آخرین تکرار

بوی تند سرکه و جوراب یک ماه نشسته میداد. بالای سرم ایستاده، کیر زمختش را کج رو صورتم انداخته بود و هی می گفت بخور. حالم داشت به هم می خورد. ازش رو گرفتم. باز هم گفت بخور. گفتم نمی تونم. گفت اگر نخوری من میرم. واقعا می رفت؟ اما هنوز خیلی زود بود. جدی بود. ظاهرا باید کیرش را فرو می دادم. این کیر تیره رنگ با بوی تند سرکه و جوراب یک ماه نشسته را. دهنم را باز کردم، صورتم را رو به بالا برگرداندنم اما فرو نداده گفتم یعنی نمیشه نخورم؟ بیا بکن. همین که خواست برگردد با دست مانع شدم و با زبان مزه اش را امتحان کردم. خوب نبود. گفت همشو بخور و کیرش را توی دهنم فشار داد. داشتم بالا می آوردم. میخاستم درش بیاورم. اما آن وقت حتما می رفت. هنوز وقتش نرسیده بود. ربع ساعت دیگر. باید نگهش میداشتم. تا قبل از ساعت دو نمی آمد. پدرم هم همین ساعت بود که برگشت. تا دو ربع ساعت مانده بود. نباید می گذاشتم برود. خودش را توی دهنم فشار می داد. دهنم پر بود و از بینی نفس می کشیدم.

 

بوی جوراب و سرکه همه ی مغزم را پر کرده بود. الان تمام میشد. الان تمامش می کرد و بعد می آمد روی تخت و بعد روی من. گفته بود که اگر بدخلقی کنم بی معطلی میرود. گفته بود دختر کم نیست و فقط چون خودم خواسته ام می آید. حالا آمده بود. کیرش را از دهنم در آورد. هنوز ده دقیقه مانده بود. آن وقت می آمد. من هم مثل مادرم دوست داشته میشدم. پدرم که سر رسید و آن مرد غریبه را با کیرش توی سوراخ مادرم، در حال تلمبه زدن دید کمد نیمه شیشه ای اتاق خوابشان را با یک لگد به کناره ی چوبی اش تکه تکه و ریز ریز کرد. فریاد کشید، هوار زد اما مادرم را نزد. آن مرد را هم نزد. روی تخت ولو شد. آن مرد لباس هایش را برداشت و در رفت. توی حیاط لباس هایش را پوشید و در رفت. پدرم گریه می کرد و لای پای مادرم را می بوسید. ران های مادرم رو نوازش می کرد. لخت شد و هنوز های های گریه می کرد. مادرم چیزی نمی گفت. پدرم کیرش را توی کس مادرم فرو کرد. حالا دوتایی گریه می کردند. من همه چیز را دیدم. پدرم بعد از آن حتی بیشتر عاشق مادرم شد. من همه چیز را با جزئیات کامل به خاطر دارم. من هم میخواهم بیشتر از قبل دوست داشته شود. ناصر را توی فروشگاه بزرگ سر میدان پیدا کرده بودم. حالا روی تختم بود. یک تف انداخت و کیر تیره ی بی کاندوم و با بوی جوراب و سرکه اش را اول تا نصفه و بعد کم کم تا آخر توی کسم فرو کرد. چشمهاش سرخ شده بود. بازوهایم را گرفت. وزنش را رو بدنم انداخت. رویم دراز کشید.

 

پایین شکمم درد مختصری حس کردم، درد کم شد، سخت نفس می کشیدم. بالا و پایین می شد. کیرش را با تمام فشار توی سوراخم جلو و عقب می کرد. داد می زدم بکن، تند تر بکن، منو بکن. مادرم هم همین ها را می گفت. بعد از گفتن همین ها به آن غریبه بود که پدرم حتی بیشتر از قبل دوستش داشت. من هم همین ها را تکرار می کردم. پنج دقیقه بیشتر به دو نمانده بود. بعد شوهر من هم می آمد. این مرد را بین پاهای من، پاهای سفید و خوش تراش من، در حال کردن زنش می دید، داد می کشید، هوار می کشید، شاید میز آرایش را خورد می کرد، شاید کمی هم کتک می خوردیم اما بعد حتما مرا حتی بیشتر از قبل دوست میداشت. خودش را روی تخت می انداخت. پاهای مرا از هم باز می کرد. لای پاهایم را می بوسید. مثل پدرم که سوراخ زنش بوسید. جای کیر غریبه را بوسید. بعد از مدت ها کیرش را توی دستم می گرفتم. خودم کیرش را توی کسم فرو می کردم. فشار می داد. بیشتر و بیشتر فشار می داد. همه ی خودش را از همین سوراخ تف خورده و لزج توی من فرو می کرد. آرایش گر محله می گفت مردها خیلی از کون کردن خوششان می آید. می گفت شوهرش هر شب ازش کون می خواهد.

 

سوراخ کونم را تقدیمش می کردم. می گفتم با هر چه زور دارد کیرش را توی سوراخ کونم بکند، که بلرزم، به رعشه بیافتم، از درد ضجه بزنم. درد داشت اما از این به بعد بیشتر دوست داشته می شدم. با صدای ناصر به خودم آمدم. گفت برگرد. برگشتم. کیرش را لای لمبرهایم گداشت. باز تف انداخت. بعد از رویم بلند و انگشتش را توی کسم داخل کرد. چرخاند. با انگشت اشاره از داخل و شصت از بیرون دیواره ی کسم را نیشگون گرفت. باز هم تکرار کرد. جدی بود. حتما می رفت. هنوز وقتش نرسیده بود. کسم را چنگ میزد. از شدت درد چشمم سیاهی می رفت. چیزی به دو نمانده بود. داشتم از حال می رفتم. جدی بود. البته بیشتر.. دوست.. از این به بعد. رضا دیگر کم کم باید سرو کله اش پیدا می شد. ناصر باز مرا برگرداند. به کسم زل زده بود. عمیق و صدادار نفس می کشید. به سینه هایم چنگ انداخت. بعد پایین تر. دستش را روی کسم کشید. به کسم سیلی زد. با دو دستش به سوراخم حمله کرد. با دو انگشت اشاره و وسط از هر دو دوست، از دو طرف از داخل، سوراخ کسم را از هم باز می کرد. میخواست کسم را از هم پاره کند.

 

گفته بودم هر کاری دوست داشت با من بکند. جدی بود. نباید می رفت. به زور راضی شده بود به خانه ام بیاید و روی تخت خودم توی کسم تلمبه بزند. نمی دانست همین الانست که شوهرم بیاید. چیزی نمیشد. هوار می کشید. میز آرایش را خورد می کرد. ناصر توی حیاط لباسش را می پوشد. من بیشتر دوست داشته می شدم. مثل مادرم. ناصر دوباره کیرش را توی کسم کرده بود. این بار وحشیانه تر تلمبه می زد. بدون کاندوم تلمبه می زد. آن غریبه ارضا نشده بود که پدرم سر رسید اما ناصر با محکمترین ضربه ای که میشد آبش را خالی کرد. رضا داشت نگاهمان می کرد. تبر توی دستش بود. میز آرایش از چوب بلوط بود و با لگد خورد نمیشد. رضا داد نکشید. هوار نکشید. گریه نکرد. میز را نشکست. ناصر هنوز فرصت نکرده نفس تازه کند، تبر اول بر پشتش فرود آمد، رضا او را کنار زد، ضرب دوم روی سر من. حالا بیشتر دوست داشته میشدم. فقط اگر زنده مانده بودم. حالا رضا گریه می کرد. پاهای مرا از هم باز کرد. آب کیر ناصر از کسم بیرون زده بود…

 

 

نوشته:‌ خسرو – م

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «آخرین تکرار»

  1. خوشمان آمد
    قشنگ بود خیلی هم قشنگ بود
    تبریک دوباره از این داستانها بنویسید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا