تقدیر من جنده شدن بود

کت شلوار مشکی پوشیده بود با یه کروات نیلی رنگ نگاهم رو از چهره ی جذاب پسر گرفتم و با صدایی که می‌لرزید پرسیدم دست ….شویی …کج کجا …سسستت ؟
به آخر سالن اشاره کرد از میان جمعیت تلو تلو خوران به سمتی که پسر گفت رفتم احساس کردم دارم میوفتم که کسی بازوم رو گرفت نگاهی کردم همون پسر بود دوباره به راهم ادامه دادم با این فرق که پسر هم دنبالم بود دیگه نمیتونستم طاقت بیارم و همون جا روی زمین افتادم و چشمام رو بستم ولی هنوز به هوش بودم پسر چند بار آروم توی گوشم زد ولی من توان حرکت نداشتم دست انداخت زیر سر و زانوهام و منو بلند کرد احساس کردم از پله های زیادی بالا میره . در اتاقی رو باز کرد و منو روی یه جای نرم گذاشت و در آخرین لحظه زمزمه ارومش رو شنیدم
 
-نمایش شروع شد!
دیگه چیزی نفهمیدم وقتی چشم هامو باز کردم سرم به شدت درد میکردنگاهی به اطرافم انداختم روی تخت دو نفره و بزرگی بودم داخل اتاقی که تقریبا یه ست آبی رنگ داشت آروم نشستم روی تخت سرم درد گرفت دستمو رو سرم گذاشتم و آخ خفیفی گفتم
-هنوز سرت درد میکنه ؟
با وحشت به پشت سرم نگاه کردم این کیه دیگه با صدای وحشت زدم پرسیدم
-من کجام؟ اینجا کجاست ؟ تو کی هستی ؟؟؟؟
پسر سری تکون داد و گفت
-معلومه با اون همه گیلاسی که تو خوردی منم بودم الان چیزی یادم نمیومد !
گیلاس… گیلاس … آهان حالا یادم اومد پارتی ،مسابقه مشروب خوری ،اون پسر، از حال رفتنم …اینکه همون پسره است! نگاهی به اجزای صورتش کردم موهای خرمایی داشت با چشمایی سبز رنگ واقعا جذاب بود و توی چشماش یه برق خاصی بود که منو میترسوند … متوجه شدم بیش از حد بهم خیره شده نگاهی به خودم انداختم وای…لباس دکلته ام پایین اومده بود و قسمت زیادی از سفیدی سینه ام پیدا شده با عجله درستش کردم و گفتم
-من تازه یادم اومد تو منو اینجا اوردی ؟
-آره از حال رفتی منم آوردمت بالا
-ممنونم که کمکم کردی !
 
از جام بلند شدم وسریع به سمت در رفتم دستگیره رو چند بار بالا و پایین کردم ولی باز نشد آب دهنم رو قورت دادم و برگشتم سمت پسر و با صدای که سعی میکردم لرزشش مشخص نباشه پرسیدم
-در چرا باز نمیشه ؟
-من قفل کردم
-برای چی ؟
-برای اینکه کسی مزاحم نشه !
-در رو باز کن من برم
بلند شد و آروم به سمتم اومد چشماش برق میزد. همونطور که براندازم میکرد و گفت
-… نمیشه خانوم خوشگله … دلت نمیخواد یه پسر جذابی مثل من بهت حال بده ؟؟؟؟
تو اون لحظه منظورشو فهمیدم با داد گفتم
-خفه شو به من نزدیک نشو زود این در باز کن تاجیغ نکشیدم
پوزخندی زد و گفت
-من امشب میخاستم با یه نفر باشم و تو هم بهترین سوژه ام تو مهمونی بودی و از اول و هم که دیدمت نقشه برات کشیدم که خودت اومدی تو دهن شیر الانم مثل یه دختر خوب بیا رو تخت …
-نمیخوام عوضی ….
 
شروع کردم به جیغ زدن و به در لگد زدن با کف دست محکم به در میکوبیدم و کمک خواستم پسر روی تخت نشست و دستاشو پشت سرش ستون کرد و با پوزخند نظارگر تلاش من برای رهایی شد . جیغ میزدم وکمک میخاستم
-کمک … کمکم کنین ….یکی کمکم کنه التماس میکنم … خواهش میکنم یکی نجاتم بده
ولی انگار بیرون هیچکس نبودم اشک هام کم کم از گوشه چشمم شروع کرد به ریختن خدایا غلط کردم کاش پام می‌شکست و نمیومدم به این پارتی روی زمین نشستم و با التماس رو به پسر که به نظر 25-26ساله بود گفتم
-تو رو خدا ولم کن بزار برم خواهش میکنم تو رو جون هر کی دوست داری ولم کن تو رو به خدا …من … من هنوز دخترم …خواهش میکنم بدبختم نکن ….
پسر بلند شد و به طرفم اومد وحشت زده به عقب رفتم عقب تر و عقب تر و اون جلوتر و جلوتر میومد خوردم به دیوار خواستم به سمت دیگه فرار کنم که با یه حرکت سریع که کاملا غافلگیرم کرد با یه دست مچ دوتا دستم رو گرفت و بالای سرم محکم به دیوار چسبوند پاهامو بین پاهاش چفت کرد و زل زد تو چشمام حالا میشد راحت شهوت رو از تو چشماش خوند منم دریایی از التماس رو تو نگاهم جا دادم اشک هام قطره قطره میریختن ولی انگار بی فایده بود. اون واقعا قوی هیکل بود تو اولین حرکتش نشون داد چه قدر قدرت داره و من حتی یه لحظه هم در مقابلش نمیتونم مقاومت کنم و زیر این همه عضله با داشتن این بدن ظریفم حتما جون میدادم. سرمو به چپ و راست تکون دادم و سعی کردم خودمو آزاد کنم که با اون یکی دستش آروم چونه ام رو گرفت و به سمت خودش برگردوند
-چه بهتر که دختری!میدونی من عاشق پرده برداری از دخترهای چموشم ؟؟؟؟…
 
 
صورتش آنقدر نزدیک بود که نفساش داشت صورتمو میسوزوند با سماجت صورتمو به چپ راست تکون دادم ولی با فشار خفیفی که به چونم داد سرم ثابت و دهنم به اندازه ی یه آخ باز شد پوزخند مسخرش رو دوباره زد و قبل از این که شروع کنم به فحش دادن و داد زدن لباش رو لبام گذاشت و با آرامش شروع کرد به مکیدن لب هام با وحشت به چشمای بستش نگاه کردم…وحشت کرده بودم ولی نمیخواستم تسلیم بشم طاقتم تموم شد و گاز محکمی از لبش که تو دهنم بود گرفتم چشماش رو باز کرد و زل زد بهم …
-خودم رامت میکنم پیشی کوچولو …
 
مقاومت در برابرش بی فایده بود دستامو به بالای تخت بسه بود و لباس هام هم که به زور از تنم در آورده بود روی زمین افتاده بود دستمالی هم دور دهنم بسته بود بالای تخت ایستاده بود و با ارامش خاصی دکمه های پیراهنش رو باز میکرد و لبخندی روی لب هاش بود انگار که راضی بود از اینکه من تو دستاش اسیرم و انگار هیچ عذاب وجدانی برای انجام کارش نداشت. تقلا میکردم آزاد شم نمیتونستم آروم باشم وقتی پیراهنش رو در آورد با سینه ای ورزیده ای روبه رو شدم که حتی تو این موقعیت هم هوش از سر هر دختری میبرد بازو هایی عضلانی هیکل بزرگ وترسناکی داشت دست برد طرف شلوارش. سرمو به سمت مخالفش چرخوندم و گریه ام شدت گرفت مدام با خودم میگفتم چرا من چرا؟
.وقتی لباش روی گردنم نشست اضطراب تمام وجودم رو گرفت با ولع گردنم رو میبوسید و دندون هاش رو توی گردنم فشار میداد دقیق حس یه خون اشام رو بهش داشتم که میخواست بهم تجاوز کنه سرش رو کمی کج کرد و استخوان ریز گلوم رو مک محکمی زد آنقدر محکم اینکارو کرد که احساس کردم جاش تا دقیقه دیگه کبود میشه سرش رو بالا آورد چونه ام رو گرفت وسرمو که کج کرده بودم به سمت خودش برگردوند و تو چشمام خیره شد تمام نفرتی که میتونستم رو تو چشمام جا دادم نگاهش رنگ ترحم گرفت
 
 
-ببین کوچولو من نمیخوام تو فقط درد بکشی اگه دختر خوبی باشی روی اعصابم راه نری منم دستات رو باز میکنم باشه ؟؟؟ آروم دستمال دور دهنم رو پایین کشید که سریع تو صورتش تف انداختم چشمای سبز رنگش قرمز شد دستشو بالا آورد و محکم زد زیر گوشم مزه ی خون رو تو دهنم حس میکردم داد زد
-به شما دختر ها حتی فرصت نفس کشیدن هم نباید داد
و تو یه حرکت سریع سینه هام رو تو دستش گرفت و شروع کرد به فشار دادن جیغی از سر درد کشیدم ولی اون بیخیال با لحنی چندش آور گفت
-چه سینه های کوچیکی داری کوچولو ؟؟؟
سعی کردم حرفی بزنم ولی واقعا نمیدونستم چی بگم وقتی سر سینه هام رو با دست فشار میداد احساس انزجار میکردم سرش رو پایین آورد و با زبونش سر یکی از سینه هام رو به بازی گرفت و با دستش سینه سمت چپم رو محکم گرفت و شروع کرد مثل یه خمیر به فشار دادن و چرخوندن درد داشت واقعا درد داشت پاهام رو روی تخت میکشیدم و ناله میکردم وقتی سر سینه ام رو کامل وارد دهنش کرد ناله بلندی سر دادم و عضلات تموم بدنم منقبض شدو احساس کردم لای پاهام داره خیس میشه
-خواهش میکنم بس کن … بس کن التماس میکنم …آخ خداااااااا…..
 
مثل یه بچه سر سینه ام رو میمکید و گازهای محکم و سفت میگرفت که باعث میشد ناله های منم بلند تر بشه سرش رو به دندون گرفت و به سمت بالا کشید فشار دستی که روی سینه چپم بود هر لحظه بیشتر میشد احساس میکردم سینه هام دارن کنده میشن . با دستش آروم رو شکمم رو نوازش کرد به نافم رسید دستشو دایره مانند دورش حرکت داد و بعد محکم به داخل فشارش داد از مکیدن سینه ام دست کشید و سرش رو بالا آورد و بهم خیره شد حرکاتش کاملا وحشیانه و درد آور بود. نگاهم به سینه هام افتاد قرمز قرمز بودن و نوکشون باد کرده بود و خیس خیس بودن حالم به هم خورد با اینکه یه لذت جزیی داشت ولی اصلا به دردش نمی ارزید. متوجه شدم دستش آروم داره به سمت پایین میره نه … رون هام رو به هم فشار دادم که گفت
-باز کن این پاهات رو از هم بچه … زود باش …میخوام کست رو بخورم لامصب …
-برو گم شو کثافت حالم ازت بهم میخوره ولم کن …
دستشو با زور وسط پاهام گذاشت شروع کردم به تقلا تا دستشو دور کنم … ولی اون با زور رون هام از هم باز کرد و سرشو وسط پاهام گذاشت و شروع کرد به بو کشیدن
-چرا خودتو آنقدر خیس کردی کوچولو ؟؟؟
 
تقلاهام بیشتر شد و خودمو به سمت بالا کشیدم با دستاش کمرمو گرفت و لباش رو به کسم چسبوند جیغ بلندی کشیدم سعی کردم با پاهام دورش کنم که با وجود دستاش که محکم دورم حلقه شده بود این کار ممکن نبود زبونش رو آروم رو کسم کشید از سوراخ باسنم شروع کرد تا به چوچولم رسید زبونش رو روی لبه های کسم میکشید و با دستاش پاهام رو که به زور سعی میکردم جمع کنم رو مهار میکرد آنقدر محکم لیس میزد که انگار داشت خوشمزه ترین خوراکی دنیا رو میخورد اشک هام همینطور میریختن سرمو به چپ و راست به معنی نه این کارو نکن تکون میدادم داد زدم
 
-بس کن … بس کن تو رو خدا بس کن اه وایییییی …. آخ
ولی اون عین خیالش نبود با چوچولم بازی میکرد گازش میگرفت و فشارش میداد زبونشو تو کسم کرد و به سقفش ضربه زد و شروع کرد به چرخوندش تو کسم کم کم احساس خوبی بهم دست داد دلم میخواست به بازی با کسم ادامه بده وقتی آروم لبه های کسم رو میمکید و با زبونش اونا رو از هم جدا میکرد احساس خیلی خوبی بهم دست میداد داشت لذت بخش تر میشد که توی یه لحظه انگار زیر دلم خالی شد دردی تمام وجودمو گرفت احساس کردم ماده ای میخواد ازم بیرون بریزه شکمو به سمت بالا گرفتم به خودم لرزیدم و سعی کردم اون ماده رو بیرون بریزم آروم عقب کشید کمرم رو گرفت و فشار داد و گفت جانم … احساس کردم آب زیادی ازم بیرون ریخت و که اون با ولع بیشتری شروع کرد به لیس زدن احساس سبکی میکردم ناله هام ضعیف شده بود و لیس زدن های پسر محکم تر . با اینکه خوشم اومده بود و دیگه پاهام رو فشار نمیدادم اجازه میدادم پسر کسم رو بخوره ولی هنوز بدنم از شوک این رابطه میلرزید لیس زدن ها متوقف شد و سر پسر بالا اومد سنگینه نگاهشو حس میکردم دستشو گذاشت زیر کونم و پاهام رو یکم آورد بالا و پاهای خودشم از هم باز شد احساس کردم جسم داغ و بزرگی روی کسمه چشمام که به خاطر لذت همراه با درد کس خوردن پسر بسته بودم رو باز کردم با بهت متوجه کیر بزرگش شدم که حسابی سیخ شده بود با ترس و مخلوطی از التماس نگاهش کردم نگاهی بهم کرد و گفت – برای تو یکم بزرگه ولی عوضش یه حال حسابی میکنی کوچولو …
 
 
شروع کردم به تقلا کردن دلم نمیخاست که درد بکشم دلم نمیخاست این تجاوزی که میدونستم پر از درد زجره رو تحمل کنم ولی اون سر کیرش رو روی کسم گذاشت پاهام رو بالاتر برد و آروم شروع کرد به فشار دادن احساس میکردم نفس های آخرم رو میکشم با فشار سختی و بعد احساس جسمی توی دلم و احساس دردی که انگار هر لحظه بیشتر میشد جیغ بلندی کشیدم اشکهام دوباره از چشمام سرازیر شدند و پسر آروم اشکامو پاک کرد و گفت- هیشششش میدونم درد داشت ولی اینجوری که تو خودتو سفت گرفتی کیر منم داره درد میگیره خودتو شل کن جوجو. بعد خودش شروع کرد آروم به چرخوندن و فشار دادن سینه هام .آروم اطراف کسم رو نوازش میکرد و چوچولم رو با انگشت شست فشار میداد و به چپ و است تکونش میداد. درد داشتم خیلی زیاد ولی با نوازش های پسر دردم داشت کمتر میشد با وجود سوزش تو کسم نفس هام آروم شده بود . آروم کیر بزرگش رو در آورد و با یه دستمال خون دور کیر خودش رو پاک کرد کس منم تمیز کرد نگاهم که به خون افتاد احساس بدبخت شدن بهم دست داد هنوز درد زیادی داشتم.دستهامو باز کرد از درد زیاد شروع کردم به فحش دادن
 
-خیلی کثیفی …خیلی کثافتی که برای لذت خودت منو بدبخت کردی بیشعور عوضی حالم ازت بهم میخوره اشغال …
لب هاشو روی لب هام گذاشت و اجازه نداد بیشتر از این بهش فحش بدم آروم با لبهام بازی میکرد و زبونش رو تو دهنم میکرد که جاهامون عوض شد حالا من روی اون بودم با ولع لب هامو میخورد و روی کسم دست میکشید و منو به خودش فشار میداد و با زبونش زبونم رو به بازی گرفته یود با اینکه من مثل یه مرده بی حرکت روش افتاده بودم ولی حس لذت فراوانی تمام وجودم رو گرفته بود مخصوصا وقتی میدیدم فقط به فکر خودش نیست و به منم حال میده و میزاره به منم خوش بگذره تو حس حال خودم بودم که ناگهان احساس کردم داره به سوراخ کونم ور میره با وحشت چشمام رو باز کردم و سعی کردم از روش بلند شم که متوجه شد. با اکراه از لب هام دل کند و منو دوباره روی تخت گذاشت ولی با یه حرکت سریع منو به شکم خابوند و روی پاهام نشست با داد گفتم
-میخوای چیکار کنی ؟؟؟؟
– عزیزم حیفه از این کون سفید و نازنین فیض نبریم …
و بعد شروع کرد به لیسیدن کونم
 
داد زدم
-نه نه …. درد داره …ولم کن … چی از جونم میخوای چرا آنقدر اذیتم میکنی ؟؟؟؟از درد کشیدن من چطور لذت میبری ؟؟؟؟!!!
ولی اون بی توجه به من با دستاش لنبره های کونم رو از هم باز کرد و شروع کرد به خوردن سوراخم. زبونش رو کرد تو کونم و با حرص خاصی لیس میزد . جیغ داد های من روی اعصابش بود برای همین گاز محکمی از کونم گرفت و گفت
-خفه شو دیگه …. وگرنه جور دیگه ای حالیت میکنمااا …
و شروع کرد انگشتاشو تو کونم کردن من فقط ناله میکردم که احساس کردم تمام تنم سوخت جیغ بلندی زدم
-درد داره وای خیلی درد داره آروم تر …آروم تر ….نچی گفت از روم بلند شد و توی پیشکش عسلی کنار تخت یه جعبه برداشت که با وجود تمام دردی که تو سراسر وجودم بود بلند شدم و سعی کردم فرار کنم که از پشت منو گرفت و گفت -کجا ؟؟؟؟کارم هنوز باهات تموم نشده ….و منو رو پاهاش گذاشت و محکم منو گرفت سعی کردم بلند شدم ولی اون اجازه نمیداد . سردی رو روی کونم حس کردم داشت اون ماده رو روی سوراخم میمالید با دستاش کونم رو از هم باز کرد بعد آروم کیرش رو گذاشت دم سوراخم و شروع کرد به فشار دادن جیغ بلندی زدم
 
-ایییییییی …. نه. ….. خداااااااا …. درد داره درد داره ….. ایییی اخخخخ تو رو خداولم کن ..ایییییییی …. … نفس نفس میزدیم کلاهک کیرش رفت تو به تخت چنگ میزدم و جیغ مکشیدم
-آییییی درش بیار …. میسوزه ….درش بیار مامان …مامان
-جونم …چه کون داغی داری جووووننننن ..مامانتو میخوای چیکار بچه ؟؟؟..
درد امونم رو بریده بود پسر مدام فشار میداد. که بلندم کرد و از پشت منو تو بغلش گرفت و شروع کرد به عقب جلو کردن کیرش. داد میزدم جیغ میکشیدم ولی اون تو حالت های مختلف منو گایید و آنقدر که از پشتم خون اومد گلوم خس خس میکرد و تمام بدنم میلرزید که احساس کردم کونم آتیش گرفت جیغ بلندی کشیدم آبش رو توی کونم ریخته بود خاستم عقب بکشم که محکم کمرم رو گرفت و محکم منو به خودش فشار داد تا کامل آبش بره تو کونم (توی حالت سگی بودم)به محض اینکه کمرم رو ول کرد روی تخت ول شدم و از درد بلند بلند گریه میکردم که پسر دستشو روی کمرم کشید و توی گوشم زمزمه کرد
 
-حالا که کلا اوپن شدی کیرم رو ساکس بزن تا بزارم بری …
با نفرت به پشت سرم جایی که پسر نشسته بود نگاه کردم و گفتم
-قول میدی بعد ولم کنی ؟؟؟؟
-آره …
چاره ای نبود من که تا اینجا اومده بودم اینم روش برعکس شدم و پسر اومد روم کیرش رو جلوی دهنم گرفت کیرش رو تو دستم گرفتم و شروع کردم به فشار دادنش که از جا پرید و گفت
-فشار نده روانی کره خر ساک بزن …
با اکراه و حس تنفر آروم شروع کردم به لیس زدن و با خودم گفتم فکر کن داری بستنی میخوری آروم زبونم رو روی کلاهکش کشیدم دایره مانند دورش چرخوندم و شروع کردم ساک زدن براش کم کم خودمم خوشم اومد و کامل تو دهنم میکردم و میک میزدم اونم که هی میومد پایین و کیرش رو کامل تو حلقم میکرد که یکدفعه وارونه شد و شروع کرد به خودن کسم منم براش کیرش رو ساک میزدم که برای چندمین بار ارضا شد چندشم شد آبش رو تف کردم رفتم کنارش که روی تخت افتاده بود و نفس نفس میزد گفتم کلید رو بده برم که منو کشید تو بغلش و گفت
-کجا کس مونده دختره ی خراب …. اوه ببخشید زن خراب
از عصبانیت سرخ شدم پشتم میسوخت ولی با این حال با مشت کوبیدم توی سینه ی لختش و گفتم
-کثافت تو قول دادی ؟؟؟؟!!!!
 
-قول؟؟؟؟؟؟من که چیزی یادم نمیاد …
و منو هل داد روی تخت و پاهام رو از هم باز کرد با دست هام خواستم هلش بدم که زانوهاش رو روی دستام گذاشت تقلا میکردم بلند شم که توی یه حرکت سریع کیرش رو محکم هول داد تو کسم. جیغی از سر درد زدم و شروع کردم به فحش دادن ولی اون بیخیال شروع کرد به تلمبه زدن ….
نمیدونم چه قدر تو بغلش موندم و چقدر اون منو کرد که بلند شد و منو بغل کرد و به سمت در اتاق رفت کلیدی رو از توی پیش کش میز توالت برداشت و از در بیرون رفت خشونت زیاد از حدش باعث شده بود بی حس بشم و چیز زیادی متوجه نمیشدم فقط فهمیدم وارد حموم شد و منو توی وان آب گذاشت آب که به پوست قرمز شده و کبودم میخورد دردم رو کم تر میکرد ولی من مثل یه آدم فلج فقط نگاه میکردم وقتی خودشو شست منم شست زیر دوش حموم گردن و لب هام رو بوسید و با وقاحت تمام گفت
-خوش گذشت لیدی !!! …
ولی من سکوت کرده بودم وقتی بیرون آمدیم پسر یه حوله ی لباسی قرمز رو به من پوشاند و بعد از اینکه ملافه ی کثیف و خونی تخت رو عوض کرد منو توی تخت گذاشت خودشم بعد از مدتی اومد و منو تو بغلش گرفت و به زور قرصی رو بهم داد منم از درد خوابم برد…
….
نمیدونم شاید اشتباه از خودم بود که با دوستام اومدم پارتی و مشروب خوردم
شاید همه اش تقصیر خودم بود ولی فکر می‌کنم که تقدیر من جنده شدن بود….دارم تقدیرمو میپذیرم و می‌خوام  آروم آروم از اتفاقی که افتاده لذت ببرم، مثل لذت از خوردن یه غذا ی  پر از فلفل که با اینکه تموم وجودتو می‌سوزونه و اشکو از چشات جاری میکنه دوست داری تا تهشو بخوری.
شاید واقعا تقدیر من این بود !
نوشته:‌ ؟

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

5 دیدگاه دربارهٔ «تقدیر من جنده شدن بود»

  1. سلام شهرام هستم از خاطرت خیلی متاثر شدم.خوشحال میشم باهم اشنا شیم
    09302643944

  2. من فقط یه چیز می دونم هر کاری که از انسان سر زد اول همه خودش مقصره..
    خوش حال می شم از اشناییت

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا