حس فاحشه بودن

سلام به دوستان عزیزم. رامونا هستم (تصحیح شد رامونای عزیز .با پوزش از رویا سکسی عزیزم. ادمین).ممنون از دوستای گلم که تشویقم کردن و بهم انگیزه دادن… امشب میخوام یکی دیگه از خاطراتمو بنویسم… یه یه ماهی ازون شبا گذشته بود که دیگه کم کم رابطه بین منو سینا داشت شکراب می شد، نمیدونم شاید بقول اون خسته شده بودم. تا اینکه یه شب بعد دعوا کلا زدم فاز تموم کردن. تصمیم گرفتم دیگه جوابشو ندم هرچند ته دلم یکم ازین کارم ناراضی بودم ولی خب بد زده بودم به در لجبازی… یکی دو روز به رو خودم نیاوردم ولی روز سوم به بعد تنهایی ناجور بهم فشار میاورد از طرفیم دلم پر بود ولی غرورم اجازه نمیداد بهش بزنگم. یه روز عصر طبق معمول روکاناپه لم داده بودم و اهنگ گوش میکردم. یهو اهنگ شد خزان پخش شد که اون شب تو خوابگاه گوشش میکردیم. یاد مهدی افتادم. شروع کردم اس دادن اول یه اس فلسفی دادم واسش و اونم همین طور، تا شب همین طوری واسش دردودل میکردم. اون شب ارومم کرد ، حس خوبی بهم دست داد، نمیدونم تلافی ، کنجکاوی ، شیطنت یا ارامش ولی سعی کردم این رابطه رو ادامش بدم. روز بعدش شام دعوتش کردم. یه هفته گذشت ، نزدیکتر شده بودیم. تا اینکه یه روز که رفته بودیم کافه شروع کرد از رابطه ش با دوس دختر قبلیش گفتن واسم جالب بود. منم خاطراتمو میگفتم …

 

 

همون روز فهمید که باکره نیستم، ازون روز رفتارش باهام عوض شد. سعی کرد بیشتر بهم نزدیک بشه. دیگه تو قرارش کنارم میشست و بغلم میکرد و راحت بعد بوسیدنم ، شروع میکرد لب گرفتن و لمس کردن .. نمیدونم چرا من چیزی نمیگفتم یا مانع نمیشدم ، نه اینکه شهوت داشته باشم نه انگار دیگه واسم مهم نبود ، همیشه میگفتم گلی که از شاخه بچینیش یه مدت واست زیبایی داره ، بعدش میندازیش زمین ، اونوقته که لگد مال هر عابری میشه و متاسفانه سینا این کارو باهام کرده بود. بگذریم… چندروز گذشت ، مهدی گفت امروز خانومم میره شهرستان تنهام بیا پیشم. خیلی راحت قبول کردم، انگار میدونستم قراره سکس داشته باشیم هرچند اصلا امادگی نداشتم ، با این حال رفتم حموم حسابی تمیز کردم. ست زیر سفید و یه تاپ مشکی تنگم پوشیدم ، موهامو اتو کردم و یه ارایش تندم کردم(حس فاحشه بودنو داشتم ) اژانس گرفتم رفتم ادرسی که داده بود. تا رسیدم یه احوالپرسی گرم کردیم و کنارش نشستم. ویسکی اورد و شو نگاه کردیم. بعد نیم ساعت بغلم کرد و شروع کرد به ور رفتن باهام و لب گرفتن.

 

 

خیلی داغ شده بود سریع لباسامو دراورد و لخت بغلم کرد و برد اتاق خواب ، انداختتم رو تخت و لباسای خودش دراورد و کنارم دراز کشید. یه کم با موهام بازی کرد و همین طوری زل زده بود بهم ، حال خوشی نداشتم ولی خودمو بهش سپرده بودم. سعی کردم ذهنمو خالی کنم و فقط به اون لحظه فکر کنم و خوش بگذرونم. واسه همین بلند شدم کنارش نشستم و کیرشو گرفتم دستم یکم مالوندمش و بعد گذاشتمش دهنم، تند تند واسش ساک میزدم که ازم خواست 69 بشیم. اینبار برعکس همیشه مخالفت نکردم. نوبت رسید به کردن! دراز کشید اومدم رو کیرش نشستم خواستم بذارم کونم که گفت نه جلو! یکم ناز کردم ولی بعدش راضی شدم ، بعد یه مدت به پشت خوابوندم و پاهامو ازهم باز کرد و گرفت بالا ، یه کم کیرشو به کسم مالوند و بعد با یه حرکت سریع کرد توش، همین جوری تلمبه میزد و با انگشتش کسمو میمالوند ، منم دیگه داغ شده بودم و اه و اوف راه انداخته بودم یه مدت تو این پوزیشن بودیم که گفتم پاهام درد گرفتن ( چون خیلی هیکلیه ) کیرشو دراورد ، پدسگ کم نیاورد دوباره به بغل خوابوندتم و و فقط یکی از پاهامو داد بالا و دوباره همون اش و همون کاسه تا اینکه ابش اومد و خالی کرد رو شکمم. هم فشارم افتاده بود و هم کشاله های رونم درد گرفته بود.

 

 

یه شکلات خوردم و خواستم برم دوش بگیرم که گفت بذار با هم دوش بگیریم. حرفی نزدم و رفتم تو حموم. رفتم زیر دوش که اومد دوباره بغلم کرد و لب و … دوباره کیرش شق شده بود ( عصبی شده بودم نمیدونم چرا شاید چون بار اول بود که یه سکس کامل با کسی جز سینا داشتم ) پسش زدم و گفتم خواهش میکنم نه ، بسه. ولی توجه نمیکرد و همش قربون صدقه م میرفت و منم نق نق میزدم. خواستم برم که کمرمو گرفت و کشوندتم سمت زمین طوری که چهار دست و پا شدم. دیگه اینجا یه کم از عقب میکرد یکم از جلو ، برای بار دوم ارضا شد ولی من واقعا داشتم از حال میرفتم. به معنای واقی جر خورده بودم، از حموم اومدیم بیرون ، دیرم میشد برم. یه ساعت بعد تو خونه بودم. نمیتونستم راه برم بس که درد داشتم ، لباس عوض میکردم که دیدم زانوم ناجور کبود و کوفته شده وقتی عوضی انداختتم کف حموم اینجوری شد، بغض کرده بودم و عصبی شده بودم رفتم تو اتاقم ، همینجوری سیگار میکشیدم که سینا بهم زنگ زد، ناخوداگاه اشکم اومد، ولی کنترل کردم و خیلی سرد جوابشو دادم. قرار شد روز بعد ببینمش. عصر روز بعد یه کم دور زدیم ، همینجوری شوخی میکرد و … ولی من مثه مجسمه نشسته بودم و هیچی نمیگفتم. تا اینکه رفت سمت خونشون فهمیدم حشری شده ، بغض داشت خفه م میکرد یه پوزخند زدم و رومو کردم سمت خیابون.

 

ساکت بودم و اون سکوتم رو به معنی رضایت برداشته بود. نمیدونم چرا، شده بودم یه عروسک خیمه شب بازی که بقیه به حرکت درم میاوردن و انگار هیچ اختیاری نداشتم از خودم. شایدم یه عوضی شده بودم که دیگه هیچی واسم مهم نبود. زانومو دید پرسید چرا اینجوری شده؟ گفتم رو پله ها افتادم. هیچی نگفت و شروع کرد … یه سکس دیگه .. هنوز دردم اروم نشده بود که دوباره .. اون روزم گذشت… یه هفته باهاش بحث داشتم که نمیخوام برگردم. چون خودمو می شناختم ، میدونستم عذابم میده با اون بودن درحالی که بهش خیانت کرده بودم. بهش گفتم با یکی دیگه سکس داشتم ولی باور نکرد… خودمو زدم به اون راه دوباره باهاش برگشتم ، بازم سکسای هفتگی و .. .ببخشید سرتونو به درد اوردم ، هرچند هرچی مینویسم تموم نمیشه ..

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

6 دیدگاه دربارهٔ «حس فاحشه بودن»

  1. پس رضا چی؟
    دادشتو میگم
    مگه با اون سکس نداشتی؟
    یا این ماجراها قبل از اون بوده؟
    خلاصه خیلی عالی بود عزیزم
    مثل همیشه خوب بودی
    هم خودت هم داستانت
    :*

  2. رویاسکسی

    قشنگ بود رویا جون.دوستای خوبم بدونن که این دوست عزیزمون یه رویا سکسی دیگه است واین فقط یک تشابه اسمیه.اون رویا سکسی که دبیر ریاضی بوده وخاطراتش رو براتون قبلا نوشته منم.اما این دوستمون یه رویای دیگه است.البته من ازآشنایی با این رویا جون هم خیلی خوشحال شدم.

  3. دوستای خوبی که واسم کامنت گذاشتن بهتون بگم من رامونا هستم نه رویا. اشتباه ادمین بود که تصحیح شد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا