ماجراهای گاینده ی جوان

سلام دوستان ارمان هستم.١٩سالمه دوسال قبل (تو ١٧سالگيم) يه داستان نوشتم به نام [گاييدن يه دختر بچه عرب تو استانبول] بعد دوسال كه دوباره وارد سايت شدم به داستان قبلم سر زدم و ديدگاهاتونو ديدم اول خواستم به اونايى كه سر اين قضيه ناراحت شدن بگم من خودم ادم نژاد پرستى نيستم چون اصلا عرب‌ها رو داخل آدم حساب نمیکنم که بخوام فکر کنم نژادی هم دارن یه مشت میمون وحشی مسلمون بیش نیستن بگذریم در ضمن نکردمش چون دختر بود کردمش چون فردا که بزرگ بشه فوق فوقش میخواد یه تخم عربی مثل خامنه‌ای یا  روحانی پس بندازه
خوب حالا بريم سر داستان:

 

بعد از اون اتفاق تو استانبول برگشتيم تهران حالا بماند كه چقدر استرس كشيدم تا لحظه اى كه هواپيما بلند شه همش ميترسم قضيه لو رفته باشه بگا برم كه خوب گذشت بگذريم وقتى برگشتيم مدام به قضيه فكر ميكردم ذهنمو درگير كرده بود عذاب وجدان نداشتما ولى يطورى بودم هنوزم هستم فكر ميكنم چون علاقه به سكس خشن و از اين جور چيزا دارم متفاوتم و يخورده اذيتم ميكنه
بعد از اون ماجرا خواستم از سكس و اين چيزا دور باشم نميخواستم دوباره اون بلا رو سر كس ديگه اى بيارم بايد خودمو كنترل ميكردم
خلاصه چسبيدم به درس و براى كنكور خوندم خيلى هم عالى بود اون دوران انتظار داشتم دندونپزشكى تهران قبول شم ولى خوب نشد و دندونپزشكى مشهد قبول شدم و بعدا اگه دوست داشتيد بگيد راجب اتفاقات اونجا و دانشگاهم بگم براتون.
خلاصه بعد از قبول شدن كنكور شروع كردم باشگاه رفتن و به خودم رسيدن تو فكر دوست دختر و از اينجور كس شعرا نبودم نميخواستم به كسى دوباره اسيب بزنم قدمم از دوسال پيش بلند تر شده بود(١٩٢شدم الان)بدنمم رو فرم و حالت خوبى اومده.

 

 

خلاصه با اين شرايط رفتيم ما دانشگاه مشهد اونجا با سه تا پسر دوست شدم بابام خونه برام اجاره كرده بود بعضى شبام رفيقام ميومدن پيشم و خوش بودم خلاصه تا عيد شد منو دو تا از بچه هاى ديگه خونه هامون تهران بود يكى از بچه ها مشهد بودن قرار گزاشتيم ما سه تا بريم تهران يه هفته با خانواده باشيم بعدش عرفان(اون دوستم كه خونشون مشهده )بياد تهران و چهار پنج روزى بريم چهارتايى شمال ويلاى آرش اينا .خلاصه رفتيم خونه هامون اون چند روز گذشت و عرفان از مشهد اومد تهران كه همگى بريم شمال.بابام اينا رفته بودن مسافرت خودشون ماشين مامانم تو پاركينگ بود ازش اجازه گرفته بودم قبلا كه ماشين ببرم خلاصه ماشينو ورداشتمو راه افتاديم.ويلاشون طرفاى ماسال بود.شهركشون از اين جنگلى ها بود هر ويلا كلى زمين جنگلى داشت دورش يه چيز خوفى بود اصلا?.وقتى رسيديم ارش سرايدار شهركو صدا زد تا در حياط ويلارو برامون وا كنه يه خانوم ٣٠-٣٢ساله اومد يه دامن بلند و پيراهن تنش بود اگه بخوام توصيفش كنم تو ين نگاه كه ديدم دستا وصورت سفيد صورت خوش فرم قد ١٦٠اينا ممه هاش ٧٠ و باسنش از زير دامن گشادش معلوم نبود ولى بدن ظريف.

 

 

خوشم اومده بود ازش دوباره اون حسمو كه خيلى وقت بود سركوبش كرده بودم قلقلك داد اسمش مرجان بود زن سرايدار بود شوهرش جوشكارم هست بخاطر جوشكارى كه قبل عيد داشته تموم نشده مجبور شدع شوهرش بره رشت براى كار (اينارو وقتى ارش ازش پرسيد اقا هاشم يعنى شوهرش كجاست جواب داد فهميدم)خلاصه ما رفتيم تو و مستقر شديم سه شب گذشت عين سه شب ما فقط قليون ميكشيديم مست ميكرديم كسشعر ميگفتيم دو بارم رفتيم برا دور دور رشت دوستام شماره ميدادن ولى من بخاطر اون قضيه علاقه اى نداشتم مدام با خودم فكر ميكردم به اون اتفاق توى استانبول به حسى كه خيلى وقت بود فراموشش كرده بودم ولى الان با ديدن مرجان دوباره بيدار شدع بود تو فكر بودم بقيه ميگفتن كشتيام غرق شده ولى خوب من حالم يجور ديگه بود
شب داشتيم ساعت١-٢از رشت برميگشتيم كه به ارش زنگ زدن بابا بزرگش تصادف كرده بود رفته بود رفتيم ويلا كه جمع كنيم بريم تهران كه ارش گفت نه نميخواد شما بياين كيليد ويلارو داد به من گفت همون ٣-٤روز ديگه بيايد نميخواد برنامتونو بهم بزنيد خلاصه از ما اصرار كه ميايم از اون انكار فرداش بردمش رشت ترمينال گزاشتمش كه با اتوبوس بره تهران مام سه روز ديگه موندگار شديم. مرجان ميومد هر روز غروب گل هارو اب بده و از اين جور حرفا بد جور تو كفش بودم حسم بهش عشق و دوست داشتن و از اين جور چيزا نبود شهوت خالص بود فقط ميخواستم بكنمش خيلى با خودم ور رفتم هركار ميكردم ميخواستمش شهوت بهم غالب ميشد.

شبش با محمد و عرفان درميون گزاشتم كه بد جور تو كف مرجانم محمد شوخى ميكرد باهام ميگفت خوب بكنش والا خوب كسيه منم ميخوام ولى عرفان هى ميگفت زشته بچه ها از اين جور كس شعرا منم گفتم حالا كاريش نكرديم كه بابا درضمن بگم قرارمون بر اين بود كه محمد بره سارى ويلاى خودشون چون خانوادش اونجا بودن عرفانم بره مشهد من و ارشم برگرديم تهران كه خوب ارش بابا بزرگش اينطور شدع و مجبور شد زود تر برگردع.خلاصه فرداش وسايلو جمع كرديم كه بريم.كيليدم دست من بود بخاطر اينكه من ميرفتم تهران ببرم برا ارش. عرفان و محمدو بردم ترمينال هركودوم ماشين گرفتن رفتن سر زندگيشون منم اماده شدم برگردم ولى نه هنوز كارم تموم نشده بود دور زدم رفتم ماسال.

 

 

سر راه طناب و چسب نوارى پهن و يكم مواد شوينده گرفتم
رفتم ويلا مرجانو صدا كردم كردم گفتم ببخشيد من باز اومدم گفتم زشته خونرو كر كثيف ول كنيم بريم من برگشتم بيام برا تميز كارى پلاستيك هاى مواد هم دستم بود نشونش دادم گفت پس دوستاتون كجان گفتم اونا رفتن و اينا گفتم اگه ممكنه شما كمكم كنين منم هزينش هرچقدر شد ميدم خدمتتون. يكم من و من كردو گفت باشه پس شما برو منم لباس عوض كنم ميام گفتم اوكى در حياط رو باز كردم از حياط تا در ويلا انگار كيلومترها بود استرس داشتم مثل بار اول كه سكس خشن داشتم. رفتم وارد ويلا شدم ٥-١٠،دقيقه بعدم مرجان اومد يه مانتو مشكى و ساپورت تنگ مشكى شروع كرد به تميز كارى داشت طى ميزد زمينو منم كون قمبلشو نگاه ميكردم داشتم ديوونه ميشدم ديگه يهو بلند شدم رفتم سمتش همينطور كه خم شده بود داشت طى ميزد چسبوندم به كونش خودمو يهو انگار برق گرفتتش پريد از جاش گفت چيكار ميكنى عوضى ؟!اومد كه بره سمت در از پشت بلندش كردم بزور انداختمش زمين خوابيدم روش به هر بدبختى بود دستشو با طناب بستم رو زمين هى تقلا ميكرد جيغ ميزد بلندش كردم بردمش تو اتاق انداختمش رو تخت گفتم ببين من بلاخره ميكنمت ميخواى درد نكشى همراهى كن بعد دهنشو با تلاش فراوان چسب زدم ديگه مال من بود هركار ميخواستم ميتونستم باهاش بكنم.

خوابوندمش رو تخت خيلى دست و پا ميزد دوتا دستاشو كه بسته بودم اينبار بردم بالا سرش و محكم بستم به بالاى تخت ساپورت و شورتشو باهم دراوردم اوف اون كسش داشت ديونم ميكرد هنوزم پا ميزد نميتونستم راحت بكنمش

 

پاى راستشو به پايين تخت بستم تا ثابت باشه ولى جا واسه بستن پاى چپش نداشتم ازاد بود موبايلمو دراوردم و يه جا درست گزاشتم تا فيلم بگيره دكمه هاى مانتوش و قبلا باز كرده بودم تاپشو تو تنش پاره كردم دوتا سينه هاش مثل هلو زد بيرون سفيد با نوك صورتى شروع كردم به خوردم وحشيانه ميخوردم تلافى دوسال بدون كس رو دراوردم محكم چنگشون ميزدم كم كم رفتم سر كسش يه دست بهش كشيدم شلوار و شرت و تى شرتمو دراوردم لخت شدم كيرم مثل اهن سفت شدع بود داشت ميتركيد لاى پاهاش بودم كيرمو ميمالوندم به كسش و اروم ميكردم توش و در مياوردم نميخواستم زياد درد بكشه اروم اروم كيرمو كردم تو كس نازش شروع كردم تلمبه زدن فقط تو همين پوزيشن ميتونستم بكنمش بعد پنج مين كيرمو دراوردم ميكشيدمش به پاهاى ظريف و نازش جلوش وايسادم رو تختو كيرمو و خايه هامو ميزاشتم رو پيشونش باحال بود برام اين كار تو شرايط بدنى بدى بود منحنى شكل بودو به كمرش فشار ميومد بيشتر عذابش ندادم رفتم سمت كسش كيرمو كردم توش داشتم محكم توش تلمبه ميزدم تو همين حال رفتم سرمو بردم سمت گردنش يه ماچش كردم و در گوشش گفتم خيلى دوست داشتم خايه هامو بليسى ولى حيف دختر حرف گوش كنى نيستى نميتونم دهنتو باز كنم بايد مثل جنده ها و برده ها بكنمت.

اينقدر تلمبه زدم تا ابم داشتم ميومد جلوش وايسادم تا قطره اخرشو رو سينه ها و شكمش خالى كردم خسته افتادم كنارش ديگه بسش بود چسب دهنشو باز كردم بهم فوش داد گفتم عزيزم ديگه تموم شد تو همون حال كه هنوز بسته بود به تخت گفتم تو گريه نكردى عجيب بود برام گفت هيچ وقت خودمو بيچاره جلوت نشون نميدادم تا لذت ببرى اشغال ميدونى واقعا اعصابم خورد شد از دستش چسبو دوباره زدم به دهنش گفتم اينبار كارى ميكنم گريه كنى جنده خانوم انگشت اشارمو كشيدم رو كسش بردم سمت سوراخ كونش يهو كردم توش يه تكون خورد شروع كردم عقب جلو كردم سعى كرد با پاى ازادش بهم ضربه بزنه و پرتم كنه خودم دو زانو نشستم رو تخت و مچ پاشو گزاشتم زير زانوم

 

بعد از يه مدت دوتا انگشت وسطمو كردم تو كونش انقدر تكون دادم تا ارضا شد حالا وقتش بود كه اشكشو درارم پاى راستش كه ازاد بودو گزاشتم رو شونش و خودمو نزديكش كردن طورى كه پاش جمع شده بود تو شكمش تا جايى كه ميتونستم پاشو به سمت بدنش فشار دادم تو حالت بدنى بدى قرارش دادم تا بهش فشار بياد نتونه تكون بخوره كيرمو تنظيم كردم رو سوراخ كونش پيشونيمو چسبوندم به پيشونيش و تو چشماش زل زدم اروم كيرمو تو سوراخ تنگش فشار دادم سر كيرم رفت تو كونش.

چشاش ميلرزيد معلوم بود يكم دردش گرفته اينبار كيرمو تا نصفه كردم تو كونش پاهاشو صفت كردو حالت صورتش عوض شد مكث نكردم با فاصله دو سه ثانيه تا اخر كردم توش طورى كه كسش خورد به مثانم جيغ زد و اشك تو چشماش جمع شد همون طورى برا يكى دو دقيقه نگه داشتم كيرمو بعد كامل دراوردم از تو كونش نتونست خودشو كنترل كنه گوزيد در گوشش گفتم اين اولشه يه كار ميكنم نتونى عنتم كنترل كنى كونده خانوم دوباره
كيرمو كردم توش اينبار شروع كردم تلمبه زدن تازه ارضا شده بودم پس به اين زوديا قرار نبود آبم بياد اول اروم بعد تند تند تو كونش تلمبه ميزدم اونم فقط ناله ميكردو گريه ميكرد ممه هاشو چنگ ميزدم و به روناش اسپنك ميزدم داشتم به بدترين شكل ميگاييدمش خداميدونه چقدر طول كشيد شايد يه ربع شايد بيست دقيقه كه كردمش وقتى ابم داشت ميومد تا اخر كردم تو كونشو ابمو ريختم توش.

كيرمو دراوردمو مرجانو يه بوس كردم گفتم ديدى اشكتو دراوردم چسب دهنشو وا كردم و بعدم دستا و پاهاشو حرف نميزدم بلند شد بره سمت دست شويى نميتونست درست راه بره لنگ ميزد رفت و بعد چند دقيقه اومد از تو دست شويى از پشت بغلش كردمو بهش گفتم كونده خانوم اگه به كسى چيزى بگى در اين باره فيلمتو پخش ميكنم برا همه فهميدى سرشو به نشانه اره تكون داد همون طور كه لنگ ميزده اروم هق هق ميزد رفت تو اتاق كه لباسشو بپوشه اومد شرتشو بپوشه از دستش گرفتم و گفتم اين يادگارى مرجان خانوم ميمونه برا من چيزى نگفت لباسشو پوشيدو رفت منم سريع اونجارو مرتب كردم درو بستمو سوار ماشين شدمو اومدم تهران ولى اين بار فهميدم نميتونم كنترلش كنم بايد با اين شرايطم كنار بيام….

 

#دوستان #اگه #دوست #داشتين #بگين #بازم از #داستانهام و #ديگر #اتفاقاتى كه #برام #افتاده بگم #براتون .

 

نوشته : کیر قهرمان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «ماجراهای گاینده ی جوان»

  1. مادرجندت کرده کیر عرب تخم حرومی هرزه بیشرف تخمشو داری بی خوزستان این زر رو بزن تا هف جدتو بکنن حرومزاده همونجور که جد ما محمد مصطفی مادر مارو گایید و ما پس افتادیم به من میگن منیوچ ولی اسم اصلیم امین مولایی هستش چون بچه گی‌هام رفته بودیم شیراز و احمد مولا کاری باهام کرد که کلا فامیلیم رو عوض کردم به مولایی

  2. هردوداستانت غلو توشون زیاد شده .اما اگه داستان هات واقعیت دارن حیون مثل کفتار هم ازت شریف تره.تومریض وعقده ای هستی .مطمعا بهت تجاوز شده که داری عقده خالی میکنی .سکس واسه لدت وشادیه نه واسه دریدن دوتا ادم بیگناه. خیلی خیلی پست وبی شرفی دقیقا مثل پیامبر اسلام که هر کسی رو میدید میکرد از دختر خودش تا زنی که تازه شوهرشو کشته بود تو یه مسلمون کثیفی

  3. تو نژادپرست و روانی ووحشی و دیوونه رو باید چه جوری قضاووت کرد اگه داستانت واقعیت داشته باشه میدونی با روح و روان و جسم و اینده و زندگی اون دختر یعنی مرجان چیکار کردی اصلا خودتو تصور کن جای مرجان باشی ایا میتونی خودتو ادم بدونی اصلا از حیوون هم پست تری ..تو مریضی و در جامعه وجودت واقعا خطرناکه اگه درک کنی مگه عرب ها ادم نیستن خوزستان مهد ادم ها و انسان های خوب و با شخصیته و حتی نژاد عرب هم ادم هستند البته اگه خیلی مسلمون و وحشی نباشند امثال تووو اینارو درک نمی کنن ارزو می کنم گذارت به خوزستان ویا مناطق عرب نشین بیفته و روزگار چنان کاری کنه که به شدت بهشون محتاج بشی و خواهی شد این دنیا از خیلی ادمای ظالم انتقام گرفته و توم چنین سرنوشتی در انتظارته شایدم همش داستان بوده و خالی بندی کردی اگه اینطوره که واقعا تههت تعصیر قرار گرفتم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا