سکس با ساناز

سلام به همه.

من میخام خاطره سکس با سانازم رو واستون بگم …

***

من پارسا هستم الان 23 سالمه اینم برمیگرده به دوسال پیش که 21 ساله بودم من اهل شهر کاشمرم گرگان دانشجو بودم، یک سری که اومده بودم خونه مرخصیم که تموم شد بلیت گرفتم واسه گرگان وقتی سوار اتوبوس شدم یه خانوم خیلی خوشگل و زیبا نظرمو جلب کرد آنموقع ساناز 24 سالش بود من چند تا صندلی جلوتر از اون نشستم و همش فکر میکردم چطوری مخشو بزنم تا اینکه چندبار برگشتم و دیدم بقیه خوابیدن و اون هنوز بیدار متوجه نگاه سنگین من به خودش شد دیدم داره نگاهم میکنه و چشمک زدم …یکسره بهش نگاه کردم تا آخرش بهم خندید و چشمک زد اینم بگم با یه پيرزنه بود که بعدا فهمیدم مادرشوهرش بوده پیرزنه که از خواب بیدار شد من دیگه رومو برگردوندم تا اینکه ساعت 2 نصف شب بود منم داشتم حميرا گوش میدادم چشمانم بسته بودم که یهو یکی به پام یه لگد زدن چشمامو باز کردم دیدم اومده به بهانه آب خوردن پیشم گفت بلوتوثت رو روشن کن بعد رفت شروع کردیم با بلوتوث. یادداشت فرستادن گفتم شمارتو بده که مقاومت کرد و نداد گفت تو شمارتو بده شاید من بهت زنگ بزنم اون ميخواست گنبد پیاده بشه منم گرگان ساعت 4 بود رسیدیم گنبد ساناز و مادرشوهرش پیاده شدن منم خوابیدم که 10 کیلومتری گرگان دیدم یه شماره ناشناس پیام داده که رسیدی یا نه ساناز جون بود تمام مدتی که دانشگاه بودم رو مخش کار کردم ولی بهم گفته بود سکس نداریم

 
خلاصه بعد دو ماه برگشتم بهش زنگ زدم گفت داریم اسباب کشی میکنیم شوهرم سرکاره منم خونه تنهام منم آدرس ازش گرفتم رفتم در رو باز گذاشته بود رفتنم داخل دیدم تو حیاط واستاده سلام کردم دست،دادیم و نذاشتم بیشتر حرف بزنه بغلش کردم که گفت تو حیاط زشته رفتیم تو خونه بهم ریخته بود بخاطر اسباب کشی فقط کف آشپزخانه یه موکت بود خوابوندمش یه لباس جانانه ازش گرفتم و با سینه هاش بازی کردم دیگه بیشتر بهم اجازه نداد و گفت بسه برو من رفتم و تا اینکه رفتن خونه جدید توی یه محله خلوت قرار گذاشتيم ببينمش گفت ساعت 4 عصر شوهرم میره تو بیا منم تو کونم عروسی بود فقط منتظر بودم ساعت 4 بشه اینم بگم تا آنموقع اصلا کوس نکرده بودم دوست دختر داشتم در حد مالوندن زیاد کشش ندم ساعت 4 شد رفتم بهش زنگ زدم در رو باز گذاشته بود رفتم داخل یه ساپورت و تیشرت تنش بود ساناز خیلی خیلی خیلی ناز و خوشگل بود سینه های بلوری که لذت میبرد ببینی فقط چون ميرفت ایروبیک اندامش حرف نداشت هرچی از زیبایی و اندامش بگم کم گفتم بغلش کردم عین کوس ندیده ها نذاشتم حتی پذیرایی چیزی ازم بکنه

 

شروع کردم به مالوندن و لیسیدن دستمو بردم تو شلوارش اول دستمو کشید ولی کم کم باهام کنار اومد توی یه چشم بهم زدن شلوارمو درآوردم ساناز هم چشماشو بسته بود شرت وشلوار رو با هم کشیدم پایین تا خواست به خودش بیاد رفتم وسط پاهاش و کیرمو گذاشتم جلو کسش و با یه فشار نصفش رو دادم رفت تو دیگه ساناز جونم مقاومت نکرد منم چون دفعه اولم بود یک دقیقه طول نکشید آبم اومد و یه دستمال کاغذی برداشتم خالی کردم توش و خودمو جمع و جور کردم ساناز گفت چه زود تموم شد گفتم دفعه اولم بود ناراحت بودم که زود تموم شد و ساناز ارضا نشده بود بغلم کرد و گفت ناراحت نباش دوستت میکنم اینقدر بهش وابسته شدم که حد نداشت تموم مرخصی هامو میرفتم پیشش کم کم ساناز ازم یه ستاره سکس درست کرد و البته یه جورایی برده اون شده بودم هر وقت میرفتم پیشش میگفت اول باید کوسمو بخوری چون شوهرم اصلا نميخوره واسم شده بودم برده خانوم همیشه اول پاشو باز میکرد میگفت اول دسرت رو بخور بعد یه کوس صورتی و بی موت البته یه ذره گشاد بود چون کیر شوهرش از مال من بزرگتر بود دیگع منو معتاد کوس لیسی کرده بود خیلی کوس ناز و قشنگی داشت شاید هرکس جای من بود میخورد دو سال تمام با هم بودیم دیگه این اواخر مهارت زیادی داشتم خوشحال بودم ساناز رو میتونم ارضا کنم یک بار ازم حامله شد که بعد سه ماه مجبور شد سقط کنه چون بچه نقص داشت خداروشکر کردم بچه رو سقط کرد چون مطمئن بودم مال منه اینم بگم زیاد رو ارضا شدنم کنترل نداشتم و ابمو میریختم توش اونم طفلی قرص میخورد. گذشت …

 

بعد دوسال خونشونو عوض کردن و الان رفتن طبقه دوم مادرشوهرش اونم که همش خونس دیگه دسترسی به ساناز غیر ممکن شده خونه خالی هم اصلا نمیاد، الان دیگه رابطمون اجباراً سرد شده ,ماهی یه پیام به هم میدیم ولی ازش ممنونم که  تو اوج تمایلات جنسیم کنارم بود.ساناز عزیزم، دوست دارم.

 

نوشته: پارسا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا