سالها در کف زن همسایه

سلام من امیرم و داستانم مربوط به زن همسایمونه سالها تو کف اون بودم…

 

اسمش لیلا ،وتقریبا تپله و سینه های درشتی داره اما کونش خیلی قشنگه و صورتش هم حسابی زیباست من کارم جوری بود که گاها به شهر های مختلف سفر میکردم ولیلا هم با ما رفت و آمد خانوادگی داشت ومدت یک سه سال بود که به بهانه ی مناسبتی براش پیامک میدادم و اون جواب نمیداد،تا اینکه توی سفری که به شهر زنجان داشتم براش یه دست چاقوی میوه خوری دست ساز و سوقات دیگه ای رو تهیه کردم دل و زدم به دریا زنگ زدم بهش با ترس و لرز که نکنه شوهرش متوجه بشه بهش گفتم براش سوغات خریدم و تا غروب میرسم تهران اگه بیای خونمون ممنون میشم و خدا حافظی کردم وقتی رسیدم خونه دیدم خونمون منتظره و با مادرم صحبت میکرد بعد یه سلام علیک گرم سوغات و دادم اونم کلی تشکر کرد اما به خودش رسیده بود اونجا فهمیدم اونم مایل به دوستیه این شد که فردا هم بهش زنگ زدم و گفتم میخواستم یه موضوعی رو با شما در میون بزارم اگه میشه همدیگه رو ببینیم اونم گفت خوب تلفنی بگو گفتم آخه نمیشه اونم گفت من نمیتونم بیام بیرون با شما اگه کاری داری همین الان بگو نمیدونم چی شد که دل و زدم به دریا و اول بهش گفتم تورو خدا اگه از حرفام بدت اومد قول بده به کسی نگی من هم دیگه مزاحم شما نمیشم اون هم قسم خورد و من بهش گفتم دوستش دارم .چند لحظه سکوت کرد و گفت مرد حسابی تو چی فکر کردی من شوهر دارم این چه حرفیه تو مثل داداش منی منم با کلی عوض کردن صدا مثل عاشقا که انگار بغض کردن گفتم سالهاست بهت علاقه دارم فقط میخوام اجازه بدی باهات حرف بزنم تلفنی

 

مگه نگفتی منم مثل داداشت اونم کمی من من کرد و منم بیشتر اذیتش نکردم و خداحافظی کردم و فردا هم زنگ زدم بهش و خیلی عادی باهاش حرف زدم آخرشم گفتم ممنون که قبولم کردی حالم خیلی خراب بود باشنیدن صدات آروم شدم خلاصه با کلی زبون ریختن و کلی زحمت هر روز بهش زنگ میزدم کم کم بهم وابسته شده بود و منم هنوز نمیخواستم این عروس ماهی از دستم لیز بخوره خلاصه چند ماه طول کشید که تونستم با خودم ببرمش بیرون اونم عقب ماشین سوار میشد کم کم جلو هم سوار شد ولی هنوز لمسش نکرده بودم چون میدونستم این کوس خیلی سخت میاد تو جا بالاخره یه روز به بهانه ای وقتی رفتم سر قرار موتور بردم و ناچار شد سوار بشه چون باید زود از محل دور میشدیم.بعد مدتی دستش و میگرفتم و کلی اونم علاقه به من پیدا کرده بود تا اینکه یه روز که مادرم نبود و میدونستم دیر میاد زنگ زدم خونشون گفتم لیلا خانم مادرم حالش بهم خورده زود بیاید کمک اونم با یه چادر رنگی و دامن تاپ زیر چادر اومد سریع اومد خونه و گفت پس کو مادرت گفتم شرمنده دوست داشتم بیای پیشم که رنگش پرید و سریع رفت طرف در گه جلوش و گرفتم اونم گفت تورو خدا الان مادرت میاد یا شوهرم متوجه بشه کار میده دستم

 

منم بغلش کردم نمیدونم چند دقیقه بود اما بهش گفتم اگه حال ندی دیرتر میری اما اگه بدی دوسه دقیقه ای تمومه اونم میگفت نه من تاحالا خیانت نکردم چادرش و کشیدم به زور خابوندمش زمین دامنش رفته بود بالا خلاصه شورتشو پاره کردم بوی کوس پیچیده بود تو خونه وقتی دید قاتی کردم فقط میگفت زود تمومش کن منم که کوس و دیدم اول یه دل سیر خوردمش بعدشم سینه هاشو بعدش گذاشتم توش اونقدر داغ بود که نزاشت تلمبه بزنم سریع آبم اومد خلاصه از اون روز چند روز با من قهر بود و جواب نمیداد اما دوباره مخش و زدم و اونم دیگه دوست داشت و از اون موقع منم شوهرشم کوس به این قشنگی نیست من که راضی ام واقعا عالی و تمیزه حالا دیگه هر چند وقت یه بار اون خط نشون میکشه میگه امیر اگه تنهام بزاری میمیرم منم قول دادم اگه ازدواج هم کردم اون و داشته باشم البته خداییش دوستش دارم به روی خودم نمیارم اما من بیشتر میترسم که اون یه روز نخواد با من باشه…

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا