بهم دست داد. باورم نمیشد از خونمون تا اون فقط دوتا شهر فاصله بود!! بهمین خاطر تمام حواسم رو جمع کردم و دلم رو به دریا زدم تا براش یه پیام خصوصی بدم. نمیدونستم چه واکنشی نشون میده. اول سعی کردم از داستانهایی که مینویسه و کامنتهایی که میذاره شروع کنم ازش بپرسم. وقتی بلافاصله جوابش رو توی صندوق پیامهام دیدم نزدیک بود از خوشحالی جیغ بزنم. با خوشحالی پیامش رو باز کردم. خیلی مؤدب و با احترام جواب داده بود و ازم به خاطر حسن نظرم تشکر کرده بود. نمیدونستم چی بگم. از یک طرف باید از این فرصت استفاده میکردم و از طرفی هم میدونستم که ممکنه به راحتی بهم اعتماد نکنه. هرجوری بود با چند تا پیام و سوال حرف رو به شهر محل سکونتمون رسوندم و بهش فهموندم که از لحاظ مکانی بهم نزدیک هستیم. تا قبل از اون با هر پسری که توی سایت اشنا میشدم کیلومترها باهم فاصله داشتیم. هرچند برنامه ای هم برای دیدنشون نداشتم. اما نمیدونم چرا ته دلم یه چیزی میگفت که این یکی با همشون فرق داره.
روزهای بعد فقط میتونستم از طریق پیامهای همون سایت باهاش در ارتباط باشم. توی رفتارش یک نوع بی اعتمادی دیده میشد. خب حق هم داشت. به عنوان یکی از کاربران فعال این سایت پورنو که داستانهایی رو هم نوشته طبیعی بود که نسبت به کسانی که بهش نزدیک میشن با احتیاط برخورد کنه. خصوصا که حتی حضور در همچین سایتی جرم محسوب میشد چه برسه به اینکه بخوای فعالیتی هم داخلش داشته باشی!!

 
دیگه کم کم از اشنایی بیشتر باهاش ناامید شده بودم و دلم رو خوش کرده بودم به پیامهای گاه و بی گاهی که بهش میدادم. جالب بود که اگه تا من بهش پیام نمیدادم خبری ازش نمیشد. هرچند جواب هرپیامم رو خیلی سریع و با احترام میداد. تا اینکه دلم رو به دریا زدم و ازش خواستم تلفنی باهم در تماس باشیم. میدونستم که ممکنه جواب منفی بده. از طرفی اطلاع داشتم که با چندتا از بچه های سایت و خصوصا دخترها به صورت تلفنی در تماسه. همین موضوع منو امیدوار میکرد. وقتی بعد از چندتا پیام و رد و بدل کردن آی دی مسنجر ازش خواستم که شماره ش رو بهم بده دیگه جواب نداد. اولش خیلی ناراحت شدم و فکر کردم که حتما درمورد من فکر بدی میکنه. تا یکی دو روز هم خبری ازش نشد. براش توی مسنجر پیام گذاشتم تا اینکه با پیامی ازم خواست که من شماره م رو بهش بدم. حالا نوبت من بود که بی اعتماد بشم. یک آن هزارتا سوال توی ذهنم بوجود اومد. سوالاتی که تا قبلش اصلا به مغزم خطور نکرده بود. اگه یک دام باشه چی؟! اگه بخواد ازم سواستفاده کنه چیکار کنم؟ مگه نه اینکه اول سایت نوشته بود که به هیچکسی اعتماد نکنیم؟! این اولین باری بود که دچار همچین فکری میکشدم. نمیدونم چرا تا قبلش همچین فکرایی نمیکردم. ضمن اینکه اینجا یک سایت پورنو بود و در هرصورت اکثر کسانی هم که اینجا بودن با ذهنیت سکسی میومدن. پس باید قبلش به این چیزها فکر میکردم. ایندفعه من جوابش رو ندادم.
دیگه داشتم بی خیالش میشدم که یک روز پیامی ازش دیدم که بابت جواب ندادنش ازم گله کرده بود که چرا وقتی ازم شماره خواست جواب ندادم. بلافاصله براش نوشتم که موضوع مهمی نبوده و فکرکردم که دوست نداره ارتباط تلفنی داشته باشیم. توی شیش و بش این فکرا بودم که پیام جدیدی ازش رسید. وقتی باز کردم نوشته بود برای نشون دادن حسن نیتش شماره تلفنش رو میذاره. وقتی چشمم به شماره ش افتاد یکبار دیگه نفسم بند اومد. یک شماره تقریبا رند همراه اول کد شهرمون بود. سریع شماره ش رو توی گوشیم وارد کردم. دچارهیجان خاصی شده بودم و بدجور نفس نفس میزدم. حس کردم خون به صورتم دویده و سرخ شدم. اگه همون لحظه در اتاقم باز میشد و کسی میومد تو حتما متوجه تغییر حالتم میشد. نمیدونستم بهش زنگ بزنم یا نه؟!! جالب بود که تا قبلش همش منتظر همچین روزی بودم ولی حالا که شماره ش رو داشتم نمیتونستم. هیچوقت اولین باری که باهاش تلفنی حرف زدم رو فراموش نمیکنم. بهونه ای جور کردم و از خونه زدم بیرون. به پارک نزدیک خونمون رفتم و شماره ش رو گرفتم. بعد از چندتا بوق خط وصل شد. از اون طرف صدای متین و پر طنینی رو شنیدم که پس از مکثی پرسید: بله بفرمایید!!

 
آب دهنی قورت دادم و گفتم: سلام منم مهناز. الان شماره تون رو توی سایت برام گذاشتین.
لحن رسمی و خشکش ناگهان عوض شد و صمیمانه جواب داد: اوووه بله، خوب هستین خانم کارآگاه؟!
این حرفش منو به خنده انداخت و یخم رو باز کرد. انتظار نداشتم اینقدر ریلکس و شوخ باشه. منتظر بودم با آدمی خشک رسمی مثل همون کامنتهایی که توی سایت میذاره مواجه بشم. اما خیلی راحت و صمیمی صحبت میکرد. اونروز از همه جا و همه چیز حرف زدیم. از راست یا دروغ داستانهایی که مینویسه و حرفهایی که درموردش زده میشه. خیلی راحت جواب سوالاتمو میداد و صحبت میکرد. نمیدوم چقدر گذشت ولی وقتی به خودم اومدم شارژ مالی خطم که تازه شارژش کرده بود اخطار پایان داد. بلافاصله بعد از قطع شدن تلفنم بهم زنگ زد و به خاطر طولانی شدن حرفهامون عذر خواست. از این رفتارش خوشم اومد. توی برخورد اول با اینکه خیلی گرم و صمیمی بود اما اصلا بی ادبانه رفتار نکرد. با اینکه محل اشناییمون یک سایت سکسی بود اما در مورد مسایل آنچنانی هم خیلی مؤدب صحبت میکرد. همین رفتارش باعث شد که خیلی بهش اعتماد کنم.
توی روزهای بعد تقریبا کار هر روزمون شده بود صحبت کردن تلفنی. درمورد خودمون و اینکه چیکارا میکنیم. فهمیده بودم که مجرده و با خانواده ش زندگی میکنه اما چیز بیشتری بهم نگفته بود. منم اصراری نداشتم که ازش بیشتر بدونم. درمورد خودمم تا اندازه ای گفته بودم که درسم تموم شده و دنبال کار میگردم. یه چند سالی ازم بزرگتر بود. خیلی دوست داشتم که عکسی ازش ببینم. وقتی برای اولین بار ازم پرسید که دوست دارم ببینمش یا نه از خدا خواسته گفتم؛ چرا که نه؟!

 
اولین عکسش رو با ای میل برام فرستاد. وقتی دیدم چیزی توی دلم تکون خورد. تقریبا همونی بود که تجسم میکردم. قد نسبتا بلندی داشت چهارشونه با چهره ای مردونه. نه مثل جوونهای این دوره زمونه مدل موهاشو عجق وجق زده بود و نه مثل پسرهای قرن بیستمی لباس پوشیده بود. درست مثل همون شخصیتی که ازش توی ذهنم تجسم کرده بودم.
توی رفتارش بامن خیلی نرم و منعطف برخورد میکرد. کم کم صحبتامون به مسائل سکسی رسید. از حرفهاش معلوم بود خیلی با تجربه ست. البته تعجب هم نداشت. توی داستانهایی که مینوشت طوری صحنه های سکسی رو به تصویر میکشید که خواننده فکر میکرد همونجاست و داره میبینه. اما با اینحال حتی در مورد حرفهای سکسی هم که میزد طوری جانب احتیاط رو رعایت میکرد که من اصلا احساس بدی بهم دست نمیداد. شاید اگه همون اول میخواست در مورد اینجور چیزها حرف بزنه نسبت بهش بی اعتماد میشدم. اما گاهی اینقدر مراعات میکرد که من خودم سر حرف رو باز میکردم.
چیزی نگذشت که کارمون به سکس تلفنی یا چت رسید. به دلیل قدرت تصویرسازی که داشت خیلی راحت میتونست از پشت تلفن یا حتی چت منو ارضا کنه. دیگه طوری شده بودم که حتی موقع خواب همش تصویر اون جلوی چشمم بود. خیلی دوست داشتم که سکس واقعی رو باهاش تجربه کنم. اما میدونستم که نه فرصتش گیرم میاد و نه محلش رو دارم. چند بار ازم خواست که به شهرشون برم. اما بهونه ای نمیتونستم برای خانواده م پیدا کنم. رفت و برگشتم حداقل یک صبح تا شب طول میکشید. وبرای این کار نمیتونستم خانواده م رو مجاب کنم. چون در اونصورت حتما کسی رو باهام روانه میکردن تا تنها نباشم. حتی موقعی که دانشگاه میرفتم هم همیشه پدر یا برادرم منو به شهر محل تحصیلم که البته زیاد فاصله نداشت میرسوندن.

 
و حالا بعد از شش ماه که از دوستی تلفنی و اینترنتیمون میگذشت، قرار بود که برای یک دیدار کوتاه به شهرمون بیاد. درست همون زمان خاله بزرگم به همراه مادربزرگ و بقیه خانواده شون میخواستن به مشهد برن. خیلی هم اصرار کردن که من و مامان هم بریم اما مادرم نمیتونست پدر و برادرم رو تنها بذاره. به همین دلیل قبول نکردیم. خاله هم کلید خونشون رو به مادرم داد تا در نبودشون به اونجا سرکشی کنیم. و این بهترین فرصت برای من بود. خب البته که نمیتونستم این فرصت رو از دست بدم. میدونستم که نمیتونیم تمام مدت رو توی خیابون یا ماشین بگذرونیم. به همین دلیل طوری برنامه ریزی کردم تا در نبودن خاله و خانواده شون به اونجا بریم. برای اینکار خیلی دلهره داشتم. هرچند این اولین باری نبود که میخواستم با یک پسر توی خونه ای تنها باشم. البته بهش نگفته بودم که چه برنامه ای دارم. هم به این دلیل که امتحانش کنم و هم اینکه سورپرایزش کنم. مطمئنا اگه بهش میگفتم که بیا خونه خالی دارم با کله میومد. نه به اون، بلکه به هر پسری میگفتم پا میشد و میومد. ولی مهم این بود که بخواد واسه دیدن خودم بیاد. بدون هیچ توقع یا چشمداشتی. حالا که اون قبول کرده بود واسه دیدن من بیاد پس چرا من جوابش رو با یک سورپرایز خوب ندم؟!!
از روز قبلش کلی دلهره و استرس داشتم. وقت آرایشگاه گرفتم و صورت و ابروم رو اصلاح کردم و کلی به خودم رسیدم. دوست نداشتم توی برخورد اول امل و بی کلاس به نظر بیام. با اینحال سعی کردم تیپ و ظاهرم طوری نباشه که فکر کنه از این دخترای خیابونی هستم.

 
بالاخره روز موعود فرا رسید. شب قبل کلی برنامه ریزی کردم و خیلی هشیارانه کلید خونه خاله رو به بهونه سرکشی و آب دادن به گلهای خونشون از مامان گرفتم. صبح هم بهش گفتم که با چند تا از دوستای دوران دانشگاه ناهار رو بیرون میخوریم و بعدش به خونه خاله میرم. چون چندبار دیگه این کارو انجام داده بودم مادرم شک نکرد. اتفاقا یه جورایی ازینکه ییرون برم خوشحال بود. چون همش توی خونه و پای کامپیوتر بودم. قرارمون نزدیک ظهر توی یکی از میدونهای اصلی شهر بود. نمیخواستم جای خلوتی باشه. از طرفی همش دلهره داشتم که نکنه دوست یا آشنایی مارو باهم ببینه. چون شهرمون شهر بزرگی نبود و از این حیث باید تمام جوانب امر رو در نظر میگرفتم. بعد از حموم، یه دست شورت و سوتین ست اسپرت صورتی کمرنگ که برای امروز خریده بودم رو تنم کردم. یه تاپ زرد رنگ تنگ هم پوشیدم تا گردی سینه هام رو بهتر نشون بده. یه ساپورت مشکی رنگ تنگ پام کردم. اینقدر تنگ بود که تمام برجستگی ها و فرورفتگی های پایین تنم مشخص بود. یه مانتوی بلند آبی رنگ هم پوشیدم و دکمه پایینش رو باز گذاشتم. اینطوری وقتی راه میرفتم رونهای تپلم از لای مانتو بیرون میفتاد و وسوسه انگیز میشد. وقتی جلوی آیینه خودم رو برانداز میکردم قند توی دلم آب میشد. از دیدن خودم توی اون لباسها خیلی حال کردم. مطمئن بودم که اون هم از من خوشش میاد. بعد از خداحافظی از مامان از خونه زدم بیرون. کنار خیابون چندتا ماشین مزاحم جلوی پام ترمز کردن و هر کدومشون سعی داشتن تا منو سوار کنن. بالاخره یه تاکسی گرفتم و به محل مورد نظر رسیدم. دل توی دلم نبود. همش میخواستم زودتر زمان بگذره و ببینمش. با اینکه اولین بارم نبود ولی خیلی هیجانزده بودم. حس میکردم صدای ضربان قلبم رو میشنوم. صدای گوشی تلفنم منو به خودم آورد و متوجه شدم خودشه.
ـ الو سلام. خوبی؟! کجایی؟!
ـ سلام من دور همون میدونی هستم که گفتم بودم. تو کجایی؟
ـ منم چیزی نمونده برسم. این کمربندی رو که رد کنم وارد شهر میشم. فکر کنم تا 10 دقیقه دیگه برسم.
لبخندی زدم و گوشی رو قطع کردم. خدا میدونه این ده دقیقه رو چه جوری گذروندم. چشم به ماشینهای خیابون دوخته بودم و منتظر بودم که یکیشون جلوی پام ترمز کنه. اینقدر هول بودم که یادم رفت بپرسم ماشینش چیه و چه رنگیه؟ توی همین فکرها بودم که یهو یه 206نوک مدادی کنارم ایستاد. اروم شیشه سمت شاگرد رو پایین داد و پرسید: مهناز خانوم؟!
نگاهی به راننده ش کردم که عینک دودی خوش فرمی به صورتش زده بود. شک و تردیدم رو که دید عینک و برداشت گفت: منم بابا. بیا بالا..
وقتی توی ماشینش نشستم عطر مردونه ش به همراه بوی سیگار ملایمی بینیم رو نوازش کرد. وقتی دستم رو توی دستش گرفت تمام تنم مورمور شد. میدونستم که با دیدنش حالی به حالی میشم اما انتظار نداشتم تا این حد. نگاهی خریدارانه به سر و وضعم انداخت و گفت: نه مثل اینکه همونطوری که میگفتی هستی. زیبا و جذاب..!
ازین حرفش تعجب کردم و گفتم: وااا مگه قرار بود نباشم؟!
لبخندی زد و گفت: آخه همه پشت تلفن و چت خودشون رو جنیفر لوپز و تام کروز توصیف میکنن ولی وقتی از نزدیک می بینیشون میخوره توی ذوقت. درست مثل تو که الان خورده توی ذوقت!!
حالا نوبت من بود که خریدارانه نگاهش کنم. دقیقا همونطوری بود که توی عکسهاش دیده بودم. فقط پوست صورتش سبزه تر بود. اندام خوب و ورزیده ای هم داشت. موهاش رو هم حالت داده بود که سنش رو کمتر نشون میداد. بعد از صحبتهای اولیه و حرفهای اشنایی نگاهی به ساعتش کرد و گفت: مهناز دیگه ظهر شد مردم از گشنگی. مگه قرار نبود امروز ناهار رو مهمونت باشم؟ ببینم توی این شهرتون جایی برای یه پسر گرسنه پیدا میشه تا دلی از عزا در بیاره؟!
نگاهی بهش کردم و گفتم: چه خبرته شکمو؟ هنوز نیومده غذا میخوای؟ بذار یه دوری بزنیم بعد میریم.
از روز قبل یه رستوران خوب رو نشون کرده بودم که هم غذاهاش خوب بود و هم قیمتش مناسب بود. نمیخواستم توی همین ابتدای کار زیر خرج برم. به هر حال یه تعارفی کرده بودم و تعارف هم اومد نیومد داره. و حالا اونم مهمونم بود. یه مقدار که توی خیابون چرخیدیم به سمت رستوران رفتیم. ناهار رو در حالیکه نگاه خریدارانه ش رو روی خودم حس میکردم خوردیم. معلوم بود که خیلی ازم خوشش اومده و این منو راضی میکرد. هرچی بیشتر از بودن باهاش میگذشت بیشتر حس میکردم که میخوامش. خیلی راحت و ریلکس رفتار میکرد. با اینکه اولین بار بود همدیگرو میدیدیم ولی انگار مدتها بود که باهم بیرون میومدیم. بعد از ناهار اجازه نداد که حساب کنم و صورتحساب رو پرداخت کرد. وقتی بهش اعتراض کردم که مهمون من بود و من باید حساب میکردم لبخندی زد و گفت: یک مرد جتلمن هیچوقت اجازه نمیده که یک خانوم محترم صورتحساب رستورانش رو پرداخت کنه..
با این حرفش لبخندی زد و دستش رو به نشونه اینکه زیر بغلش رو بگیرم جلو اورد. منم خندیدم و بازوش رو گرفتم و باهم از رستوران بیرون اومدیدم. حالا وقتش بود که سورپرایزش رو براش رو کنم. همونطور که توی خیابون میچرخیدیم و در مورد همه چیز حرف میزدیم. اتفاقات توی سایت و داستانهایی که مینویسه. توی صحبتامون حرفهای سکسی هم میزدیم. دستم رو توی دستش گرفته بود آروم نوازش میکرد همین موضوع باعث شد که هردومون شهوتی بشیم. توی یک کوچه خلوت نگه داشت و توی چشمهام نگاه کرد. با تمام وجود میخواستم که لبای قلوه ایش رو به لبم بگیرم. تمام وجودم شده بود یک تیکه آتیش. وقتی گرمای لبش رو روی لبم حس کردم دیگه از خودم بی خود شدم. از خودم دورش کردمو توی همون حالت بهش گفتم که کلید خونه خالم دستمه و میتونیم اونجا بریم. با تعجب نگاهی بهم انداخت و به چشمام زل زد. انگار که میخواست صحت حرفم رو توی چشمام ببینه. بعد از چندتا کوچه وقتی نزدیک خونه رسیدیم ازش خواستم نگه داره و چند دقیقه بعد از اینکه من رفتم تو خونه بیاد. چون خونه ویلایی بود و ممکن بود همسایه ها متوجه بشن. خیلی آروم به طوریکه کسی شک نکنه وارد خونه شدم و درب حیاط رو باز گذاشتم. وقتی وارد خونه شدم هیجان ناشی از اتفاقی که چند لحظه دیگه میخواست بیفته تمام وجودم رو پر کرده بود. حس کردم طپش قلب گرفتم. سریع مانتو و شالم رو در آوردم و موهام رو باز کردم. رژ لبم رو تجدید کردم و منتظر موندم تا بیاد داخل. چند دقیقه بعد در حیاط صدا کرد و صدای پاش رو پشت در ورودی شنیدم. وقتی وارد خونه شد و درب رو پشت سرش بست با دیدن من چند لحظه سرجاش میخکوب شد…

 

 

همونطور که آروم به طرفم میومد، نگاهش رو به تمام اندامم میدووند. وقتی نزدیکم شد دیگه نای ایستادن نداشتم. از هیجان تمام هیکلم خیس عرق شده بود. ناگهان منو توی آغوشش گرفت و لباش رو به لبم چسبوند. از لحاظ قدی فقط چند سانت ازش کوتاه تر بودم و این کمک میکرد تا بهتر بتونیم ازهم لب بگیریم. دستاش رو از دو طرفم به سمت کمرم هول داد و منو چسبود به خودش. یک لحظه از برخورد بین پاهام با برجستگی بین پاش موی تنم سیخ شد. چشمام رو بسته بودم و خودم رو به دستش سپرده بودم. میخواستم توی آغوشش به آسمون و اوج لذت برم. خودم رو جای یکی از شخصیتهای داستانش تصور میکردم که داریم یه سکس واقعی رو تجربه میکنیم.

 
چند دقیقه همونطور سرپا باهمدیگه ور رفتیم. دستاش رو خیلی حرفه ای به تمام بدنم میکشید و از روی لباس برآمدگیهای بدنم رو لمس میکرد. وقتی دستش رو روی دوتا لپ کونم گذاشت و به خودش فشار داد حس کردم دارم ارضا میشم. از خودم جداش کردم و توی چشمهای قهوه ایش که شهوت درونش موج میزد نگاه کردم. دستش رو گرفتمو به سمت اتاق خواب دخترخاله م که یک تخت خواب یک نفره توش بود رفتیم. همونطور ایستاده دوطرف تاپم رو گرفت و منم دستام رو بالا بردم تا از تنم بیرون بیاره. وقتی بالا تنم رو با سوتین قشنگم دید نفسی کشید و کمی بهم نگاه کرد. میدونستم که داره لذت میبره و منهم نخواستم که عیشش رو خراب کنم. هولش دادم روی تخت و کمی عقب رفتم و ساپورتم رو مثل بازیگرای فیلم های پورنو از پام درش آوردم. خودمم از این کارهایی که میکردم تعجب کرده بودم. ولی انگار خصیصه های سکسیش روی من اثر گذاشته بود. حالا با همون شورت و سوتین صورتی رنگی که هر مردی رو دیوونه میکرد جلوش ایستاده بودم.اروم گیره سوتین رو از پشتم باز کردم و سینه هایی که چندین سال تمنای همچین روزی رو داشتن ازاد کردم. سینه های بلورین و سفیدم که هاله ای قهوه ای کمرنگ نوکشون رو احاطه کرده بود با تکونهای آرومی که بهشون میدادم میتونست هرکسی رو دیوونه خودش کنه. همونطور که روی تخت دراز کشیده بود نگاهش رو از سینه هام به سمت بین پاهام انداخت. از رفتار حرفه ایش خیلی خوشم اومد. روی تخت به حالت نیم خیز نشسته بود و در حالیکه فقط نگاهم میکرد منتظر بود تا کارم تموم بشه. شاید اگه کس دیگه ای جاش بود حتی فرصت لخت شدن هم بهم نمیداد. ازین جهت از انتخابم لذت بردم و اینکه درموردش اشتباه نکردم.

 
چرخی زدم و کون خوش تراشم رو به سمتش گرفتم تا نشونش بدم به جز سینه های خوش فرم چیزای دیگه ای هم دارم. پشت بهش کمی خم شدم. سینه هام کمی آویزون شد. دستم رو دو طرف شورتم بردم و کمی پایین کشیدمش. نمیخواستم یهو لخت شم. میدونستم که اینکار بیشتر شهوتیش میکنه. برآمدگی کیرش رو از روی شلوار کاملا میدیدم که منتظره کارم تموم بشه. نخواستم که زیاد معطلش کنم. دوباره پشت بهش کردم و اروم شورتم رو از پام درآوردم و همزمان با خم شدن رو به جلو از پشت کون و کس کوچیکم رو به سمتش نمایش دادم. وقتی به طرفش برگشتم، شورتم رو با پا به سمتش پرت کردم که با یک حرکت روی هوا گرفت. به سمت بینیش برد و در حالیکه چشماش رو بسته بود خیلی آروم بو کشیدش. اینبار من بودم که از حرکتش لذت میبردم. هرچقدر که من سعی میکردم حرفه ای رفتار کنم اون از من حرفه ای تر بود. حالا وقتش بود تا کیرش رو از بند شلوار آزاد کنم. میدونستم که خودش هم همینو ازم میخواد. به طرفش رفتم و در حالیکه سینه هام رو اروم تکون میدادم جلوی پاش زانو زدم. دستم رو به شلوار جینش کشیدم و کمربند و دکمه های جلوش رو باز کردم. یه شورت اسپرت نو پاش کرده بود. معلوم بود که اونم به خودش رسیده. برجستگی کیرش نشون از بزرگیش میداد. جلوی شورتش کمی خیس شده بود وقتی شلوارش رو کاملا از پاش دراوردم پاهای مردونه و پر مویی که داشت منو جذب خودش کرد. همیشه از هیکلهای مردونه خوشم میومد و از مردهایی که توی بیشتر عکسها و فیلمهای پورنو که بدنشون مثل زنها بدون مو بود متنفر بودم.

 
حالا فقط با یه شورت و تی شرت روی تخت دراز کشیده بود. خیلی اروم دو طرف شورتش رو گرفتم و درحالیکه خودشم با بلند کردن کمرش به دراوردنش کمک کرد. حالا دیگه کیر بزرگش بدون حجاب جلوی روم بود. موهای اطرافش رو کاملا زده بود. معلوم بود که پیش بینی همچین چیزی رو کرده بود. بیضه های بزرگش رو توی دستم گرفتم و مالیدم. از واسه دوست پسرای قبلیم خیلی بزرگتر و خوش فرمتر بود. لبام رو به پوست نرم و لطیف بیضه هاش رسوندم و نفس عمیقی کشیدم. بوی عطر مردونه ش حتی زیر تخماش هم به مشام میرسید. از زیر بیضه هاش شروع به زبون زدن کردم و تا نزدیک کلاهک کیرش ادامه دادم. هنوز ترشح شیشه ای رنگی از نوک کیرش روانه بود. اینقدر شهوتی شده بودم که بدون اینکه پاکش کنم زبونم رو به نوکش رسوندم و طعم شورش رو به درون دهنم کشیدم. از هر لحظه و هر نقطه از بدنش لذت میبردم. بعد از چند بارلیسیدن کاملا درون دهانم بردم. چیزی نمونده بود که از اون حجم بزرگ عقم بگیره. ولی هرطوری که بود خودم رو کنترل کردم و اب دهنم رو روی کیرش ریختم و شروع به مالیدن کردم. تا اینجاش خوب طاقت آورده بود. بعد از اینهمه خوردن و لاس زدن هنوز آبش نیومده بود. حتم داشتم که دوپینگ کرده وگرنه هرکس دیگه ای بود تا حالا ارضا میشد. خود منهم حال خوبی نداشتم. تمام لای پام خیس و لزج شده بود. اروم از روی پاهاش خودم رو بالا کشیدم. سینه های تپلم روی کیر خوش فرمش قرار گرفت.

 

 

ولی من بازهم بالاتر رفته. تمام مدت روی دوتا ارنجش به پشت دراز کشیده بود و به حرکات من نگاه میکرد. مطمئن بودم انتظار همچین رفتارهایی رو ازمن نداشت. صورتم و نزدیک صورتش بردم و لبام رو روی لبش گذاشتم. چشمام رو بستم و بوسه ای گرم از لباش گرفتم. ناگهان با یک حرکت سریع منو توی آغوشش گرفت و با یک چرخش به زیر خودش کشید و روی من قرار گرفت. به قدری سریع و تند این کارو انجام داد که اصلا نتونستم حرکت دیگه ای کنم. لباش پیوسته روی صورتم و گردنم میلغزید و لیس میزد. با همون ریتم یکنواخت و متعادل از زیر گردن تا نوک سینه هام رو غرق بوسه های ریز میکرد. تمام بدنم گر گرفته بود و مورمور میشد. چشمام رو بسته بودم و خودم رو در اختیارش گذاشته بودم. بعد از اینکه از خوردن جفت سینه هام فارغ شد از روی شکمم اروم به وسط پاهام رسید. وقتی به کسم رسید مکث کرد و حسابی نگاهش کرد. دستی روش کشید و لای اون رو ازهم باز کرد. از میز کنار تخت چند برگ دستمال کاغذی برداشت و حسابی کسم رو خشک کرد. زبونش رو از نزدیک سوراخ کونم تا روی کسم کشید که این حرکتش باعث شد لرزشی خفیف تمام بدنم رو فرا بگیره. از لای پام نگاهی بهم انداخت. فکر کرد که ارضا شدم ولی وقتی عکس العملم رو دید فهمید که هنوز خیلی کار داره. دوباره همون حرکت رو انجام داد و اینبار زبونش رو کمی توی کسم فرو کرد. دردی دو طرف کشاله رانم رو فرا گرفت. دستم رو روی سرش گذاشتم و گفتم: آرومتر! مواظب باش..!!
با این حرفم جواب سوالی که تا اون موقع ازم نپرسیده بود رو گرفت و دیگه اون حرکت رو تکرار نکرد. به جاش خیلی حرفه ای سراغ سوراخ پایین تر رفت. کمی آب کسم رو روی سوراخ کونم مالید و با انگشت شروع به نوازش و باز کردن کرد. اینبار درد از سوراخ کونم تا شکمم تیر کشید.

 

ولی لذتی که بعدش بهم دست داد درد رو فراموشم کرد. همچنان خیلی آروم سوراخ کونم رو انگشت میکرد و همزمان با زبونش چوچولمو لیس میزد. هربار که نوک زبونش به لای کسم میرسید لذتی وصف ناشدنی باعث میشد کمرم رو از روی تخت بلند کنم. مطمئن بودم اگه چند بار دیگه این حرکت رو ادامه بده ارضاء میشم. ولی بازهم از تجربه ای ک داشت نهایت استفاده رو برد و اجازه نداد به این زودی ارضا بشم. وقتی به خودم اومدم متوجه شدم که دوتا انگشتش توی کونم عقب و جلو میره. دیگه دردی رو حس نمیکردم و آماده بودم تا کیر کلفتش رو توی کونم احساس کنم. وقتی متوجه شد که به اندازه کافی کونم رو گشاد کرده انگشتاش رو با دستمال پاک کرد. خودش رو از روی سینه هام بالا کشید و بوسه ای گرم از لبام گرفت. میدونستم تا دقایقی دیگه لذتی توأم با درد رو احساس میکنم. اروم بلند شدم و پشت بهش به حالت سگی قنبل کردم. متوجه شدم که داره از پشت براندازم میکنه. دستش رو روی دو طرف لپهای کونم گذاشت و با سرانگشتهای دستش نوازش کرد. برای اخرین بار انگشتش رو به آب کسم آغشته کرد و اروم توی سوراخ کونم فرو برد با چند حرکت دوباره بازش کرد. من صورتم رو به بالشی که زیر سرم گذاشته بودم فشار میدادم و منتظر بودم تا کیرش رو دورن کونم حس کنم. وقتی سر نرم و کلفت کیرش رو که از روی کسم تا روی لای دوتا کپلم سر میخورد رو حس کردم یک لحظه تنم لرزید. خیلی آروم سر کیرشو با آب کسم خیس کرد و چند لحظه بعد حرکتش رو درون کونم حس کردم. انگار که یک مار کلفت رو درون کونم جا دادن. با اینکه حرکتش خیلی اروم بود ولی بی اختیار و شاید از روی ترس ناله ای کشیدم که باعث شد همونجا نگه داره. رو بهش داد زدم: نگه ندار فرو کن لعنتی..

دوباره فرو کردن رو شروع کرد و پس از چند لحظه تمام اون کیرش رو توی کونم حس کردم.
تلمبه زدنهاش خیلی زودتر از اونچیزی که انتظارش رو داشتم شروع شد. با یک سرعت و ریتم خیلی ملایم توی کونم کمر میزد و با دستش کمرم رو نوازش میکرد. دیگه حس میکردم توی آسمونها هستم. تمام درد اولیه تبدیل به لذتی بی بدیل شده بود. لذتی که مطمئن بودم در صورت دختر نبودنم به مراتب بیشتر هم میشد. همچنان که کونم رو میکرد یک دستش رو از زیر به نوک سینه هام رسونده بود و دست دیگرش کسم رو مالش میداد. این حرکتش باعث شد که دیگه هیچ چیزی رو حس نکنم و تمام وجودم فقط شده بود لذت. ناگهان کیرش رو از کونم بیرون کشید و منو به صورت طاق باز خوابوند. جفت پاهام رو تا جایی که ممکن بود بالا برد. به طوری که رونهام روی سینه هام فشار میاورد. حالا کس و کونم مثل دوتا غنچه که یکیشون شکفته و دیگری نشکفته بود جلوی روی دوتامون نمایان شد. دستی روی کسم که حالا پر از آب بود کشید تا تمام کونمو از آبش خیس کرد. وقتی بین پاهام قرار میگرفت کیر شق شده ش رو میدیم که چطور سفت و محکم تکون تکون میخوره. این اولین باری بود که اینجوری سکس میکردم. وقتی کیرش رو روی سوراخ کیرم تنظیم کرد کمی سرم رو بالا آوردم تا لحظه ورودش رو توی کونم ببینم. چیزی که تا قبلش فقط حسش میکردم. از اینکه این پوزیشن رو تجربه میکردم خیلی لذت میبردم. وقتی کیرش به راحتی ته کونم رو حس میکرد کسم رو میدیم که با هر ضربه چطور از هم باز میشه. دستتش رو روی پشت رونم گذاشته بود و مثل قبل با یک ریتم یکنواخت کمر میزد.

 

 

دستم رو از روی پاهام برداشتم و بازوهاش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدم. با اینکارم تمام وزنش روی من افتاد و کیرش تا نهایت توی کونم رفت. بلافاصله دستهاش رو دو طرفم گذاشت و وزنش رو روی اونها انداخت. توی همون حالت لبهاش رو روی لبهام گذاشت و همزمان با خوردنشون کیرش رو توی کونم عقب جلو میکرد. این حالتش باعث شده بود که شکمش به کسم بگیره و بیشتر تحریک بشم. طوریکه با چند حرکت حس کردم لرزشی عمیق تمام وجود رو پر کرده. چشمام رو بستم و بدنم شل شد. وقتی این حالتم رو دید کیرش رو تا ته توی کونم فرو کرد و چند لحظه بعد دل دل زدنش رو با فشار آبی گرم درون خودم حس کردم.
چند لحظه تو همون حالت موندیم. هردومون به سختی نفس نفس میزدیم و عرق سرتاپامون رو خیس کرده بود. کم کم کوچیک شدن کیرش رو توی کونم حس میکردم. وقتی از روم بلند میشد کیرش با صدای لزج مانندی از کونم بیرون اومد. قبل از اینکه تخت دختر خالمو با آب کیرش به گند بکشه چند برگ دستمال کاغذی زیر سوراخ کونم گذاشت و همه آبش رو جمع کرد. اروم پاهام رو پایین آوردمو چند لحظه بعد به خوابی عمیق فرو رفتم.
نمیدونم چقدر خواب بودم که با صدای قرچ قرچ تخت از خواب بیدار شدم. یک لحظه زمان و مکان رو از دست دادم و فکر کردم صبح شده ولی وقتی چهره خندانش رو دیدم که لباس پوشیده و کنار تخت نشسته همه چیز یادم اومد. سریع بلند شدم و به دستشویی رفتم. نمیخواستم دوش بگیرم چون موهام خیس میشد و مادرم شک میکرد. توی توالت گردن به پایینم رو شستم و آب کشیدم. نمیدونم چقدر طول کشید تا لباسامو پوشیدم و آماده رفتن شدیم. وقتی از در خونه خاله بیرون اومدیم و لحظه خداحافظی رسید یه غم عجیبی روی دلم نشست. توی ماشینش که نشستم یک بار دیگه همون عطر به مشامم رسید. انگار که با فضای ماشینش عجین شده باشه. روم نمیشد توی صورتش نگاه کنم. از اینکه چند ساعت پیش زیرش خوابیده بودم و داشتم بهش کون میدادم ازش خجالت میکشیدم. نزدیک خونمون نگه داشت و نگاهی بهم انداخت. دستمش رو توی دستش گرفت و با بوسه ای گرم نوازشش کرد. با چشمهای نافذش نگاهم کرد و گفت: بابت همه چیز ازت ممنونم مهناز. این یکی از بهترین مسافرتهای زندگیم بود.
لبخندی زدم و گفتم: برای منهم همینطور.
وقتی آخرین بوسه رو از لبم میگرفت حس کردم بغضی سنگین توی گلوم نشسته. بغضی که نشون از مهری پنهان نسبت بهش توی قلبم داشت.
از ماشین که پیاده شدم حس کردم قبلم رو جا گذاشتم. در حالیکه هنوز دردی رو توی ناحیه کمر به پایینم حس میکردم دور شدن 206 نوک مدادیش رو نظاره میکردم و امیدوار بودم یکبار دیگه بتونم حضورش رو پیش خودم احساس کنم…

 

نوشته: شاهین Silver_fuck

 

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا