فسانوردان

سلام دوستان
داستانی که میخواهم براتون تعریف کنم کاملا واقعی و جالب که برام اتفاق افتاده
اسمم بهداد ساکن تهران هستم. من شغلم تولید مبل و سرویس خواب و کابینت آشپزخانه هستش
بیشتر تولید کارگاهم رو تو نمایشگاههای دوره ای که تو شهرستانهای مختلف برگزار میشه رو میفروشم اگه بخواهم توضیحی کوچیکی بدم نمایشگاه دوره ای نهایتا 5 روز برگزار میشه که تعداد محدودی تقریبا 30تا40 غرفه داخلش درست میکنند و به تولیدکنندگان و فروشندگان مبل و سرویس خواب برای 5 روز اجاره میدن حالا یا فروش داری سود نمیکنی یا ضرر تو این 5 روز بگذریم بریم سراغ خاطره شیرینم
سال 96 بود درست حوالی آذرماه نمایشگاه مبلمان تو فسا محل اش هم دقیقا جلوی کارخانه قند فسا چادر زده بودن اونجا رو نمایشگاه کرده بود برگزار کنندگان روز اول نمایشگاه شد ساعت 5بعدازظهر افتتاحیه برگزار شد و مردم وارد نمایشگاه شدن

 

کلی مشتری وارد غرفه ها شدن مدل کارها رو میدیدند و قیمت میگرفتن،مشغول صحبت کردن با یه خانواده بودم،که اومده بودن دنبال ست سرویس چوب جهزیه یه دفعه دوتا خانوم خوش اندام و شیک پوش و جوان وارد غرفه ام شدن تیپشون اینقدرچشمنواز بود که کل جماعتی که تونمایشگاه بودند،ازفروشنده تا مشتری زن ومردهمه خیره بودندبه این دوتا جیگر، من که نگاهم قفل شدبهشون باصدازدن مشتری به خودم اومدم نفهمید چطوری و با چه قیمتی فاکتور رو نوشتم بدو بدو رفتم پیش دوتا خانوم محترم و جیگر،
بعداز سلام و خوش آمدگویی گفتم در خدمتم چه کمکی از دستم برمیاد برای دوتا خانوم شیک پوش، اوناهم جواب دادن لطف دارید راستش دنبال چندست مبل هستیم،گفتم چندست؟؟؟ به به مشخصه منزلتون بزرگه؟میخواهید همسر محترم رو ورشکسته کنید، گناه دار بنده خدا،،،با خنده؛؛؛ یهو همینطور که داشتن میخندیدن جواب دادن ،،همسر کجا بود آقا!!! این که مجرده منم سه سالی هست که جدا شدم،،، با شنیدن این خبرمسرت بخش
درجا دستانم رو به نشان تشکر از خداوند مهربان بالا گرفتم وبا صدای رسا گفتم سپاس خداجون مرسی که هوای مسافران رو داری تو شهر غریب،دوتا خانوم خوشکل با تعجب بهم نگاه کردند بلند زدن زیر خنده یه جورایی دوهزاریشون افتاد از شکر گفتن من،،،
خلاصه به خاطر اینکه فراری شون ندم و اولین روز نمایشگاه هم بود طوری باهاشون حرف زدم که اعتمادشون رو برای انتخاب مبل های مدنظرشون جلب کنم بهشون گفتم:اصلا به من به چشم فروشنده نگاه نکنید منم فقط در مورد مبل بهتون مشاوره میدم تصمیم با خودتونه اصلا عجله نکنید تو خرید با این نقشه هر روز میتونستم این دوتا جیگر رو ببینم اوناهم هر دفعه با چند تا عکس از مدل های مختلف مبل که از گوگل و… دانلود کرده بودند میومدن منم براشون اون مبل رو تحلیل میکردم بنده خداها از نیت خیرم خبرم نداشتن.
ساعت کار نمایشگاه از4 بعدازظهر تا 10 شب بود
بعد از اتمام هرروزمیرفتم هتل و تواتاق و یه دوش میگرفتم و حاضر میشدم با چندتا از بچه ها میرفتیم شبگردی تو شهر جای خاصی هم بلد نبودیم از بعضی مشتری ها جای دیدنی شهر رو آمار گرفته بودیم میرفتیم قدم میزدیم

 

بگذریم  پیاده به سمت هتل داشتیم خنده کنان میرفتیم که یهو یه ماشین مزدا 3 سفید رنگ فوق العاده تمیز جلومون ترمز کرد،از پلاک ماشین فهمیدم که برای همین شهره رفتم نزدیکتر دیدم بله مشتری هام هستن راستی یکی از جیگرطلا ها اسمش مریم بود و دکتر زنان وزایمان واون یکی اسمش عسل بود که به قول خانوم دکتر مجرده بعدداز کلی تحویل گرفتن که این وقت شب کجا دارید میرید و….
منم تو عالم چتی گفتم حوصله ام تو هتل سر رفته بود با دوستان اومدیم قدم بزنیم تو فسا هم که غریبیم و جای رو نمیشناسیم فقط خیابونهای اطراف هتل رو
متر میکنیم، یه لحظه  مریم برگشت گفت خوب سوارشید من بریم یه دور بزنیم درست شهرما کوچیکه نسبت به تهران شما اما فوق العاده با صفاست فردا روز برگشتید تو شهر خودتون نگید مهمان نواز نبودیم،برگشتم بچه ها رو نگاه کردم دیدم بدتر از من منفجرشدن از چتی پیش خودم گفتم اگه اینا رو هم ببرم یه وقت حرفی بزنند اینا از دستم بپرند تو همین فکرها بودم دیدم مهدی بهم گفت داداش تو برو ما خسته ایم میریم استراحت کنیم منم از خدا خواسته بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن سوار شدم چند دقیقه گذشت یه چشمم به آیینه وسط افتاد دیدم مریم خانون داره بد نگاه میکنه پرسیدم چیزی شده جواب داد اون رو تو باید بگی حالت خوبه گفتم آره چطور مگه؟ گفت من فکر نمیکنم اینطور باشه چرا چشم هات قرمز انگار خون افتاده منم انکار میکنم نه چیزی نیست از خستگیه اونم اصرار که قرمزی چشم هام طبیعی نیست خلاصه جونم براتون بگه خانوم دکتر بریم خانه من هم معاینه ات کنم هم
رنگ و دکور خانه ام رو ببین که برای انتخاب رنگ پارچه مبل نظر بدی منم خجالتی با کلی ناز قبول کردم !! داشتم بال در میآوردم زودتر از اون چیزی که برنامه ریزی کرده بودم دارم به هدفم میرسم
بعد از 5 دقیقه طی کردن چندتا خیابون رسیدیم جلوی یه خانه ویلایی شیک با درخت های بزرگ در ماشین رو خانه ریموتی بود ریموت رو زد با ماشین رفتیم تو پارکینگ خانه که تقریبا زیر خانه بود پیاده شدیم من همه فکر این بود که تلووتلو نخورم این دوتا فرشته مهربون هم به خیال اینکه من ضعف کردم و مریض شدم دارند با احتیاط من رو به سمت داخل خانه راهنمایی میکنند خلاصه وارد خانه شدیم یه خانه بسیار تمیز و مرتب با دکوراسیون تقریبا کلاسیک بیشتر از رنگ های گرم استفاده شده بود تو فضای پذیرایی و حال و تا قیمتی از آشپزخانه که مشخص بود کابینت های رنگ چوب به چشم میاومد
مریم رفتم به سمت اتاق خواب خونه 3خوابه بود عسل هم رفت سمت آشپزخانه ازم پرسید شام که نخوردید منم به کره خوری افتاده بودم شدیدگفتم

 

میرم هتل یه چیزی میخورم گفت نه بابا چه زحمتی بالاخره شما مهمون ما هستید و از این حرفا که یهو صدای مریم اومد چرا سرپا ایستادید دستم رو گرفت دیدم داریم میریم بهدسمت اتاق خواب گفتم خدا جون دمت گرم عسل دید این صحنه رو گفت کجا میرید مریم ج داد میبرم معاینه اش کنم تو دلم گفتم اینم از شانس بده منه وارد اتاق خواب مریم خانوم شدن دیدم چه اتاق لاکچری با تختخواب بزرگ خشکم زده بود یهو گفت چته چرا نمیشینی گفتم کجا گفت رو سرمن رو تخت دیگه چشمتون روز بد نبینه خنده چتی اومد سراغم با این حرف مریم زدم زیر خنده مگه تموم میشه اشکم دراومد اینقدر خندیدم دلم درد گرفت بخدا مریم هم از خنده من خنده اش گرفت هی میگفت چرا میخندی چتونه اینقدر صدای خنده مون بالا رفت که عسل هم به جمعمون اضافه شد اونم شروع کرد به خندیدن همینطوری الکی من درحین خنده یهو تعادلم بهم خورد افتادم رو تخت این حرکت باعث شد اونا خنده شون شدیدتر بشه طوری که مریم هم افتاد رو تخت کنارم درازکش به خندیدن
ادامه میداد یهو انگار برق گرفته باشه کسی رو ازجاش بلندشد زل زد به چشام گفت آهان پس بگو قرمزی چشات و این خنده ها بخاطر چیه ؟ عسل گفت بخاطر چیه،؟نگاه کرد به من گفت اعتراف کن ؟منم مرو پرو گفتم چی میگی ؟مریم به عسل گفت برو نزدیک صورتش بو بکش ببین بوی چی میده؟منم گفتم بوی چی میدم؟ عسل نزدیک شد یهو من صورتم رو برگردوندم سمتش طوری که لبابمون به هم خورد یه بوس همچین نرمی از لبای نازش گرفتم گفتم حواست کجاست گفت تو یهو برگشتی گفت بوی گل میده دیگه را فرار نداشتم و قبول کردم گفتم حالا مگه چیه گفتن هیچی تنها تنها بعد زدن زیر خنده تو همین حین چشام به چشای مریم قفل شد نگاهی که توش پر از حرف بود ناخواسته لباش رو اورد جلوی صورتم و گذاشت رو لبام منم از خدا خواسته شروع کردم به لب گرفتن و رد و بدردکردن زبونهامون همینطور که لب میگیرفتیم عسل اومد جلوی من و مریم نشست طوری که با یه دستش سینه های ناز مریم رو میمالوندبا یه دستش کیرمنو…

 

که تقریبا در حال انفجار بود شروع کردم به در اوردن تاب مریم و خوردن سینه هاش وای چه سینه های مرمری ناله مریم بلند شده بود چشمم به عسل افتاد دست انداختم دور گردنش کشیدم جلو و ازش لب گرفتم لباس اش رو از تنش دراوردم سینه هاش رو تو دستام گرفتم درحین لب گرفتن شروع کردم به مالوندن یهو دیدم مریم هم دست بکارشد عسل رو کشوند رو تخت شلوارکش رو از پاش در اورد و شلوار خودشم کند رفت سراغ سوراخ ناز عسل شروع به لیس زدن کرد منن تو میسر لب و گردن و سینه های عسل در رفت و برگشت بودم طاقتم سر اومده بود تحمل نداست فقط میخواست که شروع کنم به تلمبه زدن طوری بزنم که نفت دربیاد مریم رو بلند کرد انداخت لب تخت کنارس دارز کشیدمدموهای عسل رو تو مشتم گرفتم با خوشتت تمام صورتش رو بردم جلو کیرم فهمید باید شروع کن بخوردن با اون لبهای نازش شروع کرد به ساک زدن هرزگاهی ام با زبانش …
لیس میزد اخ که چه حسی بود رو ابرها بودم منم در حال لب گرفتن و خوردن سینه های خگخانوم دکتر بودم و با دستم با کسش بازی میکردم فضای اتاق کاملا پر شده بود از اه و ناله های سکسی مریم بلند شد عسل هل داد اونور خیلی عجله کیرم رو دستش گرفت چندبار کرد تو دهنس بعددبلند شد نشست روش اخ که چه تنگ بود الهی معلوم بود خیلی وقته کیر ندیده یه اخی کشید و تا ته رفت تو عسل هم اومد بالای سر من تشست طوری که کسس تو دهنم بود و خودش روبروی مریم شروع کرد به لب خوردن و سینه های هم رو میک زدن که بهو مریم یه اهی بلند کشید و لرزید متوجه شدیم دکتر ارضا شد کسس پر اب و خیس خیس ول شد تو بغلم منم چندتا لب گرفتم ازش و سفت بغلش کردم مریم خودش انداخت کنارم بلند شدم عسل رو برگردوندم طوری که صورتش رو دقیق رو کس مریم قرار بگیر رفتم پشتش کیرم رو تو دستم گرفتم خواست بذارم دم سوراخ کسش که یهو داد زد نه من هنوز دخترم باکره ام گفتم خوب پس از تپه.های.پشت
حمله میکنم گفت فقط اروم فشار بده گفتم باشه

 

یه ذره کرم زدم دم سوراخ کونش سر کیرم گذاشتم یه فشار کوجیک دادم یه جبغ بلندی زد داشت خودش رو به جلو میکشید که با دستهام از پهلوهاش گرفتم کشیدم سمت خودم یه تکونی به خودش داد کیرم تا نصف رفت داخل اخ و اوخش بلند شده بود ریم سر عسل رو فشار داد رو کسش که عسل لیس بزن من چندتا تلمبه ریز زدم و تا ته فرو کردم داخل شهوت کل اتاق رو گرفته بود باور نمیشد که اون لحظه در بهشت برین حاضر بودم سرعت تلمبه زدن رو بالا بردم که یه اهی کشیددعسل که من ترسیدم بی جون افتاد رو مریم منم دیدم ابم داره میاد به مریم کفتم ابم در میاد گفت بریز رو سینه های من کیرم رو دراوردم بردم جلو صورت مریم یه دو دقیقه ساک زد برام و عسل هم از زیر خایه هام رو زبون نمیزد یهو دیدم آبم رسیده به نقطه انفجار زود از دهن مریم کشیدم بیرون و با فشار پاشید رو سینه های مریم طوری فشار داشت که مقداریش هم رو لب و دهن و حتی چشماش هم پاشیده شده بود بی حال شدم
در حال #غش کردن #عسل سریع اومد شروع کرد ساک زدن کیرم رو قشنگ تمیز کرد بعد رفت سراغ سینه های مریم با زبون #کامل اب کیرم که پخش شده بود رو حمع کرد و میل فرمود دیگه نای بلند شدن نداشتیم سه تامون افتادیم تو #بغل هم تا صبح خوابیدیم …این بود ماجرای #سفر #کردن به #فسا برای نمایشگاه که کلی #خاطره انگیز شد .

 

مرسی

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «فسانوردان»

  1. سلام هرکی دوس داره زنش بکنم یا دختری ک دوس داره شوهرش بشم خرجم بده تو وات پیام بده 09358268516

  2. اسم داستانشو نگفتی آخه کسخول چی داری میگی این کس شعرا چیه خودت زورت نیومد انقد تایپ کردی اون دکتر تو فسا یکی نبود صفرشو واکنه ک تورو برد بی ناموس اسم شهر کسیو نگیر
    نوشهر فسا همه همو میشناسن بعد تویه سوراخو بردن
    چرا شما تهرانیا انقد گوه خورین

    نکته همینجاست که تو شهر شما همه همدیگرو میشناسن برای همین کس‌های شهر شما به غریبه‌ها کس میدن که آبروشون نره! بالاخره تو فسا هم کوس پیدا می‌شه. نمیشه؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا