سکس با دختر فروشنده

سلام.

.
من اسمم امیره الان ۲۴سالمه، قدم ۱۸۸ سانته.پسر سبزه برنزه ام یعنی نه سبزه نه برنزه ما پسرا تشخیص رنگمون مث دختر خانوم ها نیست اونا هزار نوع رنگ دارن،چهارشونه باشگاهم میرم،دانشجو هستم و برای لیسانس میخونم _چقدر از خودم تعریف کردم دیگه بسه در کل آدم خون گرمو راحتیم برام مهم نیست طرف کی باشه باهاش رابطه داشته باشم آخه هر کس برا خودش شخصیتی داره این اخلاق من مزیت خوبی بود آخه همه باهام خوب بودن هستن و به امید خدا باشن.
من ۲۱سالم بود تو بوتیک کار میکردم پاساژ ما وسط بازار بزرگ شهره و معروف ترین پاساژه
شهر ما به شهر بندریه و تو ماه رمضون فقط چند روز آخر شلوغه از اول تا آخرش از فرت گرما کسی نمیاد بیرون از خونه فقط ما بودیم که میومدیم سرکار البته من که روزه نمیگرفتم برام گرما یا سرما بودن ماه رمضون فرقی نمیکرد آقا دیگه کم کم بازار داشت رونق میگرفت که بوتیک لباس زنونه کناریمون یه دختر خوشگل خوب خوش بر رو و خوش اندام آورد البته این برآورد زمانی فهمیدم که شما هم با من کم کم میرسین بهش.

 
این دختره که اسمش فاطیما بود و خودش میگفت فاطی صداش کنن البته ما فامیلشو صدا میزدیم.صاب مغازش آدم نچسپی بود باهاش حال نمیکردیم خیلی مغرور بود و هیچ پخی هم نبود من که نه باهاش رابطه داشتم نه اون با من از معدود کسایی بود که دلم نمیخواست رفاقت داشته باشم باهاش هر وقت میدیدمش یه ندایی از درونم میگفت ابن چس ناله باز اومد شما هم حتما تابحال این حسو داشتین.
روزای اول بود و چون تازه وارد بود فقط بهش سلام میکردم و با بقیه مشغول حرف زدن شوخی میشدیم اینم میومد تو جمع اما حرف نمیزد اما معلوم هم بود که یخش داره باز میشه طرفای ما تو ماه رمضون یه نوع شیرینی خاصی درست میکردن خوشمزه بود این فاطی خانومم یه روز با يه ظرف شیرینی اومد تو مغازه ما منم که طبق معمول داشتم تمرینات گیتارمو انجام میدادم راستی گیتارم میزنم برا اون موقع يادمه ۷ماه بود رفته بودم کلاس ومیتونستم تو جمع بخونم اما هیچوقت برا کسی نمیخوندم فقط خودم اومد تو مغازه منم گیتار قطع کردم گذاشتم کنار که با خنده اون توجهم جلب شد…
فاطی _خب امیر آقا بزنین
من _خخخخ اونقدرا در حدی نیستم اجرا کنم تمیرنه فعلا
فاطی _خب آرزوی موفقیت میکنم براتون
خب عوضی یه ذره دیگه اسرار کن میزنم عجب بی احساسی
من _ممنونم خانوم رحمتی
فاطی _براتون از این شیرینیا آوردم برا افطار ببرین برا خانواده
من _ممنونم زحمت کشیدین(جون برا من شیرینی آورده،البته فرداش فهمیدم که به کل بچه های پاساژ آورده و تنها من نبودم خلاصه اولین صحبت ما اینجوری شکل گرفت و فردای اون روز من با ظرف برگشتم و مادرم برای جواب شیرینی یه نوع شیرینی دیگه که اینجا بهش میگن _پکاره_درست کرده بود اومد سمت مغازش و ظرف رو پس دا م و با کلی تشکر برگشتم از اون روز به بعد رفتار فاطی خودمونی تر شده بود این داستان گذشت تا شب عید آخر شب بود وهمه داشتن جمع و جور میکردن که برن یعنی ۲ساعت دیگه کل بازار خاموش میشد منم یه کوه لباس جلوم بود برا تا زدن رو سیستم یه سری آهنگ داشتم و گوش میدادم صاب مغازه من که یه آدم خیلی خوبیه به حدی که من اول رفیقشم بعد بحث کار نصف تخم جن بازیامون باهم بود اون شب زودتر رفت خونه فاطی تو راهرو پاساژ راه میرفت با دیدن مغازه و اون توده لباس سرشو آورد تو مغازه بلند گفت طفلکی کمک نمیخوای منم که کمک میخواستم گفتم کور از خدا چی میخواد یه نیرو کمکی !

 
خلاصه با خنده اومد تو مغازه به نشستن نگاش کردم گفتم مگه نمیخوای کمک کنی نگام کرد و گفت من یه چیزی گفتم حالا روحیم خورد شد عوضی مگه نمیبینی چقدر لباس ریخته کمک کن البته اینارو تو دلم گفتم خلاصه بعد از دو سه دقیقه با گفتن دلم برات میسوزه بلند شد گفت چیکار کنم منم گفتم بشین رو همون صندلیه دکمه پیرهنایی که بازه ببند زیادم خسته نشی خلاصه این بست ما تا میکردیم میزاشتیم تو قفسه همینجوری هم مازیار فلاحی داشت پخش میشد از خستگی بود گفتم بزار یکم باهاش حرف بزنم قصد بدیم هم نداشتم
امیر_خانوم رحمتی؟
فاطی_جانم
امیر_شما دانشجو هستی؟
فاطی_نه چطور مگه!
امیر _هیچی خواستم سوال کنم بدونم
فاطی_خودت چی؟
امیر_دستت درد نکنه مشخص نیست

 

 

همینجوری سوال و جوابا شروع شد منم تا میتونستم بلبل زبونی میکردم
تا اینکه بحث رسید سر خانوادش
دیدین سوال جواب که میپرسین میرسین چندتا خواهر برادرین و این حرفا ماهم تو همقنجاها بودیم که ازم پرسید چندتا خواهر برادرین منم گفتم و اینم گفتم که من آخریه ام ته تغاری خونه
ازش پرسیدم
امیر_خودت چی؟
فاطی _من یه داداش بزرگتر و يه آبجی کوچیکتر دارم.
امیر _خدا زنده نگهشون داره
فاطی _ممنون
اما از چهرش یه غم بدی احساس کردم اما نخواستم به روش بیارم

 

هیچی بحث تموم شد اون رفت و منم لباسا رو تا زدم در مغازه رو بستم رفتم خونه از خستگی نفهمیدم کی صبح شد با صدای گوشی بیدار شدم موبایلم زنگ میخورد نگاه کردم بله دوست دخترم بود یکم حرف زدیم و گفتم میخوام برم مغازه اونم با لحن مسخره کننده ای گفت روز عید مغازه…!وای خدا امروز عیده اصلا حال و هوای عیدو نداشتم گفتم پس خدارو شکر میخوابم اونم با يه خداحافظی خوشحالم کرد خواستم بخوابم اما خوابم نمیبرد تو فکر دیشب بودم که چرا فاطی با آوردن بحث خانوادش ناراحت شده چند دقیقه ای تو فکر بودم که به خواب نازی رفتم که تا ۴ بعدازظهر طول کشید …

 

خلاصه روزای ما گذشت تا به روزای خلوتی بازار رسیدیم کسی تو بازار نبود فقط ما مغازه دارا و به همین خاطر بود که همه میرفتن تو مغازه دوستان برای حرف زدن اکثر صاب مغازه ها رفته بودن خرید یه سری جنس داشتیم که گذاشته بودیم برا بعد عید که مغازه خالی نباشه تا جنس جدید برسه داشتم قیمت میزدم میزاشتم تو قفسه که باز فاطی اومد.
چقدر خوبه هر وقت کمک میخوام میاد.طبق معمول اومد
امیر آقا کمک نمیخوای
چرا نمیخوام بفرما تو
اومد نشست رو همون صندلی قبلی اتیکت دادم گفتم قیمت رو برگه یاداشت نوضتم از رو جین نگاه کن قیمت تنظیم کن بزن منم تا میزنم همینجور داشت از عید و این حرفا میگفت که بحث باز برام هنوز سوال بود که چرا از خانوادش ناراحته نتونستم تحمل کنم و پرسیدم تو ذهنم آماده کرده بودم که هر جوابی داد جوابی بدم که به موضوع برسه
من_خانوم رحمتی یه سوال بپرسم،؟
فاطی_مشکوک میزنی سوال میپرسی خبریه؟
من_خخخخ… نه همینجوریه خواستی جواب بده نخواستیم اصلا اجباری نیست(ولی یه لحظه ترسیدم گفتم شاید ناراحت شه اما پرسیدم)
من_خانوم رحمتی میشه بدونم چرا اون شب عید که اومدی کمکم از خانوادت که گفتی احساص غمی تو چهرتون پدیدار شد چرااااا؟
فاطی_نه چیزی نیست
من_نه دیگه بود خواستی جواب بده نخواستی هم جواب نده
فاطی _ولش کن.
من که خورده بود تو برجکم به این روی قضیه فکر نکرده بودم با این جواب که هر طور مایلید ساکت شدم
فکر کنم فهمید من یه جوری شدم منم دیدم که پکر شد رفتم گوشیمو وصل کردم به سیستم و آهنک Celine Dion گذاشتم عاشق آهنگاشم.
یهو یه صدای خفه ای بلند شد

 
فاطی_داستان از این قرار بود وقتی ۱۹سالم بود به اسرار خانواده زن پسر عموم شدم ولی قلبا دوستش نداشتم فقط به خاطر خانواده قبول کردم بعد چند مدت از آب در اومد که بابا دوست دختر داره که ابن قضیه بالا گرفت و اومد پا پیچم شد که غلط کردم و این حرفا منم به اسرار خانوادم برگشتم سر اون زندگی نکبت دیگه کم کم داشتم بهش علاقه پیدا میکردم آخه اون داشت مرد زندگیم میشد اما بعدا از آب در اومد درصت که نشده هیچ با دوستاش و دوستاشون (اینجا بود که فهمیدم منظورش از دوستاشون زید شوهرش بوده)رفتن شمال به من گفته میرم تهران برا ترخیص بار آخه بی لیاقت دفتر بازرگانی داشت.تو شمال تو
سط چندتا آشنا دیده شده بود و خبرش به من رسیده بود عوضی آشغال در مورد من چی فکر کرده بود(دیدم دلش خیلی پره بیچاره دستمال کاغذی دادم بهش که اشکاشو پاک کنه)خانوادم زندگی منو خراب کردن اون موقع مراقب من نبودن الان میخوان جبران کنن و دیگه الان دیره آخه کسی که طلاق گرفت دیگه سخت تن به ازدواج میده(تو غمش محو شده بودم که یه چیزی منو جلب کرد جانم طلاق….یعنی این طلاق گرفته)
من_ببخشید با حرفام ناراحتت کردم
فاطی باخنده ای از سر اجبار نه بابا این چه حرفیه
من_خانوم رحمتی میخوای از موضوع خارج.شیم نظرت در مورد گیتار چیه؟
فاطی_بدم نمیاد ولی تو که هنوز در حال تمرینی(اینو با تعنه گفت)
من_حالا بیا شما گوش کن
گیتارو برداشتم اولین شعری که خوب بلد بودم بزنم فال قهوه شادمهر عقیلی بود
_پی اسم تو میگشتم ته یک فنجون خالی
_دنبال یه طرح تازه یه تبسم خیالی
.
.
.
.
فاطی با صدای دست بلندی تشویقم کرد و گفت :نه پس آنچنان تمرینی هم نیستی فقط رو نمیکنی
منم خلاصه چندتا شعر دیگه خوندم و دیگه داشت میرفت موقع رفتن گفتم الان اگه شمارشو گرفتم گرفتم نگرفتم دیگه این فرصت پیش نمیاد.
من_خانوم رحمتی
فاطی _جانم
من_میتونم شمارتونو داشته باشم
فاطی_البته چرا که نه بزن 093_0937
من_خب اینم شماره منه میس انداختم
فاطی_باشه سیو میکنم
رفت سمت مغازش وای خدا شمارشو گرفتم تو فکر فاطی بودم که دوست دخترم زنگ زد خداروشکر که جلو فاطی زنگ نزد بایدم حواسم باشه جلوش سوتی ندم جواب دادم یکم صحبت کردیم و دیگه وقت رفتن بود اومدم خونه رو تختم دراز کشیدم همش تو فکر این دختره بودم که یهودگفتم بزار صحبت شروع کنم گوشی رو که باز کردم دیدم ادد لایین برام اومده خدا کی ادد کرده جونم نوشته خانوم رحمتی خودشه رفتم برا بررسی عکس پروفایلش چنتاس بزار ببینم عکساشو جون چه تیکه ای چه خونه ای یه عکس بود با دوستاش یکی از یکی داف تر ولی چهره فاطی دلبری دیگری داشت تو دل برو بود.رفتم پی ام دادم و با سلام شروع کردم جواب اومد سلام شادمهر با خنده جواب دادم
دستت درد نکنه دیگه شعر نمیخونم جلوت

 
فاطی _بی جنبه دارم شوخی میکنم
من_آره جان خودتون
فاطی_باشه غلط کردم خوبه
من_نه این حرفا چیه دور از جونتون
فاطی_میشه انقد منو جمع نبندی
من_باشه چشم
خلاصه حرفا شروع شد تا اینکه دیگه حرفی نبود بزنیم از روزای اول یه رابطه خوشم حرف برا گفتن زیاد اما با گذشت زمان هم حرف کم میشه هم علاقه
این روال برا چند روز ادامه داشت و الان من رسما دوست پسر فاطق بودم تو این چند روز فهمیدم از شوهرش تمام مهریشو گرفته و اون مغازه که توش بود مال خودشه و با پسر خالش شریک شده من فکر میکردم اون لاشخور صاب مغازست نگو اونم زیر دست این بوده ماشین زیر پاش و خونه ای که داره همش از شوهرش گرفته به عنوانه مهریه خلاصه بعد از چند روز بحث رسید به دیدن هم اما نه تو پاساژ یه جا امن که اینجاست که پیشنهاد خونه خالی اجرا میشه و ماهم گفتیم بعد از یکم ناز کردن و منم اسرار کردن قبول کرد که چهارشنبه به بهانه خونه دوستاش بره خونه خودش که بعد از طلاق دیگه زندگی نمیکرد توش اما وسایلش سر جاش بود منم آدرس گرفتم سه شنبه اول رفتم داروخونه برا گرفتن مواد لازم و گرفتن کرم موبر باید صافو صوف میرفتم پیشش یه صفای مشتی به بدن دادم شب داشتیم حرف میزدیم و بی قراری از رسیدن فردا راستشو بخوایین برا اولین بار بود که من داشتم میرفتم خونه ای که یه دختر جور کرده تا الان من مکان جور میکردم اما این فرق داشت خلاصه شب بخیر گفتیم خوابیدیم صبحشو از صاب کارم مرخصی گرفتم گفتم برنامه دارم اما نگفتم طرف کیه ساعت نزدیکای۱۰بود ماشین برداشتم رفتم سمت آدرس رسیدم آره پلاکشم که خودشه عجب خونه باحالی داره

 

البته از بیرون داخل نرفته بودم اما از طرح بیرونش مشخص بود خونه خوبیه اونم تو بالا شهر زنگ زدم بهش که دم درم گفت چک کنم کسی تو کوچه نباشه نگاه کردم کسی هم نبود فقط دوتا بچه تو پیاده رو جلوتر از خونه بازی میکردن با دادن آمار در پارکینگ باز شد مث اینکه از تو خونه باز کردکه من گفتم ماشین داخل نمیارم خطریه اونم قبول کرد با رعایت شرایط رفتم تو خونه جون چه خونه خوشگلی باب میتینگه البته نمیدونم میتینگ چیه دیدم همه میگن منم بگم خب بیاییم بیرون از شوخی رفتم تو خونه خوبی بود در باز شد خدا چی میدیدم یه تیکه خیلی ناز از لباساش بگم که یه ساپورت با با يه ست فری بیس از این لباس ارتشیا البته فقط طرح ارتشی داره تيشرت بلوز و دامن رفتیم تو خونه و تو حال بغلش کردم ای جونم چه بوی خوبی میده ادکلنش خوبه باید به دوست دخترم بگم حتما بگیره آخ که یادش افتادم الاناست که زنگ بزنه جدا شدیم از هم ومن به بهانه اینکه نمیخوام کسی مزاحمم بشه گوشی گذاشتم رو حالت پرواز رفتیم توحال یه ظرف پر میوه رو میز بود شربتم گذاشته بود انواع شکلات شیرینی چقدر خوب بود نشستیم اما روم نمیشد زیاد بخورم آخ که اینجا اگه خونه مجردی بود و دوستام بودن دیکه اثری از همه میوه و تک تشکیلات باقی نمیموند کنارم نشست و با خوش آمد گویی شروع شد آهنگ داشت پخش میشد دست انداختم دور گردنش و کشیدمش سمت خودم چون از اون بلند قد تر بودم اون چشماش میوفتاد سمت لبم با این تفاسیر پس دید کمی به چشم من داد منم به بهونه بوسیدنو بغل کردن میچسپوندمش به خودم از بالا نگاه به چاک سینش میکرم سینه از این ۸۵نبود ولی هرچی بود خیلی خودنمایی میکرد دیگه شروع شد تو بغلم بود که گفتم دوست دارم ازت لب بگیرم حیف این لبای خوشگل نیست که رژش پاک نشه خندید منم با خنده شروع کردم به لب گرفتن انگار منتظر من بود آخ که چه قشنگ لب میگرفت با گذشت یه دقیقه از حالت خشکش در اومد و در هین لب اومد زانوهاشو گذاشت رو مبل میخواست به من برسه در همین حال و حول بودیم که منم دستام شروع به کار کردن از کمر رسید به باسن نازش میکردم

 
لذت بخش بود همونجور دستام آوردم بالا اما ایندفه از زیر لباس مخالفت نمیکرد دیدم رو حاله دستم رسید به سوتینش چشمام دیگه نمیدید باید شروع میکردم آخه کیرم به حدی سفت شده بود که داشت منفجر میشد دلم میخواست همونجا بکنم اما باید مراحل طی میشید تکپوششو در آوردم جون چه بدن سفیدی داشت حال کردم از این لحظه دیگه از لب کنده شده بودم با باز شده سوتین سینه هاش افتاد بیرون شروع کردم خوردن سینش اول لیس سر اون قهوه ای نوک سینش بعد مکیدن با دست دیگم اون سینشو میمالیدم همینجوری بود که صدای نفسهاشو میشنیدم اون کون با ساپورت چه خواستنی تر شده بود در حین خوردن سینه سوتینشم در آوردم خودم هنوز لباس تنم بود دوست داشتم فاطی درش بیاره اما اصلا حواسش نبود که خودم شروع کردم پا به پاش لخت شدن با دیدن بدن لختم و خودش که لخت بود خجالت میکشید اما من دیگه عقل نمونده بود همش کیرم رهبری میکرد داستانو که یهو فاطی گفت اینجا نه اتاق خواب با نشون دادن اتاق خواب منم دنبالش باهم رفتیم بالا تصور لخت راه رفتن من خنده دار بود اون هنوز دامنش پاش بود اما من لخت بودم داشتم به خودم میخندیدم که رسیدم اتاق خواب جووون چه تختی عجب بکنم من نزاشتم بره رو تخت همونجا چندتا ناز لب گرفتیم

 

کیرم افتاده بود رو شکمش حرارت بدن من با فاطی بالا بود که با وجود کولر احساس گرم بودن فضا رو داشتم رفتیم رپ تخت این دفه از شورت دامن شروع کردم حالا که من لختم تو هم لخت باش با پایین اومدن دامن یهدشرت نخی بود از این سکسیا خوب بود کسش مشخص بود از آب کسش راه افتاده بود شروع کردم خوردن کس از رو شرتش شرتو میزدم کنار زبونم که میخورد به چوچولاش میلرزید شرتو کشیدم پایین خودم دراز کشیدم اونم رو من حالت69 من با ولع میخوردم اما اون موقع ساک زدن دندوناش میخورد به کیرم کیرم داشت اذیت میشد که اکه بلند نمیشدم از بس دندون میزد به کیرم که باید میبردمش پزشکی قانونی بلند شدم و لب گرفتیم هم من و هم فاطی منتظر این لحظه بودیم اومدم بزارم در کسش دیدم از هول هولی بودن کاندوم تو ماشین جا گذاشتم گفتم فاطی کاندوم یادم رفته تو ماشینه با صحنه ای که دیدم تازه دو هزاریم افتاد این دیووس از قبل خودش کاندوم گرفته بود و گفت مطمئن بودم لازم میشه کاندوم خودش کشید سر کیرم محارت خاصی داشت من همیشه با جنگ میکشم روش کاندوم گذاشت پاشو دور کمرم حلقه زد منم داشتم کیرم میکشدم در سوراخش هی پایین هی بالا دیدم هی داره میاد نزدیک دوست داشتم له له بزنه ولی دلم نیومد زیاد معطل بمونه آخه کیر خودمم از بس لات شده بود داشت میترکید گذاشتم یه ذره ذره بره که دیدم چهرش عوض شد معلوم بود خیلی وقته کسی نکردتش آخه خیلی تنگ بود کیرمو فشار دادم رفت داخل و آه فاطی بلند شد منم یواش یواش عقب جلو میکردم کم کم آه آه آه های فاطی به جون آی جووون آی تبدیل شده بود ملافه ذو چنگ میزدو ناله میکرد انگار منو گذاشته بود رو بال موجا منم همینطور عقب جلو میکردم خیلی گرم بودم عرق کرده بودم سینه هاش تو دستم بود یه لحظه احساس کردم داره میلرزه سرعتمو بیشتر کردم تند تند میزدم فاطی داشت جیغ میزد پارم کن آآآآآی…

 

از صدای ناله اون و سرعت خودم منم آبم اومد ریختم توش ولی کاندوم سر کیرم بود اما من به این یه بار قانع نبودم کیرم آوردم بیرون و يه چیزایی در مورد نقطه جی شنیده بودم نمیدونستم دقیقا کجا میشه اما انگشتمو کردم تو کسش به تکون دادن بعد چند دقیقه دیدم لرزید دوباره نمیدونم به جی رسید نرسید ولی من قصدم لذت بردن فاطی بود آخه نقطه جی اونارو به اوج لذت میرسونه چرخوندمش به پشت چه کونی داشت اما ترسیدم از پشت بکنم دردش بیاد دیگه نیاد برا دادن تیکه خوبی گیرم اومده بود باز یه کاندو جدید ایندفه به حالت سگی از پشت گذاشتم تو کسش میخواستم ضربه که میزنم کونش تکون بخوره یه چند مین همینجور گذشت تا برا بار دوم ارضا شدم بعدش جمع و جور کردیم رفتیم تو حال به حالت بی حالی زنگ زدیم از بیرون غذا آوردن خوردیم و نشستیم به صحبت کردن و از اون روز به بعد چندین بار رفتیم عملیات اما این از همه بهتر بود.

 

 

نوشته: کینگ کون

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا