آب حیات است پدر سوخته

سلام.
من بردیام، 23 سالمه، یادبودی که براتون می نویسم برمی گرده به… وایسا ببینم، آره… دو سال پیش.
اون روزا دست کم به نظر خودم که خیلی خواستنی بودم آخه خیلیا با نگاهاشون یکی دو بار از بالا تا پایین، خودمو و چیزایی که تنم بودو بررسی می کردن. آخهههه هم خوش بر و رو بودم، هم بلند، هم لبخند خوشگلی گوشه لبای همیشه خیسم بود و هم نگاه چشمای درشتم که به رنگ مازوی رسیده می موند، گرم و گیرا بود. اندامم هم که دیگه هیچی! اون آدمای گنده و زمخت با اندام نخراشیده و چهره نتراشیده رو که اندازه یه خرس که چی بگم اندازه یه گله بز هم که نه، اندازه ی یه بسیجی، نه دیگه زیاد شد نصف یه بسیجی مو دارن و به قول جمال زاده موهاشون شبیه کرم های زردیه که به مارچوبه زدن و ناگفته نمونه که گاهی بعضی از ماها نسبت به اونا در توصیف اخیر سابقوا الی القباحة میشیم رو یه اردنگی ببندین در ماتحت مبارکشونو از اندیشه خوشگلتون بیرون بندازین چون من سر سوزنی شبیه اونا نیستم،
تا حالا شده یکیو مثلا تو خیابون ببینین و همین جوری بدون هیچ دلیلی ازش خوشتون بیاد دوس داشته بشین باز همین جوری بدون هیچ دلیلی بهش زل بزنین؟ من یکی از اون آدمام.
می خواستم از اندامم بگم! دستای سفیدو بی مو (دستام که بی مو هستن دیگه خودتون حساب بقیه بدنم رو بکنین)، بازوهای بدون چربی، باریک و خوش ترکیب، پاهای کشیده و صاف و صوف. سینه های نه خیلی بزرگ، و یه کون گرد و کوچولو و نرم و سفید با شکمی که حتی یه مولکول لیپید (همون چربی) بهش وصله نشده و قد و بالام هم مثه یه انتگرال نامعین اونم از اون سختاش نیست که آدم اگه بره توش دیگه در نمی یاد بلکه به سان سرو سهی، راست و برافراشته (از آخر به اول برو بچه های رشته های انسانی، ریاضی و تجربی حال کردن؟).
اگه برای شما روزای جمعه یا عصرای پنجشنبه دلگیره برای من هر روز و هر ساعت شبانه روز، آخه دوستای زیادی ندارم، اون روز صبح با خودم گفتم: «امروز هم یه روز مثه همه ی روزای دیگه است، حوصله سربر و دلگیر»، بدتر اینکه هیچکی هم خونه نبود؛ خونواده دسته جمعی رفته بودن شمال منم وسایلم رو گذاشته بودم تو بقچه و فرداش قرار بود راه بیافتم برم همون خراب شده ای که توش دانشجو بودم و مثلا درس می خوندم، داشتم صبونه می خوردم که گوشیم زنگ خورد سریع جواب دادم و گفتم: (نقطه ها من نیستم)
 
سلام، چه طوری؟
…سلام، ممنون، خوبم.
دلم یه عالمه برات تنگیده بود.
…منم همین طور، کجایی؟
خونه، تو کجایی؟
… می تونی بیای بیرون؟
نه، تو بیا خونمون حوصله ندارم.
…باشه
کی می رسی؟
…یکی دو ساعت دیگه
باووش. می بینمت. کلیدا زیر جا کفشیه.
و…
منم تندی پریدم رفتم حموم. موهای کیرو کونمو زدم و حسابی همه جامو تمیز کردم و وقتی اومدم بیرون شده بودم یه دسته گل و یک میلیون سال نوری فرق داشتم با باز هم همون بسیجی های کذایی که بوی تن لشِشون از صد فرسنگی مگسای خماری که روی گوه نشستن رو چنان مست می کنه که انگار دارن با خورطومشون از نهرهای روان شیر و عسل می خورن!
یه کم عطر و ادکلن (که همون فرانسویه عطره) زدم به خودمو یه شورت هفتی پوشیدم و گرفتم نشستم تا اینکه کلید تو در چرخید و دوستم اومد تو، یه پسر…
(نگفته بودم من هم جنس گرام؟ خوب اشکال نداره خودتون فهمیدین، اگه دوس ندارین می تونین ادامه ندین و با فحشاتون توی نظرها بنده رو مستفیض نمایید، هر چند که ورود شما هموفوب ها در صفحه خوشامدگویی سایت منع شده)
…یه پسر سبزه خوش هیکل، قد بلند، نسبتا خوش قیافه، که دو سال از من کوچیکتر بود، از سه سال پیش با هم سکس داشتیم و از بچگی می شناختمش.
همین که منو که با شورت نشسته بودم دید گفت: راحتی ها!!!
منم گفتم سلام، هیش کی خونه نیست، خیلی دیر رسیدی.
بغلش گرفتم یه بوس کوچولوهم از لبای داغش کردم و با دستام لمبرای کونشو از روی شلوار جینی که پاش بود گرفتم و فشار دادم که گفت: وایسا یه دوش بگیرم.
گفتم: باشه.
 
یه حوله دادم بهش رفت حموم، ده دوازده دقیقه که گذشت دیگه طاقت نیووردم شورتمو در اوردم رفتم سمت حموم در حموم قفل نبود درو وا کردم رفتم تو، گفتم منم میام دوش بگیرم.
وای که بدن سبزه خیسش چه قد سکسی بود و همیشه برام تازگی داشت. با اون کیر قلمی شقش که نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچیک. اونم داشت بدن منو نگاه می کرد وقتی من چشاشو دیدم نگاش رو کیرم بود که وقتی شق می شد کلفت و دراز بود. رفتم پیشش دستامو محکمِ محکم دورش حلقه کردم گفتم: خیلی می خوامت مهرزاد. لبامون مثل خودمون دو تا که با هم یکی شده بویم تو هم رفتن و زبونامون رو می کردیم تو دهن همدیگه و مثل نوزادی که شیر مادرشو با تمام وجود می مکه شیره وجودی هم دیگه رو کشیدیم و با هم دیگه یکی شدیم، آخ که با اون آب گرمی که از دوش رو تنمون می ریخت و گرمای مضاعفی که از بدن مهرزاد ساطع می شد چه حالی می داد.
حشرم حسابی زده بود بالا، زانو زدمو کیرشو کردم تو دهنم… مزه بهشت می داد، چشامو بستمو با لبای خوشگلم دور کیرش رو گرفتم و شروع کردم به ساک زدن زبونمو به کیرش می مالوندم و فشار میدادم و سرم رو از این ور به اون ور می کردم تا بیشتر تو دهنم جا بگیره، مواظب بودم تا دندونای سفیدم به کیر نازش نخوره و اذیت نشه. کیرش رو که حسابی لیز شده بود تا ته کردم تو دهنم، عق زدم و چشای قهوه ایم پر اشک شد. کیرشو در اوردم و دوباره براش ساک زدم از بالا تا پایینش رو با ولع می خوردم و می بوسیدم و لیس میزدم، سرش رو می گرفتم تو دهنم و با زبون با سوراخش بازی می کردم و حسابی مک می زدم تا مزه نداشته آبشو که از سوراخش راه گرفته بود بچشم.
مهرزاد کیرشو در اورد و بلندم کرد و بازم لب گرفتیم. از این لب گرفتنا هیچ وقت سیر نمی شدم. می خواست برام ساک بزنه گفتم نمی خوام، بکنم.
پشتمو کردم بهش و کونمو مالیدم به کیر سفتش با دستش کیرشو چند بار روی سوراخه کونم بالا پایین کرد بعدش آب دوش رو قطع کرد، نشست و شروع کرد لیس زدن کونم، منم دو تا دستامو گذاشته بودم روی زانوم و از حشر لب و زبونم رو می خوردم. قبلش که رفته بودم حموم کونم رو تمیز تمیز کرده بودم. زبون داغشو تا جایی که می تونست می کرد تو سوراخم. بهش گفتم: بریم بیرون.
 
من با خودم حوله نیوورده بودم حوله اش رو پیچید دور من بغلم کرد و بردم بیرون، گفتم: آشغال بذارم زمین خودم پا دارم! نکن الان می افتیم! و شروع کردم به دست و پا زدن. بردم جلوی بخاری و گذاشتم زمین. موهامونو با حوله خشک کردیم و بدن خیسم هم دیگرو بغل گرفتیم و بازم لب گرفتیم. گفتم: بابا جون بکنم دیگه، دوباره رفت سراغ کونمو شروع کرد خوردنش دستشم گذاشت روی لبای من، منم چند تا از انگشتاشو کردم تو دهنمو مکیدمشون.
سرشو فشار میداد روی کونم و زبونشم بیشترو بیشتر می کرد تو. دستشو از دهنم در اورد و دو تا از انگشتاشو که با آب دهن خودم خیس شده بود کرد تو کونم.
من پا شدم و گفتم: وای دیوونه می کنی آدمو.
نشستم روشو کیرشو با دستم گرفتمو گذاشتم روی سوراخمو آروم آروم نشستم روی کیرش. نگاه چشای قهوه ایمون به هم گره خورد، کیرش که تا ته رفته بود توی کونم بود بهترین حس دنیا رو بهم می داد نه به خاطر اینکه کیر بود بلکه به خاطر اینکه هم دیگرو دوست داشتیم. نمی دونم چه طوری حسمو توصیف کنم، هرچند که این تجربه رو تا حالا نداشتم ولی انگار که توی یه وان پر از شیر که با دونه های خوشبوی سرو و برگای کاج و صمغ این دو تا درخت معطر شده بود، شناور شده باشم. بهم خندید منم ناخوداگاه خندم گرفت همین طوری که به چشای هم خیره بودیم، آروم پا شدم چند بار رو کیر سفت وسختش که تو کون نرم و گرم من بود بالا پایین کردم، گفتم:
مهرزاد: خو خسته شدم نوبت توه تلمبه بزنی.
 
 
دستامو از دو طرف گذاشتم زمین و اونم باسنم رو با دستاش گرفت و شروع کرد تلمبه زد با همون سرعت یه نواختی که من دوس داشتم نه خیلی کند و نه خیلی تند. آخ که چه لذتی داره که یا چیزی با یه ریتم ثابت تو کونت عقب و جلو کنه.
یه چند دقیقه همین طوری تلمبه زد که من یه وری خوابیدم، خیلی دوست دارم مهرزاد وقتی به پهلو خوابیدم بکنتم. دستشو با آب دهنش خیس کرد و کیرمو گرفتو با دسش شروع کرد به جق زدن برام اما من دستشو از کیرم جدا کردم آخه باعث می شد نتونه پیوسته تو کونم تلمبه بزنه. خودم کیرمو گرفتم و کار مهرزاد رو ادامه دادم. دوست ندارم موقع سکس زیاد حرف بزنیم، مهرزاد هم دوست نداره. اون قد آروم بود که صدای شعله های بخاری لا به لای صدای بدنای خیس عرقمون که به هم می خورد رو می شنیدیم. مهرزاد گفت: بردیا دوست دارم.
منم با لبخندی که روی لبام نشسته بود گفتم: من بیشتر.
حالا نوبت حالت مورد علاقه مهرزاد بود، به پشت خوابیدم و محکم بغلم کرد و باز تلمبه زد. نفس هاش صدا دار شده بود محکم تلمبه می زد، محکم تر بقلم کرد و کیرش رو تا ته کرد توم منم کونمو بالا داد تا بیشتر بره تو. بعد چند ثانیه آبشو که توی کونم خالی شد حس کردم، چشامو بسته بودم. چند بار دیگه تلمبه زد. صدای شالاپ شلوپ از کونم بلند شد همون طوری که روم خوابیده بود چند دقیقه دراز کشیدیم. آروم و صدادار پشت گردنمو می بوسید بالاخره کیرشو از ما کشید بیرون (!) منم دو تا از انگشتامو کردم توی کونمو در آوردم گذاشتم تو دهنم تا از آبش بی نصیب نمونم. مهرزاد گفت: گفت منم کیر می خوام. رفتم یه کم لوسیون (بادی لوشن) اوردمو مالیدم رو سوراخش انگشتمو کردم توشو یه کم چرخوندم، کون سبزه ی اونو کرم سفید الان که دارم می نویسم منو یاد شعر ایرج میرزا انداخت که میگه:
آب حیات است پدر سوخته حب نبات است پدر سوخته
وه چه سیه چرده و شیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته…
تا بتوانیش بگیر و بکن صوم و صلات است پدر سوخته…
با همه ناراحتی و بد دلی خوش حرکات است پدر سوخته
قافیه هرچند غلط میشود باب لواط است پدر سوخته
 
القصه، یه کوسن گذاشتم زیر کونشو پاهاشو انداختم روی شوهاشو اونم با دستاش کونمو به سمت خودش فشار می داد تا کیرم بیشتر بره تو و منم شروع کردم به تلمبه زدن، که یهو یکی در خونه رو باز کرد و اومد تو، ما هم مثه احمقا از ترس خشکمون زده بود…
شوخی کردم بابا…
یه کم که تلمبه زدم به مهرزاد گفتم آبم داره می یاد مهرزاد جونم. آب من زود میاد تقریبا 10 دقیقه گفت می خوام بخورم، منم کیرمو از کونش در اوردم و دراز کشیدم اونم کیرمو کرد تو دهنشو آبم خالی شد تو دهنش، کیرمو چنان می مکید که فک کنم هر چی آب تو تخمام بود رو هم کشید تو دهنش. آبمو قورت داد و گفت به به!
کنار هم دراز کشیدیم و دستشم کرد توی موهام که خیس عرق بود و از روی چشام زدشون کنار یه کم از هم لب گرفتیم هنوز دهنش مزه آبمو می داد، دستشو گرفتم گذاشتم روی کونم و انگشتشو روی سوراخ صورتیم فشار دادم، مهرزاد هم انگشتش رو کرد تو و با سوراخم یکم بازی کرد بعد هم دیگرو بغل کردیم و همون طور که تو بقل هم دراز کشیده بودیم، خوابیدیم.
نوشته: بردیا نویسنده کوچک

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «آب حیات است پدر سوخته»

  1. اگه تو این حالت میمردین، الآن بدبخت میشدین . در ضمن، دیگه بسیجی ها رو هم فحش ندین . بعضی هاشون، خیلی از شما بترن.

  2. سبک نوشتنت عالیه
    نرم و فانتزی و نزدیک به انیمه های هنتای
    هر چند مطمئنم که خیلی شاخ و برگ دادی
    اما همونطور که این دوستمون توی کامنت قبلی گفت به هیچ وجه نباید در مورد یک گروه از جامعه اینطور حرف بزنی
    خیلی هاشون از خودت و اون دوست خیالیت بهترن
    نمیدونم تو چه تصویری ازشون داری!
    با مرام تر و باصفا تر از خودشون ندیدم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا