خواهرش نبود مامانش بود

سلام.

اسم من رامينه، بيست و پنج سالم هست از شيراز و ليسانس رشته ي تربيت بدني هستم،قدم ١٨٠ هستش، از نوجواني تا بيست سالگي بسكتبال كار ميكردم و تو اين پنج سال در رشته ي بدن سازي فعاليت دارم و تعريف از خود نباشه حسابي بدنمو اوردم رو فرم. خوب بريم سراغ خاطره ي خيلي خوبي كه دو هفته پيش واسم اتفاق افتاد. ما داخل يه آپارتمان سه طبقه ٩ واحد زندگي ميكنيم، تقريبا يك سال هس ك اينجاييم، زياد كسي رو نميشناختم يني علاقه اي هم نداشتم ك بشناسم. تا اينكه يك شب ساعت ٩ برگشتم خونه، وقتي ميخواستم وارد پاركينگ شم هرچي دگمه ي ريموت رو ميزدم در باز نميشد، پياده شدم در رو هل دادم باز شد، نگاه كردم ديدم ببللههه، بازويي هاي در نيست، بعدا فهميدم ك خراب شده و بردن تا درستش كنن.

 

درو باز كردم و ماشينو بردم داخل، از ماشين پياده شدم ك درو ببندم ك يك دفعه يه صداي خيلي ناز و دلربا گفت ببخشيد اقا ميشه در رو نبنديد من ماشينمو ببرم بيرون، روم رو برگردوندم، واي، يه دختر خيلي خشكل ، صورتش عين ماه، پوست سفيدد، موهاش خرمايي ، چشماي مشكي و درشت، ابرو هاي كشيده، هرچي از خوشگليش بگم كم گفتم، محو تماشاش بودم انگار زبونم بند اومد ك يه لحظه به خودم اومدم و گفتم بله چشم. گفت ممنون،انگار قند تو دلم اب شد، سوار ماشين شدم و رفتم سر جام. سريع ماشينو خاموش كردم پياده شدم ك برم و باز نگاش كنم ولي ديگه سوار ماشين شده بود و رفت. از اون شب ب بعد از تو فكرش بيرون نميومدم، هيچ وقت تو عمرم اين حالت بهم دس نداده بود، فقط اولين باري ك تو عالم بچگي عاشق يه دختري شدم و اونم به اين شدت نبود. خلاصه دو روز گذشت و من همچنان تو فكر بودم، دوست داشتم بدونم كدوم طبقه كدوم واحدن،دختر كيه، اخه اكثر مرد هاي ساختمون رو ميشناختم چون هرماه جلسه ميذارن واسه قوانين ساختمون و من هم شركت ميكنم. يه روز صبح ك داداشم رو ميبردم مدرسه ديدمش، واي قلبم شروع كرد به تاپ تاپ، اونم دست ي بچه اي كه هم سن و همبازي داداشم بود دستش بود و داشت از آسانسور ميومد بيرون، سلام كردم اونم با خوشرويي جوابمو داد و رفت. به داداشم گفتم اين دختره خواهر دوستته، گفت نه اين مامانشه. واااي اصلا باورم نميشد ك اين مامان باشه از يه طرف باورش واسم سخت بود از ي طرفم دنيا رو سرم خراب شد ك شوهر داره و يه بچه ي هفت ساله. نميدونم چي شد سريع دوييدم و گفتم مسيرتون كجاست من دارم رامتين رو ميرسونم تشريف بياريد شما هم برسونم، اولش تعارف كرد ولي بعد مثل اين ك ديرش شده بود قبول كرد. بچه هارو رسونديم، تو راه برگشت هيچي نگفتم اصلا روم نميشد حرف بزنم. دلم ميخواس ازش بپرسم چن سالته اخه مثل يه دختر ٢٥ ساله بود. ك ديگه خودش بحثو باز كرد و گفت چن وقته اومديد اينجا و تا حالا نديدمتون ك منم گفتم يك سال هستش و بعد من پرسيدم، اونم جواب داد ما سه ساله ك ساكن اين ساختمون هستيم و خيلي خوب و ساكته و از اين حرفا.

 

تو اين بين، يه دفه چشمم افتاد به سينه هاش، وايييي چ سينه هايي داشت خدايا، گرد و بزرگ دلم ميخواس محكم بگيرمشون و همشو بكنم تو دهنم، يه چشم به خيابون بود يه چشم به سينه هاش. تا اينكه رسيديم، بش گفتم راستش من فكر نميكردم مادر آرتين باشيد ، فكر كردم خواهرش هستيد و كلي شكه شدم. خيلي خوشش اومد ذوق مرگ شده بود ك اين حرفو زدم خنديد و تشكر كرد و پياده شد. واي تا حالا به اندامش دقت نكرده بودم. يه مانتو چسبون پوشيده بود، كمر باريك ولي كوونن گنده و برجسته، وقتي راه ميرفت بالا و پايين ميپريد خيلي خوش فرم و سكسي بود مشخص بود ورزش ميكنه، خيلي بدن خوش فرمي داشت. يه شلوار طرح جين چسبون پاش بود، ي كفش اسپورت صورتي، مچ پاي سفيدش بررققق ميزد. خيلييي سفيد بود دلم ميخواس مچ پاهاشو بخورم. اين زن هيچي كم نداشت از قشنگي هيچي. هروز داشت من رو رواني تر ميكرد، فكرش منو ديوونه كرده بود، شبا خواب نداشتم. چن روز گذشت،به داداشم قول داده بودم اگه خوب درس بخونه يه پي اس ٤ واسش ميخرم. همينطور هم شد و الوعده وفا. رفتيم و واسش خريدم. البته خودمم عشق بازيم و واسه خودمم سرگرمي بود. دوتا بازي توپ هم واسش گرفتم ، كارمون شده بود بازي روز و شب نداشتيم. تا يه روز داداشم آرتين رو صدا زد ك بياد باهاش بازي و پلستيشنش رو ببينه. من يه نقشه شيطاني زد ب سرم. ك يه جوري از طريق ارتين به مامانش ك عشق زندگيه من شده بود نزديك شم. خيلي فكر خوبي بود ارزششو داشت. وقتي بازيشون تموم شد و خواس بره ازش پرسيدم تو هم پلستيشن داري. گفت ك نه. گفتم چرا نميگي واست بخرن. جواب داد گفتم ولي مامانم ميگه اگه واست بگيرم از درس و مشقت عقب ميفتي. ديدم فرصت عاليه، بش گفتم خوب ي كاري ميكنيم.

 

گفتم چكار! گفتم ميخواي من مامانت رو راضي كنم واست يكي بخره؟انگار دنيا رو بش داده باشي گفت اره. گفتم بيا با هم بريم باش صحبت كنيم. فقط قبلش تو يكم ديگه بشين بازي كن من برم ي دوش بگيرم. خلاصه رفتم يه دوش گرفتم يه تيشرت چسبون پوشيتم موهامم مرتب كردم و گفتم بريم. رفتيم طبقه سوم واحد هشت. در زد. مامانش ب گمان اينكه آرتين تنها هست درو باز كرد منو ديد جا خورد. واي چي ميديدم. يه تاپ مشكي تنش بود كلا تا نصف سينه هاش معلوم بود، يه دامن كوتا تا بالاي زانواش، بدن سفيدش داشت ميدرخشيد، هول شده بود نميدونس چيكار كنه من سرمو انداختم پايين سلام كردم، رفته بود پشت در،جواب داد گفت بفرماييد، گفتم مزاحم نميشم گفت ن تو رو خدا بفرماييد. منم همينجوري ك سرم پايين بود رفتم داخل، اونم سريع رفت يه چادر سفيد سرش كرد و برگشت، گفت بخدا معذرت ميخوام من نميدونستم قراره شما بيايد ازين حرفت. ديگه يه چاي واسم اورد و نشست رو به روم. اروم سرمو اوردم بالا، به ارتين گفتم شما برو تو اتاقت من با مامانت صحبت ميكنم.ك اونم دوباره اجازه گرفت اگه اشكال نداره بره پايين با داداشم بازي ك مامانشم قبول كرد. اونم خوشحال خوشحال رفت. شبنم خانوم گفت ك جريان چيه، من چشمم خورد به اون روناي مثل برفش ك از زير چادر نازكش مشخص بود، حس كردم متوجه نگاهم شد. ديگه واسش توضيح دادم ك ارتين پسر خيلي خوبيه و و مشخصه که ترتبيت خوبي داشته و حرف گوش كنه و ازين كس شعرا.

 

خلاصه سر صحبت باز شد. گفتم خوب شوهرتون چكار ميكنن، فهميدم همون اقايي که دكتره شوهرشه. موندم چجوري با اين قيافه ي نكرش ، سر كچلش و شكم گندش زن اين شده. وقتي شروع كرد از شوهرش بگه با يه آهي گفت و همش با ناراحتي حرف ميزد. شبنم ٣٥ سالشه، و شوهرش بيست سال از خودش بزرگ تره. گفت خانوادم من رو به زور دادن به اقاي نادري و من اصلا علاقه اي به ايشون ندارم، همشه تا شب مطبه و وقتي برميگرده خسته ميگيره ميخوابه، تنها نقطه ي مشتركمون پسرمونه، خيلي دلش خون بود. بين تعريفاش حواسش نبود ك چادرش كلا رفته كنار و اون سينه ها و رون خوشكلش جلو چشماي منه، نمدونم البته شايدم حواسش بوده. يه لحظه به خودش اومد گفت اِ چاييتون سرد شد بلند شد و باز يه چاي تازه ريخت اومد جلوم خم شد و گفت بفرماييد، واييي خدايا همين الانم ك دارم مينويسم كيرم شده مثل سنگ. چاك سينه هاش داشت ديونم ميكرد، سوتين نبسته بود همه ي سينه هاش افتاده بود بيرون. داشتم رواني ميشدم، اونم نگاهاي معني دار ميكرد بيچاره كير ميخواس، كسش طعم كير واقعي رو نچشيده بود. سيني رو از دستش گرفتم گذاشتم رو ميز. نشوندمش رو پام لبامو گذاشتم رو لباش، مثل وحشيا ميخوردمش، اونم همكاري ميكرد بدون هيچ اعتراضي. پرسيدم كدوم اتاق شوهر نامردته، با اشاره نشون داد بغلش كردم بردمش تو اتاق، خوابوندم رو تخت، خودمم خوابيدم روش شروع كردم گردنشو ميخوردم،اه ميكشيد ، تيشرتمو بيرون آورد دست ميكشيد رو بدنم، گفت از همون روزي ك ديدمت دلم ميخواس كيرتو بكني تو كسم، جرم بدي. منم وحشي تر ميشدم، سينه هاشو از تاپ انداختم بيرون شروع كردم به مك زدن، جوري مك ميزدم كه سرمو محكم فشار ميداد رو سينه هاشو موهامو ميكشيد، گفت زود باش كيرتو ميخوام.

 

شلوارمو دراوردم ، كيرمو گرفت،گفتت جوننن كيرتم كلفتهههه، خوابوندم، كيرمو گرفت تو دست جوري ساك ميزد مثل تشنه اي ك چند روزه آب نخورده، تا جايي ك ميتونست ميكرد تو حلقش، چشاش قرمز شده بود، آب دماغش را افتاده بود، اين حالت منو بيشتر وحشي ميكرد. موهاشو گرفتم كيرمو تا جايي ك شد كردم تو حلقش جوري ك اووق زد. از بغل خوابوندمش، سر كيرمو گذاشتم در كسش يه دفه تا ته كردم توووش. يه آه بلند كشيد ، محكم سينه هاشو فشار ميدادم و تو كسش تلمبه ميزدم ، اينقد خيس و داغ بود ك انگار يه عمره كير ندهده، همينجوري ك ميكردمش بش ميگفتم شوهر كس خولت چجوري دلش مياد يه كسي مثل تو رو نكنه، اگه تو مال من بودي كس و كون واست نميموند، خيلي حشري شده بود جيغ ميزد ميگفت از اين ب بعد مال توهم ،منم با اين حرفاش رواني تر ميشدم و محكم تر تلمبه ميزدم. حس كردم داره آبم مياد،كيرمو دراوردم دراز كشيدم رو شبنم و شروع كردم لباشو خوردن، يكم با تخمام ور رفتم تا دوباره آماده ي تلمبه زدن شم، گفتم با حالت سگي ميخوام بكنمت…

 

حالت سگي گرفت ، واي كس خوشكلش مثل يه غنچه صورتي زده بودبيرون، يه ليس از كسش زدم كيرمو گذاشتم درش و آروم فرستادم تو،كونش مثل پنبه نرم بودولي خوش فرم، سوراخ كونش يه رنگ صورتي مانند داشت. شاه كس واقعي ك ميگن اين شبنم خانومه. تو كسش تلمبه ميزدم، همينجور ك تلمبه ميزدم محكم زدم دركونش با دست، جيغ زد. گفتم جيغ بزن جنده ميخوام جرت بدم ،ميخوام كس واست نمونه، اونم داد ميزد ميگفت جرم بده من مال توهم جرم بده منم محكم تر ميزدم ، صدای آه كشيدناش بيشتر و بيشتر شد تا جايي ك ي جيغ بلند كشيد و ارضا شد، هميجور ك كيرم تو كسش بود به شكم خوابوندمش و دارز كشيدم روش، منم هميشه تو اين حالت آبم مياد ، چنتا تلمبه زدمو كيرمو دراوردم آبمو ريختم رو كون و كمرش، خيلي دوست داشتم خالي كنم تو كسش ولي ترسيدم، بد همونجوري روش دارز كشيدم كلي بوسش كردم گفتم عاشقتم شبنم. اونم همين حرفو بم زد. گفت هيچ وقت تو زندگيم اينقد لذت نبرده بودم، دوباره بوسش كردم و گفتم تو مال مني.

 

 

نوشته: رامين

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا