تنهای تنها

بعد اون حادثه ی غمناک واز دست دادن پدر و مادرم کارم فقط این شده بود هرروز برم باشگاه سر تمرین و برگردم خونه ولی امروز برام فرق داشت . تو این مدت اصلا مصدوم نشده بودم ولی امروز سر بازی زده بودن تو رون راستم خیلی درد داشتم یاد وقتایی افتادم که میومدم خونه مامان برام جاهایی رو که درد داشت با پماد می مالید ولی الان چی باید تنهایی این درد و تحمل می کردم
سه ماه بود تنها بودم .سه ماه بود بی کس شده بودم نه مادرم پیشم بود که مثل بچه ها نازم کنه نه پدرم پیشم بود که بهم راه و رسم زنگی تو این گرگ بازار زندگی رو یادم بده
اومدم برم تو وان دراز بکشم شاید در پام کمتر شه ولی تا لباسم و در اوردم تلفن زنگ خورد تا از اتاقم بیام جواب تلفن رو بدم قطع شد منم گفتم کون لقش هر کی بود دوباره زنگ میزنه رفتم حموم و تو وان دراز کشیدم که دیدم این دفعه گوشیم داره زنگ می خوره دیگه داشت اعصابم خورد می شد که دیدم رو صفحه گوشیم اسم عمو جهان افتاده ( عمو جهان هم همکار پدرو مادرم بود هم دوست خوانوادگیمون)
 
سلام عمو جان
سلام پسرم _
عمو جان کاری داشتید
اره پسرم دخترم ندا داره بر می گرده ایران می دونی که من و شیرین امدیم المان سمینار می خواستم خواهش کنم بیاد پیش تو _
باشه عمو جان حرفی نیست ولی فوضولی نباشه چرا نمی ره خونه ی خودتون
_اخه مش قرون و زنش رو فرستادم مرخصی ندا هم که بعد از چند سال داره بر میگرده ایران کلید که نداره بره خونه بعدم پیش تو باشه خیالم راحته تنها نیست هر چی باشه شما دو تا از بچگی با هم بزرگ شدید و می دونم دخترم پیش تو راحته و تنها نیست
اما عمو من الان تو وضعیتت خوبی نیستم این چند ماه فقط به زور قرص خواب می خوابم فکر نکنم بتونم مثل قبل با هم راحت باشیم چون نه من اون باراد چند سال پیشم نه ندا اون دختر بچه ای که خاطرات مون رو با هم می ساختیم
می دونم پسرم ولی این در خواست خود نداست راستی ندا از قضیه پدر و مارت چیزی نمیدونه _
نمی دونم عمو جان هر چی شما بگین چشم
چشمت بی بلا پسرم راستی ندا ساعت 8 هواپیماش میشنه _
چشم عمو جان می رم دنبالش فعلا با من امری ندارید
نه پسرم
پس عمو جان فعلا خداحافظ _
خدانگهدار پسرم
 
مونده بودم تو کار انجام شده چون عمو جهان و خانوادش تنها کسایی بودن که من داشتم چون هم پدرم و هم مادرم تک فرزند بودن من نه عمو عمه ونه دایی خاله ای داشتم دوست دخترم النازم که بعد فوت پدر مادرم باهاش به هم زدم تا اون دیگه اذیت نشه تو این زندگی من
از تو وان در اومدم و رفتم زیر دوش و به قول مادرم خودم و گربه شور کردم که حداقل بوی عرق ندم
از حموم امدم بیرون به ساعت نیگاه کردم دیدم ساعت 6 رفتم سر کمد لباسام مثل این چند وقت یه دست پیرهن و شلوار مشی برداشتم و با یه کفش ساق بلند پوشیدم و یه دستی به مو هام کشیدم و رفتم از خونه بیرون حالا تو حیات بودم ولی مونده بودم با چی برم با BMW X3 یا 206 . تا اون موقعی که یادم میو ود ندا زیاد ماشین شاستی بلند دوست نداشت ولی من خودم تو این چند وقت X3 خیلی دوست داشتم چون ماشین بابام بود و منو یاد اون می انداخت
بالاخره تصمیم گرفتم با همون برم خیلی وقت بود که رانندگی نکرده بودم سر تمیرنم می خواستم برم بچه ها میومدن دنبالم
سوار ماشین شدم حرکت کردم ضبط رو روشن کردم صدای داریوش پخش شد صدایی که پدرم خیلی دوست داشت و حالا من عاشق این صدا شده بودم
 
ساعت 7.45 بود رسیدم فرودگاه به تابلو پرواز ها نگاه کردم پرواز رم به تاخیر می شست رفتم بیرون گرم بود ولی من احساس سردی میکردم استرس داشتم نمی دونستم با این حال داغونم ندا رو دیگه کجای دلم جا بدم
بعد 20دقیقه رفتم تو سالن ولی کمال تعجب دیدم پرواز رم به زمین نشسته رفتم طرف سالن انتظار اما هر چی اطراف رو نگاه کردم ندا رو ندیدم
همچنان داشتم با نگاهم دنبال ندا می گشتم که یکی از پشت جلوی چشمام رو گرفت برگشتم و دیدم نداست خیلی از بچگیاش قشنگ تر شده بود (البته منظور از بچه گیاش 16.17 سالگی شه)
سلام خانوم پرستار خوشگل
_ باراد نیومده داری مسخره بازی در میاری
بفرما بیا و تعریف کن اصلا از همون بچگی مثل سگ پاچه ی همه رو می گرفتی
_ خوب حالا بیا وسایل رو بگیر بریم که خیلی گشنمه
مگه تو پرواز غذا نخوردی
_ نه خواب بودم
 
وسایل رو برداشتم حرکت کردم شده بودم مثل باربرا یه چند دقیه ای دبنال خانم تو سالن را افتادیم تا بالاخره تصمیم گرفتن که همبرگرمیل کنن
_ باراد چرا ناراحتی
غذا تو بوخور
_ پرسیدم چرا ناراحتی راستی چرا خاله و عمو نیومدن نکنه اونا هم با مامان و بابا رفتن سمینار و تو هم تنها برا خودت حالی به هولی اره
اولا وسط غذا صحبت نمی کنن دوما من الان 4 سال تنها زندگی می کنم سوما ………………….
_ سوما چی باراد سوما چی چرا داری گریه می کنی
اروم اشک رو صورتم رو با دستم پاک کردم
ندا من برای همیشه تنها شدم دیگه مامان و بابا پیشم نیستن رفتن برای همیشه رفتن
بزای چند لحظه بین مون فقط سکوت بود بعد چند دقیقه بلند شدم صورت حساب رو گرفتم پول غذا رو حساب کردم رفتم بیرون رفتم طرف خروجی ندا هم پشت سر من داشت میومد نمیو نم تقصیر اون بنده خدا چی بود ولی باز دوباره اون سر درد همیشگی اومده بود سراغم اون صحنه لعنتی رو همش می دیدم رفتم طرف ماشین درو برای ندا باز کردم وسایل و ازش گرفتم گذاشتم پشت ماشین خودم سوار شدم حرکت کردم طرف خونه از شانس من ترافیکم خیلی سنگین بود تقریبا ساعت 11.30 رسدیم خونه اعصابم خورد بود بد تر روزای قبل ولی پیش خودم گفتم این دختر چه گناهی کرده بالاخره هر جوری بود خودم رو اروم کردم ندا رفته بود تو خونه ولی من هنوز تو حیات بودم از ماشین پیاده شدم رفتم که وسایل رو بردارم ولی دیدم همه رو خودش تنهایی برده تو
 
از خودم بدم اومد که چرا همچین کاری کردم تو نرفتم ازتو داشبورد بسته سیگارم رو برداشتم خبلی وقت بود نکشیده بودم قول داده بودم به بابام دیگه سمتش نرم ولی نتونستم سیگار روشن کردم شروع کردم به قدم زدن تو حیات رفتم طرف استخر به اب اروم استخر نیگاه می کردم احساس کردم یکم سبک شده بودم احساس می کردم با سوختن اون سیگار غم و غصه ی منم سوخته دود شده رفته تو حال خودم بودم که دیدم گوشیم داره زنگ می خوره بدو اینکه نیگاه کنم کیه قطع کردم چند دقیقه ای نشده بود که احساس کردم یکی پشتمه برگشتم دیدم ندا داره گریه می کنه بدون هیچ حرفی بغلش کردم
_ باراد خونه خیلی سوت و کوره من تو این چند دقیقه ای که اومدم دارم دیونه میشم تو چطوری داری تحمل می کنی
اروم رو دو دستم بغلش کردم بردمش تو ندا هنوزم داشت گریه می کرد اروم بهش گفتم
خانومی گریه نکن کاری که شده منم باید با این وضع کنار بیام
کم کم گریش قطع شد باز دوباره بغلش کردم بردمش با لباس گذاشتمش تو وان اب گرم باز کردم خودم امدم بیرون براش حوله بردم بعدشم خودم رفتم تو نشیمن تلوزیون نیگاه کردم
_اقای تنبل صبح شده نمی خوای بلند شی
سلام کی خوابم برد
 
_ دیشب وقتی از حموم در اومدم دیدم این جا خوابی من دیگه بیدارت نکردم رفتم تو اتاق خودم خوابیدم (ندا چون از بچگی زیاد خونه ی ما میومد برای خودش تو خونمون اتاق داشت هیشه وقتی میومد خونمون می گفت این اتا ق خونه ی شما برای منه مامن هم اون اتاق رو برا ی اون همیشه اماده نیگه می داشت)صبحم که بلند شدم برنامه ی غذاییت رو دیدم برات صبحونه درست کردم حالا هم پاشو دست و صورتت رو بشور بیا صبحونه بخور تو چه جور فوتبالیستی هستی
ندا تو ما رو نمودی باز شروع کردی به گیر دادن
_ بی تربیت نمودی چیه ادم با بزرگ ترش اینجوری صحبت می کنه بدو بدو بلند شو
اقا بگم گوه خوردم دست از سر کچل ما بر می داری
_ حالا باید فکر کنم فعلا بلند شو برو دست و صورتت رو بشور این لباسات در بیار من موندم تو چطوری دیشب با اینا خوابیدی
چشم امر دیگه ای نیست
دست و صورتم رو شستم و رفتم سر میز
_ راستی چرا همه جای این خونه رو سیاه کردی ادم دلش میگیره
تا اونجا یی که من یادمه خانم خانما همیشه از رنگ مشکی خوشش می یومد
 
_ بله خوشم میومد نه اینکه بردارم کل خونه رو مشکی کنم اونم خونه به این بزرگی رو راستی خودتم باید این لبا س مشکیارو در بیاری
این دیگه چرا من همیشه لبا س تیره می پوشیدم
_ ولی تا اون موقع ای که ما با هم بودیم من همچین چیزی یادم نیست
اره ندا اون موقع بچه بودیم من 15سالم بود تو 16.17 سالت از موقع تا الان 6 ساله گذشته
_ من حالیم نیست راستی باید ریشاتم بزنی
یه لحظه صبر کن فکر کردی مگه تو دست دختر منی که داری انجوری بهم دستور میدی
_ بله اصلا من فقط به خاطر تو بر گشتم ایران و تو این چند سال هم با هیچ پسری رابطه نداشتم که مبادا به تو خیانت کرده باشم
اما من بر عکس تو تا همین چند وقت پیشم دوست دختر داشتم
_ اشکالی نداره بالاخره هر کی یه جوریه مهم اینه که الان تنهایی
تو مطمئنی که می خوای باز دوباره با من باشی اخرین بار که رفتی گفتی دیگه نه من نه تو
_ فعلا وقت مناسبی نیست بعدا در مورد این موضوع صحبت می کنیم ولی فقط اینو بدون هنوزم مثل قدیم میمیرم برات
باشه بعدا در این مورد بیشتر صحبت می کنیم بابت صبحونه ام دستت درد نکنه واقعا خوشمزه بود این ایتالیا رفتن هر چی که نداشت باعث شد آشپزیت خوب شه
_ نامرد مگه اشپزیم قبلا بد بود وایسا ببینم
 
بعد از یه دنبال بازی حسابی بالاخره یه گاز محکم ازم گرفت که تا یه هفته جاش مونده بود آبرو برای من نذاشته بود . من و ندا روز به زوز به هم نزدیک تر میشدیم حتی موقع ای که مادر و پدرش از المان برگشتند باز هم اکثر اوقات پیش هم بودیم .بعد از برگشت ندا حالم خیلی بهتر شده حتی ندا کاری کرد که من باز دوباره شروع به درس خوندن کردمو باز دوباره رفتم دانشگاه همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا ……………………………..
_ باراد
هوم
_ بی ادب هوم چیه بگو بله عزیزم
هوم
همه چی تو عوض کردم این اخلاق تو نتونستم عوض کنم
عزیزم من عوض شدنی نیستم
_ که عوض شدنی نیستی نه الان بهت میگم وقتی گازت گرفتم می فهمی
نه نه مگه من چیزی گفتم اشتباه شنیدی من گفتم ای به چشم عوض می شم
_ اهان پسر خوب من فکر کردم چیز دیگه ای گفتی
خب حالا می فرمودید
_ تو توی 2.3 ماهی که باهم رابطمون رو شروع کردیم یه چیزی رو ازم نخواستی
(خودم رو زدم به نفهمیدن می دونستم منظورش سکسه) چی عزیزم
_ خب سکس دیگه
مگه من تو رو به خاطر سکس می خوام
_ اما من سکس می خوام بعدشم تو رابطه همه چیز وجود داره سکسم جزئی از رابطه ی ماست
خب این حرفا یعنی چی
_ اه چه قدر تو خری
اه خر چی بی تربیت
_داری ادای منو در میاری
نه دارم یاد اوری می کنم
_ مسخره از هر فرستی استفاده می کنی تا بحث و عوض کنی
_ ارا من سکس می خوام
خوب بخواه به من چه
_ارا مسخره بازی در نیار بیا سکس کنیم دیگه
 
ندا اگه گذاشتی دراز بکشیم حال ندارم می فهمی باید همه چی رو ادم به زبون بیاره
_ خیلی بی احساسی اصلا نمی تونی احساسات یه زنو درک کنی
اره اصلا من بی احساسم برو با یه نفر با احساس دوست شو مگه من اومدم دنبالت خود اومدی پیشم
_ به همین راحتی برو همیشه همینجوری بودی اصلا قابل تحمل نیستی ولی ……………………
ولی چی ولی چی با تو ام
_ ولی این که من عاشقتم دیوونتم با این همه کارات بازم دوست دارم
دیوونه این همه دعوا کردی که این رو بگی
_ نه خیر این همه دعوا برای این بود که تو بحث و پیچوندی
ندا اون خون چیه رو بلیزت داره از دماغت خون میاد
_چیزی نیست یه خون دماغ جزئیه هر موقع عصبی می شم اینجوری میشم
مطمئنی بلند شو بریم بیمارستان
_بیمارستان برا چی لازم نیست فقط شما باید جریمه بشی
جریمه چرا
_برای اینکه اعصاب منو خورد کردی من این جوری شدم
حتما جریمشم درد داره
_ اخ قربون ادم چیز فهم
یه سوال تو 6 سال ایتالیا زندگی کردی چطوری این همه راحت مثل بلبل فارسی صحبت می کنی
_ بحث و عوض نکن بعدا جواب تو میدم فعلا می خوام با این اقاهه که این زیره بازی کنم
اخر سر کار خودت رو کردی
 
ندا داشت لباسای خودشو منو در میاورد منم دست به سینه نشسته بودم بعد از اینکه هر دومون لخت شدیم ندا شروع کرد برام ساک زدن اما هر کاری می کرد من هیچ عکس العملی نشون نمی دادم بعد این که ساک زدنش تموم شد امد نشست رو پام و کسشو با کیرم میزون کرد بعد شروع کرد به بالا و پایین رفتن بعد از اینکه خسته شد
_ باراد باشه تو بردی اینو فهمیدم که تا نخوای نمیای میشه تو هم یه کاری کنی خسته شدم (با یه حالت مضلومانه بغضم کرده بود)
دلم براش سوخت اول تو همون حالت شروع کردم به لب گرفتن بعدش بلندش کردمو گذاشتمش رو تختو شروع کردم به خوردن کسش برای اولین بار تو این مدت یه اه بلند کشید و بعد شروع کرد قربون صدقم رفتن
_ اه اره باراد بخور زبونت تو بکن توش جرم بده
همش این حرفا رو تکرار می کرد تا این که شروع کرد به لرزیدن و ارضاع شد ابش ریخت تو سر و صورت و دهنم بلند شدم رفتم صورتم و دهنم رو شستم و اومدم دیدم هنوز از جاش تکون نخورده یه زره بدنش رو مالیدم بعدم بقل دستش خوابیدم
_ ارا مرسی بعد از اینکه اخرین بار با هم سکس کرده بودیم تا الان سکس نداشتم اولشم که داشتم برات تلمبه می زدم خیلی درد داشتم ولی نمی خواستم جلوت کم بیارم ولی یادم رفته بود تو از سنگم سختری و اگه نخوای ابت حالا حالا ها نمیاد
چیزی می خوری برات بیارم
_ نه تو هنوز ارضا نشدی
ولش کن چی می خوری
_ چیزی نمی خورم فقط خوابم میاد
 
چند روز بعد داشتم از دانشگاه بر می گشتم گفتم برم یه سری به بیمارستان پدرم بزنم خیلی وقت بود اونجا نرفته بودم وقتی رسیم دیدم ندا هم اونجاس و داره با دکتر محمودی که یکی از دکترای غدد بیمارستان بود صحبت می کرد کنجکاو شدم با فاصله از اونا دورادور به شون نگاه می کردم تا اینکه ندا رفت بعدش رفتم پیش دکتر و ازش موضوع رو پرسیدم وقتی دکتر بهم گفت ندا یه تومور بدخیم تو سرش داره همون جا افتادم زمین و بیهوش شدم وقتی چشام رو باز کردم دیدم رو تخت تو بخش دراز کشیدم و بهم سرم زدم بلند شدم پرستار و صدا زدم سرم و کند این قد عجله داشتم نزاشتم یه چسب رو جاش بزنه از بیمارستان رفتم بیرون برام این موضوع قابل هضم نبود چند بار به ندا زنگ زدم ولی گوشیشو بر نمیداشت چند روز گذشت تو خونه نشسته بودم که صدای تلفن اومد
بله
_ الو اقای باراد ……
بله خودم هستم بفرمایید
_ نمی دونم این خبر رو چجوری به شما بگم
چیزی شده
_ من دختر خاله ی ندا هستم متاسفانه ندا دیشب خدودکشی کرده
تلفن از دستم افتاد دور سرم سیاهی میرفت رو دو زانو نشستم
_ الو الو اقا باراد حالتون خوبه
 
چشمام رو باز کردم دیدم پشت سر هم صدای ایفون میاد اما هر کاری کردم نتونستم از جام بلند شم فقط گریه می کردم بعد چند یه صدای نسبتا بلند از طرف ورودی اومد که بعدا فهمیدم صدای شکستن در بود
_ باراد باراد پسرم کجایی
نایه صحبت کردن نداشتم فقط تونستم گوشی تلفن رو بردارم پرت کنم بعدش تو اون تاریکی دیدم یه نفر داره میاد طرفم چشمام به خاطر گریه کردنم تار بود وقتی چشام رو با دستم پاک کردم وقتی چشمام رو باز کردم دیدم عموجهان و دو تا پسر که قبلا خونه ی ندا اینا دیده بودم بالا سرم ایستادن اون دو تا پسر کمک کردن بلند شدم عمو جهان بقلم کرد هر دوتایمون باهم گریه می کردیم یکی از اون پسرا برام اب قند اورد عمو جهان بزور تا ته ریخت تو حلقم بعد یه ساعت بعد هر چی گفت بیا بریم خونه ی ما نرفتم اونا رفتن قرار بود فردا ندا رو تشیع کنن کل شب رو با عکس ندا که روی شومینه بود و خاطراتش سر کردم دم دمای صبح بود فک کنم ساعت هنوز 5 نشده بود بلند شدم لباس پوشیدم رفتم بیمارستانی که ندا تو سرد خونش بود ساعت 6.15 بود با کم یکی از دکترای اون جا که دوست بابام بود اجازه دادن ندا رو ببینم سرم رو گزاشتم رو سر ندا شروع کردم بلند بلند گریه کردن تو حال خودم بودم که در سرد خونه باز شد عمو و برادرش اقا جمشید بودن با یه نفر که مسئول سرد خونه بود اومده بودن ندا یه من رو ببرن اون مرده زیپ کاوری که ندا توش بود رو بست و با کمک منو عمو جهان و اقا جمشید گذاشتش رو یه برانکارد ندا رو از در پشتی بیمارستان بردن بیرون گذاشتن تو امبولانس (یا همون نعش کش) بعد بردنش.بالای قبری که ندا رو می خواستن بذارن توش وایساده بودم تنها چیزی که می گفتم این بود که ندا چجوری بی تو زندگی کنم یه ساعتی اونجا بودم که دیدم ندا رو اوردن با فاصله از اونجا وایسادم ندا رو گذاشتن تو قبر . داشتن خاک می ریختن روش .اروم اروم رفتم جلو . زنا و مردا رو کار میزدم که اکثرشون من رو میشناختند کنار قبرش رو دو زانوم نشستم کاری به بقیه نداشتم فقط ماط و مبهوت به اون قبر نگاه می کردم که حالا یه فرشته توش خوابیده بود کم کم رو گون هام احساس خیسی می کردم اره باز داشتم گریه می کردم باز یه عزیز رو از دست دادم باز دوباره تنها و بی کس شدم .
 
همین جور داشتم گریه می کردم که دو تا دست رو روی شونه هام منو به خودم اورد اطرافم رو نیگاه کردم به جز منو اقوام درجه یک ندا همه رفته بودن بلند شدم بر گشتم دیدم یه دختر بود که دستش رو شونم بود سلام کرد و اون رو میشناختم اسمش نازنین بود دختر خالعه ندا بود تازه یادم اومده بود که این همون دختریه که به من زنگ زده بود سلام کردم گفت باراد خان می دونم این جا مکان و موقعیت مناسبی نیست ولی این نامه رو ندا نوشته وروی مزش تو اتاقش بود روش نوشته بود باراد عزیزم من فهمیدم این نامه بزای شماست اوردم برای شما نامه رو رو داد بهم بدون اینکه چیزی بگم طرف ماشینم رفتم نشستم رو زمین و نامه رو باز کردم
باراد عزیزم وقتی این نامه رو می خونی من دیگه نیستم از اینکه زیر قولم زدم برای همیشه پیشت نموندم معذرت می خوام ولی……..
 
پایان
خاطره ای از یه پسر تنها و بی کس

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

10 دیدگاه دربارهٔ «تنهای تنها»

  1. سلام باراد جان فداتشم تسلیت میگم بهت و واقعاً خدا بهت صبر بده عزیزم .
    من و آبحیم داستان زندکی شما رو خوندیم و خیلی متاثر شدیم و حتی گریه کردیم

  2. ناشناس

    سلام باراد جان
    منم تسلیت میگم وازخداوند واست صبر میخوام.خیلی خیلی متاثرشدم وگریه کردم

  3. خیلی ناراحت کننده بود. امیدوارم بتونی کنار بیای با این غم وحشتناک،کاش میشد چیزی بگم اروم میشدی ،دوست دارم داداش گلم

  4. ففط کاش و ای کاش بشه بتونی کنار بیای با باقی زندگیت،دوست دارم داداش عزیزم

  5. باراد جان خیلی برات متاسم من وجدانن گریه کردم واسه داستانت واست دعا میکنم ک 1 بهتر از ندا نسیبت بشه واسه خوانواددتم متاسفم :'(

  6. دلخسته

    بارادعزیزمنم بهت تسلیت میگم وازت میخام محکم باشی مطمئن باش خداتنهات نمیزاره واست دعامیکنم

  7. سلام شرایط خیلی بدیه امیدوارم بتونی با این تقدیر نامرد روزگار کنار بیای ولی بدون زندگی هنوزم ادامه داره و اینکه خودت هنوز هستی درسته ک مرگ عزیزان سخته و در بعضی از مواقع غیر قابل تحمل ولی کاریشم نمیشه کرد شاد زندگی کردنو برات آرزو میکنم موفق باشی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا