کردن کون تنگ سحر جون

سلام دوستان.

اولین بارم هست که میخوام بنویسم اگه کم و کاستی هم داشت ببخشید…

 

اول میخوام از خودم تعریف کنم. الیاس هستم 17 سالمه. قدم 175 وزنم 65 هست. قیافم معمولی و هیکلم خوبه. این ماجرا که میخوام براتون تعریف کنم. دقیقا بر میگرده به 3 روز قبل.بر میگرده. ما 3 سال هست که به این خونه اسباب کشی کردیم طبقه بالامون یه دختر14 ساله داره اسمش سحر هست که برای اوین بار تو حیاطمون دیدمش. مامان باباش رو چند بار دیده بودم ولی خودش ندیده بودم یه روزکه ما خونه نبودیم. اونا سفره رو تو حیاط باز کرده بودن شام رو حیاط بخورن. منم بیرون بودم. وقتی اومدم در رو باز کردم دیدم تو حیاط هستن. اون موقع اولین بار دیدمش به قدری ناز و خوشگل بود که وقتی چشمم افتاد بهش نتونستم خندم رو پنهون کنم یه خندم گرفت ولی بعد خودم رو کنترل کردم. مامان باباش هم خیلی تعارف کردن که تو هم بیا غذا بخور. منم خجالت میکشیدم میگفتم نه. ولی به زور نشوندند منو سر سفره . ای وای یه لحظه هم نمی تونستم. چشمام رو ازش بگیرم. خیلی خوشگل و ناز بود. موهاش طلایی وچشماش آبی تیره پوست سفید . قدش تقریبا 168 وزنش هم 60 میشد. بیشتر شبیه دختر خارجی ها بود انگار ایرانی نبود. خیلی هم شلوغ بود خیلی ادا در میاورد..

 

خلاصه خیلی ازش خوشم اومد. یعنی از اون روز به بعد عاشقش شده بودم. ولی نمی تونستم احساسم رو بهش بگم. میترسیدم جواب رد بده. خلاصه 6 ماه فلانی گذشت یه روز که سحر و مامان باباش خونه نبودن. ما هم یه دونه مبل دو نفره گذاشتیم تو حیاط. شب ساعت 2 بود که مامان بابام خوابیده بودن. ولی من خوابم نبرد. هوا هم خنک بود رفتم حیاط نشستم رو مبل هدفون رو گذاشتم تو گوشم اهنگ گوش میدادم. که دیدم یهو در حیاط باز شد اونا اومدن. تو مهمونی بودن. تا 3 شب اونجا بودن. خلاصع اومدن. زود من هدفون رو از گوشم در اوردم. پا شدم سلام کردم. اونا گفتن. وا پس چرا نخوابیدی. گفتم خوابم نبرد. اوم حیاط اهنگ گوش میدادم. خلاصه اونا میخواستن برن خونه. یهو سحر گفت مامان منم میخوام یه ذره حیاط بشینم. شما برین. من میام. منم انگار کل دنیا رو به من دادن. منو سحر تنها….. خلاصه اومدکنارم تو مبل نشست. منم هدفون از گوشی در اوردم گفتم بیا تو هم گوش کن. یدونه اهنگ رمانتیک و غمگین باز کردم. اونم گفتم اه منم این طوری اهنگ غمگین گوش میدم. . گفتم چرا غمگین گوش میدی مگه چه غمی داری. اونم جواب داد تو چه غمی داری که اینو گوش میدی منم به شوخی گفتم از دوس دخترم جدا شدم. اونم شروع کرد به خندیدن.

 

 

بعد گفتم شوخی کردم. من تا حالا دوس دختر نداشتم. واقعا هم نداشتم. اون گفت دروغ نگو. من مطمئنم داری گفتم نه قسم خوردم نه ندارم. گفتم تو چطور تو دوس پسر داری گفت نه به خدا ندارم.منم دلمو زدم به دریا از ته دل بهش گفتم با من دوس میشی پس؟؟؟؟ دوتامون هم اولین تجربمون باشه.. نگاه کرد به چشام خندید. گفت نمی دونم که چی بگم. اونجا دیگه کاملا رک بهش گفتم سحر دوست دارم. اقا انگار دنیا رو به من دادن تا اینو گفتم یهو دستاشو حلقه گردن محکم بغلم کرد سرشو گذاشت رو شونم منم دست وپام از خوش حالی میلرزید. ولی کم نیاوردم محکم منم بغلم کردم یدونه بوسش کردم. بهش گفتم پس دوستیم؟؟؟ اونم گفت همیشه. یدونه هم بوسش کردم. ولی یهو گفتم پاشو بریم خونه. مامان بابا میبینن. بد میشه. از اونجا که همسایه بودیم دیگه نیاز نبود شمارش رو بگیرم. چون هر وقت میخواستم میتونستم ببنمش. خدافظی کردیم رفتیم خونه. منم که انگار کل دنیا دست من بود از خوش حالی بال در میاوردم. رفتم دستشویی در عشق سحر یه جق حسابی زدم بعد بی حال شدم رفتم خوابیدم.چند روز گذشت یه روز که بابای من شیفت کاری مونده بود یعنی 24 ساعت تو خونه نبود مامانم. هم رفته بود ارایشگاه. و از خوش شانسی از راه پله ها شنیدم مامان بابای سحر هم میخوان برن بیرون. سحر هم میمونه خونه یدونه هم خواهر کوچولو داره 1 سالش هست از اون مواظبت کنه. ای وااااااااای. حالا تو ساختمان فقط من بودم سحر بود. به بهانه رفتم در خونشون که با باباش کار دارم میدونستم دیگه مامان باباش خونه نیستن. گفتم سحر بابات خونست گفت خونه تنهام گفتم وااااااااااااای تنها هستی گفت اره گفتم عشقم بیا خونه ما. منم تنهام .گفت جدی؟؟؟ گفتم اره بابا بیا پیش من گفت تو بیا خونه ما من نمی تونم ابجیم رو تنها بزارم خوابیده یهو بیدار میشه میبینه کسی نیست میترسه…

 

من رفتم خونشون. بغلش کردم محکم گرفتم اغوشم گذاشتم رو کانپه. بعد شروع کردم بوسش کردم با مو هاش ور میرفتم نازش میکردم میگفتم عروسک منی. خوشگل من. مال خودمی عشقم.. اونم خودش رو لوس میکرد خیلی لوس میکرد. منم دیوونه تر میشدم..سرشو بلند کردم یدونه لباشو بوس کردم اروم اونم گفت مرسی عشقم. یدونه هم اون بوس کردم یا دستام صورتش رو گرفتم لباشو چسبوندم به لبام لب های همدیگرو از ته دل وبوس میکردیم. لب نمی گرفتیم. ولی بوس میکردیم.دستم رو از پشت بردم زیر بلوزم اونم چیزی نمی گفت کلا روح وجسمش رو تسلیم من کرده بود یکم پشت رو مالوندم بعد بلوزش در اوردم یدوه سوتین ابی وصاف پوشیده بود صورتم رو رو گذاشتم رو سینش. یه ذره همین طوری بغلش کردم. یهو خودش رو کشید عقب گفت الیاس میشه کاملا لباس هام رو در بیارم. تو هم لباستو در بیارو منم زود بلوز و شلوارم وشرتم رو در اوردم اونم همین طور. ای وای الان کاملا هر دومون لخت بودیم. زود دوباره گرفتم بغلم. کل بدنش رو اغوش گرفته بودم.داشتم سینه هاش رو میخوردم. گردنش رو میخوردم. اونم یواش اه اه میکرد.ولی کاملا دختر معصومی بود اصلا معلوم بود که جنده نیست. حشری بود همه چیز درباره سکس رو هم میدونست. ولی دختر بدی نبود معلوم بود که واقعا دوسم داره فقط واسه سکس نیست.

 

خلاصه یه ذره باهاش ور رفتم. بعد گرفتم بغلم بردم رو تخت مامان باباش که دو نفره. بود خابوندمش رو تخت پاهاش رو باز کردم واااااااای یه کس سفید و بی مو تنگ و ناز جلوی من بود اون یه لحظه خندش گرفت باهاش رو بست گفتم باهات رو باز کن گفت خجالت میکشم گفتم عروسک من از من خجالت میکشی؟؟؟؟ گفت نه ولی ………. خلاصه باهاش رو باز کردم زبونم رو گذاشتم روی کسش اونم دیگه کاملا پاش رو شل کرد کسش رو بوس میکردم. میلیسدم. کلی کسش رو خوردم.کس نگو توت فرنگی بود. عجب طعمی داشت. دیگه داشت اه و ناله میکرد. اب کسش جاری بود من که تو فاز کس خوری. بودم تا اینکه یدونه کسش رو بوس کردم و بلند شدم برگردونم کونش رو جلوم قرار گرفت صورتم رو گذاشتم لای کونش داشتم کونش رو لیس میزدم. اون اه اه میکرد.کونش رو میمالوندم و میخورم. تا اینه یه لحظه لرزید محکم یه اه کرد و مثل جسد بی حال افتاد. فهمیدم ارضا شد رفتم کنارش خوابیدم. سرشو گذاشتم روسینم. دوباره مو هاش رو ناز میکردم. میگفتم عروسک منی عشق منی. خوشگل منی اونم محکم منو بغل کرد. یهو گفت الیاس من حسابی حال کردم مرسی. بهترین روز عمرم بود ولی تو چی؟؟؟؟ گفتم اخه از جلو که نمی تونم پردت پاره میشه. از عقب هم که بیش از انداره درد داره. خیلی درد میکشی. گفت اشکال نداره. میخوام تو هم حال کنی. گفتم پس ژل داریدو گفت اره رفت ژل اورد

 

ژل رو زدم به کیرم یه ذره هم زدم به کون اون اوردم داشتم با انگشت سوراخ کونش رو فشار میدادم جا باز. یه محکم جیغ کشید گفتم دیدی درد داره. گفت اشکال نداره به خاطر تو تحمل میکنم خلاصه انگشتم رو با کلی جیغ و فریاد کردم تو کونش یه ذره اون جا فشار دادم جا باز شد. و حالا خواستم کیرم رو بکنم توش اومد نشست رو پا هام صورتش به طرف من بود. کیرم رو با دستم گذاشتم سوراخ کونش. اروم فساز میدادم که میگفت یواش یواش. طفلکی خیلی درد داد داشت ایینکه محکم فشار دادم کل کیرم رفت تو محکم داد. اشکش در اومد همین طوری که کیرم تو کونش بود. داشتم نازش میکرم بهش دلداری میدادم. و شروع کردم یواش یواش تلمبه زدن. تا اینکه ابم رو ریختم تو کونش. رفت دستشویی خودش رو تمیز لباس هامون رو پوشیدیدم. یدونه بوسش کرد رفتم خونه. تا رسیده بود خونه خودمون دیدم در زدم. مامان بابا اون اومدم. اگه یه دقیقه دیر میکردم. به فاک میرفتیم…

. از اون بعد سکس نداشتیم. ولی مثل همیشه عاشق هم هستیم.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «کردن کون تنگ سحر جون»

  1. سلام مردی هستم چهل ساله دنبال خانم با شخصیت و محترمی هستم از همدان یا تهران جهت یک ارتباط دوستانه وعاطفی و احساسی و سکسی ومهمتراز همه صادقانه که از بودن در کنار هم لذت ببریم منتظر تماستون هستم 09302761821از خانمهای محترم که متاهل هستن خواهشمندم تماس نگیرندمتشکرم

  2. سلام.الیاس واقعا تاثیر زیادی روم گذاشتی.تو بهترین کار رو کردی.خوش به حالت.ایشالا خوشبخت بشین

  3. عالی. منم تو فکر دختر همسایمونم. به چشم هوس و شهوت نگاش نمیکنم. عاشقشم. ولی خب روشو ندارم سر صحبت و باز کنم. کسی میتونه کمکم کنه؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا